دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

 

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ الرَّجُلُ‏ مِنْ‏ إِخْوَانِی‏ یَبْلُغُنِی‏ عَنْهُ‏ الشَّیْ‏ءُ الَّذِی أَکْرَهُهُ ،

فَأَسْأَلُهُ عَنْ ذَلِکَ فَیُنْکِرُ ذَلِکَ وَ قَدْ أَخْبَرَنِی عَنْهُ قَوْمٌ ثِقَاتٌ ،

فَقَالَ لِی:

«یَا مُحَمَّدُ کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیکَ ،

فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسَامَةً وَ قَالَ لَکَ قَوْلًا ،

فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ ،

لَا تُذِیعَنَّ عَلَیْهِ‏ شَیْئاً تَشِینُهُ‏ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوءَتَهُ.»

 الکافی، ج‏۸، ص۱۴۷

 

از محمّد بن فضیل نقل شده است:

به امام کاظم (علیه‌السلام) عرض کردم:

فدایت شوم! درباره یکى از برادرانم چیزى شنیده‌ام که برایم ناخوشایند است.

از خودش در این‌باره پرسیدم. او انکار کرد، در حالى که این خبر را گروهى مورد اطمینان به من داده‌اند.

امام کاظم (علیه‌السلام) فرمود:

«اى محمّد! شنیده‌ها و دیده‌هایت را درباره برادرت نادرست و دروغ بشمار.

اگر پنجاه نفر نزد تو [بر کارى از برادرت‏] سوگند خوردند و برادرت سخنى بر خلاف آنان گفت،

[حتی در این صورت هم] سخن برادرت را راست بشمار و حرف آنان (آن پنجاه نفر) را دروغ بدان.

سخنى درباره او پخش مکن که او را سرافکنده و بى‌آبرو سازى و حیثیّتش را به باد دهى.»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۰۷:۲۰
ابوالفضل رهبر

 

عَنْ أَبِی بُرْدَةَ قَالَ:

صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ص

ثُمَّ انْصَرَفَ مُسْرِعاً حَتَّى وَضَعَ یَدَهُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ:

«یَا مَعْشَرَ النَّاسِ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یُخْلِصْ إِلَى قَلْبِهِ!

لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِینَ ،

فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِینَ تَتَبَّعَ‏ اللَّهُ‏ عَوْرَتَهُ‏ ،

وَ مَنْ تَتَبَّعَ‏ اللَّهُ‏ عَوْرَتَهُ‏ فَضَحَهُ وَ لَوْ فِی جَوْفِ بَیْتِهِ.»

 ثواب‌الأعمال‌وعقاب‌الأعمال، ص۲۴۱

 

از ابى‌بُرده نقل شده است:

پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با ما نماز گزارد،

سپس به‌پا خاست و به‌سوى دربِ مسجد شتافت و دست بر آن نهاد.

آن‌گاه با بلندترین صدایش مردم را خطاب قرار داد:

«اى کسانى که به زبان ایمان آورده‌اید و ایمان در دل‌هاتان رسوخ نکرده!

در جستجوی عیوب پنهان مؤمنین نباشید؛

که هرکس عیوب پنهان آنان را جستجو کند، خدا عیب پنهانش را می‌جوید،

و هر که را خدا به‌دنبال عیبش برآید، [نزد دیگران] رسوایش می‌کند، گرچه در اندرونیِ خانه‌اش باشد.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۰۹:۰۵
ابوالفضل رهبر

 

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

«مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً کَانَ کَمُبْتَدِئِهَا،

وَ مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَیْ‏ءٍ،لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَهُ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۳۵۶

 

رسول خدا ص فرمودند:

«هرکس کارِ زشتى را فاش نماید، مانند کسى است که آن را آغاز نموده.

و هرکس مؤمنى را به خاطر چیزی سرزنش کند، نمیرد تا آن‌چیز را مرتکب شود.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۳
ابوالفضل رهبر

 

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا:

«أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْکُفْرِ؛

أَنْ یُوَاخِیَ الرَّجُلَ عَلَى الدِّینِ،

فَیُحْصِیَ عَلَیْهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَّاتِهِ،

لِیُعَنِّفَهُ بِهَا یَوْماً مَا.»

 الکافی، ج‏۲، ص۳۵۴

 

از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) نقل شده است که فرمودند:

«نزدیک‌ترین وضعى که بنده به کفر دارد؛

این است که با کسی برادر دینى باشد،

و لغزش‌ها و خطاهاى او را شماره کند،

تا روزى با آن‌ها او را سرزنش نماید.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۷
ابوالفضل رهبر

انسان، در سرزمین مشرکان زندگی کند و خود نیز،

در محله ی راهزنان بزرگ شود و خود نیز،[1]

.

.

.

و بعد ...

آن قدر رشد کند که از برترین انسان ها شود،[2]

که خدا به رسولش امر کند باید او را دوست داشته باشی،[3]

که بهشت مشتاق دیدارش باشد،[4]

که وقتی همه برگشتند، او بایستد،[5]

که وقتی هم قطارانش در سیل دنیاگرایی غرق شدند [6]، زهدش همچنان مثال زهد عیسی ع باشد،[7]

که چنان در دفاع از دین استوار باشد، که طعم زندان خلیفه ثانی [8] و تبعید خلیفه ثالث [9] را بچشد و باز بایستد.

***

چطور توانست از آن منجلاب به این مقام بلند صعود کند و چنین استوار بایستد؟

راز موفقیتش چه بود؟

 

به نظر می رسد، امام صادق ع در این روایت به راز موفقیت او اشاره فرموده اند؛

 

« کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ خَصْلَتَیْنِ التَّفَکُّرَ وَ الِاعْتِبَارَ »

 [الخصال، ج‏1، ص42]

بیشترین عبادت ابوذر، رحمت خدا بر او باد، دو خصلت بود؛ «تفکر» و «عبرت آموزی».

 ***

ابوذر بسیار اهل تفکر و عبرت آموزی بود.

کلید رهایی اش از شرک را نیز با همین دو خصلت به دست آورد؛

 

خودش نقل می کند:

سالها قبل از اسلام بت پرست بوده و «مناة» را که  بت قبیله اش بوده، عبادت می کرده.

روزی مقداری شیر برای «مناة» می آورد، کنارش می گذارد و گوشه ای می ایستد تا ببیند با آن چه می کند.

اندکی بعد، روباهی می آید، شیر را می خورد، کنار «مناة» می آید، پایش را بلند می کند، بر آن بول می کند و می رود!

 

ابوذر با دیدن این منظره به فکر فرو می رود ...

با خود می گوید: بتی که به این اندازه ناتوان است که روباهی می تواند غذای او را بخورد و این جسارت را نسبت به او روا دارد، چگونه می تواند از من و قبیله ام دفع ضرر کند.

 

با همین تلنگر بیدار می شود، از بت پرستی دست می شوید، تحقیق می کند و 3 سال پیش از بعثت پیامبر ص(در 17سالگی) یکتاپرست می شود.

پس از مطلع شدن از ظهور پیامبر خاتم ص نیز بی درنگ به اسلام متلبس می شود.[10]

***

خداوند، عالم را طوری خلق کرده است که از در و دیوارش آیه و نشانه و موعظه می بارد،

امام کاظم ع در پاسخ  به نامه هارون الرشیدکه از ایشان درخواست موعظه ای کوتاه کرده بود، به این جمله اکتفا می کنند که ...

« ِمَا مِنْ شَیْ‏ءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَةٌ »

 [الأمالی( للصدوق)، ص509]

« چیزی نیست که چشمت آن را ببیند و در آن موعظه ای نباشد. »

 

کافی است؛ خوب «ببینیم»، به «فکر» رویم و «عبرت» گیریم.

 

[1] بیست سال پیش از بعثت پیامبر ص، در قبیله ی «بنی غفار» به دنیا آمد. [اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۲۵] شغل مردم قبیله اش غارت کاروانهایی بود که به مکه رفت و آمد داشتند. خود نیز علی رغم سن کم، راهزن قهاری بود و همیشه تنها راهزنی می کرد. [طبقات ابن سعد]

[2] قال رسول الله ص: « ذَاکَ مِنَّا أَبْغَضَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُ » ؛ او از ما (اهل بیت ع) است، خدا بدش می آید از کسی که از او بدش بیاید، و دوست دارد کسی را که او را دوست داشته باشد. [الاختصاص: 222]

[3] قال رسول الله ص: « إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ عَلِیٍّ وَ سَلْمَانَ وَ أَبِی‏ ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ » ؛ خداوند به من امر کرد که چهار نفر را دوست داشته باشم؛ علی ع و سلمان و ابوذر و مقداد بن الاسود. [عیون أخبار الرضا، ص200]

[4] قال رسول الله ص: « الْجَنَّةُ تَشْتَاقُ إِلَیْکَ یَا عَلِیُّ وَ إِلَى عَمَّارٍ وَ سَلْمَانَ وَ أَبِی‏ ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ » ؛ ای علی! بهشت مشتاق توست و مشتاق عمار و سلمان و ابوذر و مقداد. [الخصال، ج1، ص145]

[5] قال الباقر ع: « ارْتَدَّ النَّاسُ‏ بَعْدَ النَّبِیِ‏ ص إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ عَرَفُوا وَ لَحِقُوا بَعْد » ؛ بعد از (رحلت) پیامبر ص، همه مردم مرتد شدند(از مسیر صحیح دین خارج شدند) جز سه نفر؛ مقداد بن الاسود و ابوذر غفاری و سلمان فارسی، سپس مردم حق را شناختند و بعد از آن ملحق شدند. [الإختصاص، ص6]

[6] پس از فتوحات گسترده، اموال هنگفتی به سرزمین مسلمین روانه شد. نقل است که زبیر بن عوام در بصره باغی داشت که در آن هزار غلام و هزار کنیز مشغول به کار بودند، و پس از مرگش، طلاهایش را با تَبَر میان ورّاث قسمت کردند.

