دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

 

کَانَ السَّبَبُ فِی أَخْذِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّ الرَّشِیدَ جَعَلَ ابْنَهُ فِی حَجْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ فَحَسَدَهُ یَحْیَى بْنُ خَالِدِ بْنِ بَرْمَکَ عَلَى ذَلِکَ وَ قَالَ إِنْ أَفْضَتْ إِلَیْهِ الْخِلَافَةُ زَالَتْ دَوْلَتِی وَ دَوْلَةُ وُلْدِی فَاحْتَالَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ کَانَ یَقُولُ بِالْإِمَامَةِ حَتَّى دَاخَلَهُ وَ أَنِسَ إِلَیْهِ وَ کَانَ یُکْثِرُ غِشْیَانَهُ فِی مَنْزِلِهِ فَیَقِفُ عَلَى أَمْرِهِ وَ یَرْفَعُهُ إِلَى الرَّشِیدِ وَ یَزِیدُ عَلَیْهِ فِی ذَلِکَ بِمَا یَقْدَحُ فِی قَلْبِهِ ثُمَّ قَالَ یَوْماً لِبَعْضِ ثِقَاتِهِ تُعَرِّفُونَ لِی رَجُلًا مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ لَیْسَ بِوَاسِعِ الْحَالِ یُعَرِّفُنِی مَا أَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَدُلَّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَحَمَلَ إِلَیْهِ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ مَالًا وَ کَانَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع یَأْنَسُ بِعَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ یَصِلُهُ وَ یَبَرُّهُ ثُمَّ أَنْفَذَ إِلَیْهِ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ یُرَغِّبُهُ فِی قَصْدِ الرَّشِیدِ وَ یَعِدُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ فَعَمِلَ عَلَى ذَلِکَ وَ أَحَسَّ بِهِ مُوسَى ع فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ: «إِلَى أَیْنَ یَا ابْنَ أَخِی؟» قَالَ: إِلَى بَغْدَادَ. قَالَ: «وَ مَا تَصْنَعُ؟» قَالَ: عَلَیَّ دَیْنٌ وَ أَنَا معلق [مُمْلِقٌ‏] فَقَالَ لَهُ مُوسَى: «فَأَنَا أَقْضِی دَیْنَکَ وَ أَفْعَلُ بِکَ وَ أَصْنَعُ.» فَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَى ذَلِکَ وَ عَمِلَ عَلَى الْخُرُوجِ فَاسْتَدْعَاهُ أَبُو الْحَسَنِ فَقَالَ لَهُ: «أَنْتَ خَارِجٌ؟» قَالَ: نَعَمْ لَا بُدَّ لِی مِنْ ذَلِکَ. فَقَالَ لَهُ: «انْظُرْ یَا ابْنَ أَخِی وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تؤتم [تُوتِمْ‏] أَوْلَادِی.» وَ أَمَرَ لَهُ بِثَلَاثِمِائَةِ دِینَارٍ وَ أَرْبَعَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا قَامَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع لِمَنْ حَضَرَهُ: «وَ اللَّهِ لَیَسْعَیَنَّ فِی دَمِی وَ یؤتمن [یُوتِمَنَ‏] أَوْلَادِی.» فَقَالُوا لَهُ: جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ فَأَنْتَ تَعْلَمُ هَذَا مِنْ حَالِهِ وَ تُعْطِیهِ وَ تَصِلُهُ؟! قَالَ لَهُمْ: «نَعَمْ‏حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: «أَنَّ الرَّحِمَ‏ إِذَا قُطِعَتْ‏ فَوُصِلَتْ‏ فَقُطِعَتْ قَطَعَهَا اللَّهُ وَ إِنَّنِی أَرَدْتُ أَنْ أَصِلَهُ بَعْدَ قَطْعِهِ لِی حَتَّى إِذَا قَطَعَنِی قَطَعَهُ اللَّهُ.» قَالُوا فَخَرَجَ عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ حَتَّى أَتَى یَحْیَى بْنَ خَالِدٍ فَتَعَرَّفَ مِنْهُ خَبَرَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَ رَفَعَهُ إِلَى الرَّشِیدِ وَ زَادَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَوْصَلَهُ إِلَى الرَّشِیدِ فَسَأَلَهُ عَنْ عَمِّهِ فَسَعَى بِهِ إِلَیْهِ وَ قَالَ لَهُ: إِنَّ الْأَمْوَالَ تُحْمَلُ إِلَیْهِ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَنَّهُ اشْتَرَى ضَیْعَةً سَمَّاهَا الْیَسِیرَةَ بِثَلَاثِینَ أَلْفَ دِینَارٍ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهَا وَ قَدْ أَحْضَرَهُ الْمَالَ لَا آخُذُ هَذَا النَّقْدَ وَ لَا آخُذُ إِلَّا نَقْدَ کَذَا وَ کَذَا فَأَمَرَ بِذَلِکَ الْمَالِ فَرُدَّ وَ أَعْطَاهُ ثَلَاثِینَ أَلْفَ دِینَارٍ مِنَ النَّقْدِ الَّذِی سَأَلَ بِعَیْنِهِ فَسَمِعَ ذَلِکَ مِنْهُ الرَّشِیدُ وَ أَمَرَ لَهُ بِمِائَتَیْ أَلْفِ دِرْهَمٍ تَسْبِیباً عَلَى بَعْضِ النَّوَاحِی فَاخْتَارَ بَعْضَ کُورِ الْمَشْرِقِ وَ مَضَتْ رُسُلُهُ لِقَبْضِ الْمَالِ وَ أَقَامَ یَنْتَظِرُهُمْ فَدَخَلَ فِی بَعْضِ تِلْکَ الْأَیَّامِ إِلَى الْخَلَاءِ فَزَحَرَ زَحْرَةً خَرَجَتْ مِنْهَا حِشْوَتُهُ کُلُّهَا فَسَقَطَ وَ جَهَدُوا فِی رَدِّهَا فَلَمْ یَقْدِرُوا فَوَقَعَ لِمَا بِهِ وَ جَاءَهُ الْمَالُ وَ هُوَ یَنْزِعُ فَقَالَ مَا أَصْنَعُ بِهِ وَ أَنَا فِی الْمَوْتِ.

