دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۲۶۳ مطلب با موضوع «اهل‌بیت» ثبت شده است

 

 این مطلب پیش تر در قدس آنلاین منتشر شده است.

 

پس از هجرت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به مدینه، حضرت زهرا (سلام الله علیها) به سن ازدواج رسیده بودند و افراد مختلفی از مهاجران (برای اینکه با پیامبر خدا خویشاوند شوند،) طالب ازدواج با ایشان بودند. ابوبکر، عمر و عبدالرحمن بن عوف، از جمله کسانی بودند که نزد پیامبر رفتند تا بانوی دو عالم را از ایشان خواستگاری کنند. اما پیامبر آنان را به بهانه هایی رد می کردند، تا جایی که مردم از ازدواج با حضرت زهرا (سلام الله علیها) مأیوس شدند و دیگر برای خواستگاری ایشان مراجعه نکردند.

 
مرحوم شیخ صدوق، در کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السلام» از امام رضا، از پدرانشان، از امیرالمؤمنین (علیهم السلام) نقل می کند که من نیز در این فکر بودم، اما به خود جرأت نمی دادم این خواسته را با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) مطرح کنم، تا اینکه پیامبر، خود، این خواسته الهی را با مطرح فرمودند و این پیوند مبارک صورت گرفت.[۱]

 
شیخ صدوق، همچنین در حدیثی دیگر، علت رد کردن خواستگاران را نقل می کند:
...عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

«قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا عَلِیُّ لَقَدْ عَاتَبَتْنِی رِجَالٌ مِنْ قُرَیْشٍ فِی أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَیْکَ فَمَنَعْتَنَا وَ تَزَوَّجْتَ عَلِیّاً فَقُلْتُ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُکُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اللَّهُ تَعَالَى مَنَعَکُمْ وَ زَوَّجَهُ فَهَبَطَ عَلَیَّ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یَقُولُ لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِیّاً ع لَمَا کَانَ لِفَاطِمَةَ ابْنَتِکَ کُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَه‏»[۲]

 
امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) از پدرشان، از پدرانشان، نقل کرده اند که امیر المؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند:
«پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمودند: ای علی! مردانی از قریش مرا در مورد مسئله فاطمه (سلام الله علیها)، به سختی خطاب قرار دادند و گفتند: ما او را از شما خواستگاری کردیم، اما شما او را به ازدواج علی (علیه السلام) درآوردید. من نیز به آنها گفتم: به خدا قسم، این، من نبودم که شما را از ازدواج با او منع کرد، بلکه خداوند بلندمرتبه بود که شما را منع کرد و او را شوهر داد؛ چنانچه جبرائیل بر من نازل شد و گفت: ای محمد! به راستی که خداوند (جلّ جلاله) می فرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، هرگز برای فاطمه، دخترت، بر روی زمین، از آدم تا آخرین انسان ها، کفو و همتایی نبود.»

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص۲۲۲، باب ما جاء عن الرضا فی تزویج فاطمة ع. (این روایت مفصّل است و در آن جبرئیل خبر می آورد که خداوند بهشتیان را دستور داده است تا آن را زینت کنند و معطر سازند و قرآن بخوانند. و خداوند، فاطمه را به عقد علی (علیهما السلام) در آورده است و ملائکه را شاهد این عقد گرفته است. و خداوند بشارت داده است که از آن دو، نسل و فرزندانى به وجود خواهد آورد که گنجینه حکمت او بر روی زمین و حجت او بر مردم خواهند بود. پیامبر نیز به تبعیت از خداوند، فاطمه را به عقد امیر المؤمنین در می آورند.)

[۲] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص۲۲۵، باب ما جاء عن الرضا فی تزویج فاطمة ع‏.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۸
ابوالفضل رهبر

 

 این مطلب پیش تر در قدس آنلاین منتشر شده است.

 

اندیشه مهدویت، همواره در اذهان شیعیان جاری بوده است و آنان همواره در انتظارِ فراهم آمدن زمینه های ظهور بوده اند. از آنجا که در آموزه های معصومین علیهم السلام، به این موضوع تأکید شده بود که مهدی موعود ابتدا مدتی غیبت می کند و بعد قیام می نماید، ذهن شیعیان، برای این امر آماده بوده است.

پس از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام، عده ای، از این آمادگی استفاده کرده، شعبه ای از انحراف در جامعه ی شیعی ایجاد نمودند. آنان مدعی شدند که ایشان مهدی موعود هستند و رحلت نکرده اند، بلکه غایب شده اند.[۱]

این انحراف، که بعدها به «فتنه وقف» مشهور شد، به سرعت در میان شیعیان فراگیر شد.

اصلی ترین عامل فراگیر شدن این فتنه، مقام و منزلت مدعیان بوده است. کسانی این ادعا را مطرح کردند، که خود وکیل و نماینده‌ی مخفیِ امام در مناطقی چون کوفه، مصر و خراسان بودند.[۲]

 

چنین شد که «فتنه وقف» فراگیر گشت و ضربه سختی به پیکره جامعه شیعه وارد آمد.

امام رضا علیه‌السلام و تعدادی از اصحاب ثابت‌قدمشان، از ابتدا سعی در روشنگری و بازگرداندنِ فریب‌خوردگان داشتند، اما بعدتر کوردلانی که علی‌رغم مدارای امام لجاجت ورزیدند را به شدت طرد کردند.

پیروان فرقه واقفه، هیچ جای‌گاهی نزد شیعیان نداشتند و علمای شیعه از علمای آنان حدیثی نقل نمی‌کردند. آنان در میان شیعیان، به «سگ باران‌دیده» مشهور بودند. (چراکه مردم از سگی که خیس است، به شدت اجتناب می‌کنند تا از نجاستش در امان باشند.)

 

شیخ صدوق، در کتاب «عیون أخبار الرضا علیه‌السلام»، روایات تأمل‌برانگیزی پیرامون انگیزه سران این فتنه ذکر می‌نماید. به نمونه‌ای از این احادیث توجه فرمایید:

  

...عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: «لَمَّا مَاتَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ لَیْسَ مِنْ قُوَّامِهِ أَحَدٌ إِلَّا وَ عِنْدَهُ الْمَالُ الْکَثِیرُ فَکَانَ ذَلِکَ سَبَبَ وَقْفِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ لِمَوْتِهِ وَ کَانَ عِنْدَ زِیَادٍ الْقَنْدِیّ سَبْعُونَ أَلْفَ دِینَارٍ وَ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ دِینَارٍ قَالَ فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ وَ تَبَیَّنَ لِیَ الْحَقُّ وَ عَرَفْتُ مِنْ أَمْرِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَا عَرَفْتُ تَکَلَّمْتُ وَ دَعَوْتُ النَّاسَ إِلَیْهِ قَالَ فَبَعَثَا إِلَیَّ وَ قَالا لِی مَا یَدْعُوکَ إِلَى هَذَا إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ الْمَالَ فَنَحْنُ نُغْنِیکَ وَ ضَمِنَا لِی عَشَرَةَ ألف [آلَافِ‏] دِینَارٍ وَ قَالا لِی کُفَّ فَأَبَیْتُ فَقُلْتُ لَهُمَا إِنَّا رُوِّینَا عَنِ الصَّادِقِینَ ع أَنَّهُمْ قَالُوا إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِیمَانِ وَ مَا کُنْتُ لِأَدَعَ الْجِهَادَ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى کُلِّ حَالٍ فَنَاصَبَانِی وَ أَظْهَرَا لِیَ الْعَدَاوَةَ.»

 عیون أخبار الرضا، ج‏۱، ص۱۱۳

 

از «یونس‌بن‌عبدالرحمن» نقل شده‌است که گفت:

هنگامی که امام کاظم علیه‌السلام رحلت فرمودند، نزد وکلا و نمایندگان ایشان اموال بسیاری بود.[۳] همین امر موجب توقف آنان بر امام کاظم علیه‌السلام و انکار مرگ ایشان شد. نزد «زیاد قندی» هفتادهزار دینار(سکه طلا) و نزد «علی‌بن‌ابی‌حمزه» سی‌هزار دینار بود.

من وقتی با این مسئله مواجه شدم و حق برایم آشکار شد و به امامت امام رضا علیه‌السلام آگاهی یافتم، با مردم سخن گفتم و آنان را به امام رضا علیه‌السلام دعوت نمودم.

آن دو (کسانی را) نزد من فرستادند و گفتند: چرا چنین دعوتی می‌کنی؟ اگر مال می‌خواهی، ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم و هزار دینار برایت تضمین می‌نماییم.

به من گفتند از این کار خودداری کن، اما من امتناع کردم و به آن دو گفتم: ما از امامان راست‌گو روایت نقل کرده‌ایم. آنان فرموده‌اند:
«هرگاه بدعتی آشکار شد، بر عالِم واجب است که علمش را ظاهر گرداند، و اگر چنین نکند، نور ایمان از او گرفته می‌شود.»

و من کسی نیستم که کوشش برای امر خداوند عزّوجلّ را در هیچ حالتی فروگذارم.

چنین شد که آنان با من دشمن شدند و دشمنی‌شان را آشکار نمودند.

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] این‌که امام در زندان هارون‌الرشید در بغداد از دنیا رفته بودند و اغلب شیعیان، شاهد مرگ حضرت نبودند و در تشییع و تدفین ایشان شرکت نکرده بودند، امکان باورپذیری این ادعا را بیشتر کرده بود. فتنه گران بعدها دیرفرزنددار شدنِ امام رضا علیه‌السلام را نیز قرینه‌ای بر صحت ادعایشان دانستند، چراکه امام باید فرزند پسری می‌داشت، تا امامت از طریق او ادامه یابد. (لازم به ذکر است که امام رضا علیه‌السلام، تا ۴۷سالگی صاحب فرزند نشدند. سران فتنه وقف، این امر را مستمسکی برای اثبات ادعای خود نموده‌بودند. آنان حتی پس از ولادت امام جواد علیه السلام نیز (به دلیل اختلاف رنگ پوست پسر با پدر) شبهاتی ناروا وارد نمودند، اما این شبهات با آزمون «قیافه‌شناسی» رفع شد و امامت امام رضا علیه‌السلام تثبیت گشت.)

[۲] سران فتنه واقفه، همه از عالمان و راویان حدیث بودند و نمایندگی و وکالت امام را برای اداره امور شرعی شیعیان، در مناطق مختلف، به عهده داشتند. (توضیح این‌که پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام و سخت شدن شرایط برای امامان شیعه، آنان مجبور به تقیه شدند و از طرفی با گسترش مخفیانه جامعه شیعی، نیاز به ارتباطی مخفیانه برای اداره امور آنان، احساس می‌شد. لذا اهل بیت شبکه‌ای مخفی از اصحاب و علما ایجاد کردند، که مانند درختی از تنه، شاخه‌شاخه می‌شدند و در کشورها و شهرها و دهات شیعه‌نشین پراکنده می‌شدند، تا به رفع نیازهای شیعیان بپردازند؛ نیاز به راهنمایی‌های اعتقادی، علمی و اجتماعی، قضاوت در اختلافات، جمع‌آوری و تقسیم وجوهات شرعی و... (برای آگاهی از پیچیدگی های شبکه وکالت، مطالعه کتاب «سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه علیهم السلام» نوشته محمدرضا جباری، توصیه می گردد.)

[۳] وکلای امام، مأمور به اخذ وجوهات شرعی شیعیان در منطقه خود بودند. آنان باید این اموال را به امام می‌رساندند و از ایشان برای نحوه مصرف‌شان کسب تکلیف می‌کردند و یا در امور از پیش تعیین‌شده، صرف می‌کردند. با رحلت امام کاظم علیه‌السلام، این اموال نزد آنان باقی‌ماند و وقتی امام رضا علیه‌السلام، پیغام دادند که اموال را بیاورید، از این کار خودداری کردند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۳۸
ابوالفضل رهبر

 

 این مطلب، پیش تر در قدس آنلاین منتشر شده است.

 

همان طور که می دانیم، امام کاظم (علیه السلام) فرزندان متعددی داشته اند که حدود بیست نفرشان پسر بوده اند. این سؤال مطرح می شود که چه طور دانسته می شود که از میان آنان، کدام یک به عنوان امام هشتم برگزیده شده است؟ این مسئله پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) و با شبهه پراکنیِ سران فتنه ی «واقفه»، که امام هفتم را آخرین امام و مهدی منتظر معرفی می کردند و قائل به غیبت ایشان شده بودند، بیشتر نمایان شد.

