دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تهمت» ثبت شده است

 

در توراتِ تحریف‌شده، تهمتِ دروغینِ زشتی به حضرت داود (علیه‌السلام) نسبت داده شده است؛

چنین ادعا شده که ایشان به زنی علاقه‌مند شد، - نعوذ بالله - با او زنا کرد و آن زن حامله شد. بعد هم برای سرپوش گذاشتن روی ماجرا، شوهرش (اوریای حِتی) را به مهلکه‌ای فرستاد تا کشته شود و آن زن را به ازدواج خود در آورد!

اما اهل‌بیت (علیهم‌السلام) این اتهام شرم‌آور به این نبیِ الهی را ناروا دانسته‌اند و به‌شدت آن را تکذیب کرده‌اند.

 

حتی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نقل شده است:

«لاَ أُوتَى بِرَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ دَاوُدَ تَزَوَّجَ بِامْرَأَةِ أُورِیَا إِلاَّ جَلَدْتُهُ حَدّاً لِلنُّبُوَّةِ وَ حَدّاً لِلْإِسْلاَمِ.»

 مجمع‌البیان، ج۸، ص۴۷۳

«هر مردی که گمان کند داود (علیه‌السلام) با همسرِ اوریا ازدواج کرده، اگر نزد من آورده شود، او را (صد و شصت ضربه) شلاق خواهم زد؛ یک حدّ (هشتاد ضربه) برای (اهانت به مقام) نبوت و یک حدّ (هشتاد ضربه) برای (اتهام زنا به یک اهلِ) اسلام.»

 

 

 

همچنین نقل شده است در مناظره‌ای که توسط مأمون (لعنه‌الله) برای امام رضا (علیه‌السلام) ترتیب داده شده بود، پس از آن‌که حضرت به شبهات قرآنیِ شخصی (به‌نام علی بن محمد بن جَهم) پیرامون معصیت انبیاء (علیهم‌السلام) پاسخ دادند و از عصمت آن‌ها دفاع کردند، آن شخص این نسبت را به حضرت داود (علیه‌السلام) داد که ایشان در حال نماز پرنده‌ای زیبا را دید و نمازش را شکست و دنبال آن رفت و به‌طور اتفاقی زنی برهنه را در خانه‌اش دید و عاشق او شد و شوهرش که به جنگ رفته بود را پیشاپیش سپاه فرستاد تا کشته شود و بتواند با آن زن ازدواج کند.

حضرت وقتی این یاوه‌ها را شنیدند، چنین عکس‌العمل نشان دادند:

 

امام رضا (علیه‌السلام) با دست بر پیشانی‌شان زدند و فرمودند:

««إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» به‌راستی که شما به پیامبری از پیامبران خدا نسبت دادید که او برای دنبال کردن یک پرنده، نمازش را سبک شمرد، بعد به کاری زشت روی آورد و بعد هم دست به قتل زد!»

…آن شخص عرض کرد:

ای پسر رسول خدا! پس داستان او با اوریا چه بود؟

حضرت فرمودند:

«إِنَّ اَلْمَرْأَةَ فِی أَیَّامِ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَتْ إِذَا مَاتَ بَعْلُهَا أَوْ قُتِلَ لاَ تَتَزَوَّجُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ أَوَّلُ مَنْ أَبَاحَ اَللَّهُ لَهُ أَنْ یَتَزَوَّجَ بِامْرَأَةٍ قُتِلَ بَعْلُهَا کَانَ دَاوُدُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَتَزَوَّجَ بِامْرَأَةِ أُورِیَا لَمَّا قُتِلَ وَ اِنْقَضَتْ عِدَّتُهَا مِنْهُ فَذَلِکَ اَلَّذِی شَقَّ عَلَى اَلنَّاسِ مِنْ قِبَلِ أُورِیَا…»

 عیون‌أخبارالرضا، ج۱، ص۱۹۱

 

«زن، در زمان حضرت داود (علیه‌السلام) وقتی شوهرش می‌مرد یا کشته می‌شد، بعد از او، تا ابد ازدواج نمی‌کرد.

