دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

۳۰ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«إِنَّمَا یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ مَنْ کَانَتْ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ عَامِلٌ بِمَا یَأْمُرُ بِهِ وَ تَارِکُ لِمَا یَنْهَى عَنْهُ عَادِلٌ فِیمَا یَأْمُرُ عَادِلٌ فِیمَا یَنْهَى رَفِیقٌ فِیمَا یَأْمُرُ وَ رَفِیقٌ فِیمَا یَنْهَى.»

 

 الخصال، ج‏۱، ص۱۰۹

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است که فرمودند:

«تنها کسی امر به معروف و نهی از منکر کند که سه ویژگی داشته باشد:

1- خود، به آن‌چه امر می‌کند، عمل کند و آن‌چه را نهی می‌کند، ترک کند.

2- هنگام امر و هنگام نهی، به عدالت رفتار کند.

3- هنگام امر و هنگام نهی، ملایمت داشته باشد.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۵ ، ۰۸:۵۹
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

«الْمُؤْمِنُ یَأْکُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ یَأْکُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ.»

 الکافی، ج‏۴، ص۱۲

 

امام صادق از پدرانشان، از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهم) نقل فرموده‌اند:

«مؤمن، به میل خانواده‌اش غذا مى‌خورد،

و منافق، خانواده‌اش به میل او غذا می‌خورند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۰
ابوالفضل رهبر

 

در مطلب پیشین از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) نقل شد که فرموده بودند اگر حدیثی به نقل از ما به شما رسید که برایتان ناآشنا بود، اما محال نبود، نباید آن را جعلی بخوانید و انکار کنید، حتی اگر شخصی دروغگو برایتان نقل کرده باشد.

 

این که بعضی افراد، روایاتی که به نظرشان معقول نیست را راحت رد می‌کنند، گاه به این دلیل است که اصلاً معنایش را متوجه نشده‌اند.

 

برای نمونه به حدیثی که مرحوم کلینی در معتبرترین کتاب حدیثی شیعه و با سندی صحیح نقل کرده (و در منابع اهل سنت نیز آمده‌است)، توجه کنید...

 

...عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَرْضِ عَلَى أَیِّ شَیْ‏ءٍ هِیَ قَالَ هِیَ عَلَى حُوتٍ قُلْتُ فَالْحُوتُ عَلَى أَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ قَالَ عَلَى الْمَاءِ قُلْتُ فَالْمَاءُ عَلَى أَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ قَالَ عَلَى صَخْرَةٍ قُلْتُ فَعَلَى أَیِّ شَیْ‏ءٍ الصَّخْرَةُ قَالَ عَلَى‏ قَرْنِ‏ ثَوْرٍ أَمْلَسَ قُلْتُ فَعَلَى أَیِّ شَیْ‏ءٍ الثَّوْرُ قَالَ عَلَى الثَّرَى قُلْتُ فَعَلَى أَیِّ شَیْ‏ءٍ الثَّرَى فَقَالَ هَیْهَاتَ عِنْدَ ذَلِکَ ضَلَّ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ.

 الکافی، ج‏۸، ص۸۹

 

ابان بن تَغلِب گوید: از امام صادق (علیه السلام) در مورد «زمین» سؤال کردم که بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «ماهی».

عرض کردم: این ماهی بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «آب».

عرض کردم: این آب بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «صَخره»ای.

عرض کردم: این صخره بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «شاخ گاوی راهور».

عرض کردم: این گاو بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «خاک نمناک».

عرض کردم: این خاک نمناک بر چه چیزی است؟
فرمودند: هیهات! در اینجاست که دانشِ دانشمندان به خطا می‌رود.

 

در نگاه اولیه، خیلی راحت می توان این حدیث را از جعلیات نامید، چنانچه بعضی محققین چنین کرده‌اند.

اما...

آیا ممکن نیست فهم ما از این حدیث ساده انگارانه بوده باشد؟

آیا ممکن نیست این عبارات، بر اساس «اصطلاحات علمی رایج در آن روزگار»[1] بیان شده باشند؟

آیا ممکن نیست «حوت» (ماهی) و «ثَور» (گاو)، از «برج‌های فلکی دوازده‌گانه»[2] باشند؟

آیا ممکن نیست به «مراحل خلقت» یا «دوره های تاریخی حیات» یا «سیر تطور زیست بشری» یا «قوانین حاکم بر طبیعت» یا «لایه های زیرین زمین» اشاره داشته باشند؟[3]

آیا ممکن نیست «رمزگونه» باشند و برای فهمشان نیاز به رمزگشایی باشد؟

آیا این‌گونه احادیث نیاز به دقت بیشتری ندارند؟

 

شرم‌سارانه باید پذیرفت که دانشمندان ما، در بررسی و رمزگشایی این دست احادیث، کوتاهی داشته اند.

ما مجاز نبوده‌ایم این احادیث را به راحتی جعلی بنامیم و خود را از این میراث گران‌بها محروم سازیم.

چه بسا بتوان با بهره‌گیری از این داشته‌ها، به کرانه های علم دست یافت و تا آنجا پیش رفت که «دانشِ دانشمندان به خطا می‌رود».

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت: باید بر کلینی (مؤلف کتاب کافی) و کلینی‌ها درود فرستاد که از طعن ساده‌اندیشان نهراسیدند، این‌گونه احادیث را کنار نگذاشتند و آیندگان را از این میراث محروم نساختند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] گاه به دلیل ناآشنایی با بسیاری از اصطلاحات علمی گذشته، در فهم کلام گذشتگان دچار اشتباه می‌شویم؛ اصطلاحات نجومی، طبی، جغرافیایی و...
[2] برج‌های دوازده‌گانه‌ی دائرة البروج (دایره مسیر حرکت ظاهری سالانه خورشید در آسمان)، به ترتیب عبارت‌اند از: حَمَل، ثَور، جَوزا، سَرَطان، اَسَد، سُنبُله، میزان، عَقرب، قَوس، جَدی، دَلو و حوت.
[3] علامه شهرستانی در کتاب «الهیئة و الإسلام» بخش‌هایی از این حدیث را بر اساس هیئت جدید توضیح داده است. همچنین مرحوم کمره‌ای در ترجمه اصول کافی، ذیل این حدیث، چند احتمال را مطرح کرده است.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۶
ابوالفضل رهبر

 

گاهی وقتی روایتی نقل می‌شود که به نظرمان عجیب می‌آید، خیلی راحت آن را رد می‌کنیم؛ مثلا می‌گوییم «لابد ساختگی است» یا «امام نمی‌تواند چنین حرفی زده باشد» یا...

حال ببینیم خود اهل بیت (علیهم‌السلام) در این رابطه چه نظری دارند...