 

شیخ صدوق، برای اثبات امامت امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام، در سه باب مستقل از کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام»، سه دسته روایت ذکر می نماید:

۱- روایات متعددی که در آن ها، امام کاظم به امامت علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) تصریح کرده اند.[1]

۲- روایاتی که در آن ها، امام کاظم (علیه السلام)، ایشان را به عنوان وصیّ خویش معرفی کرده اند.[2]

۳- روایات فراوانی که به ائمه دوازده گانه (علیهم السلام) اشاره نموده اند.[3]

 

اینک از هر دسته، نمونه ای ذکر می شود:

۱

...عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ قَدَّمَنِی للموت [الْمَوْتُ‏] قَبْلَکَ إِنْ کَانَ کَوْنٌ فَإِلَى مَنْ قَالَ إِلَى ابْنِی مُوسَى فَکَانَ ذَلِکَ الْکَوْنُ فَوَ اللَّهِ مَا شَکَکْتُ فِی مُوسَى ع طَرْفَةَ عَیْنٍ قَطُّ ثُمَّ مَکَثْتُ نَحْواً مِنْ ثَلَاثِینَ سَنَةً ثُمَّ أَتَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنْ کَانَ کَوْنٌ فَإِلَى مَنْ قَالَ عَلِیٍّ ابْنِی قَالَ فَکَانَ ذَلِکَ الْکَوْنُ فَوَ اللَّهِ مَا شَکَکْتُ فِی عَلِیٍّ ع طَرْفَةَ عَیْنٍ قَطُّ.

 

از داود بن کثیر نقل شده است که گفت: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: فدایتان شوم، امیدوارم زودتر از شما بمیرم، (اما) اگر اتفاقی (برای شما) افتاد، به چه کسی رجوع شود؟

حضرت فرمودند: «به فرزندم موسی (علیه السلام)».

وقتی آن اتفاق افتاد(امام ششم به شهادت رسید)، لحظه ای در (مورد امامت) امام هفتم تردید نکردم. بعد از ۳۰ سال، نزد ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) رفتم و به ایشان عرض کردم: فدایتان شوم، اگر اتفاقی (برای شما) افتاد، به چه کسی رجوع شود؟

حضرت فرمودند: «فرزندم علی (بن موسی الرضا علیهما السلام)».

بعدها آن اتفاق نیز افتاد، اما به خدا قسم، لحظه ای در مورد علی بن موسی (علیه السلام) تردید نکردم.[4]

 

۲

...عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: قُلْتُ لِإِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع مَا قَوْلُکَ فِی أَبِیکَ قَالَ هُوَ حَیٌّ قُلْتُ فَمَا قَوْلُکَ فِی أَخِیکَ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ ثِقَةٌ صَدُوقٌ قُلْتُ فَإِنَّهُ یَقُولُ إِنَّ أَبَاکَ قَدْ مَضَى قَالَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُ فَأَعَدْتُ‏ عَلَیْهِ فَأَعَادَ عَلَیَّ قُلْتُ فَأَوْصَى أَبُوکَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ إِلَى مَنْ أَوْصَى قَالَ إِلَى خَمْسَةٍ مِنَّا وَ جَعَلَ عَلِیّاً الْمُقَدَّمَ عَلَیْنَا.

 

از بکر بن صالح نقل شده است که گفت: به ابراهیم، فرزند امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) گفتم: در مورد پدرت چه می گویی؟

گفت: او زنده است.[5]

گفتم: در مورد برادرت ابوالحسن (امام رضا علیه السلام) چه می گویی؟

گفت: او کاملاً مورد اعتماد و راستگوست.

گفتم: او می گوید پدرت از دنیا رفته است.

گفت: او به آنچه می گوید آگاه تر است.

دوباره به او گفتم، و او دوباره همان پاسخ را داد.

گفتم: آیا پدرت وصیت کرده است؟

گفت: آری.

گفتم به چه کسی وصیت نموده است؟

گفت: به پنج نفر از ما[6] و علی (بن موسی الرضا) را بر ما مقدم نمود. [7]

 

۳

...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَبِی ع لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَةً فَمَتَى یَخِفُّ عَلَیْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْهَا قَالَ لَهُ جَابِرٌ فِی أَیِّ الْأَوْقَاتِ شِئْتَ فَخَلَا بِهِ أَبِی ع فَقَالَ لَهُ یَا جَابِرُ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّوْحِ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی یَدِ أُمِّی فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمِّی أَنَّ فِی ذَلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوباً قَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّی دَخَلْتُ عَلَى أُمِّکَ فَاطِمَةَ فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُهَنِّئَهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَیْنِ ع فَرَأَیْتُ فِی یَدِهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ زُمُرُّدٌ وَ رَأَیْتُ فِیهِ کِتَاباً أَبْیَضَ شِبْهَ نُورِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِی أَنْتِ وَ أُمِّی یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا اللَّوْحُ أَهْدَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى رَسُولِهِ ص فِیهِ اسْمُ أَبِی وَ اسْمُ بَعْلِی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ أَسْمَاءُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِی فَأَعْطَانِیهِ أَبِی ع لِیَسُرَّنِی بِذَلِکَ قَالَ جَابِرٌ فَأَعْطَتْنِیهِ أُمُّکَ فَاطِمَةُ فَقَرَأْتُهُ وَ انْتَسَخْتُهُ فَقَالَ أَبِی ع فَهَلْ لَکَ یَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَیَّ قَالَ نَعَمْ فَمَشَى مَعَهُ أَبِی ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَنْزِلِ جَابِرٍ فَأَخْرَجَ أَبِی ع صَحِیفَةً مِنْ رَقٍّ قَالَ جَابِرٌ فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّی هَکَذَا رَأَیْتُهُ فِی اللَّوْحِ مَکْتُوباً بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِیرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِیلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِین‏...

...وَ وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجَاحِدِینَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِی مُوسَى وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی إِنَّ الْمُکَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُکَذِّبٌ بِکُلِّ أَوْلِیَائِی وَ عَلِیٌّ وَلِیِّی‏ وَ نَاصِرِی وَ مَنْ أَصْنَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ الْنُّبُوَّةِ وَ أَمْنَحُهُ بِالاضْطِلَاعِ یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ یُدْفَنُ بِالْمَدِینَةِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأُقِرَّنَّ عَیْنَیْهِ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ...

 

ابو بصیر، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند:

پدرم (امام باقر علیه السلام) به جابر بن عبدالله انصاری فرمودند: «با تو کاری دارم، چه زمانی راحتی که در خلوت از تو بخواهم؟»[8]

جابر عرض کرد: هروقت شما بخواهید.

پس پدرم با او خلوت نمود و به او فرمودند: «ای جابر! پیرامون لوحی که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا (صلوات الله علیهما) دیدی، و آنچه که مادرم در مورد نوشته های آن به تو فرمود، برایم بگو.»

جابر گفت: خدا را شاهد می گیرم که در زمان حیات رسول خدا، نزد مادرتان فاطمه (صلوات الله علیهما) رفتم، تا ولادت (امام) حسین (علیه السلام) را خدمتشان تهنیت گویم. در دستشان لوحی سبزرنگ دیدم که گمان کردم زمرد است. دیدم در آن نوشته ای سفیدرنگ، مانند نور خورشید می درخشد. به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدایتان، ای دختر رسول خدا، این لوح چیست؟

ایشان فرمودند: «این لوحی است که خداوند عزّ و جلّ به رسولش هدیه نموده. در آن نام پدر، همسر و دو پسرم، و نام اوصیائی که از نسل من هستند، آمده است. آن را پدرم به من داده است تا با آن مرا خوشحال نماید.»

جابر می گوید: مادرتان فاطمه (سلام الله علیها) آن را به من داد و من آن را خواندم و از روی آن نسخه ای برداشتم.

امام صادق می فرماید: پدرم، امام باقر (علیهما السلام) فرمودند: «ای جابر! آیا (هنوز) آن را داری تا نشان دهی؟»

جابر عرض کرد: بله. پس پدرم با جابر همراه شد، تا به خانه جابر رسیدند. پدرم صحیفه ای پوستین در آورد. جابر گفت: خداوند را شاهد می گیرم که این را به همین صورت در آن لوح دیدم، که نوشته شده بود:

 «بسم الله الرحمن الرحیم. این نوشته ای است از جانب خدای عزیز و حکیم، خطاب به محمد، نورش و فرستاده اش و...

[متن نقل شده از لوح، طولانی است[9] و در این مجال تنها به بخشی که مربوط به امام رضا (علیه السلام) است، اشاره می شود:]

... وای بر کسانی که پس از (رحلتِ) بنده ام و حبیبم و برگزیده ام، موسی (بن جعفر الکاظم علیهما السلام)، افترا زنند و انکار کنند. به راستی هرکس هشتمین (امام) را تکذیب کند، تمام اولیائم را تکذیب نموده است. علی (بن موسی الرضا علیهما السلام) ولیّ و یاری دهنده ی من، و کسی است که بار نبوت را بر دوشش گذاشته ام و او را بر این امر نیرو بخشیده ام. خبیثی متکبر، او را به قتل می رساند و در شهری که «عبد صالح»[10] آن را ساخته است، در کنار «بدترین مخلوقاتم»[11]، دفن می شود. این قولی حق از جانب من است؛ چشم او را با (فرزندش) محمد (بن علی الجواد علیه السلام) روشن خواهم نمود...»[12]

 

 
 
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] باب چهارم: «باب نص أبی الحسن موسى بن جعفر ع على ابنه الرضا علی بن موسى بن جعفر ع بالإمامة و الوصیة»؛ این باب شامل ۲۹ روایت است.

[2] باب پنجم: «باب نسخة وصیة موسى بن جعفر ع‏»؛ این باب، شامل ۴ روایت است.

[3] باب ششم: «باب النصوص على الرضا ع بالإمامة فی جملة الأئمة الاثنی عشر ع‏»؛ این باب نیز شامل ۳۷ روایت است.

[4] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص۲۳.

[5] همان طور که اشاره شد، پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، برخی از وکلای مالیِ امام، مدعی شدند که امام غیبت کرده اند و بعد از ایشان، امامی نخواهد بود. انگیزه آنها از این ادعا، تصاحب اموالی بوده است که در دست داشته اند. عده ای نیز از روی جهل و با توجه به جایگاه شبهه افکنان، حرفشان را پذیرفتند. امامان بعدی، با این افراد به شدت مبارزه کردند و اصحاب را از معاشرت با آنها منع نمودند. این فرقه، به «واقفه» مشهور است.

[6] در روایتی دیگر از همین باب، اشاره شده است که امام کاظم، امام رضا (علیهما السلام) را وصی خود نمودند و فرمودند، اگر او نبود، ابراهیم، اگر او هم نبود، قاسم،... اسماعیل،... عباس، و بعد از آنان، فرزند بزرگترم...

[7] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص۳۹.

[8] این دیدار در دوران کودکی یا نوجوانی امام باقر (علیه السلام) انجام گرفته است.

[9] در این لوح، به نبوت پیامبر اکرم و لزوم ادامه آن توسط اوصیاءِ ایشان اشاره شده است و نام ائمه دوازده گانه به همراه مختصری از زندگانی و مناقب ایشان بیان شده است.

[10] ظاهراً مقصود، ذوالقرنین می باشد، زیرا در قرآن کریم از او با عنوان «العبد الصالح» یاد شده است و در نقلی دیگر از این حدیث، به نام او تصریح شده است. (ر.ک. کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۱، ص۳۱۰)

[11] مقصود هارون الرشید (لعنة الله علیه) است، که در کنار حضرت مدفون است.

[12] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص۴۱.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۸
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عِیسَى، قَالَ، کُنَّا عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) وَ عِنْدَهُ یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، فَأَوْمَى أَبُو الْحَسَنِ (ع) إِلَى یُونُسَ: ادْخُلِ الْبَیْتَ! فَإِذَا بَیْتٌ مُسْبَلٌ عَلَیْهِ سِتْرٌ، وَ إِیَّاکَ أَنْ تَتَحَرَّکَ حَتَّى تُؤْذَنَ لَکَ! فَدَخَلَ الْبَصْرِیُّونَ وَ أَکْثَرُوا مِنَ الْوَقِیعَةِ وَ الْقَوْلِ فِی یُونُسَ، وَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) مُطْرِقٌ، حَتَّى لَمَّا أَکْثَرُوا وَ قَامُوا فَوَدَّعُوا وَ خَرَجُوا: فَأَذِنَ لِیُونُسَ بِالْخُرُوجِ، فَخَرَجَ بَاکِیاً فَقَالَ: جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ إِنِّی أُحَامِی عَنْ هَذِهِ الْمَقَالَةِ وَ هَذِهِ حَالِی عِنْدَ أَصْحَابِی! فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (ع): «یَا یُونُسُ وَ مَا عَلَیْکَ مِمَّا یَقُولُونَ إِذَا کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً! یَا یُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ، وَ اتْرُکْهُمْ مِمَّا لَا یَعْرِفُونَ، کَأَنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تُکَذَّبَ عَلَى اللَّهِ فِی عَرْشِهِ، یَا یُونُسُ وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ الْیُمْنَى دُرَّةٌ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ بَعْرَةٌ أَوْ قَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ، أَوْ بَعْرَةٌ فَقَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ، هَلْ یَنْفَعُکَ ذَلِکَ شَیْئاً؟» فَقُلْتُ: لَا، فَقَالَ: «هَکَذَا أَنْتَ یَا یُونُسُ، إِذْ کُنْتَ عَلَى الصَّوَابِ وَ کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً لَمْ یَضُرَّکَ مَا قَالَ النَّاسُ.»