 الإرشادفی‌معرفةحجج‌الله‌على‌العباد، ج‏۲، ص۲۳۷

 

شیخ مفید از مشایخ خود نقل کرده است:

سبب دستگیری امام موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) این بود که هارون‌الرشید (خلیفه عباسی) فرزندش (امین عباسی) را به جعفربن‌محمدبن‌اشعث سپرد تا تربیتش کند. به‌همین‌خاطر یحیی‌بن‌خالدبن‌برمک (وزیر اعظم)، حسادت ورزید و گفت: اگر خلافت (پس از هارون) به او (امین) برسد، وزارتِ من و فرزندانم از بین خواهد رفت.

پس برای جعفربن‌محمدبن‌اشعث که معتقد به امامتِ (اهل‌بیت علیهم‌السلام) بود، نقشه کشید. به او نزدیک شد، با او انس گرفت و زیاد به خانه‌اش می‌رفت. به‌همین‌خاطر از شیعه بودنش آگاه شد. این را به هارون‌الرشید گفت و چیزهای دیگری نیز به آن اضافه کرد تا او را در دل هارون خراب کند.

بعدها روزی به بعضی از افراد مورد اعتمادش گفت: مردی از آل‌ابی‌طالب را به من معرفی کنید که وضع مالی‌اش خوب نباشد. با او کاری دارم. آن‌ها علی‌بن‌اسماعیل‌بن‌جعفربن‌محمد (نوه امام صادق و برادرزاده امام کاظم علیهماالسلام) را به یحیی‌بن‌خالد معرفی نمودند.

یحیی‌بن‌خالد اموالی برای او فرستاد، درحالی‌که امام کاظم (علیه‌السلام) با علی‌بن‌اسماعیل (برادرزاده‌شان) انس داشتند، به او کمک مالی می‌کردند و به او نیکی می‌نمودند. سپس یحیی‌بن‌خالد نامه‌ای برای علی‌بن‌اسماعیل (برادرزاده امام کاظم) فرستاد و او را ترغیب کرد تا نزد هارون‌الرشید برود و به او وعده احسان (و کمک مالی) داد. علی‌بن‌اسماعیل نیز پذیرفت.