 

ابوعبیده حذّاء گوید: از امام باقر (علیه‌السلام) شنیدم که می‌فرمود:

«به خدا قسم، محبوب‌ترین یارانم نزد من، کسی است که از گناهان بیشتر دوری کند و کسی که فقیه‌تر باشد و کسی که احادیث ما را بیشتر کتمان کند[1] و بدترین و مغضوب‌ترین‌شان نزد من کسی است که وقتی حدیثی را که به ما نسبت داده‌شده و از ما روایت شده‌است می‌شنود، قبول نمی‌کند و از آن بیزاری می‌جوید و انکارش می‌کند و کسی را که به آن معتقد باشد را تکفیر می‌کند، درحالی‌که نمی‌فهمد ممکن است آن حدیث از ما صادر شده‌باشد. او با این کار از ولایت ما خارج می‌شود.»

 الکافی، ج‏۲، ص۲۲۳

 

همچنین به این حدیث توجه کنید:

 

سفیان بن سِمط گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: فدایتان شوم! مردی از جانب شما نزد ما می‌آید که ما او را به دروغ می‌شناسیم و حدیثی (از شما) نقل می‌کند که ما آن را ناپسند می‌دانیم. (در این مواقع چه باید کنیم؟) 

حضرت فرمودند:

«آیا به تو می‌گوید که من گفته‌ام شب، روز است و روز، شب؟»

عرض کردم: نه. 

فرمودند:

«(حتی) اگر گفت من این را گفته ام، باز هم آن را تکذیب نکن، که دراین‌صورت مرا تکذیب کرده‌ای.»

 مختصر البصائر، ص۲۳۳

 

البته این به این معنا نیست که به هر حدیثی، ولو اینکه در کتابی نامعتبر باشد یا از طریق فردی کذّاب نقل شده باشد، عمل کنیم، بلکه مقصود این است که آن را جعلی و ساختگی ندانیم.

 

امیر مؤمنان (علیه‌السلام) در ضمن حدیث معروف اربع‌مائة فرموده‌اند:
«اگر حدیثی ناآشنا شنیدید، آن را به ما برگردانید[2] و در مورد آن توقف کنید[3] و تسلیم باشید، تا حقیقت بر شما آشکار گردد و خبرپَراکَن و عجول نباشید.»

 الخصال، ج‏۲، ص۶۲۷

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] در زمان خلافت دشمنان اهل بیت، به خاطر حساسیت آنان نسبت به مرجعیت اهل بیت، اصحاب دستور داشتند احادیث ایشان (به خصوص احادیث اختلافی و حساسیت‌برانگیز) را کتمان کنند تا مبادا آب‌باریکه‌ی اسلام اصیل، به‌کلی بخشکد.
[2] یعنی برای تأیید، آن را به ما عرضه کنید. (در زمان غیبت که دسترسی به اهل بیت مقدور نیست، این‌گونه احادیث را باید به دیگر احادیث ایشان عرضه کنیم تا با کمک آن‌ها به فهم صحیحی دست یابیم. اگر باز هم به نتیجه‌ای نرسیدیم، باید در مورد آن توقف کنیم و صبر کنیم تا شاید آیندگان به فهم صحیحی برسند و الّا، بعد از ظهور، به حضرت (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) عرضه کنیم و از صحت و سقم آن مطلع شویم. در هر صورت، این کار ما نیست که خیلی راحت یک حدیث را جعلی بخوانیم.)
[3] مقصود از توقف این است که به آن عمل نکنید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۴
ابوالفضل رهبر

 

الإمامُ الصّادقُ علیه السلام:

«إِنَّ الْمَرْءَ یَحْتَاجُ فِی مَنْزِلِهِ وَ عِیَالِهِ إِلَى ثَلَاثِ خِلَالٍ یَتَکَلَّفُهَا وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ فِی طَبْعِهِ ذَلِکَ مُعَاشَرَةٌ جَمِیلَةٌ وَ سَعَةٌ بِتَقْدِیرٍ وَ غَیْرَةٌ بِتَحَصُّن‏»

 تحف العقول، ص۳۲۲

 

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«هر مردی، در خانه و خانواده‌اش، به سه چیز نیاز دارد که حتی اگر در سرشت او نباشد، باید خود را بر آن‌ها مکلّف سازد:
1- معاشرتی زیبا
2- گشاده دستیِ به‌اندازه
3- غیرت نسبت به حفظ ناموس.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۳
ابوالفضل رهبر

 

یکی از نقاط قوت مکتب تشیع، نسبت به اهل سنت، «کتابت حدیث در هنگام صدور آن» است. یک قرن ممنوعیت کتابت و نقل حدیث از جانب حاکمان خبیث، موجب شده بود که اهل سنت (که خود را از حدیث اهل بیت نیز محروم کرده بودند،) در این مدت بتوانند تنها تعداد انگشت‌شماری کتاب حدیثی تدوین کنند و روایات را اغلب به‌صورت شفاهی، از نسلی به نسل دیگر، انتقال دهند. این امر موجب شده است میراث حدیثی آنان، دچار آفات فراوانی شود؛

- فراموشی و سانسور بسیاری از احادیث نبوی
- نقل غیردقیق همان مقدار حدیث
- جعل و وضع و دسّ در روایات
- عدم توانایی در اعتبارسنجی علمی روایات
- اتهام ساختگی بودن این میراث از جانب مستشرقان
- و...

 

در مقابل، با هدایت هوش‌مندانه اهل بیت (علیهم‌السلام)، «فرهنگ کتابت حدیث در هنگام صدور آن از معصوم» در میان محدّثان شیعه جا افتاده بود و اصحاب غالباً با کاغذ و قلم نزد ایشان حاضر می‌شدند، احادیث را می‌نوشتند و در فرصتی مناسب به جزوه و کتاب‌چه تبدیل می‌کردند. بعدتر نیز محدّثان شیعه با استفاده از همین جزوات و کتاب‌چه‌ها، کتاب‌های حدیثی جامعی تدوین کردند و امروز ما به اندازه همّت و توانمان از این میراث گران‌قدر بهره می‌بریم.

 

در ادامه، به نمونه‌هایی از تأکید امام صادق (علیه‌السلام) به «کتابت حدیث» توجه فرمایید:

 

...عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«اکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِیکَ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَا یَأْنَسُونَ فِیهِ إِلَّا بِکُتُبِهِمْ.»
 الکافی، ج‏۱، ص۵۲
مفضل بن عمر گوید: امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمودند:
«بنویس و علمت را در میان تمام برادرانِ (ایمانی) خود منتشر کن و اگر مُردی، کتاب‌هایت را به فرزندانت ارث بده. چراکه زمان آشوب و هرج و مرجی برای مردم فرا می‌رسد که در آن روزگار، جز با (استفاده از) کتاب‌هایشان، آسوده‌خاطر نخواهندشد.»