[7] قال رسول الله ص: « مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى زُهْدِ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع فَلْیَنْظُرْ إِلَى زُهْدِ أَبِی‏ ذَرٍّ » ؛ هرکه خواست زهد عیسی بن مریم ع را ببیند، به زهد ابوذر بنگرد. [روضة الواعظین، ص240- 246]

[8] ابوذر، در زمان حکومت عمر بن خطاب، علی رغم ممنوعیت نقل احادیث پیامبر ص، به همین جرم به زندان افتاد. [المجروحین، ج ۱، ص ۳۵] وی می گفت: والله اگر شمشیری را بر دهانم نهند تا از پیامبر خدا ص روایت نقل نکنم، تحمل بُرندگی شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا ص ترجیح خواهم داد. [طبقات کبری، ج ۲، ص ۳۵۴]

[9] ابوذر به خاطر اعتراضات صریح و علنی اش به بذل و بخشش های هنگفت عثمان بن عفوان از بیت المال، مورد خشم وی قرار گرفت و بار اول به شام و بار دوم به ربذه تبعید شد و سرانجام در سال 32 هجری قمری در همین مکان از دنیا رفت. [شرح نهج البلاغه(لابن ابی الحدید)، ج ۸، ص۲۵۶]

[10] خود می گوید: من چهارمین نفر بودم که اسلام آوردم و نزد پیامبر ص رفتم و شادی را در چهره او احساس کردم [صحیح ابن حبان، ج ۱۶، ص ۸۳]

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۷
ابوالفضل رهبر

 

گاهی وقتی در جمعی شوخی می‌کنیم و کسی را می‌خندانیم، می‌گوییم «مِن‌باب ادخال سرور بود».

اهل‌بیت علیهم‌السلام به «ادخال سرور» توصیه کرده‌اند و برای آن ثواب‌های عجیبی برشمرده‌اند.

 

به عنوان مثال از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده است:

«مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ سَرَّنِی فَقَدْ سَرَّ اللَّه‏.»

 الکافی، ج‏۲، ص۱۸۸

 

«کسی که مؤمنی را شاد کند، مرا شاد کرده و کسی که مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است.»

 

 

همچنین از هم‌ایشان نقل شده است:

 

«إِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۱۸۹

 

«همانا محبوب‌ترین کارها نزد خداوند عزّ و جلّ؛ ادخال سرور بر مؤمنین است.»

 

 

اما مگر یک «شوخی» می‌تواند چنین ارزشی داشته باشد؟!

اهل بیت علیهم‌السلام، در روایات متعدد «ادخال سرور» را معنا کرده‌اند و حدود و ثغور آن را معیّن نموده‌اند.

با نگاهی به نمونه‌ای از این روایات، متوجه می‌شویم که علت این پاداش بزرگ چیست و ادخال سرور در حقیقت به چه معناست؛

 

هِشَام بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«مِنْ أَحَبِّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ؛ إِشْبَاعُ جَوْعَتِهِ أَوْ تَنْفِیسُ کُرْبَتِهِ أَوْ قَضَاءُ دَیْنِهِ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۱۹۲

 

هشام بن حکم از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده است:

«از محبوب‌ترین اعمال نزد خداوند عزّ وجلّ، ادخال سرور بر مؤمنین است؛

رفع گرسنگی اش،

یا برطرف کردن اندوهش،

یا پرداختن بدهی اش.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۳ ، ۰۱:۲۹
ابوالفضل رهبر

رئیس «جمهور» ی که اختیار زبان 10 سانتی اش را ندارد!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۲۱
ابوالفضل رهبر

 

- "چیزی به نام «هنر اسلامی» وجود ندارد. آثاری که از دوران اسلامی به جا مانده است را باید «هنر مسلمین» نامید؛ یعنی هنری که به دست مسلمین خلق شده است. چراکه پیامبر اسلام آورنده دین اسلام بوده است و دین اسلام مجموعه‌ای است از دستورات اخلاقی و فقهی، نه نکات فُرمیک در باب رشته‌های هنری. اصلاً در زمان ایشان اثر هنری‌ای خلق نشده است و با هنرهایی مثل موسیقی، نقاشی و مجسمه‌سازی، مخالفت صریح صورت گرفته است."

 

- "به عکس، آنچه از مسلمین به جا مانده است، بر آمده از روحی است که اسلام در جامعه مسلمین دمیده است. اساساً «هنر قبل از هر چیز انعکاس روح هنرمند و چکیده‌ی نمایان نیروهایی‌ است که آن را رهبری می‌کند.»[۱] لذا آثار هنری مسلمین، متأثر از آموزه‌های اسلامی است و نه تنها نمی‌توان آن را جدا از اسلام تحلیل کرد، بلکه باید آن را «هنر اسلامی» نامید."

 

***

 

در میان محققین هنر جوامع اسلامی، چنین نزاعی وجود دارد. در این رابطه، نکاتی به نظر می‌رسد؛

 

* نظریه اول، به وضوح، دور از عقل و انصاف است. هرچند در مکتب اسلام، دستورات تخصصی هنری ذکر نشده است، اما...

مگر هنر برآمده از دستورات و قواعد خاصی است؟!

مگر کسانی که مکتب هنری مشخصی را پایه گذاری کرده‌اند، و یا بالاتر، کسانی که هنر جدیدی را اساس نهاده‌اند[۲]، از دستورات خاصی پیروی کرده‌اند؟!

آثار هنری، انعکاس دنیای درون هنرمند است و این دنیای درون، متشکل از اعتقادات و اخلاقیات و احساسات هنرمند است و نیز متأثر از جامعه‌ای است که هنرمند در آن نفس می‌کشد.

  

* نظریه دوم صحیح‌تر به نظر می‌رسد، اما نه مطلقاً. از دلیلی که طرف‌داران این نظریه می‌آورند (مثل آن‌چه گُدار ذکر می‌کند و آن‌چه در رد نظریه اول ذکر شد) نمی‌توان نتیجه گرفت «هرآن‌چه توسط مسلمین خلق شده است، اسلامی است.»

کلیت این حرف پذیرفتنی است که آثار هنری انعکاس روح هنرمند است و روح هنرمند در اختیار قوای درونی‌ای است که آن را رهبری می‌کنند، اما...

مگر روح هنرمندِ مسلمان، کاملاً تسلیم دستورات اسلام بوده است؟!

مگر آثار به‌جامانده از مسلمین، همگی به دست مسلمانانِ تربیت یافته در مکتب خالص اسلامی، خلق شده است؟!

مگر روح هنرمند و ناخودآگاهِ او، از قطعات دیگری (غیر از قطعه اسلامی بودنش) تشکیل نشده است؛ مثل هویت ملی و تاریخیِ او، هوای نفس شیطانی‌اش، تأثیرش از محیط و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند؟!

مگر مسلمانی که ریشه‌ی ایرانی یا رومی دارد، می‌تواند بُعد ایرانی یا رومی روحش را که در او و جامعه‌اش ریشه‌ی عمیقی دوانده، دور بیاندازد؟!

آیا معماری، شهرسازی، نقاشی، فیلم‌سازی و دیگر هنرهایی که این سال‌ها در ایران و توسط هنرمندان مسلمان خلق شده است هنر اسلامی است؟

آیا تفاوت هنرمندان خالق این آثار و هنرمندان خالق مسجد سید و مسجد شیخ لطف الله، به دلیل تفاوت در میزان پایبندی به اسلام و میزان تأثر از آموزه‌های اسلامی و نیز تفاوت در سبک زندگی آنان نیست؟

ایمان هنرمندان و زیست اسلامی‌شان، در دوره‌های مختلف تاریخی، در شهرهای مختلف، تحت تأثیر تربیت خانواده‌ها، عالمان و حاکمان مختلف، در یک سطح نبوده است، فراز و فرودهایی داشته است.

 

از نقاشی های میرحسین موسوی (دیگر کارهایش)

 

* لذا به نظر می‌رسد حق این است که نه نظریه اول صحیح است و نه نظریه دوم را می‌توان مطلقاً پذیرفت.

درست است که در کل، آثار هنری مسلمین، متأثر از آموزه‌ها و معارف اسلامی و تأثیراتی که این آموزه‌ها بر روح هنرمند مسلمان می‌گذارد، می‌باشد، اما نمی‌توان این آثار را «صد در صد اسلامی» دانست. چرا که آن‌چه هنرمند خلق می‌کند، برآمده از حالت روحی اوست و هنرمند مسلمان الزاماً ایمانِ صد در صدی ندارد که انتظار خلق اثر صد در صد اسلامی از او برود.

 

* آن‌چه گفته شد، راجع به کلیت آثار هنری مسلمانان است، و الا می‌توان به‌صورت مصداقی راجع به تک‌تک آثار بحث کرد، که مثلاً فلان اثر هنری که در دوره‌ی خاصی خلق شده است، به دلیل شرایط حاکم بر آن دوره، فلان ویژگی‌ها را دارد، یا آن‌یکی به‌دلیل قدرت زیاد معماری رومی، بیش‌تر از فرهنگ رومی تأثیر گرفته تا فرهنگ اسلامی، یا فلان‌اثر که به دست فلان‌عارف پاک و خالص بنا شده، اسلامی‌تر از دیگر آثار عصر خود است، یا...

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] آندره گُدار، مسائلی در تاریخ معماری اسلامی، ص۳۴۴.

[۲] مثلاً «سینما».

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۷
ابوالفضل رهبر

«مرد عوضی»[۱]، فیلمی است دینی، که «دینی بودن»اش را نه پنهان می‌کند و نه به صورت مخاطب می‌کوبد. عناصر فیلم، همه، به دفاع از «حق» قیام کرده‌اند؛ مضمون، داستان، دوربین، میزانسن، موسیقی، ... و جلوتر از همه، فیلم­ساز، که شعار نمی‌دهد، قواعد مدیا را می‌شناسد و به آن وفادار است. درست حرف می‌زند و حرف درستی هم می‌زند. از سطح[۲] عبور می‌کند و به مفهوم پیچیده تری می‌پردازد؛ «استقامت».

 

 

«مَنی»[۳]، مرد شریف و باایمانی است که در اوج «مشکلات» و «ابتلائات»، «صبر» دارد و قسمت پر لیوان را می‌بیند. بحران‌ها را مدیریت می‌کند و می‌تواند تکیه‌گاه خانواده‌اش باشد؛

- در مورد نقصی که دندان­پزشک مطرح می‌کند (عقب افتادن دندان از فک در تکامل)، نگاهش به مطلوبیت کلی انسان است.

- وقتی همسرش، «رُز»، با ناامیدی از مشکلات سلسله‌وار زندگی گلایه می‌کند، او به خوش‌شانسی‌هاشان اشاره می‌کند؛ این­‌که عاشق یک‌دیگرند، بچه‌های خوب و باهوشی دارند، و شغلی که او دوستش دارد. در نهایت «رُز» امیدوارانه می‌گوید «تو دوباره همه‌چیز را درست می‌کنی» و (هرچند موقتاً) آرام می‌گیرد.

- دعوای بچه‌ها را هم مدیریت می‌کند و هردو را راضی می‌کند.

- بعد از بلای عجیبی که نظام معیوب آمریکا (بلکه مدرنیته) بر سرش می‌آورد[۴]، وقتی متوجه می‌شود شاهد دوم هم مُرده است، هم‌چنان ایمانش را حفظ می‌کند، دعا می‌کند و امیدوار به یافتن نفر سوم است. اما زن باز کم می‌آورد. این بار «شک» می‌کند، از نور به تاریکی (سایه‌ی «مَنی») می‌رود[۵] و به عقوبتی سخت دچار می‌شود؛ «ترس»، «احساس گناه» و «دوری از خانواده».

«مَنی»، در تمام این مراحل «ایمان» دارد و «صبر».

او همیشه یک (بلکه چند) پله از «رُز» بالاتر می‌ایستد، اما این کافی نیست.

 

 

«احساس تنهایی» در این روند خسته‌کننده و تحقیرآمیز، او را هم به زانو در می‌آورد. این‌جاست که با یک «مَنیِ» خسته و بریده رو به رو می‌شویم. «مَنی»ای که در آستانه لِه شدن است، بر لبه‌ی چاهی که «رُز» در قعر آن است.

اما یک مرد سنتی[۶]، کسی را دارد که وقتی نمی‌داند باید چه کند، سراغش برود و از او راهنمایی بگیرد؛ «مادر».

«مادر»، بی‌کار نیست؛ برای بچه‌ها لباس می‌بافد. او مثل یک مشاور خبره و دل­سوز، گوش می‌دهد و پسر را دل­‌داری می‌دهد؛ «تقصیر تو نبوده، تو کُلّی بدبیاری آوردی که ممکنه برای هرکسی پیش بیاید.»

بعد (روحِ) فرزندش را معاینه می کند؛

- «دعا کرده‌ای؟»

- «بله»

- «در دعایت چه خواستی؟»

- «برای کمک دعا کرده‌ام.»[۷]

اشک در چشمان مادر موج می‌خورد. «درد» را تشخیص می‌دهد و «نسخه» را ملتمسانه طرف بیمار می‌گیرد؛ «برای استقامت دعا کن».[۸]

 

 

حالا «مَنی» است که باید برخیزد و «یک پله بالاتر» رود.

این کار را می‌کند، و «گشایش» آغاز می‌شود.

هرچند او نباید در انتظار معجزه‌ای باشد که مشکلاتش را آناً  حل کند، که زندگی، عرصه‌ی ابتلائات است و فرزند آدم (علیه‌السلام)، ناچار به صبر و استقامت.

 

 

در حاشیه‌ی تم اصلی، نگاه انتقادی فیلم­‌ساز به سیستم حاکم، در جای‌جای فیلم به چشم می‌خورد، که البته در خدمت داستان نیز هست.

سیستم بیماری که از «نظام سرمایه‌داری» شروع می‌شود، در نظام «رسانه‌­ای» و «علمی»، نظام «درمانی» و «بیمه»، در نظام «امنیتی» و «حقوقی» ادامه می‌یابد و در نهایت به «روان‌شناس» و «تیمارستان» ختم می‌شود. روندی کاملاً روتین. انسان‌ها توسط دو مأمور، تحت‌الحفظ از اتاقی به اتاق دیگر هدایت می‌شوند، از نقطه‌ی «الف» به نقطه‌ی «ب»، به نقطه‌ی «ج»، به...؛

- فیلم با نمایی کج از کلوب اشرافی «لک‌لک» شروع می‌شود تا نگاه فیلم­ساز را به نظام متزلزل و ناراستِ سرمایه‌داری عیان کند. کلوب لک‌لک مکانی است برای شادیِ سرد و تفاخرآمیز پول­دارهای نیویورک. کلوبی معروف که از بیرون زیبا و مطلوب به نظر می‌آید. کارآگاه پلیس، خیال می‌کند قاعدتاً باید به «مَنی» خیلی خوش بگذرد که در چنین کلوبی کار می‌کند، اما نمی‌داند که خدمه‌ی کلوب هرشب باید شاهد عیش و نوشی باشند که خود و خانواده‌شان حق شرکت در آن را ندارند.

- به محض این‌که پای «مَنی» به خیابان می‌رسد، در محاصره‌ی دو پلیس قرار می‌گیرد. پلیس‌ها مأمورند او را در دالان پرپیچ‌وخم سیستم حاکم حرکت دهند و از اتاقی به اتاق دیگر ببرند. حتی وقتی دو مأمور حضور ندارند، او حضور آن­‌ها را در خیابان، جلوی در خانه، حس می‌کند.

- رسانه، ضمن تبلیغ اتومبیل، راهِ رفتن به یک سفر خانوادگی با این ماشین را، سرمایه‌گذاری در بانک یا شرط‌بندی معرفی می‌کند. و آن که سرمایه‌ای ندارد، ناچار باید به جدول اسب‌ها چشم بدوزد.

- دندان‌پزشک، که نماینده «نظام علمی» است، «فرضیه داروین» را تبلیغ می‌کند و به نواقص خلقت اشاره می‌کند، نه کلیت کاملِ آن.

- هزینه‌ی سنگین کشیدنِ دندان‌های عقل (که علی‌القاعده نباید سنگین باشد)، فقرای جامعه را به افسردگی و ناامیدی می‌کشاند.

- شرکت بیمه، استارت «گرفتاری» را می‌زند. بیمه، خود نماد شک و تردید است. شک در قدرت خدا و عاملی برای سستیِ توکّل، هنگام بروز مشکلات و ابتلائات. کارمندان بیمه، با شک بی‌اساس‌شان، بی‌گناهی را پشت نرده‌ی زندان می‌اندازند. نرده ای که خود نیز پشت آن قرار دارند. نام شرکت بیمه، «مؤسسه زندگی نیویورک» است. گویا بیمه قرار است این بلا را بر سر تمام مردم نیویورک بیاورد. چنان­چه بر سر کسی که به جای «مَنی» متهم به دزدی شد، آورد.

 

 

- پلیس، بر اساس اتهامی بی‌اساس، و بر پایه‌ی احتمالات، چنان می‌کند که کرد. از دریچه‌ی دوربینِ هیچکاک، ساختمان اداره پلیس هم کج است. ساختمانی که از بیرون شیک و با ابهت به نظر می‌رسد، اما خرابی از در و دیوار داخلی و از روابط غیرانسانیِ حاکم بر آن می‌بارد. بنایی که دوامی نخواهد داشت.

