«یونُس بن یعقوب» نقل کرده است: گروهی از یاران امام صادق (علیهالسلام) نزد ایشان بودند؛ ازجمله «حُمران بن أعیَن»، «محمد بن نُعمان»، «هِشام بن سالم» و «طیّار» (که از علمای بزرگ شیعه بودند) و گروه دیگری نیز بودند، که در میانشان «هِشام بن حَکَم»[1] که در سن جوانی بود، حضور داشت.
امام صادق (علیهالسلام، خطاب به هشام بن حکم) فرمودند: «ای هِشام! برایم تعریف نمیکنی که با «عَمرو بن عُبید»[2] چه کردی و چگونه از او سؤال کردی؟»
هشام عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! هیبت شما مرا گرفته است، از شما حیا دارم و زبانم در حضور شما کار نمیکند.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «وقتی شما را به کاری امر میکنم، انجام دهید!»
هشام عرض کرد: «به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره کرسی بحثی تشکیل داده. تحملش برایم سخت بود، پس (از کوفه) به سویش حرکت کردم و در یک روز جمعه وارد بصره شدم. وقتی وارد مسجد شدم، با حلقه بزرگی مواجه شدم که در میانش عمرو بن عبید با لباس سیاه پشمینی که به کمر بسته بود و لباس دیگری که به دوش انداخته بود، نشسته بود و مردم از او سؤال میپرسیدند. جمعیت را شکافتم و در انتهای جمعیت، دو زانو نشستم.
سپس گفتم: ای مرد دانشمند! من مردی غریب هستم، اجازه میدهید سؤالی بپرسم؟
گفت: بله.
گفتم: آیا شما چشم دارید؟
گفت: پسرم! این چه سؤالی است؟ مگر نمیبینی؟
گفتم: سؤالات من همینطور است.
گفت: پسرم! بپرس، هرچند سؤالاتت احمقانه است.
گفتم: پاسخ مرا بدهید.
گفت: بپرس.
گفتم: آیا شما چشم دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن رنگها و اشخاص را میبینم.
گفتم: بینی هم دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن بوها را استشمام میکنم.
گفتم: آیا دهان دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن مزهها را میچشم.
گفتم: گوش هم دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن صداها را میشنوم.
گفتم: آیا قلب دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن هرچه را بر این اعضای بدن و حواسم وارد میشود تمییز (تشخیص) میدهم.
گفتم: آیا این اعضای بدن از قلب بینیازند؟
گفت: نه.
گفتم: چهطور ممکن است، درحالیکه این اعضای بدن صحیح و سالم هستند؟
گفت: پسرم! وقتی اعضای بدن در (تشخیص) چیزی که استشمام میکنند یا میبینند یا میچشند یا میشنوند، تردید میکنند، به قلب رجوع میکنند تا قلب یقین ایجاد کند و تردید را از بین ببرد.
گفتم: پس خداوند قلب را به انسان داده است تا تردید اعضای بدن را از بین ببرد؟
گفت: بله.
گفتم: پس قلب باید باشد، وگرنه اعضای بدن به یقین نمیرسیدند؟
گفت: بله.
گفتم: ای ابو مروان! پس خداوند اعضای بدن انسان را (به حال خود) رها نکرده و برایشان امامی قرار داده است تا کار درست را انجام دهند و تردیدشان به یقین تبدیل شود، اما این همه انسان را (به حال خود) رها کرده است و علیرغم تردیدها و سرگردانیها و اختلافاتشان، امامی برایشان نصب نکرده تا تردیدها و سرگردانیهایشان را به او ارجاع دهند؟! بااینحال برای تو امامی برای اعضای بدنت قرار داده تا سرگردانی و تردیدت را به او ارجاع دهی؟!»
هشام بن حکم ادامه داد: «پس او ساکت شد و چیزی به من نگفت.
بعد به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟
گفتم: نه.
گفت: آیا از همنشینان او هستی؟
گفتم: نه.
گفت: پس اهل کجایی؟
گفتم: اهل کوفه هستم.
گفت: پس تو خودِ او (هشام) هستی.
بعد مرا در آغوش گرفت و از جایگاه خود برخواست و مرا بر آن نشاند و تا وقتی که برخیزم، هیچ حرفی نزد.»
یونس بن یعقوب نقل میکند:
پس امام صادق (علیهالسلام) خندیدند و فرمودند: «ای هشام! چه کسی اینها را به تو آموخته است؟»
هشام عرض کرد: «چیزهایی بود که از شما آموخته و (خود) تنظیم کرده بودم.»
حضرت فرمودند: «به خدا قسم، آنچه گفتی در صحیفههای ابراهیم و موسی (علیهماالسلام) نوشته شده است.»
الکافی، ج۱، ص۱۶۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] «هشام بن حکم» تا سن نوجوانی از اهلسنت بوده است و پس از چند دیدار با امام صادق (علیهالسلام) شیعه میشود. او در میان اصحاب ایشان، در فن مناظره بینظیر بوده است.
[2] «ابومروان عَمرو بن عُبید» از بزرگترین متکلمین اهلسنت و معتزلیمسلک بوده است.