 

...عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«احْتَفِظُوا بِکُتُبِکُمْ فَإِنَّکُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَیْهَا.»
 الکافی، ج‏۱، ص۵۲
عبید بن زراره از امام صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند که فرمودند:
«از کتاب‌هایتان محافظت کنید، زیرا روزگاری به آن‌ها نیاز خواهیدداشت.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت: شاید مقصود از این زمان هرج و مرج و آشوب، عصر غیبت باشد که مسلمانان برای بهره‌مندی از دریای علم و معرفت اهل بیت (علیهم‌السلام) جز کتاب‌های حدیثی، دست‌آویزی ندارند. شاید هم روزگار دیگری در راه است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۹
ابوالفضل رهبر

 

پیش‌تر این نکته تبیین شده بود که اهل بیت (علیهم‌السلام) برای این‌که دشمنان از انسجام و قدرت شیعیان احساس خطر نکنند و آسیبی به آنان وارد نسازند، گاه به عمد، میان پیروانشان اختلاف ایجاد می‌کردند.

همچنین ذکر شده بود: ازآن‌جاکه ائمه (علیهم السلام) محور وحدت و محل رجوعِ اصحاب و گروه‌های مختلف بوده‌اند، این اختلافات لرزه‌هایی جزئی بر ساختار مجموعه شیعه وارد می‌نموده، اما در نهایت به ثبات آن انجامیده است.

 

حدیث زیر، تأکیدی بر توجه شیعیان به محوریت ائمه (علیهم السلام) در این التهابات است:

 

...عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع إِنِّی تَرَکْتُ‏ مَوَالِیَکَ‏ مُخْتَلِفِینَ‏ یَتَبَرَّأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض.ٍ

قالَ فَقَالَ: «وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاکَ إِنَّمَا کُلِّفَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مَعْرِفَةَ الْأَئِمَّةِ وَ التَّسْلِیمَ لَهُمْ فِیمَا وَرَدَ عَلَیْهِمْ وَ الرَّدَّ إِلَیْهِمْ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ.»

 الکافی، ج‏۱، ص۳۹۰

 

سدیر بن حُکَیم نقل می‌کند: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: من پیروان شما (در کوفه) را در حالی ترک کردم (و نزد شما در مدینه آمده‌ام) که با هم اختلاف داشتند و از یکدیگر دوری می‌جستند.

حضرت فرمودند:
«به این مسئله کاری نداشته باش!
مردم سه وظیفه دارند:
1- ائمه (علیهم‌السلام) را بشناسند،
2- هر اتفاقی برایشان می‌افتد، تسلیم آنان باشند،
3- اگر در موردی اختلاف داشتند، اختلافشان را به ایشان ارجاع دهند.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاورقی: مطالب مرتبط پیشین: «چرا امام صادق زراره را میان دیگر اصحاب خراب کرد؟!»، «اختلاف افکنی میان شیعیان، توسط امام باقر!»، «چه شد که یونس به گریه افتاد؟!»، «چرا امام صادق قاتل خود را وصی خود اعلام کرد؟!»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۷
ابوالفضل رهبر

 

احتمالاً شنیده‌اید که اگر آیاتی از قرآن را حفظ کنید و بعد فراموش کنید، دچار عذاب خواهید شد و...

چه‌بسا افرادی که به‌همین‌خاطر از حفظ قرآن صرف نظر کرده‌اند و افرادی که پس از فراموشی آیاتی که قبلاً حفظ کرده‌اند، دچار عذاب وجدان شده‌اند.

ریشه این باور دسته‌ای از احادیث است که نمونه‌ای از آن‌ها ذکر می‌شود:

 

قالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

«وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ ثُمَ‏ نَسِیَهُ لَقِیَ‏ اللَّهَ‏ یَوْمَ‏ الْقِیَامَةِ مَغْلُولًا یُسَلِّطُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بِکُلِّ آیَةٍ مِنْهُ حَیَّةً تَکُونُ قَرِینَتَهُ إِلَى النَّارِ إِلَّا أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَه‏»

 من لا یحضره الفقیه، ج‏۴، ص۱۲

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند:

«کسی که قرآن را بیاموزد و بعد آن را فراموش کند، در روز قیامت، خداوند را در حالی ملاقات می‌کند که در غل و زنجیر است و خداوند به ازای هر آیه‌ای، ماری بر او مسلط می‌کند که تا جهنم همراه او باشند، مگر این‌که خداوند او را بیامرزد.»

 

در مقابل، گروه دیگری از احادیث، این مسئله را نفی می‌کنند. به عنوان مثال:

 

عنْ أَبِی کَهْمَسٍ الْهَیْثَمِ بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ:

سأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ قَرَأَ الْقُرْآنَ ثُمَّ نَسِیَهُ فَرَدَدْتُ عَلَیْهِ ثَلَاثاً أَ عَلَیْهِ فِیهِ حَرَجٌ قَالَ لَا.

 الکافی، ج‏۲، ص۶۰۸

از هیثم بن عُبید نقل شده است که گفت:
از امام صادق (علیه‌السلام) در مورد مردی که قرآن بخواند و بعد فراموش کند، سؤال کردم (و سه بار از ایشان پرسیدم که) آیا حَرَجی بر او هست؟ فرمودند: نه.

 

اما جالب است بدانید با تحقیق لغوی در مورد ماده «ن س ی» (که معمولاً «فراموش کردن» معنا می‌شود)، مشخص می‌شود گوهر معنایی آن «ترک کردن» است. بنابراین گویا مقصود از «نسیان»، این است که انسان آیاتی از قرآن را بخواند و مفهومشان را دریابد، اما از روی کوتاهی و غفلت، آن آیات را به فراموشی بسپارد و عمل به مفادشان را ترک کند. نه این‌که صرفاً الفاظی را که به خاطر سپرده، فراموش کند.

به حدیث زیر که این تحقیق لغوی را تأیید می‌کند، توجه کنید:

 

عنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

«إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَانَ یَعْلَمُ السُّورَةَ ثُمَّ نَسِیَهَا أَوْ تَرَکَهَا وَ دَخَلَ الْجَنَّةَ أَشْرَفَتْ عَلَیْهِ مِنْ فَوْقٍ فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ فَتَقُولُ تَعْرِفُنِی فَیَقُولُ لَا فَتَقُولُ أَنَا سُورَةُ کَذَا وَ کَذَا لَمْ تَعْمَلْ بِی وَ تَرَکْتَنِی أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ عَمِلْتَ بِی لَبَلَغْتُ بِکَ هَذِهِ الدَّرَجَةَ وَ أَشَارَتْ بِیَدِهَا إِلَى فَوْقِهَا.»