- دادسرا نیز مانند پلیس اهمیتی به شخصیت متهم نمی‌دهد. کارها آن­‌چنان روتین پیش می‌رود که متهم اصلاً متوجه نمی‌شود چه اتفاقی در دادگاه افتاده است. بازی با کلمات و بندهای قانون، و دفاع وکیلی که تا به حال متهم را ندیده و با او صحبت نکرده، حاکی از روابطی بی‌روح و ماشینی است.

- وکیل، اولین نفری است که با متهم به گفتگو می‌نشیند، از کسانی که واقعاً او را می‌شناسند درباره شخصیت و مرامش تحقیق می‌کند و سعی می‌کند نجاتش دهد. هرچند همان‌طور که خود می‌گوید، بر چنین پرونده‌هایی تسلط ندارد و نمی‌تواند در برابر وکیل بیمه آن­‌چنان که باید، از موکل خود دفاع کند. جالب این‌جاست که دفتر وکیل، کنار دفتر شرکت بیمه است. یکی خراب می‌کند و دیگری باید تعمیر کند.

- دادگاهِ فشل، طولانی و کسل‌کننده نیز شخصی مثل «مَنی» را در آستانه‌ی پرتگاه «بی‌ایمانی» قرار می‌دهد. گویا انتظار کمک از جایی که باید به داد مظلومین برسد، بی‌فائده است و باید برای یک «معجزه» دست به دعا برداشت.

- در آخر، انسان‌های معمولی (و نه چندان باایمان)، تسلیم نظام حاکم خواهند شد. آنان توسط روان‌شناس بازجویی می‌شوند و در محاصره‌ی دو مأمور سفیدپوش، به «آسایش­گاه بیماران روانی» منتقل می‌شوند.

 

 

* این یادداشت، پیش‌تر در سایت «کافه نقد» منتشر شده است.

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] "The Wrong Man (1956)" ساخته‌ی «آلفرد هیچکاک»، (ترجمه بهتر آن، «مرد اشتباهی» است.)

[۲] مثل این مفاهیم که «دروغ خوب نیست»، «خیانت بد است»، «در مشکلات باید صبور بود و از خدا کمک خواست» و...

[۳] Manny نام کوچک و دوستانه‌ی «کریستوفر امانوئل بالسترو»، شخصیت اول فیلم، با بازی «هنری فوندا».

[۴] فیلم‌ساز در ابتدای فیلم روی پرده ظاهر می‌شود و ادعا می‌کند «داستان این فیلم، برخلاف دیگر فیلم‌هایم، واقعی است، کلمه به کلمه‌اش». البته جدی بودن این حرف از شخصی مثل هیچکاک، آن هم با آن سایه بلند و صورت تاریک، چندان حتمی نیست.

[۵] پس از این صحنه، به خلاف قبل، در تمام صحنه‌ها او را با لباس تیره می‌بینیم.

[۶] «مَنی» آمریکایی است، اما اصالت ایتالیایی دارد و تمام خصوصیات یک انسان «وافادار به سنت» را در او می‌بینیم؛ از رفتار محبت‌آمیز با همسر، فرزندان و والدینش، از مشروب نخوردنش، از متانت و صبرش، از همراه داشتن «تسبیح»، از نصب تمثال مسیح (علیه‌السلام) بر دیوار خانه‌اش و...

[۷] "I Prayed For Help".

[۸] "Pray For Strength"؛ نسخه‌ای که هیچکاک برای تمام انسان‌های گرفتار در چنین سیستمی می‌پیچد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۳
ابوالفضل رهبر

 

مقدمه۱- «ابوحنیفه» کیست؟

ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (۸۰ -۱۵۰ هـ ق) فقیه و متکلم نامدار کوفه و پایه‌گذار «مذهب حنفی»، از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت است. اصلیتش کابلی بوده است و جدش ایرانی.

وی در نزد اهل‌سنت یکی از بزرگ‌ترین فقها به شمار می‌رود. امام شافعی[۱] و امام مالک[۲] به کمالات او معترف بوده‌اند و اهل‌سنت او را «امام اعظم» و «سراج الائمة» لقب داده‌اند.

برجسته‌ترین و بحث‌برانگیزترین اصل فقهی مکتب ابوحنیفه، «قیاس» است.

 

مقدمه۲- «قیاس» چیست؟

قیاس فقهی، چیزی است شبیه تمثیل منطقی و به معنای استخراج حکم مسئله «الف»، با استفاده از تشابه آن به مسئله «ب» است، در صورتی که حکم مسئله «ب» را بدانیم.

مثال برای قیاس:

مسئله «الف»: استعمال تریاک جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «الف»: مجهول

مسئله «ب»: استعمال حشیش جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «ب»: حرام است.

شکل قیاس: طبق روایات، «استعمال حشیش» حرام است. حرمت «استعمال حشیش»، احتمالاً از این جهت است که «انسان را به عالم هپروت می‌برد». «استعمال تریاک» نیز مانند «استعمال حشیش» چنین اثری دارد، پس «استعمال تریاک» نیز حرام است.

 

نزد فقهای شیعه، قیاس تنها در صورتی صحیح است، که علت حکم در مسئله «ب» ذکر شده باشد و اصطلاحاً «منصوص العلة» باشد.

مثال برای قیاس منصوص العلة:

مسئله «الف»: «نوشیدن آبجو» جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «الف»: مجهول

مسئله «ب»: «نوشیدن شراب انگور» جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «ب»: حرام است، چون «مست‌کننده» است.

روند اجتهاد: طبق روایات، علتِ حرمتِ «نوشیدن شراب انگور»، مست‌کنندگیِ آن است، پس نوشیدن هر چیز مست‌کننده‌ای حرام است. بنابراین «نوشیدن آبجو» نیز (که مست‌کننده است) حرام است.[۳]

 

فقهای اهل‌سنت، وجود علت حکم در منابع (کتاب و سنت) را لازم نمی‌دانند. خود، علت حکم مسئله «ب» را حدس می‌زنند و مسئله «الف» را نیز به همان حکم محکوم می‌نمایند.

 

* سؤال «امام صادق» از ابوحنیفه چه بود؟

شیخ صدوق، روایت می‌کند[۴]:

ابو حنیفه بر امام صادق (علیه‌السّلام) وارد شد.

امام به او فرمودند:

«اى ابو حنیفه! شنیده‌ام که تو «قیاس» می‌کنى؟»

ابو حنیفه گفت: بله، من «قیاس» می‌کنم.

حضرت فرمودند:

«قیاس مکن؛ زیرا اولین کسى که «قیاس» کرد ابلیس بود، آن هنگام که گفت: «مرا از آتش خلق کردی و او را از گِل خلق نمودى»[۵]، پس میان آتش و گِل قیاس نمود.

و اگر «نورانیت آدم» را با «نورانیت آتش» قیاس کرده بود[۶]، به برترى میان این دو نور، و به خالص تر بودن یکی از آن دو نسبت به دیگری، پى مى‏برد.

اما (توکه ادّعا می کنی می توانی قیاس کنى) در «سر» خود براى من قیاس کن و خبر بده به من از دو گوش خود که چرا (ماده داخل آن) تلخ است؟»

ابو حنیفه گفت: نمی‌دانم.

حضرت فرمودند:

«پس تو که نمی‌توانى (آن‌چه در) سرت (هست) را قیاس نمایى(و حکمت و علت آن را بدانی،) حال چگونه در حلال و حرام قیاس می‌کنى؟»

 

* چه ربطی داشت؟

همان‌طور که گفته شد، کسی که قیاس می‌کند، ادعا می‌کند می‌تواند علت حکم مسئله «ب» را تشخیص دهد. در مثال مذکور، (با اینکه در قرآن و روایات اشاره‌ای به علت حرام بودن استعمال حشیش نشده) ادعا می‌کند که حکمت و علتِ حرمت استعمال حشیش، «بردن انسان در عالم هپروت» است و این حکم را به هرچه که با انسان چنین کند، تسرّی می‌دهد.

اما از کجا معلوم که علتِ حکم را درست تشخیص داده باشد؟! شاید استعمال حشیش به دلیل ویژگی دیگری حرام باشد، که هرگز به ذهن قیاس‌کننده خطور نکند.

 

حال، کسی که در حکمتِ نزدیک‌ترین چیزها به مرکز فکر و اندیشه خودش درمانده، چطور می‌تواند به حکمت احکام الهی پی ببرد؟!

 

 

* اما پاسخ معمّا . . .

(ابوحنیفه) گفت: ای فرزند رسول خدا! به من خبر بده که (حکمت و علت) آن چیست؟

حضرت فرمود:

«خداوند، عزّ و جلّ، (ماده داخل) گوش‌ها را تلخ قرار داد، تا چیزی در آن‌ها وارد نشود، مگر این‌که بمیرد. و اگر چنین نبود، حشرات انسان را می‌کشتند.

