«یک پله بالاتر»؛ نقد فیلم «مرد عوضی»*
«مرد عوضی»[۱]، فیلمی است دینی، که «دینی بودن»اش را نه پنهان میکند و نه به صورت مخاطب میکوبد. عناصر فیلم، همه، به دفاع از «حق» قیام کردهاند؛ مضمون، داستان، دوربین، میزانسن، موسیقی، ... و جلوتر از همه، فیلمساز، که شعار نمیدهد، قواعد مدیا را میشناسد و به آن وفادار است. درست حرف میزند و حرف درستی هم میزند. از سطح[۲] عبور میکند و به مفهوم پیچیده تری میپردازد؛ «استقامت».
«مَنی»[۳]، مرد شریف و باایمانی است که در اوج «مشکلات» و «ابتلائات»، «صبر» دارد و قسمت پر لیوان را میبیند. بحرانها را مدیریت میکند و میتواند تکیهگاه خانوادهاش باشد؛
- در مورد نقصی که دندانپزشک مطرح میکند (عقب افتادن دندان از فک در تکامل)، نگاهش به مطلوبیت کلی انسان است.
- وقتی همسرش، «رُز»، با ناامیدی از مشکلات سلسلهوار زندگی گلایه میکند، او به خوششانسیهاشان اشاره میکند؛ اینکه عاشق یکدیگرند، بچههای خوب و باهوشی دارند، و شغلی که او دوستش دارد. در نهایت «رُز» امیدوارانه میگوید «تو دوباره همهچیز را درست میکنی» و (هرچند موقتاً) آرام میگیرد.
- دعوای بچهها را هم مدیریت میکند و هردو را راضی میکند.
- بعد از بلای عجیبی که نظام معیوب آمریکا (بلکه مدرنیته) بر سرش میآورد[۴]، وقتی متوجه میشود شاهد دوم هم مُرده است، همچنان ایمانش را حفظ میکند، دعا میکند و امیدوار به یافتن نفر سوم است. اما زن باز کم میآورد. این بار «شک» میکند، از نور به تاریکی (سایهی «مَنی») میرود[۵] و به عقوبتی سخت دچار میشود؛ «ترس»، «احساس گناه» و «دوری از خانواده».
«مَنی»، در تمام این مراحل «ایمان» دارد و «صبر».
او همیشه یک (بلکه چند) پله از «رُز» بالاتر میایستد، اما این کافی نیست.
«احساس تنهایی» در این روند خستهکننده و تحقیرآمیز، او را هم به زانو در میآورد. اینجاست که با یک «مَنیِ» خسته و بریده رو به رو میشویم. «مَنی»ای که در آستانه لِه شدن است، بر لبهی چاهی که «رُز» در قعر آن است.
اما یک مرد سنتی[۶]، کسی را دارد که وقتی نمیداند باید چه کند، سراغش برود و از او راهنمایی بگیرد؛ «مادر».
«مادر»، بیکار نیست؛ برای بچهها لباس میبافد. او مثل یک مشاور خبره و دلسوز، گوش میدهد و پسر را دلداری میدهد؛ «تقصیر تو نبوده، تو کُلّی بدبیاری آوردی که ممکنه برای هرکسی پیش بیاید.»
بعد (روحِ) فرزندش را معاینه می کند؛
- «دعا کردهای؟»
- «بله»
- «در دعایت چه خواستی؟»
- «برای کمک دعا کردهام.»[۷]
اشک در چشمان مادر موج میخورد. «درد» را تشخیص میدهد و «نسخه» را ملتمسانه طرف بیمار میگیرد؛ «برای استقامت دعا کن».[۸]
حالا «مَنی» است که باید برخیزد و «یک پله بالاتر» رود.
این کار را میکند، و «گشایش» آغاز میشود.
هرچند او نباید در انتظار معجزهای باشد که مشکلاتش را آناً حل کند، که زندگی، عرصهی ابتلائات است و فرزند آدم (علیهالسلام)، ناچار به صبر و استقامت.
در حاشیهی تم اصلی، نگاه انتقادی فیلمساز به سیستم حاکم، در جایجای فیلم به چشم میخورد، که البته در خدمت داستان نیز هست.
سیستم بیماری که از «نظام سرمایهداری» شروع میشود، در نظام «رسانهای» و «علمی»، نظام «درمانی» و «بیمه»، در نظام «امنیتی» و «حقوقی» ادامه مییابد و در نهایت به «روانشناس» و «تیمارستان» ختم میشود. روندی کاملاً روتین. انسانها توسط دو مأمور، تحتالحفظ از اتاقی به اتاق دیگر هدایت میشوند، از نقطهی «الف» به نقطهی «ب»، به نقطهی «ج»، به...؛
- فیلم با نمایی کج از کلوب اشرافی «لکلک» شروع میشود تا نگاه فیلمساز را به نظام متزلزل و ناراستِ سرمایهداری عیان کند. کلوب لکلک مکانی است برای شادیِ سرد و تفاخرآمیز پولدارهای نیویورک. کلوبی معروف که از بیرون زیبا و مطلوب به نظر میآید. کارآگاه پلیس، خیال میکند قاعدتاً باید به «مَنی» خیلی خوش بگذرد که در چنین کلوبی کار میکند، اما نمیداند که خدمهی کلوب هرشب باید شاهد عیش و نوشی باشند که خود و خانوادهشان حق شرکت در آن را ندارند.