 الکافی، ج‏۲، ص۶۰۸

ابن ابی‌یعفور از امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند:

«وقتی مردی سوره‌ای را می‌آموزد و بعد آن را فراموش می‌کند یا ترک می‌کند و وارد بهشت می‌شود، آن سوره به زیباترین صورت، از بالا بر او نور می‌افکند و می‌گوید: آیا مرا می‌شناسی؟ مرد می‌گوید: نه. می‌گوید: من فلان‌سوره هستم که به من عمل نکردی و مرا ترک نمودی. آن‌گاه درحالی‌که با دستش به بالا اشاره می‌کند، می‌گوید: به خدا قسم! اگر به من عمل کرده بودی، به آن درجه می‌رسیدی.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۹
ابوالفضل رهبر

 

«یونُس بن یعقوب» نقل کرده است: گروهی از یاران امام صادق (علیه‌السلام) نزد ایشان بودند؛ ازجمله «حُمران بن أعیَن»، «محمد بن نُعمان»، «هِشام بن سالم» و «طیّار» (که از علمای بزرگ شیعه بودند) و گروه دیگری نیز بودند، که در میانشان «هِشام بن حَکَم»[1] که در سن جوانی بود، حضور داشت.

 

امام صادق (علیه‌السلام، خطاب به هشام بن حکم) فرمودند: «ای هِشام! برایم تعریف نمی‌کنی که با «عَمرو بن عُبید»[2] چه کردی و چگونه از او سؤال کردی؟»
هشام عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! هیبت شما مرا گرفته است، از شما حیا دارم و زبانم در حضور شما کار نمی‌کند.»

 

امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «وقتی شما را به کاری امر می‌کنم، انجام دهید!»
هشام عرض کرد: «به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره کرسی بحثی تشکیل داده. تحملش برایم سخت بود، پس (از کوفه) به سویش حرکت کردم و در یک روز جمعه وارد بصره شدم. وقتی وارد مسجد شدم، با حلقه بزرگی مواجه شدم که در میانش عمرو بن عبید با لباس سیاه پشمینی که به کمر بسته بود و لباس دیگری که به دوش انداخته بود، نشسته بود و مردم از او سؤال می‌پرسیدند. جمعیت را شکافتم و در انتهای جمعیت، دو زانو نشستم.

 

سپس گفتم: ای مرد دانشمند! من مردی غریب هستم، اجازه می‌دهید سؤالی بپرسم؟
گفت: بله.

گفتم: آیا شما چشم دارید؟
گفت: پسرم! این چه سؤالی است؟ مگر نمی‌بینی؟

گفتم: سؤالات من همین‌طور است.
گفت: پسرم! بپرس، هرچند سؤالاتت احمقانه است.

گفتم: پاسخ مرا بدهید.
گفت: بپرس.

گفتم: آیا شما چشم دارید؟
گفت: بله.

گفتم: با آن چه می‌کنید؟
گفت: با آن رنگ‌ها و اشخاص را می‌بینم.

گفتم: بینی هم دارید؟
گفت: بله.

گفتم: با آن چه می‌کنید؟
گفت: با آن بوها را استشمام می‌کنم.

گفتم: آیا دهان دارید؟
گفت: بله.

گفتم: با آن چه می‌کنید؟
گفت: با آن مزه‌ها را می‌چشم.

گفتم: گوش هم دارید؟
گفت: بله.

گفتم: با آن چه می‌کنید؟
گفت: با آن صداها را می‌شنوم.

گفتم: آیا قلب دارید؟
گفت: بله.

گفتم: با آن چه می‌کنید؟
گفت: با آن هرچه را بر این اعضای بدن و حواسم وارد می‌شود تمییز (تشخیص) می‌دهم.

گفتم: آیا این اعضای بدن از قلب بی‌نیازند؟
گفت: نه.

گفتم: چه‌طور ممکن است، درحالی‌که این اعضای بدن صحیح و سالم هستند؟
گفت: پسرم! وقتی اعضای بدن در (تشخیص) چیزی که استشمام می‌کنند یا می‌بینند یا می‌چشند یا می‌شنوند، تردید می‌کنند، به قلب رجوع می‌کنند تا قلب یقین ایجاد کند و تردید را از بین ببرد.

گفتم: پس خداوند قلب را به انسان داده است تا تردید اعضای بدن را از بین ببرد؟
گفت: بله.

گفتم: پس قلب باید باشد، وگرنه اعضای بدن به یقین نمی‌رسیدند؟
گفت: بله.

 

گفتم: ای ابو مروان! پس خداوند اعضای بدن انسان را (به حال خود) رها نکرده و برایشان امامی قرار داده است تا کار درست را انجام دهند و تردیدشان به یقین تبدیل شود، اما این همه انسان را (به حال خود) رها کرده است و علی‌رغم تردیدها و سرگردانی‌ها و اختلافاتشان، امامی برایشان نصب نکرده تا تردیدها و سرگردانی‌هایشان را به او ارجاع دهند؟! بااین‌حال برای تو امامی برای اعضای بدنت قرار داده تا سرگردانی و تردیدت را به او ارجاع دهی؟!»

 

هشام بن حکم ادامه داد: «پس او ساکت شد و چیزی به من نگفت.

بعد به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟
گفتم: نه.

گفت: آیا از هم‌نشینان او هستی؟
گفتم: نه.

گفت: پس اهل کجایی؟
گفتم: اهل کوفه هستم.

گفت: پس تو خودِ او (هشام) هستی.

بعد مرا در آغوش گرفت و از جای‌گاه خود برخواست و مرا بر آن نشاند و تا وقتی که برخیزم، هیچ حرفی نزد.»

 

یونس بن یعقوب نقل می‌کند:
پس امام صادق (علیه‌السلام) خندیدند و فرمودند: «ای هشام! چه کسی این‌ها را به تو آموخته است؟»
هشام عرض کرد: «چیزهایی بود که از شما آموخته و (خود) تنظیم کرده بودم.»
حضرت فرمودند: «به خدا قسم، آن‌چه گفتی در صحیفه‌های ابراهیم و موسی (علیهماالسلام) نوشته شده است.»

 

 الکافی، ج۱، ص۱۶۹

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] «هشام بن حکم» تا سن نوجوانی از اهل‌سنت بوده است و پس از چند دیدار با امام صادق (علیه‌السلام) شیعه می‌شود. او در میان اصحاب ایشان، در فن مناظره بی‌نظیر بوده است.

[2] «ابومروان عَمرو بن عُبید» از بزرگترین متکلمین اهل‌سنت و معتزلی‌مسلک بوده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۴
ابوالفضل رهبر

 

حسین بن عُلوان نقل می‌کند: مجلسی داشتیم که در آن کسب علم می‌کردیم. در یکی از سفرها، پولم تمام شد.