و (نیز رطوبت) لب‌ها (دهان) را شیرین[۷] قرار داد، تا انسان طعم شیرینی و تلخی را تشخیص دهد.

و (رطوبت) چشم‌ها را شور قرار داد، چرا که آن‌ها دو تکه پیه (چربی) هستند و اگر شور نبودند، ذوب می‌شدند.

و (رطوبت) بینی را غلیظ و روان قرار داد، چراکه هیچ دردی در سر نیست، مگر این‌که (این رطوبت) آن را خارج می‌کند. و اگر چنین نبود، دماغ (مغز) سنگین می‌شد و کِرم می‌گذاشت.»[۸]



[۱] محمد بن ادریس شافعی، پیشوای مذهب شافعی؛ از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت.

[۲] مالک بن انس، پیشوای مذهب مالکی؛ از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت.

[۳] این نوع قیاس، در واقع قیاس نیست، چراکه فقیه در این موارد، به شباهت دو مسئله (نوشیدن شراب انگور و نوشیدن آبجو) توجهی ندارد، بلکه چون حکم کلی راجع به مست‌کننده‌ها (حرمت) را می‌داند، در مورد تمام مست‌کننده‌ها حکم به حرمت می‌دهد.

[۴] علل‌الشرائع، ج‏۱، ص۸۶.

[۵] «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏»؛ اعراف:۱۲.

[۶] که نورانیت آتش، مادی و فناپذیر است و نورانیت آدم، معنوی و جاودانه.

[۷] مقصود از شیرین در این‌جا، عذوبت و گوارایی است(مانند آب شیرین، در مقابل آب شور و بدمزه).

[۸] متن کامل حدیث: ...عَنِ اِبْنِ شُبْرُمَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لِأَبِی حَنِیفَةَ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقِسِ اَلدِّینَ بِرَأْیِکَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ أَمَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَقَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَالَ أَ تُحْسِنُ أَنْ تَقِیسَ رَأْسَکَ مِنْ بَدَنِکَ قَالَ لاَ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَخْبِرْنِی لِأَیِّ شَیْءٍ جَعَلَ اَللَّهُ اَلْمُلُوحَةَ فِی اَلْعَیْنَیْنِ وَ اَلْمَرَارَةَ فِی اَلْأُذُنَیْنِ وَ اَلْمَاءَ اَلْمُنْتِنَ فِی اَلْمَنْخِرَیْنِ وَ اَلْعُذُوبَةَ فِی اَلشَّفَتَیْنِ قَالَ لاَ أَدْرِی قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِأَنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اَلْعَیْنَیْنِ فَجَعَلَهُمَا شَحْمَتَیْنِ وَ جَعَلَ اَلْمُلُوحَةَ فِیهِمَا مَنّاً مِنْهُ عَلَى اِبْنِ آدَمَ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَذَابَتَا وَ جَعَلَ اَلْأُذُنَیْنِ مُرَّتَیْنِ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَهَجَمَتِ اَلدَّوَابُّ وَ أَکَلَتْ دِمَاغَهُ وَ جَعَلَ اَلْمَاءَ فِی اَلْمَنْخِرَیْنِ لِیَصْعَدَ مِنْهُ اَلنَّفَسُ وَ یَنْزِلَ وَ یَجِدَ مِنْهُ اَلرِّیحَ اَلطَّیِّبَةَ مِنَ اَلْخَبِیثَةِ وَ جَعَلَ اَلْعُذُوبَةَ فِی اَلشَّفَتَیْنِ لِیَجِدَ اِبْنُ آدَمَ لَذَّةَ مَطْعَمِهِ وَ مَشْرَبِهِ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِأَبِی حَنِیفَةَ أَخْبِرْنِی عَنْ کَلِمَةٍ أَوَّلُهَا شِرْکٌ وَ آخِرُهَا إِیمَانٌ قَالَ لاَ أَدْرِی قَالَ هِیَ کَلِمَةُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ لَوْ قَالَ لاَ إِلَهَ کَانَ شِرْکٌ وَ لَوْ قَالَ إِلاَّ اَللَّهُ کَانَ إِیمَانٌ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَیْحَکَ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ قَتْلُ اَلنَّفْسِ أَوِ اَلزِّنَا قَالَ قَتْلُ اَلنَّفْسِ قَالَ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَبِلَ فِی قَتْلِ اَلنَّفْسِ شَاهِدَیْنِ وَ لَمْ یَقْبَلْ فِی اَلزِّنَا إِلاَّ أَرْبَعَةً ثُمَّ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ اَلصَّلاَةُ أَمِ اَلصَّوْمُ قَالَ اَلصَّلاَةُ قَالَ فَمَا بَالُ اَلْحَائِضِ تَقْضِی اَلصِّیَامَ وَ لاَ تَقْضِی اَلصَّلاَةَ فَکَیْفَ یَقُومُ لَکَ اَلْقِیَاسُ فَاتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقِسْ.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۳
ابوالفضل رهبر

 

جمله حکیمانه‌ای از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نقل شده است که حضرت می‌فرمایند:

«خذ الحکمة ممّن أتاک بها و انظر إلى‏ ما قال و لا تنظر إلى من‏ قال‏»

 غرر الحکم و درر الکلم، ص۳۶۱

 

«حکمت را از کسی که برایت می‌آورد، بپذیر

و نگاه کن به [ارزشِ] آن‌چه می‌گوید.

نگاه نکن به [شخصیتِ] گوینده»

 

 

معمولاً از این جمله چنین استفاده می‌شود که؛

«حرف درست را بپذیر، ولو از آدم نااهل و نامعتبر.»

اما می‌توان عکس آن را نیز استنباط کرد که؛

«حرف غلط را نپذیر، ولو از آدم اهل و معتبر.»

 

نمونه‌اش جمله قصاری است که ده‌ها سال بر دیوارها و پوسترها نقش بسته است و توسط گویندگان در شبکه‌های صدا و سیما و از منابر تبلیغ شده است و پای صف صبح‌گاه مدارس دخترانه تبیین می‌شود،

جمله‌ای از «شهید مطهری» (رحمة الله علیه):

«حجاب مصونیت است، نه محدودیت»

 

 

حجاب مصونیت است، اما انصافاً محدودیت هم هست.

برای دریافت هر فایده‌ای باید هزینه هم کرد و هزینه‌ی مصونیت، «محدودیت» است.

داشتن حجاب، چه به لحاظ انجام فعالیت‌های فیزیکی و چه به لحاظ حضور در عرصه‌های اجتماعی، محدودیت‌هایی به‌همراه دارد.

 

هزاران نفری که این جمله را تکرار کرده‌اند و می‌کنند،

- یا معنای حجاب را نفهمیده‌اند،

- یا درکی از محدودیت ندارند!،

- و یا به اعتبار گوینده‌اش و بی‌توجه به معنایش، آن را بر زبان و قلم جاری می‌کنند.

 

یکی از آثار زیان‌بار ترویج این جمله، باور به این اعتقاد غلط بوده است؛ که زنان می‌توانند، بدون هیچ محدودیتی، با حفظ پوشش، در تمام عرصه‌ها وارد شوند؛ در انواع و اقسام مسابقات ورزشی و بر سر مشاغل گوناگون حاضر شوند، در بازار و کوچه و خیابان رژه بروند و...

 

 

بگذریم که بعضی سیاست‌مداران، ساده‌لوحانه، حضور زنان در این عرصه‌ها را افتخاری برای نظام می‌دانند و حجاب را زرهی توصیف می‌کنند که از آسیب‌های حضورِ این‌چنینیِ زنان در جامعه، جلوگیری می‌کند.

و بگذریم از این‌که بعضی، با توضیح غیرمنطقی بودن این شعار و تمسخر آن، اصل «حجاب» را زیر سؤال می‌برند. جستجویی در فضای مجازی بفرمائید!

 

...شقشقة هدرت ثم قرّت...

 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۲۷
ابوالفضل رهبر

 

۱- مختصری راجع به «ابوذر»

جُندب بن جُناده بن سفیان الغِفاری، بیست سال پیش از اسلام، در طایفه غِفار به دنیا آمد.

او را به واسطه نام فرزندش(ذَر)، «ابو ذر» می‌نامیدند.

وی را مردی بلندقامت، لاغراندام و قوی هیکل توصیف کرده‌اند.

 

ابوذر قبل از اسلام یکتاپرست بود و بعد از آن، چهارمین یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد.

پس از رحلت پیامبر، از جانشینِ به حقش، حمایتِ کامل کرد.

او از اصحاب نزدیک اهل بیت بود، تا آن‌جا که در تشییع شبانه‌ی پیکر «سرور زنان اهل بهشت»، شرکت داشت.

 

ابوذر به صراحت در «بیان حق» معروف بود. وی به دستور غاصبان خلافت، مبنی بر منع نقل و نگارش حدیث، اعتنایی نداشت و می‌گفت:

«والله اگر شمشیری را بر دهانم نهند تا از پیامبر خدا نقل روایت نکنم، تحمل بُرندگی شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا ترجیح خواهم داد.» [طبقات کبری، ج۲، ص۳۵۴]

این پایبندی به نقل حدیث تا آن جا بود که ابوذر در زمان عُمَر، به همین جرم، زندانی شد.