 

جعفر بن عیسی بن عُبید، نقل می‌کند:

(با جمعی از شیعیان) نزد امام رضا (علیه‌السلام) بودیم و «یونس بن عبدالرحمن» نیز با ما بود. همان‌موقع عده‌ای از اهل بصره اجازه ورود خواستند. 

امام به یونس اشاره کرد که داخل اطاقی که با پرده پوشیده شده بود، برود و تا وقتی اجازه نفرموده‌اند، حرکتی نکند.

سپس اهالی بصره وارد شدند و در مورد یونس، بسیار حرف‌ها زدند و بدگویی‌ها کردند. اما امام به زمین می‌نگریست و هیچ نمی‌گفت، تا وقتی‌ که آنان بلند شدند و

خداحافظی کردند و رفتند. 

آن‌گاه حضرت به یونس اجازه داد که (از اطاق) خارج شود.

 

- یونس درحالی‌که گریه می‌کرد، (از اطاق) خارج شد و گفت: «خداوند مرا فدای شما گرداند! من از این مذهب دفاع می‌کنم و حال و وضعم، در میان یارانم چنین است!»

- حضرت فرمودند: 

«ای یونس! وقتی امامت از تو راضی است، چه ضرری به تو می‌رسد؟ 

ای یونس! با مردم در مورد چیزهایی که می‌توانند بفهمند، سخن بگو، و سخنانی را که نمی‌توانند بفهمند، با آنان در میان مگذار. 

ای یونس! اگر در دست راستت، گوهری گران‌بها باشد و مردم بگویند پشکل است، آیا ضرری به تو می‌رسد؟ یا اگر در آن پشکلی باشد و مردم بگویند گوهر است، آیا نفعی برایت دارد؟»

 

- عرض کرد: «خیر»

- حضرت فرمودند:

«تو نیز چنین هستی، حال که در راه صحیح هستی و امامت از تو راضی است، حرف مردم ضرری به تو نمی‌رساند.»

 [رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۸۷]

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱) «یونس بن عبدالرحمن»، از برجسته‌ترین &اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا (علیهم‌السلام) بوده‌است. وی پس از وفات امام کاظم (علیه‌السلام) پیشنهاد کلان مالی سران فتنه‌ی وقف را رد می‌کند و به امام رضا (علیه‌السلام) وفادار می‌ماند. هم‌چنین با روشن‌گری‌های خود، عده‌ی بسیاری از فریب‌خوردگان را نیز نجات می‌دهد. امام رضا (علیه‌السلام) او را سلمان زمان خویش نامیدند و به‌عنوان وکیل خاص خود (در امور مالی) و نیز مرجع رفع مشکلات و اختلافات علمی و اعتقادی اصحاب و بزرگان شیعه معرفی فرمودند.

۲) از آن‌جا که سطح فهم و معرفت یونس، از دیگر اصحاب بالاتر بود، از مخزن حکمت اهل بیت علیهم‌السلام، گوهرهایی در دست داشت، که دیگران از درک آن‌ها عاجز بودند و در مقطعی به دشمنی با وی برخواستند.

۳) سکوت امام در قبال بدگویی‌ها از یونس، نیز قابل تأمل است. پیش‌تر، در احادیثی که در مورد زراره ذکر شد، اشاره گشت که ائمه (علیهم‌السلام) برای حفظ مذهب، گاه اختلافات را دامن می‌زدند و گاه میان اصحاب ایجاد اختلاف می‌کردند، تا دشمن به چشم تشکلی منسجم و مخاطره‌آمیز به شیعه نگاه نکند و عزم متلاشی کردن آن را ننماید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۷
ابوالفضل رهبر

 

این مطلب پیش تر در قدس آنلاین منتشر شده است.

 

...حَدَّثَنِی عَوْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیُّ قَالَ سَمِعْتُ أبی [أَبَا] الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مِیثَمٍ یَقُولُ‏ وَ مَا رَأَیْتُ أَحَداً قَطُّ أَعْرَفَ بِأُمُورِ الْأَئِمَّةِ ع وَ أَخْبَارِهِمْ وَ مَنَاکِحِهِمْ‏ مِنْهُ قَالَ: اشْتَرَتْ حَمِیدَةُ الْمُصَفَّاةُ وَ هِیَ أُمُّ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ کَانَتْ مِنْ أَشْرَافِ الْعَجَمِ جَارِیَةً مُوَلِّدَةً وَ اسْمُهَا تُکْتَمُ وَ کَانَتْ مِنْ أَفْضَلِ النِّسَاءِ فِی عَقْلِهَا وَ دِینِهَا وَ إِعْظَامِهَا لِمَوْلَاتِهَا حَمِیدَةَ الْمُصَفَّاةِ حَتَّى أَنَّهَا مَا جَلَسَتْ بَیْنَ یَدَیْهَا مُنْذُ مَلَکَتْهَا إِجْلَالًا لَهَا فَقَالَتْ لِابْنِهَا مُوسَى ع یَا بُنَیَّ إِنَّ تُکْتَمَ جَارِیَةٌ مَا رَأَیْتُ جَارِیَةً قَطُّ أَفْضَلَ مِنْهَا وَ لَسْتُ أَشُکُّ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى‏ سَیُظْهِرُ نَسْلَهَا إِنْ کَانَ لَهَا نَسْلٌ وَ قَدْ وَهَبْتُهَا لَکَ فَاسْتَوْصِ خَیْراً بِهَا فَلَمَّا وَلَدَتْ لَهُ الرِّضَا ع سَمَّاهَا الطَّاهِرَةَ قَالَ وَ کَانَ الرِّضَا ع یَرْتَضِعُ کَثِیراً وَ کَانَ تَامَّ الْخَلْقِ‏ فَقَالَتْ أَعِینُونِی بِمُرْضِعٍ‏ فَقِیلَ لَهَا أَ نَقَصَ الدَّرُّ فَقَالَتْ مَا أَکْذِبُ‏ وَ اللَّهِ مَا نَقَصَ الدَّرُّ وَ لَکِنْ عَلَیَّ وِرْدٌ مِنْ صَلَاتِی وَ تَسْبِیحِی وَ قَدْ نَقَصَ مُنْذُ وَلَدْتُ...

 

شیخ صدوق، در باب دوم از کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام»، از «عون من محمد کِندی» نقل می کند [۱] که گفت: من هرگز کسی را از «علی بن میثم» آگاه تر به امور ائمه (علیهم السلام) و اخبار و ازدواج های ایشان، ندیده ام. علی بن میثم گوید:

«حمیده مصفاه»، که مادر امام موسی بن جعفر (علیه السلام) و از بزرگان عجم بود، کنیزی خرید که در میان اعراب متولد شده بود و با فرزندان آنها بزرگ شده بود و نامش «تُکتَم» [۲] بود. او از برترین زنان در عقل و دینش بود و بیشترین احترام را به سرورش، حمیده مصفاه، می نمود، تا جایی که از روی احترام، هرگز در مقابل او نمی نشست.

چنین بود، که حمیده به فرزندش امام موسی کاظم (علیه السلام) گفت: «فرزندم! تاکنون کنیزی بهتر از تُکتم ندیده ام و تردید ندارم که اگر نسلی داشته باشد، خداوند تعالی به زودی نسلش را آشکار خواهد گردانید. او را به تو بخشیدم، توصیه کن با او خوب رفتار کنند. وقتی تکتم امام رضا (علیه السلام) را به دنیا آورد، امام کاظم (علیه السلام) او را «طاهره» نامید.

علی بن میثم، همچنین گوید:

امام رضا (علیه السلام) شیر بسیار می خورد و قوی هیکل بود. تکتم گفت: دایه ای به کمک من آورید. به او گفتند: آیا شیرت کم شده است؟ تکتم گفت: دروغ نمی گویم، به خدا قسم شیرم کم نشده است، اما نمازها و تسبیحاتِ از پیش معین شده ای به عهده دارم، که از زمان ولادت این فرزند، نتوانسته ام آن‌ها را تمام کنم.

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص14، باب ما جاء فی أم الرضا علی بن موسى الرضا ع و اسمها.

[۲] در روایت سوم از همین باب، چندین نام برای ایشان شمرده شده است؛ نجمه، اروى، سَکَن، سمانه و تکتم‏.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۵۱
ابوالفضل رهبر

 

 این مطلب پیش تر در قدس آنلاین منتشر شده است:

 

...عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى ع إِنَّ قَوْماً مِنْ مُخَالِفِیکُمْ یَزْعُمُونَ أَبَاکَ إِنَّمَا سَمَّاهُ الْمَأْمُونُ الرِّضَا لِمَا رَضِیَهُ لِوِلَایَةِ عَهْدِهِ فَقَالَ کَذَبُوا وَ اللَّهِ وَ فَجَرُوا بَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَمَّاهُ الرِّضَا لِأَنَّهُ کَانَ رِضًى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی سَمَائِهِ وَ رِضًى لِرَسُولِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فِی أَرْضِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ أَ لَمْ یَکُنْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْ آبَائِکَ الْمَاضِینَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ رِضًى‏ لِلَّهِ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ وَ الْأَئِمَّةِ ع فَقَالَ بَلَى فَقُلْتُ فَلِمَ سُمِّیَ أَبُوکَ مِنْ بَیْنِهِمْ الرِّضَا قَالَ لِأَنَّهُ رَضِیَ بِهِ الْمُخَالِفُونَ مِنْ أَعْدَائِهِ کَمَا رَضِیَ بِهِ الْمُوَافِقُونَ مِنْ أَوْلِیَائِهِ وَ لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ لِأَحَدٍ مِنْ آبَائِهِ ع فَلِذَلِکَ سُمِّیَ مِنْ بَیْنِهِمْ الرِّضَا ع.

 

شیخ صدوق، در کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام» با سندی صحیح از «احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی» نقل می کند که گفت:

- به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: عده ای از مخالفین شما گمان می کنند که «مأمون» پدرتان را به این خاطر که برای ولایت عهدی خود پسندید، «رضا»[۱] نامید.

- امام جواد (علیه السلام) فرمودند: «به خدا قسم دروغ گفته اند و گناه عظیمی مرتکب شده اند. در حالی که خداوند (تبارک و تعالی) ایشان را رضا نامیده است. چرا که او در آسمان، مورد رضایت و پسندِ خداوند (عزّ و جلّ) بود، و در زمین، نیز مورد پسند رسول خدا و امامان بعد از ایشان (صلوات الله علیهم) بود.»

- بزنطی می گوید عرض کردم: مگر هریک از پدران بزرگوارتان (علیهم السلام) چنین نبودند که مورد رضایت و پسندِ خدا و رسولش و ائمه (علیهم السلام) باشند؟

- حضرت فرمودند: «بله» (چنین بودند.)

- عرض کردم: پس چرا از میان ایشان، (تنها) پدرتان «رضا» نامیده شد؟

- جواد الائمه (علیه السلام) فرمودند: «زیرا او همان گونه که مورد پسندِ موافقان و دوستانش بود، مورد پسندِ مخالفان و دشمنانش نیز بود،[۲] در حالی که هیچ یک از پدرانش چنین نبودند. به همین خاطر از میان آنها، (تنها) او «رضا» نامیده شد.»[۳]

 

 

 

 شیخ صدوق، همچنین برای اثبات اینکه مأمون امام را «رضا» نام گذاری نکرده است و ایشان از قبل به این صفت ملقّب بوده اند، حدیث دیگری ذکر می کند؛

...عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْمَرْوَزِیِّ قَالَ: کَانَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع یُسَمِّی وَلَدَهُ عَلِیّاً ع الرِّضَا وَ کَانَ یَقُولُ ادْعُوا إِلَیَّ وَلَدِیَ الرِّضَا وَ قُلْتُ لِوَلَدِیَ الرِّضَا وَ قَالَ لِی وَلَدِیَ الرِّضَا وَ إِذَا خَاطَبَهُ قَالَ‏ یَا أَبَا الْحَسَنِ‏.

از سلیمان بن حفص مروزی، نقل شده است که گفت:

امام کاظم (علیه السلام) همواره فرزندش علی را «رضا» می نامیدند و می گفتند: «پسرم رضا را صدا کنید تا نزد من بیاید»، «به فرزندم رضا گفتم...»، «فرزندم رضا به من گفت...» و هرگاه او را او را خطاب می نمودند، (با کنیه صدا می زدند و) می فرمودند: «ای ابو الحسن!...»[۴]

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «رضا»: مورد رضایت، مورد پسند.

[۲] حضرت رضا علیه السلام، به این دلیل که ولی عهد خلیفه و در آستانه خلافت مسلمین قرار داشتند، در کانون توجهات اهل علم و سیاست و نیز عموم مردم قرار گرفتند و گوشه ای از فضائلشان کشف و منتشر گردید. به همین خاطر از دیرباز میان دوست و دشمن دارای مقبولیت بوده اند. اهل سنت نیز همواره برای ایشان احترام و اعتبار خاصی قائل بوده و هستند.

[۳] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، باب العلة التی من أجلها سمی علی بن موسى الرضا ع‏، ص۱۳.