 

یکی از دوستان گفت: برای مشکلی که برایت پیش آمده، به چه کسی امید داری (که کمکت کند)؟
گفتم: فلانی.

 
گفت: بنابراین ـ به خدا قسم ـ حاجتت روا نمی‌شود و آرزویت برآورده نمی‌گردد و به خواسته‌ات نمی‌رسی.
گفتم: خدا رحمتت کند! از کجا می‌دانی؟!

 
گفت: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود که در کتابی خوانده است: خداوند (تبارک و تعالی) می‌فرماید:

 

«به عزت و جلال و بزرگی و رفعتم بر عرشم سوگند، امید هرکس که به غیرمن امید داشته باشد را به یأس تبدیل خواهم کرد و در میان مردم، جامه‌ی خواری بر تنش خواهم نمود و او را از نزد خود می‌رانم و از فضلم دور می‌کنم.
آیا در سختی‌ها به غیرمن توجه دارد، درحالی‌که سختی‌ها به دست من است؟! و به غیرمن امید دارد و در فکرش درب خانه غیر مرا می‌زند، درحالی‌که کلید همه درب‌ها در دست من است؟!
آن درب‌ها قفل هستند و درب (خانه) من، برای کسی که مرا بخواند، باز است...»

 

 الکافی، ج‏۲، ص۶۶

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۴
ابوالفضل رهبر

 

ابان بن تغلب از امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرده است که فرمودند:

 

«فکر می‌کنی خداوند به عده‌ای مال داده، به خاطر احترام به آن‌ها و به عده‌ای نداده، برای این‌که نزد او خوار هستند؟!
هرگز چنین نیست!
بلکه مال، مالِ خداست، آن را نزد افراد به امانت گذاشته و به آن‌ها اجازه داده است تا به‌اندازه بخورند، به‌اندازه بنوشند، به‌اندازه بپوشند، به‌اندازه خرجِ ازدواج کنند، به‌اندازه خرجِ مَرکب کنند و بقیه را به فقرای مؤمن برگردانند و آشفتگی زندگی آن‌ها را سروسامان دهند.

 
هرکس چنین کند، خوردن و آشامیدن و پوشیدن و سواری و ازدواجش حلال است،
و هرکس چنین نکند، حرام خواهد بود.
«اسراف نکنید که خداوند اسراف‌کاران را دوست ندارد.» (اعراف:۳۱)

 
فکر می‌کنی خداوند مالی را به شخصی امانت می‌سپارد و به او می‌گوید اسبی به قیمت ده هزار درهم (نقره) بخرد، درحالی‌که یک اسبِ بیست درهمی هم برایش کافی است؟!
یا می‌گوید کنیزی به قیمت صد دینار (طلا) بخرد، درحالی‌که یک کنیزِ بیست دیناری هم برایش کافی است؟!
«اسراف نکنید که خداوند اسراف‌کاران را دوست ندارد.» (اعراف:۳۱)»

 

 تفسیر العیاشی، ج‏۲، ص۱۳

 

داداچ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۰
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

«أَرْبَعٌ‏ لَا تَدْخُلُ‏ بَیْتاً وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ إِلَّا خَرِبَ وَ لَمْ یُعْمَرْ بِالْبَرَکَةِ الْخِیَانَةُ وَ السَّرِقَةُ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ الزِّنَاءُ.»

 

 الأمالی( للصدوق)، ص۳۹۸

 

از امام صادق از پدرانشان از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهم) نقل شده است:
«چهار چیز هستند که به خانه‌ای وارد نمی‌شوند، مگراین‌که (آن خانه) خراب می‌شود و با برکت نیز تعمیر نخواهد شد:
خیانت، دزدی، شراب‌خواری و زنا.»

 

مهمان‌هایی که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۷
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع‏:

«یَا هِشَامُ مَنْ‏ أَرَادَ الْغِنَى‏ بِلَا مَالٍ‏ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِی الدِّینِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکَمِّلَ عَقْلَهُ فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِمَا یَکْفِیهِ لَمْ یُدْرِکِ الْغِنَى أَبَداً.»

 الکافی، ج‏۱، ص۱۸

 

هشام بن حَکَم از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است که فرمودند:

«ای هشام! هرکس می‌خواهد بدون این‌که مال داشته باشد، بی‌نیاز باشد[1] و قلبش از حسادت آسوده باشد[2] و دینش سلامت باشد، برای رسیدن به این خواسته‌ها، به درگاه خداوند (عزّوجلّ) تضرّع[3] جوید که «عقل» او را کامل کند.[4]

زیرا کسی که عقلش را به کار گیرد، به مقداری که برایش کافی است، قناعت می‌کند،
و کسی که به مقداری که برایش کافی است، قناعت کند، بی‌نیاز می‌شود،
و کسی که به مقداری که برایش کافی است، قناعت نکند، هرگز به بی‌نیازی نخواهد رسید.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] بسیاری گمان می‌کنند با زیاد کردن مال می‌توانند نیازهایشان را برطرف کنند و احساس بی‌نیازی داشته باشند، اما به تجربه ثابت شده هیچ‌کس با ثروت احساس بی‌نیازی نمی‌کند.
[2] حسادت از بیماری‌های روانی است که حقیقتاً راحتی را از انسان می‌گیرد و سخت عذاب می‌دهد.
[3] «تضرّع» این است که انسان در طلب خواسته‌اش، خود را خوار و ذلیل کند و با ناله و زاری و اصرار زیاد، حاجتش را بخواهد.
[4] معلوم می‌شود منشأ هر سه مشکل (احساس نیاز، حسادت و نقص در دین‌داری)، «بی‌عقلی» است، با «عقل‌ورزی» می‌توان این مشکلات را برطرف نمود و برای کامل کردن عقل نیز باید به درگاه خداوند «تضرّع» نمود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۳
ابوالفضل رهبر

 

پیش‌تر در مورد محبت برخی خلفای بنی‌عباس به اهل بیت (علیهم السلام) و آگاهی‌شان نسبت به حقانیت و منزلت ایشان روایاتی ذکر شد.

 

ملاحظه شد که آنان به خاطر ترس از قیام اهل بیت (علیهم السلام) ـ به قول امام حسن عسکری (علیه السلام) ـ همواره شمشیرهای‌شان را بر سر آن بزرگواران قرار داده بودند و یکی را پس از دیگری به شهادت می‌رساندند.
در روایت ذیل نیز نقل شده است که منصور دوانیقی پس از این‌که امام صادق (علیه السلام) به دستور او به شهادت می‌رسد، برای ایشان می‌گرید و در عین حال، دستور قتل جانشین‌شان را نیز صادر می‌کند!