امام کاظم (علیه‌السلام) متوجه این موضوع شدند. برادرزاده‌شان را فراخواندند و به او فرمودند: «کجا می‌روی، ای پسر برادرم؟» علی‌بن‌اسماعیل عرض کرد: به بغداد. حضرت فرمودند: «می‌خواهی چه کنی؟» عرض کرد: بدهی‌ای دارم، دارایی‌ام را از دست داده‌ام. حضرت فرمودند: «من بدهی‌ات را می‌دهم و کارهایت را هم انجام می‌دهم.» اما علی‌بن‌اسماعیل به حضرت توجهی نکرد و قصد خروج از شهر را نمود.

حضرت (مجدداً) او را خواستند و به او فرمودند: «داری می‌روی؟» عرض کرد: بله، ناچارم به این کار. حضرت به او فرمودند: «مراقب باش، ای پسر برادرم! از خدا بترس و فرزندانم را یتیم مکن.» همچنین دستور دادند سیصد دینار (سکه طلا) و چهارهزار درهم (سکه نقره) به او بدهند. وقتی از نزد امام رفت، حضرت به حاضران فرمودند: «به خدا قسم، از من بدگویی خواهد کرد تا خونم را بریزد و فرزندانم را یتیم کند.»

...علی‌بن‌اسماعیل (از مدینه) خارج شد و نزد یحیی‌بن‌خالد (وزیر هارون) رفت. یحیی اطلاعاتی درباره امام کاظم (علیه‌السلام) از او گرفت و آن را به هارون‌الرشید گفت و چیزهایی هم بر آن افزود. سپس علی‌بن‌اسماعیل را نزد هارون برد و از او درباره عمویش (امام کاظم) سؤال کرد.

علی‌بن‌اسماعیل نیز نزد هارون از ایشان بدگویی کرد و به او گفت: اموال زیادی از شرق و غربِ عالم به او می‌رسد. (مدتی پیش) زمین حاصلخیزی به‌نام «یسیره» را به‌قیمت سی‌هزار دینار (سکه طلا) خرید. وقتی مَبلغ را به مالک زمین دادند، گفت: من این سکه‌ها را نمی‌خواهم، بلکه سکه‌هایی می‌خواهم که فلان ویژگی‌ها را داشته باشد. موسی‌بن‌جعفر نیز دستور داد تا همان را تهیه کنند و به او بدهند. پس سی‌هزار دینار از سکه‌هایی دقیقاً با همان ویژگی‌ها را به او دادند.

هارون‌الرشید این سخنان را از او شنید و دستور داد دویست‌هزار درهم (سکه نقره) در یکی از نواحی، با واسطه‌ای به او داده شود. علی‌بن‌اسماعیل نیز یکی از مناطق شرقی را (برای زندگی) انتخاب کرد (و به آن‌جا رفت.) فرستادگانش برای دریافت مال (به دربار بغداد) رفتند و خودش آن‌جا ماند و منتظرشان شد.

در یکی از همان‌روزها، (برای قضای حاجت) به دستشویی رفته بود که دچار اسهال شدیدی شد و تمام روده‌هایش از بدنش خارج شد و بر زمین ریخت. تلاش کردند روده‌هایش را برگردانند، اما نتوانستند و به حال خودش رهایش کردند. وقتی اموالش را آوردند، داشت جان می‌داد. گفت: با این‌ها چه کنم، وقتی در حال مرگ هستم؟!

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــ

در ادامه ذکر می‌گردد که هارون‌الرشید دستور داد امام کاظم (علیه‌السلام) را در غل و زنجیر کردند و ابتدا به بصره نزد عیسی‌بن‌جعفر (فرماندار بصره)، بعد به بغداد، نزد فضل‌بن‌ربیع (یکی از وزرای هارون) و بعد نزد فضل‌بن‌یحیی‌بن‌خالد (پسر وزیر اعظم) بردند تا ایشان را زندانی کنند و به شهادت رسانند، اما همگی شیفته اخلاق و عبادات امام گشتند و حاضر به این کار نشدند. سرانجام امام را به سِندی‌بن‌شاهَک سپردند. او نیز امام را به دستور هارون (لعنةالله‌علیهما) مسموم نمود و به شهادت رساند.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی