دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ» ثبت شده است

 

«بنده»، باید «شاکر» باشد.

«شکر»؛ هم قلبی است، هم زبانی و هم عملی.

- شکر قلبی و زبانی که معلوم است.

- شکر عملی هم یعنی آن‌چه پروردگار به ما داده است را ضایع نکنیم؛ در جای مناسب و به شکل صحیحی به کار گیریم.

 

«خداوند» هم در قرآن، دو جا خود را «شاکر» و بلافاصله «علیم» معرفی فرموده؛

«فإنّ اللهَ شاکرٌ علیمٌ» (بقره:۱۵۸)

«و کان اللهُ شاکراً علیماً» (نساء:۱۴۷)

 

«شکر بنده» که معلوم شد، «شکر خداوند» چه معنایی دارد؟

یعنی خداوند نیکیِ بنده‌اش را بی‌اثر نمی‌گذارد و ضایع نمی‌کند؛ در جای مناسب و به شکل صحیحی به کار می‌گیرد و برای او جبران می‌کند.

 

مثلاً تو؛ روزانه احادیث جالب و شیرینی می‌بینی.

دوست داری این شیرینی را به دیگران هم بچشانی.

کانالی راه می‌اندازی و اسمش را می‌گذاری «حدیثنا».

روزی یکی‌دو ساعت وقت می‌گذاری تا حدیث مناسبی پیدا کنی، جوانبش را بسنجی، با وسواس ترجمه‌اش کنی، اگر لازم بود توضیحی بنویسی، تیتر خوبی بزنی، متنش را خوشگل کنی، بسم‌الله‌ی بگویی و کلید ارسال را بزنی.

بعد، در وبلاگت هم منتشر کنی تا در تلگرام دفن نشود و روی اینترنت هم باشد که شاید کسی گذرش افتاد و گِرِهی از او باز شد.

 

اما گاهی که چشمت به تعداد ممبرهای بعضی کانال‌های خفن می‌افتد، این فکر از سرت عبور می‌کند که:

آیا این زحمت‌ها، ثمره‌ای دارد؟

کسی می‌بیند؟ به دردش می‌خورد؟

 

گاهی سرد می‌شوی...

و دوباره گرم؛

- دوستت که مهندس عمران است، عکسی می‌فرستد و می‌گوید: بعضی احادیثی که می‌فرستی را بالای تخته اتاق کارم می‌نویسم تا هم جلوی چشمم باشند و هم دیگران ببینند.

- یکی از دوستانت که مبلّغ بین‌المللی است، پیام می‌دهد و تعریف می‌کند و می‌گوید: از مطالبت استفاده می‌کنم.

- بعضی مخاطب‌ها، با حدیثی حال می‌کنند و پیام می‌دهند و تشکری و...

- بعضی دوستانت که مسجد و منبری دارند، می‌گویند: هرروز یا هرهفته مطالبت را از توی کانال برای خلق‌الله می‌خوانیم.

- بعضی کانال‌های پرمخاطب، مطلبت را کپی‌پیست می‌کنند.

- دوستی می‌گوید: اِاِاِ؟! «وبلاگ دستوار» برای توست؟! ما کلی از مطالبت را در سایتمان [بدون ذکر منبع] منتشر می‌کردیم.

- بزرگواری کامنت می‌گذارد: فلان مطلب وبلاگتان را در مقاله‌ای نقل کرده‌ام و چون پژوهشی است، نمی‌توانم به وبلاگ ارجاع دهم، حلال کنید.

- عزیزی از انگلیس پیام می‌دهد که ما یک هیأت هفتگی داریم و با هم قرار گذاشته‌ایم احادیث کانالت را هرهفته بخوانیم.

- و...

 

خلاصه مطالبت از جاهایی سر در می‌آورند که فکرش را هم نمی‌کنی.

 

چراکه خداوند «علیم» است و «شاکر»؛

می‌داند چه می‌کنی و در جای خودش می‌نشاند.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۵
ابوالفضل رهبر

بسم الله...

نیمه‌شب است. به سرت می‌زند وبلاگی راه بیاندازی، تا راهی باز کنی برای کلماتی که سال‌هاست خود را به دیوارهای بلند سینه‌ات کوبیده‌اند، راهی برای نفَس‌هایت که این روزها سخت‌تر بالا می‌آیند، و راهی برای خودت.

 

اسمش، در گوشه‌ای از دیوان «ابوالفرج رونی» نشسته است و از آن دور، صدایت می‌کند. ساعت‌ها به دنبال صدا می‌گردی و آخر پیدایش می‌کنی؛ «دستوار».

 

نماز و کمی خواب...

صبح لپ‌تاپت را روشن می‌کنی، مرورگر کرومت را باز می‌کنی و عجب...

چه جالب...

راه‌اندازی وبلاگت مصادف شده با سا‌ل‌روز تولدت.

«اریک اشمیت» کیک و کادوها را روی صفحه مانیتورت چیده و لابد خودش جایی همین گوشه‌کنارها (مثلاً در لنز وِب‌کَم‌ات) نشسته، تا برق شگفتی و قدردانی را در چشمانت شکار کند و بلافاصله برود سراغ دیگر مولودهای ۱۱مهر.

 

 

بعد، این فکر، مثل موریانه، از منفذی وارد سرت می‌شود که در «اولین پست» چه بنویسی؟ خُب «اولین پست» خیلی مهم است و تو باید از پَسَش خوب برآیی.

بعد، می‌ترسی نکند این «اولین پست»ات هم به سرنوشت «اولین پست» وبلاگ قبلی‌ات - که آخرینش هم بود - دچار شود.

 

این می‌شود که «روز»ها یکی‌یکی از تو و وبلاگِ خالی‌ات رد می‌شوند و چندقدمی آن‌طرف‌تر، برمی‌گردند و با پوزخندی، بابت تمام ترس‌هایت تحقیرت می‌کنند.

 

این می‌شود که ۳۳ روز می‌گذرد و تو زیر آوار این همه «ترس» و «حقارت»، ناتوان‌تر می‌شوی...

 

...تا این‌که یاد جمله‌ای می‌افتی که بارها دستت را کشیده و از «رکود» به «حرکت»ات رسانده؛

«إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ»

 نهج‌البلاغه، حکمت۱۷۵

«هرگاه از چیزى ‏ترسیدی، در آن واقع شو؛ چراکه تحمل این ترس، سخت‌تر است از تحمل چیزی که از آن می‌ترسی.»

 

باز هم علی(ع) به دادت رسیده و راه‌ها را گشوده.

 

نیمه شب است. دل به دریا می زنی، «بسم الله»ی می‌نویسی و شروع می‌کنی؛ «نیمه‌شب است. به سرت می‌زند وبلاگی راه بیاندازی، تا راهی باز کنی برای کلماتی که...»

 

کل هم و غم سینجلی

بُن‌بستی نیست، و غمی نخواهد بود، با «ولایت»ات

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۴:۵۸
ابوالفضل رهبر