 

ابو ایوب نحوی نقل کرده است:
ابو جعفر منصور (دوانیقی)، نیمه‌شبی (کسانی را) دنبال من فرستاد. نزد او رفتم و بر او وارد شدم، در حالی که بر تخت نشسته بود و شمعی مقابلش بود و در دستش نامه‌ای بود. وقتی به او سلام کردم، در حالی که گریه می‌کرد، نامه را به سویم پرتاب کرد.

 

به من گفت: «این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که به ما خبر داده جعفر بن محمد (علیهما السلام) مرده است. إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، کجا شخصی مثل جعفر را می‌توان یافت؟»
سپس گفت: «بنویس»

 

من مقدمه نامه (به حاکم مدینه) را نوشتم.

 

گفت: «بنویس: اگر (جعفر بن محمد) کسی را به طور مشخص وصیِ خود کرده است، او را (نزد خود)حاضر کن و گردنش را بزن!»

 

(بعدها) پاسخِ نامه آمد که «او (امام صادق) پنج نفر را وصیِ خود کرده است که یکی‌شان ابو جعفر منصور (دوانیقی) است و (بقیه:) محمد بن سلیمان (حاکم مدینه)، عبدالله (فرزند بزرگشان؛ عبدالله افطح)، موسی (فرزند دیگرشان؛ امام کاظم) و حمیده (همسرشان؛ مادر امام کاظم).»

 

آن‌گاه منصور گفت: «این‌ها را نمی‌توان کشت.»

 

 الکافی، ج‏۱، ص۳۱۰

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت: یکی از دلائل انشعاب فرقه فطحیه (که عبدالله افطح را جانشین امام صادق و امام هفتم می‌دانند) همین وصیت امام صادق است.

چنان‌چه قبلاً ذکر شده است، اهل بیت برای رفع خطرات از سلسله امامت و جامعه شیعی، گاه اختلافاتی را میان شیعیان شکل می‌دادند، تا حکومت از انسجام شیعیان احساس خطر نکند و کمر به نابودی‌شان نبندد.

بعد از شهادت امام صادق، جمعی از علمای شیعه نزد عبدالله افطح رفتند و سؤالاتی از او پرسیدند و وقتی دیدند قادر به پاسخ‌گویی نیست، متوجه شدند او شأن امامت را ندارد. با این روشن‌گری، بسیاری از خطاکاران بازگشتند. بعضی دیگر هم که بر امامت عبدالله اصرار داشتند، پس از مرگش (که به فاصله هفتاد روز از شهادت امام صادق رخ داد) به امام کاظم رجوع کردند. به این ترتیب فرقه فطحیه پس از مدتی، آرام آرام مضمحل شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۶
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«بَادِرُوا أَوْلَادَکُمْ (أَحْدَاثَکُم‏) بِالْحَدِیثِ‏ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ.»

 الکافی، ج‏۶، ص۴۷

 

جمیل بن درّاج و برخی دیگر از راویان، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده‌اند که فرمودند:
«پیش از آن‌که «مُرجئه» در (جذب) فرزندان (جوانان)تان از شما پیشی گیرند، با (استفاده از) «حدیث»، نسبت به (تربیت) آنان شتاب ورزید.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت: «ارجاء» در لغت به معنای «به تأخیر انداختن» است و اصطلاح «مُرجئه» در مورد سه گروه به کار رفته است:
1- کسانی که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، افرادی ناصالح را بر امیر مؤمنان (علیه السلام) مقدم می‌دانند و حق خلافت ایشان را مؤخَّر می‌کنند. (به دلیل غلبه این تفکر در دوره امام صادق (علیه السلام)، ایشان شیعیان را نسبت به این خطر آگاه فرموده‌اند و راه مقابله با این خطر را بهره‌گیری از حدیث اهل بیت (علیهم السلام) معرفی کرده‌اند.)
2- این اصطلاح، گاه در مورد کسانی به کار رفته است که وفای خداوند به «وعید» (وعده عذاب) را واجب نمی‌دانند و (علی‌رغم صراحت کلام خداوند و اهل بیت) گمان می‌کنند ممکن است اصلاً عذابی در کار نباشد. (علامه مجلسی و فیض کاشانی، در توضیح این حدیث، این احتمال را مطرح کرده‌اند، اما گفته‌اند مقصود، همان معنای نخست (مخالفان شیعه) است.)
3- این اصطلاح، همچنین در مورد نوعی تفکر اباحه‌گری نیز به کار رفته است که گمان می‌کنند «معصیت خداوند»، در «ایمان» خللی ایجاد نمی‌کند و «ایمان» را (که اعم است از ایمان قلبی، عملی و زبانی،) به ایمان قلبی و زبانی منحصر می‌دانند.

 

در هر صورت، امام صادق (علیه السلام)؛
اولاً هشدار داده‌اند که تفکرات انحرافی، نوجوانان و جوانان شیعه را هدف قرار داده‌اند و (با توجه به خالی بودن و آماده بودن ذهن این گروه سِنی) باید نسبت به تعلیم و تربیت آنان شتاب ورزید و سستی ننمود.
ثانیاً ایشان برای جلوگیری از نفوذ تفکرات انحرافی در جامعه شیعی (که در اقلیت بودند و هنوز به لحاظ علمی و اعتقادی، هویت مستحکمی نیافته بودند)، «حدیث» را به عنوان ابزار مقابله، معرفی کرده‌اند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۸
ابوالفضل رهبر

 

مأمون، در روایتی دیگر، ماجرایی دیگر (که ظاهراً غیر از ماجرای پیشین است) را نقل کرده است، که خلاصه‌ای از آن ذکر می‌گردد...

 

سفیان بن نزار گوید:
روزى مأمون گفت: «آیا می‌دانید چه کسى شیعه بودن را به من آموخت؟»

 
حاضرین همگى گفتند: «نه، به خدا! نمی‌دانیم.»
گفت: «هارون الرّشید آن را به من آموخت.»
حاضرین پرسیدند: «چگونه چنین چیزى ممکن است و حال‌آن‌که هارون الرّشید این خاندان را می‌کشت؟»
مأمون گفت: «آن‌ها را براى بقاء مُلک و پادشاهى خود می‌کشت؛ زیرا حکومت و ملک‌دارى عقیم است (یعنى فامیل و فرزند نمی‌شناسد).»

 

در ادامه مأمون ماجرای سفر به حج همراه پدرش و بار عام خلیفه در مدینه را بیان می‌دارد و تعریف می‌کند که هنگام ورود امام موسی کاظم (علیه السلام) هارون چطور از ایشان استقبال می‌کند و تحویل می‌گیرد و وعده کمک مالی هنگفت می‌دهد و هنگام خروج نیز فرزندانش (مأمون، امین و مؤتمن؛ که ولی‌عهدهای خلیفه محسوب می‌شدند) را روانه می‌کند تا حضرت را تا منزلشان بدرقه کنند. مأمون پس از بازگشت نزد هارون، با پدرش گفتگویی دارد...