اولین کسی که خداوند برایش مباح کرد که با زنی که شوهرش کشته شده ازدواج کند، حضرت داود (علیه‌السلام) بود.

پس وقتی اوریا کشته شد، وقتی دوران عِدّه‌ی همسرش تمام شد، حضرت داود با او ازدواج کرد. [تحملِ] این کار تا قبل از اوریا، برای مردم، بسیار دشوار بود.»

 

امام رضا (علیه‌السلام) در ادامه به ماجرای ازدواج رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با «زینب بنت جحش» اشاره می‌کنند که این ازدواج نیز به دستور خداوند و برای از بین بردن یک سنت جاهلی انجام شده بود.

توضیح آن‌که پیامبر، کودکی به‌نام «زید بن حارثه» که آزاده‌شده‌ی خودشان بود را به‌عنوان فرزندخوانده پذیرفتند و در خانه خود بزرگ کردند. وقتی زید بزرگ شد، پیامبر زینب (دختر جحش) را برای زید خواستگاری کرد. زید با زینب ازدواج کرد، اما پس از مدتی او را طلاق داد.

در فرهنگ جاهلیت ازدواج با همسرِ فرزندخوانده (مانند ازدواج با همسرِ فرزند) تا ابد حرام بود و خداوند برای برداشتن این فرهنگ، به پیامبر فرمان داد با زینب ازدواج کند. پیامبر برای جلوگیری از طعنه‌ی منافقان قصد پنهان نگه داشتنِ این ماجرا را داشتند، اما فرمان رسید که این ازدواج باید اعلان گردد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۵۰
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ:

«نَهَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنْ یُقَالَ لِلْإِمَاءِ یَا بِنْتَ کَذَا وَ کَذَا وَ قَالَ: «لِکُلِّ قَوْمٍ نِکَاحٌ.»»

 تهذیب‌الأحکام، ج۷، ص۴۷۲

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نهی فرمودند از این‌که به کنیزان گفته شود: "ای دخترِ فلان و بهمان"[۱]

و فرمودند: «هر قومی ازدواجی دارد.»[۲]»

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] مقصود این است که به آن کنیز نسبتِ زنازادگی داده شود. گویا در آن دوران، رایج بوده که غلامان و کنیزان را (با این توجیه که پدر و مادرشان مشرک بوده‌اند و ازدواج شرعی نداشته‌اند،) زنازاده خطاب کنند!

[۲] مقصود این است که هر قومی بر اساس باورها و سنت‌هایش ازدواجی رسمی دارد که اگر بر اساس همان قواعد ازدواج کرده باشند، ازدواجشان رسمی و پذیرفته است. بنابراین کسی حق ندارد با این توجیه که کسی بر اساس شریعت اسلام ازدواج نکرده، او را زناکار و فرزندانش را زنازاده بداند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۵۲
ابوالفضل رهبر

 

از امیر مؤمنان نقل شده است که فرمودند:

 

«مَنْ‏ أَسْرَعَ‏ إِلَى‏ النَّاسِ‏ بِمَا یَکْرَهُونَ قَالُوا فِیهِ بِمَا لَا یَعْلَمُون‏.»

 نهج‌البلاغة، ص۴۷۴

 

«کسی که شتاب کند [در بیان یا عمل] به چیزی که مردم از آن بدشان می‌آید، درباره او چیزی می‌گویند که نمی‌دانند.»

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

طبیعی است مردم از شخصی که حرف‌های ناخوش‌آیندی بگوید یا کارهای ناخوش‌آیندی انجام دهد، بدشان بیاید و علیه کسی که در این امر اصرار کند و شتاب بورزد، چیزهایی بسازند و بگویند.