- به محض اینکه پای «مَنی» به خیابان میرسد، در محاصرهی دو پلیس قرار میگیرد. پلیسها مأمورند او را در دالان پرپیچوخم سیستم حاکم حرکت دهند و از اتاقی به اتاق دیگر ببرند. حتی وقتی دو مأمور حضور ندارند، او حضور آنها را در خیابان، جلوی در خانه، حس میکند.
- رسانه، ضمن تبلیغ اتومبیل، راهِ رفتن به یک سفر خانوادگی با این ماشین را، سرمایهگذاری در بانک یا شرطبندی معرفی میکند. و آن که سرمایهای ندارد، ناچار باید به جدول اسبها چشم بدوزد.
- دندانپزشک، که نماینده «نظام علمی» است، «فرضیه داروین» را تبلیغ میکند و به نواقص خلقت اشاره میکند، نه کلیت کاملِ آن.
- هزینهی سنگین کشیدنِ دندانهای عقل (که علیالقاعده نباید سنگین باشد)، فقرای جامعه را به افسردگی و ناامیدی میکشاند.
- شرکت بیمه، استارت «گرفتاری» را میزند. بیمه، خود نماد شک و تردید است. شک در قدرت خدا و عاملی برای سستیِ توکّل، هنگام بروز مشکلات و ابتلائات. کارمندان بیمه، با شک بیاساسشان، بیگناهی را پشت نردهی زندان میاندازند. نرده ای که خود نیز پشت آن قرار دارند. نام شرکت بیمه، «مؤسسه زندگی نیویورک» است. گویا بیمه قرار است این بلا را بر سر تمام مردم نیویورک بیاورد. چنانچه بر سر کسی که به جای «مَنی» متهم به دزدی شد، آورد.
- پلیس، بر اساس اتهامی بیاساس، و بر پایهی احتمالات، چنان میکند که کرد. از دریچهی دوربینِ هیچکاک، ساختمان اداره پلیس هم کج است. ساختمانی که از بیرون شیک و با ابهت به نظر میرسد، اما خرابی از در و دیوار داخلی و از روابط غیرانسانیِ حاکم بر آن میبارد. بنایی که دوامی نخواهد داشت.
- دادسرا نیز مانند پلیس اهمیتی به شخصیت متهم نمیدهد. کارها آنچنان روتین پیش میرود که متهم اصلاً متوجه نمیشود چه اتفاقی در دادگاه افتاده است. بازی با کلمات و بندهای قانون، و دفاع وکیلی که تا به حال متهم را ندیده و با او صحبت نکرده، حاکی از روابطی بیروح و ماشینی است.
- وکیل، اولین نفری است که با متهم به گفتگو مینشیند، از کسانی که واقعاً او را میشناسند درباره شخصیت و مرامش تحقیق میکند و سعی میکند نجاتش دهد. هرچند همانطور که خود میگوید، بر چنین پروندههایی تسلط ندارد و نمیتواند در برابر وکیل بیمه آنچنان که باید، از موکل خود دفاع کند. جالب اینجاست که دفتر وکیل، کنار دفتر شرکت بیمه است. یکی خراب میکند و دیگری باید تعمیر کند.
- دادگاهِ فشل، طولانی و کسلکننده نیز شخصی مثل «مَنی» را در آستانهی پرتگاه «بیایمانی» قرار میدهد. گویا انتظار کمک از جایی که باید به داد مظلومین برسد، بیفائده است و باید برای یک «معجزه» دست به دعا برداشت.
- در آخر، انسانهای معمولی (و نه چندان باایمان)، تسلیم نظام حاکم خواهند شد. آنان توسط روانشناس بازجویی میشوند و در محاصرهی دو مأمور سفیدپوش، به «آسایشگاه بیماران روانی» منتقل میشوند.
* این یادداشت، پیشتر در سایت «کافه نقد» منتشر شده است.
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] "The Wrong Man (1956)" ساختهی «آلفرد هیچکاک»، (ترجمه بهتر آن، «مرد اشتباهی» است.)
[۲] مثل این مفاهیم که «دروغ خوب نیست»، «خیانت بد است»، «در مشکلات باید صبور بود و از خدا کمک خواست» و...
[۳] Manny نام کوچک و دوستانهی «کریستوفر امانوئل بالسترو»، شخصیت اول فیلم، با بازی «هنری فوندا».
[۴] فیلمساز در ابتدای فیلم روی پرده ظاهر میشود و ادعا میکند «داستان این فیلم، برخلاف دیگر فیلمهایم، واقعی است، کلمه به کلمهاش». البته جدی بودن این حرف از شخصی مثل هیچکاک، آن هم با آن سایه بلند و صورت تاریک، چندان حتمی نیست.
[۵] پس از این صحنه، به خلاف قبل، در تمام صحنهها او را با لباس تیره میبینیم.
[۶] «مَنی» آمریکایی است، اما اصالت ایتالیایی دارد و تمام خصوصیات یک انسان «وافادار به سنت» را در او میبینیم؛ از رفتار محبتآمیز با همسر، فرزندان و والدینش، از مشروب نخوردنش، از متانت و صبرش، از همراه داشتن «تسبیح»، از نصب تمثال مسیح (علیهالسلام) بر دیوار خانهاش و...
[۷] "I Prayed For Help".
[۸] "Pray For Strength"؛ نسخهای که هیچکاک برای تمام انسانهای گرفتار در چنین سیستمی میپیچد.