 

وقتى مجلس خلوت شد، گفتم: «یا أمیر المؤمنین! این مرد که بود که آن‌قدر به او عزّت و احترام گذاشتى، در مقابل او از جا برخاستى و به استقبالش رفتى، او را در بالاى مجلس نشاندى و خود پایین‏‌تر نشستى و به ما دستور دادى برایش رکاب بگیریم؟»
هارون گفت: «او «امام مردم» و «حجّت خدا بر خلقش» و «خلیفه‌‏اش در بین بندگانش» است!»

 

گفتم: «مگر این صفات منحصراً در تو و براى تو نیست؟»
گفت: «من در ظاهر و از روى قهر و غلبه امام مردم هستم و موسى بن جعفر، «امام حق»ّ است. به خدا سوگند - پسرم - «او از من و از همه مردم به جانشینى حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) سزاوارتر است» و قسم به خدا که اگر تو نیز بخواهى حکومت را از من بگیرى، گردنت را می‌‏زنم، زیرا حکومت و پادشاهى عقیم است (و فرزند و غیر فرزند نمی‌‏شناسد).»

 

مأمون در ادامه نقل می‌کند که پدرش هنگام حرکت از مدینه به سمت مکه، برخلاف وعده‌هایش به امام کاظم (علیه السلام)، مقدار کمی پول برای ایشان می‌فرستد و عذر می‌آورد که دستم خالی است! او به این کار پدرش اعتراض می‌کند و این پاسخ را می‌شنود...

 

هارون گفت: «خفه شو! بی‌‏مادر! اگر آن‌چه را برایش ضمانت کردم به او بدهم، دیگر هیچ تضمینى وجود ندارد که فردا با صدهزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش رودرروى من نایستد. فقر این مرد و خانواده‌‏اش براى من و شما اطمینان‏‌آورتر از بسط ید و توانمندى آنان است.»

 

 عیون أخبار الرضا، ج‏۱، ص۸۸ (ترجمه از: علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۲
ابوالفضل رهبر

 

ریان بن شبیب نقل می‌کند:

 

از مأمون (خلیفه عباسی) شنیدم که می‌گفت:
من همواره اهل بیت (علیهم السلام) را دوست می‌داشتم، اما برای این‌که نزد (پدرم؛) هارون الرشید تقرب یابم، اظهار کینه می‌کردم.
هنگامی که هارون الرشید به حج رفت، من و (برادرانم؛) محمد (امین) و قاسم (مؤتمن) همراهش بودیم. زمانی‌که به مدینه رفت، مردم از او اجازه (دیدار) می‌خواستند و آخرین نفری که از او اجازه خواست، «موسی بن جعفر» (علیهما السلام) بود.
آنگاه وارد شدند و هارون الرشید تا او را دید، تکانی خورد و به سوی ایشان گردن کشید و چشمش به ایشان دوخته شد، تا این‌که به اتاقی که پدرم در آن بود، وارد شدند.
وقتی نزدیک شدند، هارون الرشید دو زانو نشست و ایشان را بغل کرد. سپس به ایشان رو کرد و گفت: «چطوری ابوالحسن؟ خانواده‌ات چطورند؟ خانواده پدرت چطورند؟ حالتان چطور است؟» و از این‌گونه سؤالات می‌پرسید و ابوالحسن (امام کاظم) نیز می‌فرمود: «خوبیم..خوبیم..»
وقتی بلند شدند (که بروند)، هارون الرشید خواست که برخیزد، اما ابوالحسن او را نشاندند و بغل کردند و خداحافظی کردند.

 

مأمون ادامه داد:
من در برابر پدرم، نسبت به دیگر برادرانم، باجرأت‌تر بودم. وقتی ابوالحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) خارج شدند، به پدرم گفتم: «ای امیر مؤمنان! شما با این مرد طوری رفتار کردید که تاکنون ندیده بودم با کسی چنین رفتار کرده باشید؛ نه با (فرزندان) مهاجرین، نه با (فرزندان) انصار و نه با بنی‌هاشم. مگر این مرد که بود؟»
هارون الرشید گفت: «پسرم! او وارث علم پیامبران بود. او موسی بن جعفر بن محمد (علیهم السلام) بود. اگر علم صحیح خواستی، نزد او خواهی یافت.»

 

آن‌گاه مأمون گفت:
در این لحظه بود که محبت آنان (اهل بیت) در دلم کاشته شد.

 

 عیون أخبار الرضا، ج‏۱، ص۹۳

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۳
ابوالفضل رهبر

 

امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:

«بنی‌امیه و بنی‌عباس، به دو دلیل شمشیرهایشان را بالای سر ما (اهل بیت) قرار داده‌اند:

یکی از دلائل این است که آنان می‌دانند هیچ حقی برای خلافت ندارند، بنابراین می‌ترسند که ما ادعای خلافت کنیم و جای آنان را بگیریم.

دلیل دوم این است که آنان با توجه به روایات متواتر (بسیار معتبر) می‌دانند که حکومت زورگویان و ظالمان به دست حضرت قائم (علیه السلام)، که از ما اهل بیت است، پایان خواهد یافت و تردید ندارند که خود، از زورگویان و ظالمان هستند، بنابراین سعی کردند اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به قتل رسانند و نسل ایشان را از بین ببرند، تا از تولد حضرت قائم (علیه السلام) جلوگیری کنند یا (اگر متولد شد) او را به قتل رسانند.

اما خداوند نخواسته است امرش را برای احدی از آنان آشکار کند، مگراین‌که نورش را به اتمام رساند، هرچند مشرکان خوش نداشته باشند.»

 

 إثبات الهداة، ج‏۵، ص۱۹۷

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت1: این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده‌اند «پس از من، دوازده نفر از نسلم، امام مسلمین خواهند بود»، از طریق ده‌ها روایت متفاوت از ایشان نقل شده است و این نقل‌ها بیش‌تر توسط اهل سنت صورت گرفته است. (اهل سنت تاکنون نتوانسته‌اند این تعداد را بر حاکمان و عالمان مورد قبول خود تطبیق دهند.)

پانوشت2: حاکمان عصر ائمه، از طرفی از این احادیث آگاه بودند و از طرفی بر جایگاه امامان شیعه و حقانیت ایشان واقف بودند، به‌خصوص بنی‌عباس، که خود از بنی‌هاشم بودند و نسبت به بنی‌امیه خودی محسوب می‌شدند و از بسیاری پشت‌پرده‌ها آگاهی داشتند.