البته طبیعی بودن این عکس‌العمل، به معنای درست بودن آن نیست، بلکه به این معناست که انسانِ تربیت‌نشده‌ و رشدنایافته‌ای که از عالم طبیعت بالاتر نرفته، اگر کاری خلاف طبعش صورت گیرد، به‌طور طبیعی انصاف را کنار می‌گذارد و برای ارضای هوای نفسش، پا را از بدگویی و غیبت هم فراتر می‌گذارد و به دروغ و تهمت روی می‌آورد.

و البته انسان عاقل که از این عکس‌العمل طبیعی آگاه است، همواره باید با احتیاط رفتار کند و از بیان حرف یا انجام عملی که او را در موضع اتهام قرار می‌دهد، بپرهیزد، مگر این‌که عدم بیان آن حرف و انجام آن عمل مفسده‌ی بزرگتری به‌دنبال داشته باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۷:۱۳
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِیقٌ لَا یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً فَبَیْنَمَا هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّاءِینَ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ قَالَ: یَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَیْنَ کُنْتَ؟ قَالَ: فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَدَهُ فَصَکَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ کُنْتُ أَرَى أَنَّ لَکَ وَرَعاً فَإِذَا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ.» فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّةٌ مُشْرِکَةٌ. فَقَالَ: «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّی.» قَالَ: فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا.

 الکافی، ج‏۲، ص۳۲۴

 

از نُعمان جُعفی نقل شده است:

امام صادق (علیه‌السلام) دوستی داشتند که هرگاه حضرت جایی می‌رفتند، همیشه همراه ایشان بود.

روزی همراه حضرت در بازار کفاش‌ها راه می‌رفت. یک غلام سِندیّ نیز داشت که دنبال آن‌ها حرکت می‌کرد.

آن مرد با غلامش کار داشت. سه بار نگاه کرد، اما او را ندید. وقتی بار چهارم نگاه کرد، گفت: زنازاده! کجایی؟!

امام صادق (علیه‌السلام) دستشان را بلند کردند و محکم به پیشانی‌شان زدند و فرمودند: «سبحان‌الله! به مادرش تهمت زدی؟! من پیش‌تر گمان می‌کردم تو پرهیزکاری. اما (الآن می‌بینم) پرهیزکار نیستی.»

عرض کرد: فدایتان شوم، مادرش یک زن سِندیِ مشرک بوده است.

حضرت فرمودند: «مگر نمی‌دانی که هر امتی ازدواجی دارد؟ از من دور شو!»

نعمان جُعفی گوید: من دیگر ندیدم که با حضرت راه برود، تا این‌که مرگ میانشان فاصله انداخت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۱۰
ابوالفضل رهبر

 

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در اواخر سال هشتم هجری از همسرشان «ماریه قبطیه» (که از طرف حاکم قبط[1] به ایشان اهداء شده بود) صاحب فرزندی به نام ابراهیم شدند. در این هنگام، یکی دیگر از همسرانشان، ماریه را به کاری زشت متهم کرد.[2] در تفسیر علی‌بن‌ابراهیم‌قمی، ماجرا از زبان امام صادق (علیه‌السلام) چنین نقل شده است:

 