[۴] همان، ص۱۴.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۳
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

«ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ کُنَّ فِیهِ أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ کَانَ فِی ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ یَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ‏؛ ... وَ رَجُلٌ لَمْ یَعِبْ‏ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ بِعَیْبٍ حَتَّى یَنْفِیَ ذَلِکَ الْعَیْبَ عَنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لَا یَنْفِی مِنْهَا عَیْباً إِلَّا بَدَا لَهُ عَیْبٌ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلًا بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ.»

  الکافی، ج‏۲، ص۱۴۷

 

از امام باقر (علیه‌السلام) از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است:

«سه خصلت است که اگر کسی آن‌ها را داشته‌باشد، یا (حتی اگر) یکی‌شان را داشته‌باشد، ـ در روزی که جز سایه‌ی عرش خدا سایه‌ای نیست ـ در سایه‌ی عرش خدا قرار خواهدگرفت:...

[سومین مورد:]

مردی است که تا وقتی عیبی را از خود برطرف نساخته، آن عیب را از برادر مسلمانش نگیرد.

چرا که او عیبی را از خود بر طرف نمی‌سازد، مگر این‌که (پرداختن به) عیبی (دیگر) برایش آغاز می‌گردد،

و برای (سعادتِ) انسان همین کافی است که مشغول شدن به خودش، او را از مردم فارغ گرداند.»
 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــ

۱) مشخص است که این حدیث، به معنای نفیِ «نهی از منکر» نیست، بلکه مقصود آن است که انسان تا وقتی عیبی را از خود دور نساخته، شایسته نیست به شخص دیگری که آن عیب را دارد، ایراد بگیرد. 

۲) بنا بر این فرمایش، وقتی انسان به رفعِ عیب خود بپردازد، پس از رفعِ هر عیب، متوجهِ عیبی دیگر در خود می‌شود، چرا که پرداختن به عیوب دیگران، او را از عیوب خودش غافل ننموده. به این ترتیب، انسان عیوب خود را یکی پس از دیگری بر طرف می‌سازد، و نردبان رشد را پله‌پله طی کرده، در سایه‌ی عرش الهی آرام می‌گیرد.

* امید است با خواندن احادیث اهل بیت (علیهم‌السلام) در خَلسه‌ی «حیرت» (از رفعت فکر این سرچشمه‌های حکمت) گرفتار نشویم، و تشدید «محبت»مان به ایشان، «تبعیت»مان از آنان را نیز در پی داشته‌باشد، إن شاء الله.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۸
ابوالفضل رهبر

 

«علی بن یقطین» از یاران امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) بود، که در دستگاه عباسیان نفوذ کرده و چنان پیش رفته بود که به مقام وزارت هارون‌الرشید (لعنةالله‌علیه) رسیده بود. امام کاظم (علیه‌السلام) او را دوست داشتند و بهشت را بر او بشارت داده بودند. وی که چهار سال از امام بزرگ‌تر بود، در سن ۵۸ سالگی و یک سال پیش از شهادت امام، از دنیا رفت. علی بن یقطین، چنان مورد اعتماد عباسیان بود که امین، ولی‌عهدِ هارون، بر جنازه‌اش نماز خواند.

 

 

 

وروى محمدُ بن إِسماعیل ، عن (محمدِ بن الفضل ) قال: إِختلفَتِ الروایةُ مِن بینِ أَصحابنا فی مسحِ الرجلَینِ فی الوضوء ، أَهوَ من الأصابِع إِلى الکَعْبَینِ ، أَمْ مِنَ الکَعبینِ إِلى الأصابِع؟ فکتبَ علیُّ بن یقطین إِلى أَبی الحسن موسى: جُعِلْتُ فِداکَ ، إنّ أَصحابَنا قَدْ اختلفُوا فی مسحِ الرجلینِ ، فإِن رأَیتَ أَنْ تَکتُبَ إِلیَّ بخطِّکَ ما یکونُ عَملی بحَسَبِهِ فَعَلْت إِنْ شاءَ اللهُ. فکتبَ إِلیهِ أَبو الحسنِ: «فَهِمْتُ ما ذَکَرْتَ مِنَ الاختِلافِ فی الوُضوء ، والذی امرُکَ بهِ فی ذلکَ أَنْ َتتمضمض ثلاثاً ، وتَستَنْشِقَ ثلاثاً ، وتغسِلَ وَجْهَکَ ثلاثاً ، وتُخَلِّلَ شَعْرَ لحیَتِکَ (و تَغْسِلَ یدَکَ إِلى المِرفقَینِ ثلاثاً) وتمسَحَ رأسَکَ کُلَّه ، وتمسَحَ ظاهِرَ أُذُنَیْکَ وباطِنَهُما ، وتَغْسِلَ رِجْلَیْکَ إِلى الکَعْبَینِ ثلاثاً ، ولا تُخالفْ ذلکَ إلى غیرِه». فلمّا وصَلَ الکتابُ إِلى علیِّ بنِ یقطین ، تعجَّبَ ممّا رُسِمَ لَهُ فیهِ ممّا جمیعُ العصابةِ على خلافهِ ، ثم قال : مولایَ أَعلمُ بما قال ، وأَنا ممتثلٌ أَمرَهُ ، فکانَ یعملُ فی وضوئهِ على هذا الحدِّ ، ویخالفُ ما علیه جمیعُ الشِیعةِ ، امتثالاً لأمرِ أَبی الحسنِ. وسُعِیَ بعَلیِّ بنِ یقطین إِلى الرشیدِ وقیِلَ لَهُ: إِنّه رافِضی مخالِف لَکَ ، فقالَ الرشیدُ لِبعضِ خاصَّتِه : قَدْ کَثُر عِندی القولُ فی علیِّ بن یَقطین ، والقرْفُ له بخلافنا ، ومَیْلُهَ إِلى الرَّفْضِ ، ولَسْتُ أَرى فی خِدْمته لی تقصیراً ، وقَدِ امْتَحَنْتُه مِراراً ، فما ظَهَرْتُ منه على مایُقْرَفُ به ، وأُحبّ أَن أستَبرىءَ أَمرَهُ مِنْ حیثُ لایَشْعُرُ بذلک فَیَتَحرّز منّی. فقیلَ له : إِنّ الرافِضَةَ ـ یا أَمیرَ المؤمنین ـ تُخالِفُ الجماعةَ فی الوُضوء فتُخَفِّفُه ، ولا ترى غَسْلَ الرِجْلین ، فامْتَحِنْهُ مِنْ حَیث لا یَعْلمُ بالوقوفِ على وضوئه. فقال : أَجَلْ ، إِنَّ هذا الوَجْهَ یَظْهَرُ به أَمْرُه. ثم ترکه مدَّةً وَناطَهُ بشیءٍ من الشُّغْلِ فی الدارِ حتى دَخَلَ وَقْتُ الصلاة ، وکانَ علیُّ بن یَقْطین یَخلُو فی حُجْرةٍ فی الدارِ لِوُضُوئهِ وَصَلاتِه ، فلَمّا دَخَلَ وَقْتُ الصلاةِ وَقَفَ الرشید مِنْ وَراء حائطِ الحُجْرَةِ بحیث یَرى عَلیَّ بن یقطین ولا یَراه هو ، فَدَعا بالماءِ لِلْوُضُوء ، فَتَمَضْمَضَ ثلاثاً ، وَاسْتَنْشَقَ ثلاثاً ، وغَسَلَ وَجْهَهُ ، وخَلَّل شَعْرَ لِحْیَتِه ، وغَسَلَ یَدَیْه إِلى المِرْفَقَیْن ثلاثاً ، ومَسَحَ رَأْسَهُ وأُذنَیْه ، وغَسَلَ رِجْلَیْهِ ، والرشیدُ یَنْظُرُ إِلیه ، فَلَمَا رآه قد فَعَلَ ذلک لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ حتى أشْرفَ علیه بحیث یَراه ، ثم ناداهُ : کَذبَ ـ یا علیّ بن یقطین ـ مَنْ زَعَمَ أَنّکَ مِنَ الرّافِضَةِ. وصلُحَتْ حالهُ عِنْدَه. ووَرَدَ علیه کتابُ أَبی الحسن: «ابتدِئ من الان یا علیَّ بن یقَطین ، تَوَضَّأ کما أَمَرَ اللهُّ ، اغْسلْ وَجْهَکَ مَرّةً فریضةً وأًخْرى إِسباغاً ، وَاغْسلْ یَدَیْکَ مِنَ المِرْفَقَیْنِ کذلکَ ، وَامْسَحْ بِمُقَدَمِ رَأْسِکَ وَظاهِرِ قَدَمَیْکَ مِنَ فَضلِ نَداوَةِ وُضُوئکَ ، فَقَدْ زالَ ما کان یُخافُ عَلَیْکَ ، والسَّلام».

 الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد (للشیخ المفید)، ج‏۲، ص۲۲۷

 

از محمد بن فضل نقل شده است که گفت:

میان شیعیان اختلاف شد که آیا مسح پا از انگشتان تا برآمدگی پاست، یا از برآمدگی پا تا انگشتان؟

 

به همین خاطر علی بن یقطین (در نامه‌ای) خطاب به امام کاظم (علیه‌السلام) نوشت:

«فدایتان شود! شیعیان در مورد مسح پا دچار اختلاف شده‌اند. پس اگر صلاح می‌دانید، به خطِ خودتان برایم بنویسید که تکلیفم در مورد آن چیست؟ تا إن‌شاءالله، انجام دهم.»

 

(در پاسخ) امام کاظم (علیه‌السلام) نوشتند:

«آن‌چه را که در مورد اختلاف در وضو ذکر کردی، فهمیدم، و آن‌چه را که تو را به آن امر می‌کنم، این است که آب را سه بار مضمضه کنی (در دهان بگردانی)، و سه بار استنشاق کنی (در بینی بکشی)، سه بار صورت خود را بشویی و دست در موی ریشت کنی، و دستت را (از انگشتان) تا آرنج بشویی، و تمام سرت را مسح کنی، و بیرون و داخلِ گوشَت را مسح کنی، و سه بار پایت را تا برآمدگی پا بشویی، و از این (روشِ وضو گرفتن) تخلف نکنی.»

 

وقتی نامه به علی بن یقطین رسید، از آن‌چه در مورد مسئله، برایش مرقوم شده بود، تعجب کرد، چراکه دقیقاً مطابق فتوای اهل سنت بود!

 

آن‌گاه گفت: «مولایم بهتر می‌داند که چه گفته و من مطیعِ امر او هستم.»

 

پس (علی بن یقطین، از آن پس) به‌خلاف تمامِ شیعیان، طبق آن دستورالعمل وضو می‌گرفت، تا از دستور امام کاظم (علیه‌السلام) اطاعت کرده‌باشد.

 

(از طرفی) عده‌ای نزد هارون‌الرشید، از علی بن یقطین سعایت (بدگویی و سخن‌چینی) کردند و گفتند که او شیعه است و از مخالفین شماست.

 

هارون‌الرشید به برخی از نزدیکانش گفت: «گزارش‌های زیادی در مورد علی بن یقطین به من رسیده و او را متهم می‌کنند که مخالف ماست و به تشیّع گرایش دارد، اما من تا به حال کوتاهی‌ای از او ندیده‌ام. او را بارها آزموده‌ام، اما چیزی از آن اتهامات برایم ثابت نشده‌است. دوست دارم به صورتی که متوجه نشود مذهبش را بیازمایم و بی‌گناهی‌اش بر من ثابت شود.»

 

اطرافیان گفتند: «ای امیر‌المؤمنین! شیعیان در وضو گرفتن، خلاف دیگران عمل می‌کنند و آن را خلاصه می‌کنند؛ چنان‌که نمی‌بینید پاهاشان را (مانند غیرشیعیان) بشویند (بلکه تنها مسح می‌کنند.) پس به نحوی که متوجه نشود، در گوشه‌ای وضویش را نظاره کنید و او را بیازمایید.»

 

هارون‌الرشید گفت: «بله، این کار مذهبش را مشخص می‌کند.»

 

مدتی او را رها کردند و (بعد) برای کاری به خانه‌ای فرستادند، تا این‌که وقت نماز شد - و علی بن یقطین چنین بود که همواره در اتاقی به تنهایی وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند - پس زمانی که وقت نماز شد، هارون‌الرشید از پشت پرده‌ی اتاق، طوری که علی بن یقطین او را نبیند، به نظاره ایستاد.

 

علی، مقداری آب خواست تا وضو بگیرد. آن‌گاه (مانند اهل سنت) سه بار مضمضه کرد و صورتش را شست و دست در ریش برد و دستانش را به سمت آرنج سه بار شست و سر و گوشش را مسح کرد و پاهایش را شست، در حالی که هارون‌الرشید او را می‌دید.

 

هارون، وقتی این صحنه را دید، اختیارش را از دست داد و از پشت پرده بیرون آمد و به او گفت: «هر که گمان کند تو از شیعیان هستی، دروغ گفته‌است، ای علی بن یقطین!»