 

در پی بخشش مبالغ هنگفتی از بیت‌المال به مروان بن حکم، زید بن ثابت و دیگران توسط عثمان، ابوذر در کوچه و خیابان فریاد می‌زد و اعتراض می‌کرد، تا این که عثمان، او را به شام و بعدتر به ربذه تبعید کرد.

 

ابوذر در سال 32 هـ.ق و در دوره عثمان، در حالی در ربذه از دنیا رفت که در خانه اش چیزی نبود که او را کفن کنند.

 

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ابوذر را راستگوترین مردم توصیف می‌کند، در زهد و فروتنی، با عیسی بن مریم مقایسه‌‌اش می‌کند، هم‌چنین او را، مانند سلمان، از اهل‌بیت می‌داند.

 

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز ابوذر را دارای علمی می‌داند که مردم از آن عاجزند و از افرادی می داند که بهشت مشتاق آنان است.

 

امام صادق (علیه‌السلام) درباره عبادت ابوذر فرمود: بیش‌ترین عبادت ابوذر، تفکر بود ... آن قدر از ترس خدا گریه کرد تا چشمانش مجروح شد.

 

 

۲- حالا توجه کنید...

قیل للحسین علیه السلام انّ اباذر یقول:

«الفقر أحبّ إلىّ من الغِنى و السُقم أحبّ إلىّ من الصحة.»

فقال علیه السلام:

«رحم اللَّه تعالى اباذر، أمّا أَنا، فأقول: من اتّکل على حُسن اختیار اللَّه تعالى له، لَم یَتَمَنَّ غیر ما اختاره اللَّه عزّوجل له.»

 إحقاق‌الحق، ج۱۱، ص۵۹۱

 

به امام حسین (علیه‌السلام) گفته شد که ابوذر می‌گوید:

«فقر و تهیدستى براى من محبوب تر از بی‌نیازى است و مریضى و بیمارى برایم محبوب تر از تندرستى است.»

حضرت فرمود:

«خداوند ابوذر را رحمت کند، امّا من می‌گویم؛ هرکس بر "زیبایی و خوبیِ انتخابِ خدا برای خود" تکیه کرد، جز آن چه که خداوند عزّوجلّ برای او انتخاب نموده، تمنایی نخواهد داشت و چیز دیگری نخواهد خواست.»

 

...

 

نگاه ارباب را حال اومدید؟

 


یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۸
ابوالفضل رهبر

 

هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْهُ بِذَلِکَ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَیْنَکُمَا»

 الکافی، ج‏۲، ص ۶۴۴

 

هشام بن سالم از امام صادق، علیه السلام، نقل می کند، که فرمودند:

«اگر مردی را دوست داشتی، او را به این (دوست داشتن) آگاه کن،

که این کار، برای پابرجا شدن دوستی میان شما دو نفر، مؤثرتر است.»

  

به رفیقت بگو که دوستش داری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۵
ابوالفضل رهبر

 هفت سال پیش

- الو، سلام ابوالفضل جان.

+ سلام، چطوری [...] جان؟ خوبی؟

- الحمد لله.

+ اتفاقاً چند وقت بود می‌خواستم تماس بگیرم، یا وقت نمی‌شد، یا یادم می‌رفت.

- خب، دل به دل راه داره.

+ بله، همین‌طوره.

- غرض از مزاحمت، من مقلد آقای فاضل بودم، وجوهاتم رو هم به دفتر ایشون می‌دادم. حالا، بعد از فوت آقای فاضل، می‌خواستم بدونم کی اعلمه؟

+ راستش، چندوقت پیش، دو گروه از دوستام تحقیق کرده بودند، آقای بهجت رو می‌گفتن اعلمه.

- آقای بهجت؟! شنیدم آقای بهجت سخت می‌گیره.

+ نه این‌طوریا هم نیست. من خودم مقلد ایشونم.

- خب، باید یکی باشه که راحت بگیره، بشه عمل کرد.

+ آخه ملاک راحتی و سختی نیست، که! ملاک اعلمیت و اعدلیته. باید تحقیق کرد که کی بهتر احکام رو می تونه از قرآن و روایات استخراج کنه. نه این‌که ...

- باشه، دستت درد نکنه. کاری نداری؟ خداحافظ.

+ خداحافظ.

 

 چندروز پیش[1]

+ سلام [...]

- سلام، خوبی ابوالفضل جان؟

+ الحمد لله. شما چطوری؟ بچه ها خوبن؟ تماس گرفته بودی، تازه شماره‌ات رو دیدم.

- آره. حل شد. دنبال یه آخوند روشنفکر می‌گشتم، که یه جوابی ازش بگیرم.

+ چی؟

- یه گوسفندی برای عقیقه داشتیم، می‌خواستیم همین بین همسایه‌ها تقسیم کنیم و یه مقدارش رو هم بدیم به یه مرکز خیریه. دنبال یکی می‌گشتم که روشن‌فکر باشه، راحت بگیره.

+ پس، از کسی پرسیدی؟

- آره بابا، مجبور شدیم زنگ بزنیم به یکی، اونم برعکس گفت باید بپزید و مهمونی بدید و استخوناش رو هم نشکنید و...

+ خب، عقیقه یه آثاری داره، اگر بخوای اون نتایج رو داشته باشه، باید اون کاری رو که گفتن، بکنی. وگرنه این‌که همین‌جوری هم اگه تقسیم کنید، ثواب داره، ولی دیگه عقیقه نیست.

- ما می‌خواستیم یه جواب بگیریم که راحت شیم. این‌که چی‌کار کن و استخوناشو چی کار نکن و...، می خواستیم از این چرت و پرتا[2] خلاص شیم که نشد! دادیم یه حوزه علمیه، خودشون این کارا رو بکنن. به هر حال، ترتیبشو دادیم.

+ باشه، خیره ان شاء الله.

- ان شاء الله. کاری نداری؟

+ نه، خداحافظ.

- خداحافظ.

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] گفتگو با همان آقا، در هفتمین سال‌روز (قمری) رحلت آیت‌الله فاضل لنکرانی.

[2] این دو کلمه رو دقیقاً یادم هست که گفت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۴۰
ابوالفضل رهبر

 

نمازجمعه که تمام شد، مردم داشتند کم‌کم می‌رفتند و من داشتم تعقیبات می‌خواندم.

زد روی پایم و بعد از کمی مقدمه‌چینی،[۱] گفت:

«حاج آقا! من دقت کردم، وقتی صلوات می‌دادند، شما آرام صلوات می‌فرستادید. مگر روایت نداریم که هرکس بلند صلوات نفرستد، «منافق» است؟!»

 

هیچی، کلی شرمنده شدم و بعد از کمی توجیه،[۲] خداحافظی کردم.

 

چندسالی گذشت، تا دیشب، که برخوردم به این روایت:

 

ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ،

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع، قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

«ارْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَیَّ، فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۹۳

 

امام صادق، علیه السلام، از رسول خدا، صلی الله علیه و آله، نقل می فرمایند:

«صدایتان را با صلوات بر من، بلند کنید؛ که این کار نفاق را برطرف می‌سازد.»

 

نه‌این‌که ...

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] که: ما پای منبرها چیز یاد گرفته‌ایم، و پسر و داماد خودم هم طلبه هستند، و گاهی به آن‌ها هم تذکراتی می‌دهم و ...

[۲] که: داشتم ذکر می‌گفتم و حواسم نبود و...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۵
ابوالفضل رهبر

 

«مسعود فراستی»، مقاله‌ی «علیه نمادسازی و معناگرایی» را با این جمله از «اُسکار وایلد»، شاعر و نویسنده ایرلندی، آغاز می‌کند:

"فقط آدم‌های سطحی‌اند که بر مبنای ظواهر داوری نمی‌کنند. راز جهان در آن‌چیزی است که آشکار است، نه آن‌چه به چشم نمی‌آید."

 

و در آخر با این بند به پایان می‌رساند:

«از پیچیدگی گذر کردن ـ در اثر هنری ـ و به سادگی رسیدن، شرط اساسی ارتباط با مخاطب است. هر مفهوم پیچیده‌ای با زبان ساده است که اثر می‌کند. مخاطبان عام، آدم‌های ساده اند، اما از پیچیدگی به سادگی رسیده‌اند، چراکه با چشم باز زندگی کرده‌اند. پس کلاه سرشان نمی‌رود و مرعوب نمی‌شوند. مخاطب خاص هم در شکل درست و سالمش، مخاطب عام است.»

 

وی در این مقاله، به دنبال اثبات این است که «نمادسازی» و «به‌کارگیری نمادها» توسط فیلم ساز؛ «نادرست»، و بر روی مخاطب؛ «بی‌اثر» است.

 

ضمن احترام به ایشان، نگاهشان، به نظر «جزئی نگر» و «ساده‌انگارانه» می‌آید.

اگر «سینما» را قطعه‌ای از پازل سیاست‌های راهبردی غرب بدانیم، «نمادسازی» کارکرد خود را خواهد یافت.

 

ممکن است استفاده از یک «نماد»، به دلیل ناآشنایی مخاطب با آن، حس خاصی را ـ در آن فیلم ـ به او منتقل نکند، اما سیستم مهندسی فرهنگی غرب می‌تواند در «سینما»، «نماد»هایی را در ذهن مخاطب بکارد، تا میوه‌ی آن (عشق‌ها و نفرت‌هایی) را در سایر بخش‌ها (سیاسی و اقتصادی) بچیند.

 

در یک کلام، اگر بی‌فایده بودن «نمادسازی» در «سینما» پذیرفته شود، در نگاه کلی به آرایش مهره‌های شطرنج غرب، تأثیر آن بر مخاطب عام و خاص، قابل انکار نخواهد بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۳
ابوالفضل رهبر

 

- «کعبه، در مرکز مغناطیسی کره زمین قرار گرفته است و رو به قبله بودن برای بدن مفید است.»

- «حرکات نماز، بهترین نوع ورزش است و پزشکان گفته‌اند...»

- «روزه، اثرات درمانی فوق‌العاده‌ای دارد و در دفع سموم بدن مؤثر است.»

- «دانشمندان، با تحقیق بر روی فلان قدر بیمار، متوجه شدند؛ خواندن قرآن تا بهمان درصد در بهبود بیماری‌شان مؤثر بوده است.»

- «مصرف مشروبات الکلی، موجب بروز سرطانِ بیسارجا می‌شود.»

- و ...

از این دست جملات، زیاد شنیده‌ایم.

 

در تطبیق احکام شرع با مصالح جسمی و مادی انسان، شکی نیست.

اما این که عده‌ای مقاصد بلند این احکام را در حد توصیه‌هایی پزشکی-درمانی تقلیل دهند، انحرافی بزرگ است که دانسته یا نادانسته ترویج می‌شود.

 

گویندگان این گزاره‌ها، ممکن است با انگیزه‌های مختلفی به ترویج این گفتمان بپردازند:

- جذب برخی گروه‌ها به اسلام؛ جوانان، افراد سست‌ایمان، کاسب‌کارانی که پیش از چرتکه انداختن کاری انجام نمی‌دهند، غیرمسلمانان یا...؛

- اعتقادی حداقلی به عالم فراماده، چنان‌که کوته‌فکرانی مثل مهندس بازرگان در ضمن اسلام قلابی‌شان ترویج می‌کردند؛[*]

- خودشیرینی و اظهار فضل؛

- غرض و مرض؛

- و ...

 

برای درک عمق فاجعه، مقایسه کنید میان تعلیلی مادی از یک دستور شرعی، با مقصد حقیقی آن:

می‌دانید که مستحب است: سر، هنگام قضای حاجت، پوشانده شود.

دیده‌اید کسانی را که هنگام رفتن به مستراح، کلاهی روی سر می‌گذارند.

و احتمالاً شنیده‌اید که می‌گویند: «در مستراح گاز آمونیاک منتشر است و این گاز موجب سفید شدن موی سر می‌شود. اسلام توصیه کرده که چیزی روی سر بگذارید، تا موهایتان سفید نشود!»

...

اما، لطفاً به این روایت توجه کنید:

پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ضمن وصیتی طولانی، خطاب به ابوذر فرمودند:

«یَا أَبَا ذَرٍّ... اِسْتَحِ مِنَ اَللَّهِ، فَإِنِّی وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَأَظَلُّ حِینَ أَذْهَبُ إِلَى اَلْغَائِطِ مُتَقَنِّعاً بِثَوْبِی أَسْتَحِی مِنَ اَلْمَلَکَیْنِ اَللَّذَیْنِ مَعِی.»

 الأمالی(للطوسی)، ص۵۳۴

 

«ای ابوذر! از خدا حیا کن؛ همانا من - قسم به آن که جانم در دست اوست - همیشه وقتی برای قضای حاجت می روم، به خاطر حیاء از دو مَلَکی که همراهم هستند، سَرَم را با لباسم می پوشانم.»

 

شما را به خدا، این انحراف کوچکی است که «شرم از خدا» و «توجه دائمی به حضور دو ملکِ همیشه‌همراه، در همه‌جا، حتی در مستراح» را تقلیل دهیم به «ترس از سفید شدن موی سر»؟

 

این تفکر، غیر از تقلیل عمق و اثر احکام اسلام و محروم کردن جامعه از تربیت صحیح اسلامی، خطر دیگری نیز در پی دارد؛

این‌که انسان چنین بار بیاید که احکام اسلام را تا جایی بپذیرد و عمل کند که آن‌ها را دارای مصلحت مادیِ دنیایی بداند، و به مصلحتش آگاه باشد.

 

«اسلام منفعتی» است که موجب می‌شود آن قوم و خویش ما، از طرفی هنگام پوست کندنِ گوسفند قربانی، درباره‌ی کرمی که در گوشت سگ است و میکروبی که در گوشت خوک است سخن براند و بگوید به همین‌خاطر، گوشت سگ و خوک در اسلام حرام شده. و از طرفی در مقابل چشمان بهت‌زده‌ی ما، دنبلان گوسفند را، با آن که می‌دانست حرام است، به سیخ بکشد و بگوید خیلی مفید و مقوی است!

 

«اسلام بازرگانی» است که منجر می‌شود به طغیان علیه حکم «قصاص» و غیر انسانی خواندن آن.

 

[*] در این زمینه مراجعه کنید به:

- کتاب‌های بازرگان که حتی در آن‌ها بهشت را نیز دنیایی پیشرفته توصیف می‌کند که با رشد عقلانی و تکنولوژیکی بشر خلق خواهد شد و احتمالاً در سیاره‌ای خوش آب و هوا خواهد بود!  

- هم‌چنین مصاحبه جالب دکتر صادق زیباکلام (بخش اول + بخش دوم) با خبرگزاری دانشجو، که در آن می‌گوید در جوانی، تحت تأثیر اسلام بازرگان، به خطا رفته و روح اسلام که تعبّد است را درک نکرده.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۰۸
ابوالفضل رهبر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۳۸
ابوالفضل رهبر

 

آیا تباکی، یعنی اَدای «گریه کردن» را در آوردن؟

آیا معقول است که «اَدا در آوردن»، ثواب داشته باشد؟

...

در روایات متعددی، به مؤمنین توصیه شده است:

برای اهل‌بیت (علیهم السلام) و یا هنگام دعا، اشک بریزید، و اگر اشک نداشتید، «تباکی» کنید.

...

آن‌چه که در متن روایات آمده است، لفظ «تباکی» است.

معمولاً این لفظ را چنین معنا می‌کنند:

«حالت گریه کردن را به خود گرفتن»

یا «این که شخص حالت خود را شبیه کسی کند که گریه می‌کند»

 

اما با تحقیق در معنای لغویِ «تباکی»، و نیز با دقت در متن نورانی روایات، در می‌یابیم که این واژه غلط ترجمه می‌شود.

توجه کنید؛

 

الف) «تباکی» در کتب لغت:

۱- ابن‌منظور در «لسان‌العرب»، پس از ذکر این روایت که «اگر گریه‌ای نیفتید، تباکی کنید»، در معنای «تباکی» می‌گوید: «أَی: تَکَلَّفُوا البُکاء»[۱]

و در معنای «تکلّف» آورده است:

«تَکَلَّفْتَ‏ الشی‏ءَ: تَجَشَّمْتَه على مشقَّة و على خلاف عادتک.»[۲]

در معنای «تجشّم» نیز آورده است:

«تَجَشَّمْتَ کذا و کذا، أَی: فعلتَه على کُرْهٍ و مشقةٍٍ»[۳]

 

خلاصه این‌که:

«تباکی» یعنی: «گریه‌ی با تکلّف»،

و «تکلّف» نیز یعنی: «به سختی کاری را انجام دادن».

پس «تباکی» به‌معنای «با سختی و مشقت گریه کردن» است.

 

۲- فخرالدین طریحی در «مجمع‌البحرین» چنین آورده است:

«تَبَاکَى‏ الرجل: تکلّف البکاء.»[۴]

طریحی نیز «تکلّف» را مانند ابن منظور معنا کرده است.

 

۳- راغب اصفهانی در «مفردات الفاظ قرآن»، در معنای «کاری را با تکلّف انجام دادن» آورده است:

«تَکَلُّفُ‏ الشی‏ءِ: ما یفعله الإنسان بإظهار کَلَفٍ مع مشقّة تناله فی تعاطیه»[۵]

یعنی: کاری است که انسان با اظهار بر افروختگى چهره و با سختى و مشقتى که از آن کار به او می‌رسد  انجام می‌دهد.

بنابراین از کلام مرحوم راغب اصفهانی نیز همان برداشتی می‌شود، که از کلام صاحب «لسان‌العرب» شد.

 

ب) «تباکی» در لسان روایات:

به روایات زیر توجه کنید:

۱- ...عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ بَیَّاعِ اَلسَّابِرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: إِنِّی أَتَبَاکَى فِی اَلدُّعَاءِ وَ لَیْسَ لِی بُکَاءٌ قَالَ: «نَعَمْ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ اَلذُّبَابِ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۸۳

 

سعید بن یسار گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم:

من در هنگام دعا تباکی می‌کنم، در حالی که گریه‌ای ندارم. [چه می‌فرمائید؟]

حضرت فرمودند:

«باشد [اشکالی ندارد]، ولو به اندازه‌ی سر مگسی باشد.»

 

۲- ...عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لِأَبِی بَصِیرٍ: «إِنْ خِفْتَ أَمْراً یَکُونُ أَوْ حَاجَةً تُرِیدُهَا فَابْدَأْ بِاللَّهِ وَ مَجِّدْهُ وَ أَثْنِ عَلَیْهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلِّ عَلَى اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلْ حَاجَتَکَ وَ تَبَاکَ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ اَلذُّبَابِ إِنَّ أَبِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَانَ یَقُولُ إِنَّ أَقْرَبَ مَا یَکُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اَلرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ بَاکٍ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۸۳

 

امام صادق (علیه‌السلام) به ابوبصیر فرمودند:

«اگر از وقوع چیزی ترسیدی، یا حاجتی داشتی، [دعایت را] با نام الله شروع کن، و خدا را تمجید کن، و او را مدح کن آن گونه که سزاوارش است، و بر پیامبر صلوات فرست، و حاجتت را بخواه، و تباکی کن، ولو به اندازه بال مگسی باشد.»[۷]

 

۳- ...عَنْ إِسْمَاعِیلَ اَلْبَجَلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:

«إِنْ لَمْ یَجِئْکَ اَلْبُکَاءُ فَتَبَاکَ فَإِنْ خَرَجَ مِنْکَ مِثْلُ رَأْسِ اَلذُّبَابِ فَبَخْ بَخْ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۸۳

 

اسماعیل بجلی، از امام صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند که فرمودند:

«اگر گریه‌ات نیامد، تباکی کن، که اگر به اندازه‌ی سر مگسی [اشک] خارج شود، پس به‌به! [خوشا به حالت]»[۸]

 

همان‌طور که به وضوح از روایات بر می‌آید، «تباکی» در لسان روایات نیز به معنای «سعی کردن برای گریه کردن» است، ولو این که اشکی هم جاری نشود، و فقط به‌اندازه ناچیزی (سر مگسی) اشک خارج شود.

 

لذا می‌توان گفت:

«تباکی»، به معنای «ادا در آوردن» نیست،

و «حالت گریه کردن را به خود گرفتن» ثوابی ندارد،

بلکه آن‌چه در روایات به آن توصیه شده است، این است که:

«انسان، با مشقت، سعی کند گریه کند، و ذره‌ای اشک (ولو به اندازه‌ی سر مگسی) از چشمش خارج شود.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعدالتحریر: یادم آمد قبلاً در این پست روایتی زیبا، در همین زمینه، ذکر کرده بودم.


[۱] لسان‌العرب، ج‏۱۴، ص۸۲.

[۲] لسان‌العرب، ج۹، ص۳۰۷.

[۳] لسان‌العرب، ج‏۱۲، ص۱۰۰.

[۴] مجمع‌البحرین، ج۱، ص۶۰.

[۵] مفردات‌الفاظ‌القرآن، ص۷۲۱.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۳۹
ابوالفضل رهبر

 

«مشروبات و مواد مخدّر، فحشا و قمار، اقسام سرگرمی‌ها و... ، همگی ابزار تخدیر، سستی و غفلت مردم هستند.»

چنین جمله‌ای را بارها به انحاء مختلف و از افواه متعدد شنیده‌ایم.

گاهی به این مقدمه، مقدمه‌ی دیگری نیز اضافه می‌شود؛

«مستکبران، برای کشیدن مردم جهان به زیر یوغِ[1] بردگی و استثمار آنان، از این روش‌ها بهره می‌گیرند.»

از طرفی همه می‌دانیم «بزرگترین تولیدکننده و ترویج‌کننده‌ی این ابزار غفلت، غرب و خصوصاً آمریکاست.»

قاعدتاً باید چنین نتیجه گرفت که:

«آمریکا برای استثمار مردم جهان، با موسیقی، تلویزیون، سینما، مواد مخدّر، سکس، مشروبات الکلی، قمار، جلوه های دنیا و انواع سرگرمی ها، آنان را به غفلت، خماری، مستی، بیهودگی، بی‌رگی و بی‌حرکتی می‌کشاند، تا اولاً اهداف اصلی‌شان را فراموش کنند، ثانیاً نفهمند چه بلایی قرار است سرشان بیاید، ثالثاً اگر فهمیدند، آن را مهم ندانند، رابعاً اگر به فاجعه پی بردند، توانی برای مقابله نداشته باشند.»

...

این‌گونه جملات، آن قدر تکرار شده‌اند، که به «کلیشه» تبدیل شده‌اند.

اما جای این سؤال خالی است که

«مردم آمریکا، پیش و بیش از دیگر مردم جهان در معرض این «غفلت‌آفرینی» هستند. مگر مدیران جامعه‌ی آمریکا خر هستند که چنین بلایی را سر جامعه خود می‌آورند؟!»

...

برای این سؤال، پاسخ‌هایی متصور است:

1- «بله، خر هستند.» آنان نمی‌دانند این سستی و بی‌تفاوتی، ابتدا گریبان جامعه‌ی آمریکا را خواهد گرفت.

این پاسخ، ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد.

 

2- «نه، خر نیستند.» سیاستمداران می خواهند مردم آمریکا را نیز سرگرم کنند، تا در سایه غفلت عمومی، به منافع خود دست یابند.

این پاسخ، تا حدودی درست به نظر می آید، اما با نگاهی کلی، اشکالی به آن وارد است؛

مگر نخبگان، سیاستمداران و مدیران آمریکا در همین جامعه رشد نمی کنند؟ پای همین تلویزیون وقت تلف نمی کنند؟ پا به مراکز قمار و فساد نمی گذارند؟ بنگ و ماری جوانا دود نمی کنند؟ و...

مدیران منگ و مست و غافل چطور می‌توانند جامعه – بلکه جهان – را اداره کنند؟!

 

ممکن است عده‌ای به این اشکال چنین پاسخ دهند که مدیران پشت صحنه آمریکا، ثروتمندان و پدرسوخته‌های صهیونیست هستند و رؤسای جمهور و سناتورها و دیگر مسئولین، عروسکی بیش نیستند.

 

اما مگر این صهیونیست‌ها، در فضایی ایزوله رشد می‌یابند؟ آن‌قدر علیه‌السلام‌اند که به هیچ فسادی دچار نمی‌شوند و به هیچ مسکِر و مخدّری لب نمی‌زنند؟...

حال‌آن‌که این صهیونیست‌ها اغلب آمریکایی هستند و اگر بزرگ‌شده اسرائیل باشند هم، مگر سرزمین‌های اشغالی از این بسطِ غفلت در امان مانده است؟

 

 

به نظر می‌رسد جواب صحیح این باشد:

3- «نه، خر نیستند.» / «بله، خر هستند.»!

توضیح این‌که ...

آنان آن‌قدر خر نیستند که از ابتدا چنین وضعی را پیش‌بینی نکرده باشند و آثارش را بر جامعه خود نسنجیده باشند و بدون برنامه پیش رفت باشند.

پس چرا آگاهانه خود را در دام انداخته‌اند؟ چرا این خریت را مرتکب شده‌اند؟

پاسخ را باید در جهان‌بینی متفکران و فلاسفه متأخر غرب جست‌وجو کرد؛

 

از روزی که «انسان» را محورِ عالَم فرض کردند و او را «محدود» به این هفتاد سال نمودند،

از روزی که اصالت را به «لذت» دادند و بهترین راه پیش‌پای بشر را (به جز خودکشی،) ارضای امیال و لبیک به خواسته‌های انسانی دانستند،

از روزی که فهمیدند «تفکر» و «تعقل»، «تکلیف» را به‌دنبال دارد و تکلیف، «رنج» را،

...

آن‌وقت بود که سعی کردند با تقویت «غضب»[2]، «شهوت»[3] و «وهم»[4]، «عقل» را در بند کنند،

آن‌جا بود که متوسل شدند به ابزاری برای فراموشی، برای فرار از فکر، برای دم‌غنیمتی[5]،

آن‌گاه بود که زمین را زینت کردند، تا چشمی به آسمان دوخته نشود،

که تماشای زینت‌های آسمانی، «عشق»هایی را دنبال داشت و عشق، «گرفتاری»هایی را.

 



[1] یوغ: چوبی که هنگام شخم زدن زمین، روی گردن جفت گاو می‌گذارند و گاوآهن را به آن می‌بندند.

[2] با بازی‌های رایانه‌ای خشن، با فیلم‌های اکشن و بزن‌بزن، با آزادی حمل اسلحه، با ترویج ورزش‌های خشن و...

[3] اعم از شهوت شکم و زیر شکم، شهوت جاه و مال، و تمام هوس‌های نفسانی.

[4] با مخدّرات و مسکرات، با فیلم‌های ترسناک و تخیلی، با تبلیغات و ایجاد آرزوهای بلند و...

[5] مقصود، «دم»ی است به طول هفتاد سال!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۰۴:۵۲
ابوالفضل رهبر