...و قوله: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ» [فإنها نزلت فی ماریة القبطیة أم إبراهیم ع] «وَ کَانَ‏ سَبَبُ‏ ذَلِکَ‏ أَنَ‏ عَائِشَةَ قَالَتْ‏ لِرَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَیْسَ هُوَ مِنْکَ وَ إِنَّمَا هُوَ مِنْ جَرِیحٍ الْقِبْطِیِّ فَإِنَّهُ یَدْخُلُ إِلَیْهَا فِی کُلِّ یَوْمٍ، فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع: خُذِ السَّیْفَ وَ أْتِنِی بِرَأْسِ جَرِیحٍ فَأَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع السَّیْفَ ثُمَّ قَالَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّکَ إِذَا بَعَثْتَنِی فِی أَمْرٍ أَکُونُ فِیهِ کَالسَّفُّودِ الْمُحْمَاةِ فِی الْوَبَرِ فَکَیْفَ تَأْمُرُنِی أَثْبُتُ فِیهِ أَوْ أَمْضِی عَلَى ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: بَلْ تَثَبَّتْ، فَجَاءَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِیمَ فَتَسَلَّقَ عَلَیْهَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ جَرِیحٌ هَرَبَ مِنْهُ وَ صَعِدَ النَّخْلَةَ فَدَنَا مِنْهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَالَ لَهُ انْزِلْ، فَقَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ! اتَّقِ اللَّهَ مَا هَاهُنَا أُنَاسٌ، إِنِّی مَجْبُوبٌ ثُمَّ کَشَفَ عَنْ عَوْرَتِهِ، فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ، فَأَتَى بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَا شَأْنُکَ یَا جَرِیحُ! فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْقِبْطَ یَجُبُّونَ حَشَمَهُمْ وَ مَنْ یَدْخُلُ إِلَى أَهْلِیهِمْ وَ الْقِبْطِیُّونَ لَا یَأْنَسُونَ إِلَّا بِالْقِبْطِیِّینَ فَبَعَثَنِی أَبُوهَا لِأَدْخُلَ إِلَیْهَا وَ أَخْدُمَهَا وَ أُونِسَهَا- فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» الْآیَة.»

 تفسیر القمی، ج‏۲، ص۳۱۸

 

عایشه به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: ابراهیم فرزند تو نیست، بلکه فرزند جریح قبطی است. او هرروز نزد ماریه می‌رود.

رسول خدا خشمگین شدند و به امیر مؤمنان (علیهماالسلام) فرمودند: «این شمشیر را بگیر و سر جریح را برایم بیاور.»

امیر مؤمنان شمشیر را گرفتند و فرمودند: «پدر و مادرم به فدایتان، ای رسول خدا. شما اگر مرا دنبال کاری بفرستید، سخت و سریع عمل می‌کنم. دستورتان چه‌گونه است؛ آیا (تحقیق کنم و) وقتی برایم ثابت شد، اقدام کنم یا (بدون تحقیق) کار را به سرانجام رسانم؟»

رسول خدا فرمودند: (تحقیق کن تا) برایت ثابت شود.

امیر مؤمنان به مکان سرسبزی که مادر ابراهیم (ماریه) آن‌جا بود، رفتند و خود را از دیوار بالا کشیدند.

وقتی جریح ایشان را دید، (از ترس) پا به فرار گذاشت و از درخت نخلی بالا رفت.

امیر مؤمنان نزدیک او رفتند و به او گفتند: «پایین بیا.»

جریح به حضرت عرض کرد: ای علی، از خدا بترس، این‌جا کسی نیست، من اخته‌ام. سپس عورتش را آشکار نمود و مشخص شد که او اخته است.

امیر مؤمنان او را نزد رسول خدا بردند.

رسول خدا به او فرمودند: «وضعیتت چطور است، ای جریح؟»

جریح عرض کرد: ای رسول خدا، قبطی‌ها خدمت‌کارانشان و کسانی که در میان خانواده‌شان رفت‌وآمد دارند را اخته می‌کنند. قبطی‌ها فقط با قبطی‌ها انس می‌گیرند. به‌همین‌خاطر، پدر ماریه مرا فرستاد تا نزد او روم، به او خدمت کنم و با او انس گیرم.

در این هنگام، این آیه نازل شد: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر فاسقی به شما خبری داد، تحقیق کنید تا گروهی را ناآگاهانه متهم نسازید و به خاطر کارتان پشیمان گردید.»[3]»

 

سؤال این است که چرا رسول خدا با آن‌که از بی‌پایه بودن این تهمت آگاه بودند، خشمگین شدند و دستور قتل متهم را صادر نمودند؟! این سؤال برای عبدالله‌بن‌بکیر، یکی از یاران امام صادق (علیه‌السلام) نیز پیش آمده‌است؛

 

...عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَرَ بِقَتْلِ الْقِبْطِیِّ وَ قَدْ عَلِمَ‏ أَنَّهَا قَدْ کَذَبَتْ‏ عَلَیْهِ‏، أَوْ لَمْ یَعْلَمْ وَ إِنَّمَا دَفَعَ اللَّهُ عَنِ الْقِبْطِیِّ الْقَتْلَ بِتَثَبُّتِ عَلِیٍّ ع فَقَالَ: «بَلَى قَدْ کَانَ وَ اللَّهِ أَعْلَمَ وَ لَوْ کَانَتْ عَزِیمَةً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الْقَتْلُ مَا رَجَعَ عَلِیٌّ ع حَتَّى یَقْتُلَهُ، وَ لَکِنْ إِنَّمَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِتَرْجِعَ عَنْ ذَنْبِهَا، فَمَا رَجَعَتْ وَ لَا اشْتَدَّ عَلَیْهَا قَتْلُ رَجُلٍ مُسْلِمٍ بِکَذِبِهَا.»

 تفسیر القمی، ج‏۲، ص۳۱۹

 

عبدالله‌بن‌بکیر گوید به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: فدایتان شوم، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دستور به قتل آن مرد قبطی دادند، با آن‌که حتماً می‌دانستند عایشه به او دروغ بسته است! یا ایشان نمی‌دانستند و خداوند با تحقیقی که امام علی (علیه‌السلام) کردند، از کشته شدنِ مرد قبطی جلوگیری کرد؟

حضرت فرمودند:

«به خدا قسم، ایشان می‌دانستند و اگر دستور قاطع به قتل او می‌دادند، امام علی قبل از کشتن او بازنمی‌گشتند.

اما رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این کار را کردند تا عایشه (بترسد و) از گناهش منصرف شود، اما برای او سخت نبود که یک مرد مسلمان با دروغ او کشته شود!»

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] یکی از اقوام اصیل مصر که مسیحی بوده‌اند.

[2] خداوند در آیات ۱۱ الی ۲۰ سوره نور (که به آیات «اِفک» مشهور است)، به ماجرای این تهمت ناروا اشاره فرموده است.

[3] سوره حجرات، آیه۶.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۳
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ الرَّجُلُ‏ مِنْ‏ إِخْوَانِی‏ یَبْلُغُنِی‏ عَنْهُ‏ الشَّیْ‏ءُ الَّذِی أَکْرَهُهُ ،

فَأَسْأَلُهُ عَنْ ذَلِکَ فَیُنْکِرُ ذَلِکَ وَ قَدْ أَخْبَرَنِی عَنْهُ قَوْمٌ ثِقَاتٌ ،

فَقَالَ لِی:

«یَا مُحَمَّدُ کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیکَ ،

فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسَامَةً وَ قَالَ لَکَ قَوْلًا ،

فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ ،

لَا تُذِیعَنَّ عَلَیْهِ‏ شَیْئاً تَشِینُهُ‏ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوءَتَهُ.»

 الکافی، ج‏۸، ص۱۴۷

 

از محمّد بن فضیل نقل شده است:

به امام کاظم (علیه‌السلام) عرض کردم:

فدایت شوم! درباره یکى از برادرانم چیزى شنیده‌ام که برایم ناخوشایند است.

از خودش در این‌باره پرسیدم. او انکار کرد، در حالى که این خبر را گروهى مورد اطمینان به من داده‌اند.

امام کاظم (علیه‌السلام) فرمود:

«اى محمّد! شنیده‌ها و دیده‌هایت را درباره برادرت نادرست و دروغ بشمار.

اگر پنجاه نفر نزد تو [بر کارى از برادرت‏] سوگند خوردند و برادرت سخنى بر خلاف آنان گفت،

[حتی در این صورت هم] سخن برادرت را راست بشمار و حرف آنان (آن پنجاه نفر) را دروغ بدان.

سخنى درباره او پخش مکن که او را سرافکنده و بى‌آبرو سازى و حیثیّتش را به باد دهى.»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۰۷:۲۰
ابوالفضل رهبر