پانوشت3: فشار بر اهل بیت، در زمان ائمه متأخر شدت یافته بود؛ زیرا با نزدیک شدن تعداد امامان به «دوازده»، خطر بیشتری احساس می‌شد.

 

إن شاء الله، در مطالب بعد، نمونه‌هایی از وقوف بنی‌عباس بر حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) ذکر خواهد شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۶
ابوالفضل رهبر

 

پیش‌تر در مورد نفوذ «علی بن یقطین» در دستگاه خلافت (تا حد مقام وزارت هارون الرشید) و تقیه شدیدش، روایتی نقل شده بود. اما او تنها نفوذی شیعیان در دستگاه عباسیان نبوده است.

 

یکی دیگر از اصحاب اهل بیت (علیهم السلام) که با رعایت تقیه، در حکومت نفوذ کرده بود، «عبدالله بن سِنان» است.

 

«نجاشی» (رجالی بزرگ شیعه) در «الفهرست» (ص214)، او را چنین توصیف می کند:
«عبدالله بن سنان بن طریف» اهل کوفه، هم‌پیمان با قبیله بنی هاشم و خزانه‌دار منصور (دوانیقی)، مهدی، (موسی) الهادی و (هارون) الرشید بوده است. وی از اصحاب مورد اعتماد و جلیل‌القدر ماست و بر وثاقتش خدشه‌ای وارد نیست. او از امام صادق و به گفته برخی، از امام کاظم (علیهما السلام) روایت نقل کرده است و سه کتاب در باب نماز و سایر ابواب حلال و حرام تألیف کرده است.»

 

تسلّط بر اموال حکومتیِ چهار تن از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)، عبدالله بن سنان را به تقیه‌ای شدید وا داشته بود، تا جایی که رابطه‌اش با ائمه، با گذشت چندین قرن، از اهل سنت مخفی مانده بود؛
رجالیان بزرگ اهل سنت مثل «خطیب بغدادی» (متوفای ۴۶۳ق) در «تاریخ بغداد» (ج۹، ص۴۷۵) و «مِزّی» (متوفای ۷۴۲ق) در «تهذیب الکمال» (ج۳۴، ص۲۸۳)، از «عبدالله بن سنان» نام برده‌اند و در مورد او و منصبش مطالبی بیان کرده‌اند، اما علی‌رغم حساسیت به کوچک‌ترین تمایل افراد به تشیع، به این مسئله اشاره‌ای ندارند.

 

بااین‌حال، تقیه شدید، «عبدالله بن سنان» را از فعالیت در عرصه نقل حدیث و تألیف کتاب و تربیت شاگرد باز نداشته بود؛ چنان‌که تنها در «الکافی»، «کتاب من لایحضره الفقیه» و «التهذیب»، بیش از ۱۲۰۰ حدیث از (احادیث موجود در کتاب‌های) او نقل شده است.
در زیر روایتی از عبدالله بن سنان ذکر می‌گردد که حاکی از فعالیت فراوان و مرجعیت او در عرصه حدیث است:

 

...عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ‏ سِنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: «یَجِیئُنِی الْقَوْمُ فَیَسْتَمِعُونَ مِنِّی حَدِیثَکُمْ فَأَضْجَرُ وَ لَا أَقْوَى» قالَ:

«فَاقْرَأْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَوَّلِهِ حَدِیثاً وَ مِنْ وَسَطِهِ حَدِیثاً وَ مِنْ‏ آخِرِهِ‏ حَدِیثاً.»

 الکافی، ج۱، ص۵۱

از عبدالله بن سنان نقل شده است که گفت: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: عده زیادی نزد من می‌آیند تا احادیث شما را از من استماع کنند، اما من خسته می‌شوم و قدرت این کار را ندارم. (چاره چیست؟)» حضرت فرمودند:

«حدیثی از اول، حدیثی از وسط و حدیثی از آخرِ (کتابت) برای آن‌ها قرائت کن (کفایت می‌کند.)»

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ضروری: عده‌ای که عبدالله بن سنان به آن‌ها اشاره می‌کند، راویان و محدّثان بوده‌اند. شیوه صحیح «نقل حدیث» نیز در آن زمان (تا قرن‌ها) چنین بود که اگر کسی می‌خواست احادیث موجود در کتاب استادی را برای دیگران روایت کند، باید از آن استاد «اجازه» می‌داشت. برای این منظور باید نزد او می‌رفت و طی چندین جلسه، استاد تمام احادیث کتابش را برای او «قرائت» می‌کرد تا شاگرد «استماع» کند، به «کتابت» در آورد و بعد یادداشت‌هایش را مجدداً برای استاد «قرائت» کند (یا به او بدهد) تا تأیید کند. آن‌گاه «اجازه» می‌یافت که احادیث موجود در آن کتاب را برای دیگران روایت کند. امام صادق (علیه السلام) به دلیل الزامات شرایط تقیه و مشغله فراوان عبدالله بن سنان، در مورد او استثناء قائل شده بودند و نقل روایت به شیوه‌ای که در این حدیث بیان شد را به او اجازه داده بودند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۹
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: 

«نهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ یُؤْکَلُ مَا تَحْمِلُ النَّمْلَةُ بِفِیهَا وَ قَوَائِمِهَا.»

 الکافی، ج‏۵، ص۳۰۷

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از خوردن چیزى که مورچه با دهان و پاهایش حمل مى‌کند، نهى فرمودند.»

 

حال به این کلام امیر مؤمنان (علیه السلام) توجه کنید:

 
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُه‏»

 نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص۳۴۷

«به خدا قسم! اگر هفت اقلیم[1] با هرآن‌چه زیر فلک‌هایشان است، به من داده شود،[2] تا (در مقابل،) با گرفتن پوست یک دانه جو از مورچه‌ای، خداوند را نافرمانی کنم، چنین نخواهم کرد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] مقصود از «هفت اقلیم» (الاقالیم السبعة)، هفت سرزمین پهناوری است که در گذشته تمام کره زمین را فرا می‌گرفتند؛ این هفت اقلیم عبارتند از: «ایران»، «روم و صقلاب»، «چین و ماچین»، «عربستان و حبشستان»، «مصر و شام»، «ترک و یأجوج» و «هندوستان». بعضی محققین معتقدند مقصود از «زمین‌های هفت‌گانه» (الارضین السبع) که در قرآن و احادیث به آن‌ها اشاره شده است، همین «هفت اقلیم» است. (محمدی‌ری‌شهری محمد، گزیده حکمت نامه پیامبر اعظم، ص۳۶۸)
[2] بنابراین مقصود حضرت، زمین و آسمان‌ها و هرآن‌چیزی است که بین آنهاست؛ تمام دنیا.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت: کمی تأمل کنیم که: «قیمت ما چقدر است؟»

 

رسول مهربانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۱
ابوالفضل رهبر