 

بعد از آن‌که رابطه‌ی میانشان خوب شد، نامه‌ای از امام کاظم (علیه‌السلام) به او رسید که (در آن نوشته شده‌بود):

«ای علی بن یقطین! از این لحظه، چنان‌که خداوند امر فرموده‌است، وضو بگیر؛ صورتت را کامل بشوی، و دستانت را نیز از آرنج بشوی، و جلوی سر و روی پاهایت را با آب باقی مانده‌ی وضویت مسح کن. دیگر از این‌جهت بر تو هراسی نیست. والسلام.»

 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در مورد رابطه‌ی علی بن یقطین با امام و خدماتش به شیعیان، ماجراهای جالب دیگری نیز نقل شده‌است، که با اندکی جستجو در اینترنت، قابل مشاهده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۵
ابوالفضل رهبر

 
...عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی وَ أَجَابَ صَاحِبِی فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِیعَتِکُمْ قَدِمَا یَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَیْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ فَقَالَ: «یَا زُرَارَةُ إِنَّ هَذَا خَیْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَکُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَکُمُ النَّاسُ عَلَیْنَا وَ لَکَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِکُمْ.» 

 الکافی، ج‏۱، ص۶۵

 

زرارة بن اَعیَن، نقل می‌کند:
از امام باقر، علیه‌السلام، مسئله‌ای پرسیدم و ایشان پاسخم را دادند.
سپس مردی نزد امام آمد و (همان‌مسئله) را از ایشان پرسید و ایشان پاسخی خلاف پاسخی که به من داده بودند، به او دادند.
سپس مردی دیگر آمد (و همان‌مسئله را پرسید) و امام پاسخی خلاف پاسخی که به من و به نفر اول داده بودند، به او دادند.

وقتی آن دو مرد از نزد حضرت رفتند، عرض کردم:
ای فرزند رسول خدا! آن دو مرد، هر دو اهل عراق و از شیعیان شما بودند، آمدند و سؤال پرسیدند، اما شما به هر یک از آن‌دو پاسخی خلاف پاسخ رفیقش دادید!!

حضرت فرمودند:
«ای زراره! به راستی که این، هم برای ما (اهل بیت) بهتر است و هم موجب بقای بیشتر ما و شما (شیعیان) می‌شود.
شما اگر بر امری واحد گرد آیید، مردم شما را بر ما تصدیق می‌کنند (می‌فهمند که شیعیان ما هستید) و این موجب بقاءِ کمتر ما و شما می‌گردد.»
 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- اختلاف در نقل احادیث، گاهی نیز موجب بدگمانی اصحاب نسبت به یک‌دیگر و درگیری‌هایی می‌شده است. به این ترتیب که مثلاً دو نفر یک مسئله را به دو صورت از امام شنیده و در شهر خود یا در میان حلقه‌ی شاگردان خود بیان می‌کردند. آن‌گاه برای هر یک از دو گروه، این سؤال پیش می‌آمد که مگر می‌شود امام به یک مسئله به دو صورت متفاوت پاسخ داده باشند! لذا گمان‌شان به این سمت می‌رفت که شاید طرف مقابل این حدیث را جعل کرده و به امام نسبت داده است. 
اختلاف‌افکنی‌های کنترل‌شده و وانمود کردن به وجود اختلاف میان اصحاب، از سیاست‌های اهل بیت، علیهم السلام، برای کاستن از حساسیت‌ها و بقای مذهب بوده است.

۲- از آن‌جا که ائمه، علیهم‌السلام، محور وحدت و محل رجوعِ اصحاب و گروه‌های مختلف بوده‌اند، این اختلاف‌ها، لرزه‌هایی جزئی بر ساختار مجموعه شیعه وارد می‌نموده، اما در نهایت به ثبات آن انجامیده است.

۳- هرچند در زمان ائمه‌ی متأخر، به‌تدریج، با تلاش طاقت‌فرسای راویان(فقها)، تا حدود زیادی این‌گونه احادیث پالایش شده‌اند و بسیاری از این مختلَفات حل شده‌اند، اما هم‌چنان موارد زیادی باقی مانده است. لذا یک فقیه باید در میان احادیثِ متعددِ حولِ یک مسئله (که با هم مخالف‌اند)، احادیث صحیح و غیر‌تقیه‌ای را بیابد و بر اساس آن‌ها فتوا دهد. این‌جاست که یکی‌دیگر از ظرائف و سختی‌های کار فقهای معظّم شیعه روشن می‌گردد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۶
ابوالفضل رهبر

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ وَ ابْنَیْهِ‌ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ، قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): «اقْرَأْ مِنِّی عَلَى وَالِدِکَ السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُ إِنِّی إِنَّمَا أَعِیبُکَ دِفَاعاً مِنِّی عَنْکَ، فَإِنَّ النَّاسَ وَ الْعَدُوَّ یُسَارِعُونَ إِلَى کُلِّ مَنْ قَرَّبْنَاهُ وَ حَمِدْنَا مَکَانَهُ لِإِدْخَالِ الْأَذَى فِی مَنْ نُحِبُّهُ وَ نُقَرِّبُهُ، وَ یَرْمُونَهُ لِمَحَبَّتِنَا لَهُ وَ قُرْبِهِ وَ دُنُوِّهِ مِنَّا، وَ یَرَوْنَ إِدْخَالَ الْأَذَى عَلَیْهِ وَ قَتْلَهُ، وَ یَحْمَدُونَ کُلَّ مَنْ عِبْنَاهُ نَحْنُ وَ إِنْ نَحْمَدَ أَمْرَهُ، فَإِنَّمَا أَعِیبُکَ لِأَنَّکَ رَجُلٌ اشْتَهَرْتَ بِنَا وَ لِمَیْلِکَ إِلَیْنَا، وَ أَنْتَ فِی ذَلِکَ مَذْمُومٌ عِنْدَ النَّاسِ غَیْرُ مَحْمُودِ الْأَثَرِ لِمَوَدَّتِکَ‌ لَنَا وَ بِمَیْلِکَ إِلَیْنَا، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعِیبَکَ لِیَحْمَدُوا أَمْرَکَ فِی الدِّینِ بِعَیْبِکَ وَ نَقْصِکَ، وَ یَکُونَ‌ بِذَلِکَ مِنَّا دَافِعَ شَرِّهِمْ عَنْکَ، یَقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی‌ الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ‌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ (صَالِحَةٍ) غَصْباً، هَذَا التَّنْزِیلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ صَالِحَةٌ، لَا وَ اللَّهِ مَا عَابَهَا إِلَّا لِکَیْ تَسْلَمَ مِنَ الْمَلِکِ وَ لَا تَعْطَبَ‌ عَلَى یَدَیْهِ وَ لَقَدْ کَانَتْ صَالِحَةً لَیْسَ لِلْعَیْبِ مِنْهَا مَسَاغٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ، فَافْهَمِ الْمِثْلَ یَرْحَمْکَ اللَّهُ فَإِنَّکَ وَ اللَّهِ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ وَ أَحَبُّ أَصْحَابِ أَبِی (ع) حَیّاً وَ مَیِّتاً، فَإِنَّکَ أَفْضَلُ سُفُنِ ذَلِکَ الْبَحْرِ الْقَمْقَامِ الزَّاخِرِ، وَ أَنَّ مِنْ وَرَائِکَ مَلَکاً ظَلُوماً غَصُوباً یَرْقُبُ عُبُورَ کُلِّ سَفِینَةٍ صَالِحَةٍ تَرِدُ مِنْ بَحْرِ الْهُدَى لِیَأْخُذَهَا غَصْباً ثُمَّ یَغْصِبَهَا وَ أَهْلَهَا، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْکَ حَیّاً وَ رَحْمَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ عَلَیْکَ مَیِّتاً...»

 

[به «زراره»[۱] خبر می‌رسد که امام صادق (علیه‌السلام) در مذمّت او بیاناتی فرموده‌اند و از او بدگویی نموده‌اند. گویا از روی شرم، خود به محضر امام نمی‌رسد، بلکه فرزندش را نزد ایشان می‌فرستد تا علت را جویا شود. ادامه‌ی ماجرا از زبان فرزندش...]

 

عبدالله، فرزند زراره، نقل کرده است:

امام صادق، علیه‌السلام، فرمودند:

 

«از جانب من به پدرت سلام برسان و به او بگو:

من تو را به این خاطر معیوب می‌سازم، تا از تو دفاع نمایم.

مردم[۲] و دشمنان، نسبت به کسی که ما (اهل بیت) به او نزدیک شویم و جای‌گاهش را ستایش کنیم، سرعت می‌گیرند، تا کسی که دوستش داریم و به او نزدیک می‌شویم را آزار رسانند، و او را به‌خاطر محبت‌مان به او، و نزدیکی‌اش به ما، متهم سازند و به قتل رسانند.

آنان هرکس را که ما از او عیب بگیریم، ستایش می‌کنند، هرچند شیعه باشد.

پس ما تو را به این جهت معیوب ساختیم که به رابطه با ما شهرت یافته‌ای و به ما نزدیک هستی، و به‌همین‌خاطر، نزد مردم مورد مذمّت هستی... ما از این جهت تو را معیوب می‌سازیم و بر تو نقص وارد می‌کنیم، که شرّ آنان را از تو دفع نماییم.

 

[آن‌گاه حضرت آیه‌ی مربوط به علتِ معیوب ساختنِ کشتی، توسط حضرت خضر(ع)، برای مصون ماندن کشتی از پادشاه ظالم را تلاوت فرمودند؛]

 

خداوند، جلّ و عزّ، می فرماید:

«أَمَّا السَّفِینَةُ فَکاَنَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبهََا وَ کاَنَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کلُ‏َّ سَفِینَةٍ غَصْبًا»؛

«اما کشتى، برای بینوایانى بود که در دریا کار می‌‏کردند، خواستم آن را معیوب کنم، [چرا که‏] پیشاپیشِ آنان پادشاهى بود که هر کشتىِ [بی نقصی‏] را به زور می‌‏گرفت.»[۳]

 

...این مثل را درک کن، خدا تو را رحمت کند!

به‌راستی که تو ـ به خدا قسم ـ نزد من از تمام مردم و از تمام اصحاب پدرم ـ مرده و زنده‌شان ـ دوست‌داشتنی‌تری. به‌راستی که تو برترین کشتیِ این دریای بی‌کران هستی، و در پسِ تو پادشاهِ ستم‌کارِ غاصبی است که مراقب عبور هر کشتی بی‌نقصی است که از دریای هدایت عبور می‌کند، تا آن را به‌همراه سرنشینانش[۴] غصب کند.

رحمت خدا بر زنده‌ات و رحمت و رضوانش بر مُرده‌ات باد...»[۵]

 

 رجال الکشی(إختیار معرفة الرجال)، ص۱۳۸

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «زرارة بن اعین»، بزرگ‌ترین فقیه عصر خویش و از یاران نزدیک امام باقر، امام صادق و امام کاظم (علیهم‌السلام) بوده است. جدش از راهبان مسیحی بوده، که اسلام آورده و پدرش نیز اهل علم بوده است. زراره ساکن مرکز تشیع(شهر کوفه) بوده است. امام صادق (علیه‌السلام) در ستایش خدمات علمیِ او فرموده‌اند: «به‌گمانم، اگر زراره نبود، احادیث پدرم از بین می‌رفت.»؛ رجال ‏الکشی، ص۱۳۳.

[۲] در عصر ائمه، علیهم‌السلام، اکثر مردم را غیرشیعیان تشکیل می‌داده‌اند، و تشیع، مذهبی مخفی و غیرقانونی بوده‌است.

[۳] سوره کهف، آیه۷۹.

[۴] مقصود از سرنشینان کشتی زراره، نزدیکان، یاران و شاگردان اویند.

[۵] بعدها مشخص می‌شود که دستگاه غاصب بنی‌عباس، دستور قتل زراره را صادر کرده بودند و طرد زراره در میان اصحاب، موجب صرف نظر حکومت از تصمیم قطعی‌شان می‌شود. چرا که اختلافاتِ داخلیِ یک مجموعه، مقدمه‌ی ضعف آن مجموعه است، و بدخواهان همواره از اختلافات داخلی استقبال می‌کنند و به آن دامن می‌زنند.

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یک: این حدیث پرده از گونه‌ای از دشواری‌های کار فقهای معظّم شیعه بر می‌دارد؛

یکی از مواردی که برای سنجش اعتبار یک حدیث بررسی می‌گردد، مورد اعتماد بودنِ راویانِ حدیث است. شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه، موجب می‌شد چنان که در حدیث مذکور مشاهده شد، ائمه برای حفظ مذهب و دفع خطر از اصحاب، نسبت به آنان تعریضاتی داشته باشند. تشخیص این‌که آیا این تعریضات تقیه‌ای بوده‌اند یا حقیقی، از وظایف فقیه است.

دو: حکیم، چوب‌زدنش نیز حکیمانه، و به مصلحت است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۰
ابوالفضل رهبر

...عَنْ سَالِمِ بْنِ مُکْرَمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: «اشْتَدَّتْ حَالُ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَوْ أَتَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَأَلْتَهُ فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا رَآهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَی أَغْنَاهُ اللَّهُ فَقَالَ الرَّجُلُ مَا یَعْنِی غَیْرِی فَرَجَعَ إِلَی امْرَأَتِهِ فَأَعْلَمَهَا فَقَالَتْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَشَرٌ فَأَعْلِمْهُ فَأَتَاهُ فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَی أَغْنَاهُ اللَّهُ حَتَّی فَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ ثَلَاثاً ثُمَّ ذَهَبَ الرَّجُلُ فَاسْتَعَارَ مِعْوَلًا ثُمَّ أَتَی الْجَبَلَ فَصَعِدَهُ فَقَطَعَ حَطَباً ثُمَّ جَاءَ بِهِ فَبَاعَهُ بِنِصْفِ مُدٍّ مِنْ دَقِیقٍ فَرَجَعَ بِهِ فَأَکَلَهُ ثُمَّ ذَهَبَ مِنَ الْغَدِ فَجَاءَ بِأَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَبَاعَهُ فَلَمْ یَزَلْ یَعْمَلُ وَ یَجْمَعُ حَتَّی اشْتَرَی مِعْوَلًا ثُمَّ جَمَعَ حَتَّی اشْتَرَی بَکْرَیْنِ وَ غُلَاماً ثُمَّ أَثْرَی حَتَّی أَیْسَرَ فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَعْلَمَهُ کَیْفَ جَاءَ یَسْأَلُهُ وَ کَیْفَ سَمِعَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قُلْتُ لَکَ مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَی أَغْنَاهُ اللَّهُ.»

 الکافی، ج۲، ص۱۳۹

 

از امام صادق، علیه‌السلام، نقل شده است که فرمودند:

 

وضع (مالی) مردی از اصحاب پیامبر، صلی‌الله‌علیه‌وآله، سخت شد. همسرش به او گفت: کاش نزد رسول خدا می‌رفتی و از او چیزی می‌خواستی.

 

آن مرد نزد پیامبر رفت. تا چشم پیامبر به او افتاد، فرمودند:

«هرکه از ما چیزی بخواهد، به او می‌دهیم و هرکه بی‌نیازی جوید، خداوند بی‌نیازش می‌کند.»

 

مرد (پیش خود) گفت: منظورشان من بودم. پس نزد همسرش بازگشت و او را (از آن‌چه اتفاق افتاده بود) آگاه ساخت. همسرش گفت رسول خدا هم بشری است (مثل ما و غیب نمی‌داند. برو و از مشکلاتمان) آگاهشان ساز.

 

پس مرد نزد ایشان رفت و رسول خدا تا او را دیدند، فرمودند:

«هرکه از ما چیزی بخواهد، به او می‌دهیم و هرکه بی‌نیازی جوید، خداوند بی‌نیازش می‌کند.»

 

این اتفاق سه مرتبه تکرار شد.

سپس آن مرد بازگشت و کلنگی عاریه نمود، سپس به کوه رفت و از آن بالا رفت و هیزم کَند و (به شهر) آورد و به نیم‌پیمانه آرد فروخت. آرد را (به خانه) برگرداند و خورد.

 

روز بعد نیز رفت و هیزم بیشتری آورد و فروخت و هم‌چنان ادامه داد و (مال) اندوخت، تا این‌که کلنگی خرید.

باز (مال) اندوخت تا این‌که دو شتر نر و یک غلام خرید. سپس مال زیاد کرد تا آن‌که ثروتمند گشت.

 

آن‌گاه نزد پیامبر رفت و برای ایشان تعریف کرد که چه‌گونه (نزد ایشان) رفته بود تا چیزی بخواهد و چه شنیده بود.

 

پیامبر فرمودند:

«من که به تو گفتم؛ هرکه از ما چیزی بخواهد، به او می‌دهیم و هرکه بی‌نیازی جوید، خداوند بی‌نیازش می‌کند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۰
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«مَنْ‏ رَقَّ‏ وَجْهُهُ‏ رَقَّ‏ عِلْمُهُ.»

 الکافی، ج۲، ص۱۰۶

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده‌است:

«هرکس کم‌رو باشد، کم‌دانش خواهد بود.»

 

زیرا کسی که کم‌روست، خجالت می‌کشد سؤالاتش را بپرسد، و علمش زیاد نخواهد شد.

 

در همین زمینه، مطالعه‌ی دو روایت خواندنیِ زیر توصیه می‌شود؛

 

۱- از امام صادق نقل شده است که امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) فرمودند:

«...همه‌ی اصحاب رسول خدا، صلی‌الله‌علیه‌وآله، چنین نبودند که از ایشان سؤال کنند و بخواهند چیزی دریابند،

تا آن‌جا که دوست داشتند عربی بادیه‌نشین یا ره‌گذری بیاید و از پیامبر سؤالی کند تا سخن ایشان را بشنوند،

ولی برای من موردی پیش نمی‌آمد مگر که آن را از پیامبر می‌پرسیدم و حفظ می‌کردم...»

 الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج۱، ص۲۶۵ / نهج البلاغة، خطبه۲۱۰

 

۲- از انس بن مالک نقل شده‌است که گفت:

«ما هرگاه می‌خواستیم از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چیزی بپرسیم، از علی بن ابی طالب یا سلمان فارسی یا ثابت بن معاذ انصاری می خواستیم تا آن را سؤال کنند؛

چرا که آنان جسورترین اصحاب در «پرسش» بودند.»

 تاریخ مدینة دمشق، ج۱، ص۱۳۰ (به نقل از المسترشد فی امامة علی بن ابی طالب ع، ص۲۶۳، پاورقی۵)

 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لذا حضرت، بابِ علم رسول بودند. (روحی فداهما)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «إِنَّا صُبُرٌ وَ شِیعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا.» قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ صَارَ شِیعَتُکُمْ أَصْبَرَ مِنْکُمْ قَالَ: «لِأَنَّا نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ شِیعَتُنَا یَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا یَعْلَمُونَ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۹۳

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«ما (اهل بیت) صبوریم، و شیعیانمان از ما صبورترند.»

 

[راوی گوید:] عرض کردم:

فدایت شوم، چطور می‌شود شیعیانتان صبورتر از شما باشند؟!

حضرت فرمودند:

«زیرا ما بر چیزی صبر می‌کنیم که به آن علم داریم،

و شیعیانمان بر چیزی صبر می‌کنند که به آن علم ندارند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۷
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«مَرَّ بِی أَبِی وَ أَنَا بِالطَّوَافِ‏ وَ أَنَا حَدَثٌ‏ وَ قَدِ اجْتَهَدْتُ فِی الْعِبَادَةِ فَرَآنِی وَ أَنَا أَتَصَابُّ عَرَقاً.» فَقَالَ لِی: «یَا جَعْفَرُ یَا بُنَیَّ إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ رَضِیَ عَنْهُ بِالْیَسِیرِ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۸۶

 

از ابوبصیر از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«پدرم (امام باقر علیه‌السلام) درحالی که طواف می‌کردم، بر من گذشت،

و من نوجوان بودم و نهایت کوششم را در عبادت می‌نمودم،

پس مرا درحالی که عرق از من سرازیر بود، دید،

آن‌گاه به من فرمود:

جعفر، پسرم!

خداوند اگر بنده‌ای را دوست داشته باشد، او را به بهشت داخل می‌گرداند، و از او به اندک [عبادتی] راضی می‌گردد.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۰۵
ابوالفضل رهبر

 

در میان ما، امام رضا (علیه‌السلام) به «غریب الغرباء»[۲] مشهورند،

اما جالب است بدانید که در روایات، این صفت تنها در وصفِ امام حسین (علیه‌السلام) به‌کار رفته است.

- به عنوان مثال، در ضمن زیارتی که در نیمه شعبان، خطاب به امام حسین (علیه‌السلام) وارد شده است، ایشان «غریب الغرباء» نامید شده‌اند.[۳]

 

در مورد سایر ائمه، صفت «غریب»[۴] به کار رفته است؛

 

- به‌عنوان مثال، امام صادق، در مورد نوه بزرگوارشان، امام رضا (علیهماالسلام) روایت فرموده‌اند:

«مردى از فرزندان پسرم موسى ع، طلوع می‌کند که هم نام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است و در زمین طوس، که در خراسان است، دفن می‌شود. در آنجا با زهر کشته می‌شود و در حالی که «غریب» است، دفن می‌شود...»[۵]

 

- و یا امام جواد، در زیارتی خطاب به پدر بزرگوارشان (علیهماالسلام) خود را «مسموم غریب» نامیده‌اند.[۶]

 

غربتِ برخی ائمه، که به نوعی از خانواده و دیار خود دور افتاده بوده‌اند و در غربت به خاک سپرده شده‌اند، قابل درک است، اما این چه غربتی است که میان تمام اهل‌بیت (علیهم‌السلام) مشترک است؟

 

به نظر می‌رسد این غربت، همان «غربت مؤمن» و «غربت عالِم» باشد.

به این دو حدیث توجه کنید:

 

۱) کامل بن علاء از امام صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند که فرمودند:

««مؤمنین قطعاً پیروزند»[۷] آیا می‌دانی که آنان که هستند؟»

عرض کردم: شما داناترید.

فرمودند:

«قطعاً «مؤمن»ها، که «تسلیم»[۸] نیز هستند، پیروزند،

به راستی، این «تسلیم»ها هستند که «نجیب»[۹] اند،

پس «مؤمن»، «غریب» است،

و خوشا به سعادتِ «غریب»ها.»[۱۰]

 

اگر دقت کرده باشید، امام صادق (علیه‌السلام) در این حدیث یک قیاس به کار برده‌اند:

الف: «مؤمن»، «تسلیم» است.

ب: کسی که «تسلیم» است، «نجیب» است.

[ج: کسی که «نجیب» است، «غریب» است.]

نتیجه: پس «مؤمن»، «غریب» است.

           

۲) در روایت دیگری از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نقل شده است:

«عالمان غریب‌اند، چرا که نادانانِ زیادی در میانشان‌ هستند.»[۱۱]

 

***

 

آری! چنین است که:

اهل‌بیت؛

این مؤمنین تام،

این تسلیم‌شدگان بی‌ادعا،

این نُجَبای دست‌نایافتنی،

این دانایان کل،

و در یک کلام:

این قله‌های «قربت»،

در اوجِ «غربت» به سر می‌برند،

هرچند در دیارشان،

کنار خانواده‌شان،

و در میان حلقه‌ی یاران و علاقه‌مندان خویش باشند.

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] برگرفته از سخنان استاد حجت‌الاسلام امیر غنوی، در جلساتِ درس تاریخ اسلام.

[۲] یعنی کسی که در میان غریب‌ها نیز غریب است.

[۳] «...السَّلامُ عَلَیْکَ یا قَتِیلَ الظَّلماءِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا غَرِیبَ‏ الْغُرَباءِ...» [الإقبال‌بالأعمال‌الحسنة(طبع‌الحدیثة)، ج‏۳، ص۳۴۷]

[۴] راغب اصفهانی در مفردات، در معنای «غریب» چنین گفته: «به هرکس که از دیگران دور شود، و در میان هم جنسانِ خود بی‌نظیر باشد، «غریب» گفته می‌شود ... و گفته شده: «علما، به خاطر فراوانیِ نادانان در میانشان، غریب‌اند.» و کلاغ به این دلیل «غُراب» نامیده شده است که در رفت‌و‌آمدش از دیگران دوری می‌جوید.» [مفردات‌ألفاظ‌القرآن، ص۶۰۴]

[۵] «یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِی مُوسَى اسْمُهُ اسْمُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَیُدْفَنُ فِی أَرْضِ طُوسَ وَ هِیَ بِخُرَاسَانَ یُقْتَلُ فِیهَا بِالسَّمِّ فَیُدْفَنُ فِیهَا غَرِیباً...» [الأمالی(للصدوق)، ص۱۱۸] (مرحوم شیخ صدوق این حدیث را در مجلسی که به تاریخ ۱۳ذی الحجة سال۳۶۷ هـ.ق، در مشهدالرضا تشکیل شده بوده، املاء کرده‌اند.)

[۶] «...السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ إِمَامٍ عَصِیبٍ وَ إِمَامٍ نَجِیبٍ وَ بَعِیدٍ قَرِیبٍ وَ مَسْمُومٍ‏ غَرِیبٍ‏...» [بحارالأنوار، ج‏۹۹، ص۵۳] (مرحوم علامه مجلسی این روایات را که در آثار قدماء یافته‌اند، اما بدون ذکر منبع و سند نقل کرده‌‌اند.)

[۷] سوره مؤمنون، آیه۱.

[۸] امام صادق (علیه‌السلام) در حدیثی، مقام «تسلیم» را همان مقام «اخبات» دانسته‌اند. («... ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا التَّسْلِیمُ فَسَکَتْنَا فَقَالَ هُوَ وَ اللَّهِ الْإِخْبَاتُ» [الکافی، ج‏۱، ص۳۹۱]) «اخبات» نیز یعنی: تواضع مطلق در برابر خداوند، خود را هیچ انگاشتن و ادعایی از خود نداشتن.

[۹] آن‌چه که در نوع خود باارزش و کم‌یاب است. («النَّجِیبُ‏: الفاضل من کلّ حیوان. و قد نَجُبَ‏ یَنْجُبُ‏ نَجَابَةً، إذا کان فاضلا نفیسا فى نوعه» [النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۵، ص۱۷])

[۱۰] ...عَنْ کَامِلٍ التَّمَّارِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ‏ أَ تَدْرِی مَنْ هُمْ قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ هُمُ النُّجَبَاءُ فَالْمُؤْمِنُ غَرِیبٌ فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ.» [الکافی، ج‏۱، ص۳۹۱]

[۱۱] «الْعُلَمَاءُ غُرَبَاءُ لِکَثْرَةِ الْجُهَّالِ بَیْنَهُمْ.» [کشف‌الغمةفی‌معرفةالأئمة(طبع‌القدیمة)، ج‏۲، ص۳۴۹]

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۷
ابوالفضل رهبر

 

مقدمه۱- «ابوحنیفه» کیست؟

ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (۸۰ -۱۵۰ هـ ق) فقیه و متکلم نامدار کوفه و پایه‌گذار «مذهب حنفی»، از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت است. اصلیتش کابلی بوده است و جدش ایرانی.

وی در نزد اهل‌سنت یکی از بزرگ‌ترین فقها به شمار می‌رود. امام شافعی[۱] و امام مالک[۲] به کمالات او معترف بوده‌اند و اهل‌سنت او را «امام اعظم» و «سراج الائمة» لقب داده‌اند.

برجسته‌ترین و بحث‌برانگیزترین اصل فقهی مکتب ابوحنیفه، «قیاس» است.

 

مقدمه۲- «قیاس» چیست؟

قیاس فقهی، چیزی است شبیه تمثیل منطقی و به معنای استخراج حکم مسئله «الف»، با استفاده از تشابه آن به مسئله «ب» است، در صورتی که حکم مسئله «ب» را بدانیم.

مثال برای قیاس:

مسئله «الف»: استعمال تریاک جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «الف»: مجهول

مسئله «ب»: استعمال حشیش جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «ب»: حرام است.

شکل قیاس: طبق روایات، «استعمال حشیش» حرام است. حرمت «استعمال حشیش»، احتمالاً از این جهت است که «انسان را به عالم هپروت می‌برد». «استعمال تریاک» نیز مانند «استعمال حشیش» چنین اثری دارد، پس «استعمال تریاک» نیز حرام است.

 

نزد فقهای شیعه، قیاس تنها در صورتی صحیح است، که علت حکم در مسئله «ب» ذکر شده باشد و اصطلاحاً «منصوص العلة» باشد.

مثال برای قیاس منصوص العلة:

مسئله «الف»: «نوشیدن آبجو» جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «الف»: مجهول

مسئله «ب»: «نوشیدن شراب انگور» جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «ب»: حرام است، چون «مست‌کننده» است.

روند اجتهاد: طبق روایات، علتِ حرمتِ «نوشیدن شراب انگور»، مست‌کنندگیِ آن است، پس نوشیدن هر چیز مست‌کننده‌ای حرام است. بنابراین «نوشیدن آبجو» نیز (که مست‌کننده است) حرام است.[۳]

 

فقهای اهل‌سنت، وجود علت حکم در منابع (کتاب و سنت) را لازم نمی‌دانند. خود، علت حکم مسئله «ب» را حدس می‌زنند و مسئله «الف» را نیز به همان حکم محکوم می‌نمایند.

 

* سؤال «امام صادق» از ابوحنیفه چه بود؟

شیخ صدوق، روایت می‌کند[۴]:

ابو حنیفه بر امام صادق (علیه‌السّلام) وارد شد.

امام به او فرمودند:

«اى ابو حنیفه! شنیده‌ام که تو «قیاس» می‌کنى؟»

ابو حنیفه گفت: بله، من «قیاس» می‌کنم.

حضرت فرمودند:

«قیاس مکن؛ زیرا اولین کسى که «قیاس» کرد ابلیس بود، آن هنگام که گفت: «مرا از آتش خلق کردی و او را از گِل خلق نمودى»[۵]، پس میان آتش و گِل قیاس نمود.

و اگر «نورانیت آدم» را با «نورانیت آتش» قیاس کرده بود[۶]، به برترى میان این دو نور، و به خالص تر بودن یکی از آن دو نسبت به دیگری، پى مى‏برد.

اما (توکه ادّعا می کنی می توانی قیاس کنى) در «سر» خود براى من قیاس کن و خبر بده به من از دو گوش خود که چرا (ماده داخل آن) تلخ است؟»

ابو حنیفه گفت: نمی‌دانم.

حضرت فرمودند:

«پس تو که نمی‌توانى (آن‌چه در) سرت (هست) را قیاس نمایى(و حکمت و علت آن را بدانی،) حال چگونه در حلال و حرام قیاس می‌کنى؟»

 

* چه ربطی داشت؟

همان‌طور که گفته شد، کسی که قیاس می‌کند، ادعا می‌کند می‌تواند علت حکم مسئله «ب» را تشخیص دهد. در مثال مذکور، (با اینکه در قرآن و روایات اشاره‌ای به علت حرام بودن استعمال حشیش نشده) ادعا می‌کند که حکمت و علتِ حرمت استعمال حشیش، «بردن انسان در عالم هپروت» است و این حکم را به هرچه که با انسان چنین کند، تسرّی می‌دهد.

اما از کجا معلوم که علتِ حکم را درست تشخیص داده باشد؟! شاید استعمال حشیش به دلیل ویژگی دیگری حرام باشد، که هرگز به ذهن قیاس‌کننده خطور نکند.

 

حال، کسی که در حکمتِ نزدیک‌ترین چیزها به مرکز فکر و اندیشه خودش درمانده، چطور می‌تواند به حکمت احکام الهی پی ببرد؟!

 

 

* اما پاسخ معمّا . . .

(ابوحنیفه) گفت: ای فرزند رسول خدا! به من خبر بده که (حکمت و علت) آن چیست؟

حضرت فرمود:

«خداوند، عزّ و جلّ، (ماده داخل) گوش‌ها را تلخ قرار داد، تا چیزی در آن‌ها وارد نشود، مگر این‌که بمیرد. و اگر چنین نبود، حشرات انسان را می‌کشتند.

و (نیز رطوبت) لب‌ها (دهان) را شیرین[۷] قرار داد، تا انسان طعم شیرینی و تلخی را تشخیص دهد.

و (رطوبت) چشم‌ها را شور قرار داد، چرا که آن‌ها دو تکه پیه (چربی) هستند و اگر شور نبودند، ذوب می‌شدند.

و (رطوبت) بینی را غلیظ و روان قرار داد، چراکه هیچ دردی در سر نیست، مگر این‌که (این رطوبت) آن را خارج می‌کند. و اگر چنین نبود، دماغ (مغز) سنگین می‌شد و کِرم می‌گذاشت.»[۸]



[۱] محمد بن ادریس شافعی، پیشوای مذهب شافعی؛ از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت.

[۲] مالک بن انس، پیشوای مذهب مالکی؛ از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت.

[۳] این نوع قیاس، در واقع قیاس نیست، چراکه فقیه در این موارد، به شباهت دو مسئله (نوشیدن شراب انگور و نوشیدن آبجو) توجهی ندارد، بلکه چون حکم کلی راجع به مست‌کننده‌ها (حرمت) را می‌داند، در مورد تمام مست‌کننده‌ها حکم به حرمت می‌دهد.

[۴] علل‌الشرائع، ج‏۱، ص۸۶.

[۵] «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏»؛ اعراف:۱۲.

[۶] که نورانیت آتش، مادی و فناپذیر است و نورانیت آدم، معنوی و جاودانه.

[۷] مقصود از شیرین در این‌جا، عذوبت و گوارایی است(مانند آب شیرین، در مقابل آب شور و بدمزه).

[۸] متن کامل حدیث: ...عَنِ اِبْنِ شُبْرُمَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لِأَبِی حَنِیفَةَ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقِسِ اَلدِّینَ بِرَأْیِکَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ أَمَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَقَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَالَ أَ تُحْسِنُ أَنْ تَقِیسَ رَأْسَکَ مِنْ بَدَنِکَ قَالَ لاَ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَخْبِرْنِی لِأَیِّ شَیْءٍ جَعَلَ اَللَّهُ اَلْمُلُوحَةَ فِی اَلْعَیْنَیْنِ وَ اَلْمَرَارَةَ فِی اَلْأُذُنَیْنِ وَ اَلْمَاءَ اَلْمُنْتِنَ فِی اَلْمَنْخِرَیْنِ وَ اَلْعُذُوبَةَ فِی اَلشَّفَتَیْنِ قَالَ لاَ أَدْرِی قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِأَنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اَلْعَیْنَیْنِ فَجَعَلَهُمَا شَحْمَتَیْنِ وَ جَعَلَ اَلْمُلُوحَةَ فِیهِمَا مَنّاً مِنْهُ عَلَى اِبْنِ آدَمَ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَذَابَتَا وَ جَعَلَ اَلْأُذُنَیْنِ مُرَّتَیْنِ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَهَجَمَتِ اَلدَّوَابُّ وَ أَکَلَتْ دِمَاغَهُ وَ جَعَلَ اَلْمَاءَ فِی اَلْمَنْخِرَیْنِ لِیَصْعَدَ مِنْهُ اَلنَّفَسُ وَ یَنْزِلَ وَ یَجِدَ مِنْهُ اَلرِّیحَ اَلطَّیِّبَةَ مِنَ اَلْخَبِیثَةِ وَ جَعَلَ اَلْعُذُوبَةَ فِی اَلشَّفَتَیْنِ لِیَجِدَ اِبْنُ آدَمَ لَذَّةَ مَطْعَمِهِ وَ مَشْرَبِهِ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِأَبِی حَنِیفَةَ أَخْبِرْنِی عَنْ کَلِمَةٍ أَوَّلُهَا شِرْکٌ وَ آخِرُهَا إِیمَانٌ قَالَ لاَ أَدْرِی قَالَ هِیَ کَلِمَةُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ لَوْ قَالَ لاَ إِلَهَ کَانَ شِرْکٌ وَ لَوْ قَالَ إِلاَّ اَللَّهُ کَانَ إِیمَانٌ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَیْحَکَ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ قَتْلُ اَلنَّفْسِ أَوِ اَلزِّنَا قَالَ قَتْلُ اَلنَّفْسِ قَالَ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَبِلَ فِی قَتْلِ اَلنَّفْسِ شَاهِدَیْنِ وَ لَمْ یَقْبَلْ فِی اَلزِّنَا إِلاَّ أَرْبَعَةً ثُمَّ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ اَلصَّلاَةُ أَمِ اَلصَّوْمُ قَالَ اَلصَّلاَةُ قَالَ فَمَا بَالُ اَلْحَائِضِ تَقْضِی اَلصِّیَامَ وَ لاَ تَقْضِی اَلصَّلاَةَ فَکَیْفَ یَقُومُ لَکَ اَلْقِیَاسُ فَاتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقِسْ.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۳
ابوالفضل رهبر

 

۱- مختصری راجع به «ابوذر»

جُندب بن جُناده بن سفیان الغِفاری، بیست سال پیش از اسلام، در طایفه غِفار به دنیا آمد.

او را به واسطه نام فرزندش(ذَر)، «ابو ذر» می‌نامیدند.

وی را مردی بلندقامت، لاغراندام و قوی هیکل توصیف کرده‌اند.

 

ابوذر قبل از اسلام یکتاپرست بود و بعد از آن، چهارمین یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد.

پس از رحلت پیامبر، از جانشینِ به حقش، حمایتِ کامل کرد.

او از اصحاب نزدیک اهل بیت بود، تا آن‌جا که در تشییع شبانه‌ی پیکر «سرور زنان اهل بهشت»، شرکت داشت.

 

ابوذر به صراحت در «بیان حق» معروف بود. وی به دستور غاصبان خلافت، مبنی بر منع نقل و نگارش حدیث، اعتنایی نداشت و می‌گفت:

«والله اگر شمشیری را بر دهانم نهند تا از پیامبر خدا نقل روایت نکنم، تحمل بُرندگی شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا ترجیح خواهم داد.» [طبقات کبری، ج۲، ص۳۵۴]

این پایبندی به نقل حدیث تا آن جا بود که ابوذر در زمان عُمَر، به همین جرم، زندانی شد.

 

در پی بخشش مبالغ هنگفتی از بیت‌المال به مروان بن حکم، زید بن ثابت و دیگران توسط عثمان، ابوذر در کوچه و خیابان فریاد می‌زد و اعتراض می‌کرد، تا این که عثمان، او را به شام و بعدتر به ربذه تبعید کرد.

 

ابوذر در سال 32 هـ.ق و در دوره عثمان، در حالی در ربذه از دنیا رفت که در خانه اش چیزی نبود که او را کفن کنند.

 

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ابوذر را راستگوترین مردم توصیف می‌کند، در زهد و فروتنی، با عیسی بن مریم مقایسه‌‌اش می‌کند، هم‌چنین او را، مانند سلمان، از اهل‌بیت می‌داند.

 

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز ابوذر را دارای علمی می‌داند که مردم از آن عاجزند و از افرادی می داند که بهشت مشتاق آنان است.

 

امام صادق (علیه‌السلام) درباره عبادت ابوذر فرمود: بیش‌ترین عبادت ابوذر، تفکر بود ... آن قدر از ترس خدا گریه کرد تا چشمانش مجروح شد.

 

 

۲- حالا توجه کنید...

قیل للحسین علیه السلام انّ اباذر یقول:

«الفقر أحبّ إلىّ من الغِنى و السُقم أحبّ إلىّ من الصحة.»

فقال علیه السلام:

«رحم اللَّه تعالى اباذر، أمّا أَنا، فأقول: من اتّکل على حُسن اختیار اللَّه تعالى له، لَم یَتَمَنَّ غیر ما اختاره اللَّه عزّوجل له.»

 إحقاق‌الحق، ج۱۱، ص۵۹۱

 

به امام حسین (علیه‌السلام) گفته شد که ابوذر می‌گوید:

«فقر و تهیدستى براى من محبوب تر از بی‌نیازى است و مریضى و بیمارى برایم محبوب تر از تندرستى است.»

حضرت فرمود:

«خداوند ابوذر را رحمت کند، امّا من می‌گویم؛ هرکس بر "زیبایی و خوبیِ انتخابِ خدا برای خود" تکیه کرد، جز آن چه که خداوند عزّوجلّ برای او انتخاب نموده، تمنایی نخواهد داشت و چیز دیگری نخواهد خواست.»

 

...

 

نگاه ارباب را حال اومدید؟

 


یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۸
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» أَ رَأَیْتَ مَا أَصَابَ عَلِیّاً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ مِنْ بَعْدِهِ هُوَ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ هُمْ أَهْلُ بَیْتِ طَهَارَةٍ مَعْصُومُونَ؟! فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَتُوبُ إِلَى اَللَّهِ وَ یَسْتَغْفِرُهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ إِنَّ اَللَّهَ یَخُصُّ أَوْلِیَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِیَأْجُرَهُمْ عَلَیْهَا مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۵۰

 

از علی بن رئاب نقل شده است:

درباره سخن خداوند (عزّوجلّ) «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ‏» [الشوری:۳۰]؛ «هر مصیبتی به شما می‌رسد، به‌خاطر اعمالی است که خود انجام داده‌اید» از امام صادق (علیه‌السلام) سؤال کردم که آیا مصیبت‌هایی که به حضرت علی و اهل‌بیتش (علیهم‌السلام) وارد شده است هم به خاطر اعمالی است که خود انجام داده‌اند؟ در حالی که آنان اهل‌بیت طهارت هستند و معصوم‌اند؟!

حضرت فرمودند:

«رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در هر روز و شبی، ۱۰۰ مرتبه، بدون این‌که گناهی مرتکب شده باشد، به سوی خدا توبه می‌کرد و استغفار می‌فرمود.

همانا خداوند دوستانش را، مخصوصاً، به مصیبت‌ها گرفتار می‌کند، تا به آنان اجر دهد، بی آن که گناهی کرده باشند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۰۲
ابوالفضل رهبر

 

در یادداشت قبلی ذکر شد که برای بهره­‌مندی از شفاعت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) باید تمام سرمایه­‌های­مان را با آنان شریک شویم، با آن­‌ها یکی شویم.

 

 

برای پاسخ به این سؤال که «چه‌­طور می‌­توان مانند "سلمان" با اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) یکی شد؟»، بهتر است به‌سراغ خودشان برویم و رمز این اتحاد را از خودشان بپرسیم...

 

قَالَ الْإِمَامُ الشَّهِیدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ:

«مَنْ‏ أَحَبَّنَا کَانَ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏.»

«هر که ما را دوست بدارد، از ما اهل بیت است.»

راوی با شنیدن این حدیث تعجب می­‌کند و می­‌پرسد:

«مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟!»

«از شما اهل‌بیت می‌­شود؟!»

امام در پاسخ سه مرتبه می­‌فرماید:

«مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»

« [بله،] از ما اهل بیت خواهد بود.»

و بعد برای رفع تعجب راوی می­‌فرماید:

«أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ‏: "فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی"‏؟»

«مگر نشنیدی کلام عبد صالح(امام قبلی) را که فرمود: "هر که از من تبعیت کند، از من است."؟»[۱]

 

امام در این‌جا به هم‌­عرض بودن «محبت» و «تبعیت» اشاره می­‌فرماید.

کسی که محبت تام داشته باشد، بالتَّبَع تبعیت تام خواهد داشت.

کسی که تبعیت تام کند، از اهل بیت(علیهم­السلام) خواهد بود.

در این­‌صورت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) او را شفاعت خواهند کرد.

 

 

به این روایت نیز دقت کنید:

 

الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «الْزَمُوا مَوَدَّتَنَا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏ فَإِنَّهُ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ وَ هُوَ یُحِبُّنَا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَتِنَا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا یَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعَمَلِهِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»

«خود را نسبت به دوستی و مودت ما اهل بیت ملزم کنید، که همانا کسی که خدا را ملاقات کند، در حالی­که ما را دوست می­دارد، به­واسطه شفاعت ما داخل در بهشت می­شود. و قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچ بنده­ای به­واسطه عمل خود سودی نمی­برد، مگر با معرفت ما»[۲]

 

پیامبر اکرم (صلی‌­الله­‌علیه‌­وآله) علاوه بر این‌که شفاعت را پاداش محبین اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) بیان می­‌فرماید، در آخر حدیث به نکته مهمی اشاره می­‌فرماید؛ «معرفت و شناخت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام)».

در حقیقت این معرفت و شناخت است که محبت و دوستی را به­‌دنبال خواهد داشت.

ما بر اساس شناخت­‌های­مان محبوب­‌های­مان را انتخاب می­‌کنیم.

او را که از بقیه زیباتر، قوی‌­تر، داناتر، آگاه‌­تر، مهربان­‌تر و در یک کلام «بهتر» باشد، ناخودآگاه به‌­عنوان عشق برتر خود برمی‌گزینیم[۳] و حتی دیگر محبوب­‌هایمان را فدای آن می­‌کنیم.[۴]

کسی که نسبت به اهل‌بیت (علیهم­‌السلام) معرفت پیدا کند، قطعاً نسبت به آن­‌ها محبت پیدا می‌­کند، محبتی که موجب یکی شدن (از اهل‌بیت شدن) می­‌شود، محبتی که قطعاً با تبعیت هم­راه خواهد بود، و این اتحاد با اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) و تبعیت از آنان است که زمینه شفاعت و نجات ما خواهد بود.

 

 

به­‌طور خلاصه، چنین فرآیندی طی می‌­شود:

معرفت >> محبت >> تبعیت >> یکی شدن >> شفاعت



[۱] نزهةالناظروتنبیه‌الخاطر، ص۸۵.

[۲] الأمالی(للمفید)، ص۱۳.

[۳] «إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»: «همانا انسان آن­‌چه که "بهتر" است را شدیداً دوست می­‌دارد.» [عادیات:۸].

[۴] لذا باید در شناخت­‌های­مان و در ارزیابی­‌هایمان دقت وافر به­‌خرج دهیم، تا دچار ره­زن­‌ها نشویم.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۷
ابوالفضل رهبر

مقدمه1:

ما دو نوع شراکت داریم:

1- شراکت استقلالی: به­ این­‌صورت که مال مورد شراکت، بین شرکا تقسیم شده باشد؛ بخشی از آن، برای یکی از شرکا، و بخش دیگر، برای شریک دیگر. مثل زمینی که از وسط تقسیم شده است، یا خانه­‌ای که یک طبقه از آن برای یکی، و طبقه دیگر برای دیگری باشد.

2- شراکت مُشاعی: به این نحو که هر دو شریک، در جزء جزءِ مال شریک باشند و روی هر قسمتی از آن دست بگذاریم، به هر دو تعلق داشته باشد. مثل خانه‌­ای که سه دانگ آن برای یکی، و سه دانگ دیگر برای دیگری باشد، و یا مثل راه‌­پله آپارتمان­‌ها که مُشاع است و برای همه ساکنین است.

 

اگر کسی که به نحو مُشاعی، مالی را با دیگری شریک است، سهم خود را بفروشد، برای شریک دیگر این حق وجود دارد [معامله را بر هم زده،] قیمت سهم معامله شده را به خریدار بپردازد و سهم شریکش را برای خود بردارد. در فقه اسلامی به چنین حقی، «حق شُفعه» و به شریک دوم (که این حق را دارد،) «شفیع» می­‌گویند.

به عنوان مثال، آقای «الف» و آقای «ب» زمینی را به‌­صورت مشاع شریک­‌اند. اگر آقای «الف» سهم خود را به قیمت ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بفروشد، آقای «ب» می­‌تواند از «حق شفعه»ی خود استفاده کند؛ ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بدهد و سهم شریکش (آقای«الف») را مالک شود. به آقای «ب»، «شفیع» می­‌گویند.

***

مقدمه2:

ما در این دنیا دائماً مشغول دادوستد، بده‌بستان و تجارت­یم.

سرمایه‌­ای که با آن تجارت می‌­کنیم، نعمت‌­هایی است که به ما داده شده؛ وقت و عمرمان، جان و مال­مان، آبرو و اعتبارمان، توانایی‌های جسمی و روحی­‌مان، هدایت و ولایت و...

ما گاهی در این تجارت سود می­‌کنیم و گاهی ضرر. گاهی در قبال چیزی که می­‌پردازیم، چیز با ارزش‌­تری به­‌دست می­‌آوریم و گاهی آن را مفت از دست می­‌دهیم، و بدتر این که گاهی چیزی می‌­خریم که بلای جان­مان می­‌شود.

 

خداوند در قرآن کریم به هر دو نوع تجارت(زیان­ده و سودده) اشاراتی دارد[۱]. به عنوان نمونه؛

- در آیه ۱۶ سوره بقره، بعد از ذکر حالاتی از منافقین، می‌­فرماید:

«أُولَٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِینَ»؛

«آن‌ها کسانى هستند که گمراهى را به بهاى هدایت خریدند، نه تجارت­شان سود داد و نه از ره‏‌یافته‌­گان بودند.»

 

- و در آیات ۱۰ الی ۱۳ سوره صف نیز می­فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * وَ أُخْرَىٰ تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»

«اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید! آیا شما را به تجارتى راه­نمایى کنم که شما را از عذابی دردناک نجات دهد؟»

و بعد ثَمَن (بهایی که باید پرداخت شود) و مُثمَن (آن­‌چه به‌­دست می­‌آید) را ذکر می­‌کند:

ثَمَن؛ ایمان به خدا و رسولش، جهاد در راه خدا با اموال و جان‌­ها

مُثمَن؛ بخشش گناهان، داخل شدن به بهشت و بهره‌­مندی از نعمت­‌هایش، و یاری خداوند و پیروزی­‌ای نزدیک

***

 

 

و اما شفاعت...

کسی که در داد و ستدهای دنیا ضرر کرده و سرمایه‌­اش را مُفت از دست داده، تنها امیدش این است که شریکش «شفیع» او شود، از حق شفعه‌­اش استفاده کند، و ضررش را جبران نماید.

ما اگر بتوانیم با اهل بیت (علیهم‌­السلام) در سرمایه‌­هایمان (جان و مال و آبرو و وقت و ...مان) شریک شویم، آن­‌ها می‌­توانند از حق شفعه (شفاعت) خود استفاده کنند و خطاهایمان را جبران کنند.

اگر با اهل بیت (علیهم‌­السلام) در هرآن­‌چه داریم شریک شویم، با آنان یکی شویم و به اتحاد برسیم، سرمایه­‌ی خود را سرمایه­‌ی آنان بدانیم، خواسته­‌های­شان را خواسته­‌های خود، دشمنان­شان را دشمنان خود، دوستان­شان را دوستان خود و...، در این‌­صورت خاندان کرامت و سخاوت نه‌­تنها شفیع ما می‌­شوند، که آن­‌ها نیز داشته­‌هایشان را با ما به‌اشتراک می­‌گذارند.[۲]

***

این‌­که چه­‌طور می­‌توانیم مانند «سلمان» با اهل بیت (علیهم‌­السلام) یکی شویم[۳]، در یادداشت بعدی عرض خواهد شد، إن شاء الله.



[۱] مراجعه کنید به بقره: 16، 41، 79، 86، 90، 102، 174، 175، 207 ، آل­‌عمران: 77، 177، 187، 199 ، نساء: 44، 74 ، مائده: 44، 106 ، توبه: 9، 111 ، نحل: 95 ، لقمان: 6 ، فاطر: 29 ، صف: 10، 11، 12، 13 ، ...

[۲] این­‌که ما بتوانیم در دارائی بی­کران اهل بیت (علیهم‌­السلام) شریک شویم، جای تعجب نیست، که در دارائی خدا نیز می­‌شود شریک شد. همان­‌طور که امام سجاد (علیه‌­السلام) فرمودند: «مَن کَانَ لِلَّهِ، کانَ اللهُ لَهُ»؛ «کسی که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود.»

[۳] رسول خدا (صلی‌­الله‌­علیه‌­وآله): «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ‏»؛ «سلمان از ما اهل بیت است.»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۵
ابوالفضل رهبر