«نمادسازی» در سینما کارکرد دارد؟
«مسعود فراستی»، مقالهی «علیه نمادسازی و معناگرایی» را با این جمله از «اُسکار وایلد»، شاعر و نویسنده ایرلندی، آغاز میکند:
"فقط آدمهای سطحیاند که بر مبنای ظواهر داوری نمیکنند. راز جهان در آنچیزی است که آشکار است، نه آنچه به چشم نمیآید."
و در آخر با این بند به پایان میرساند:
«از پیچیدگی گذر کردن ـ در اثر هنری ـ و به سادگی رسیدن، شرط اساسی ارتباط با مخاطب است. هر مفهوم پیچیدهای با زبان ساده است که اثر میکند. مخاطبان عام، آدمهای ساده اند، اما از پیچیدگی به سادگی رسیدهاند، چراکه با چشم باز زندگی کردهاند. پس کلاه سرشان نمیرود و مرعوب نمیشوند. مخاطب خاص هم در شکل درست و سالمش، مخاطب عام است.»
وی در این مقاله، به دنبال اثبات این است که «نمادسازی» و «بهکارگیری نمادها» توسط فیلم ساز؛ «نادرست»، و بر روی مخاطب؛ «بیاثر» است.
ضمن احترام به ایشان، نگاهشان، به نظر «جزئی نگر» و «سادهانگارانه» میآید.
اگر «سینما» را قطعهای از پازل سیاستهای راهبردی غرب بدانیم، «نمادسازی» کارکرد خود را خواهد یافت.
ممکن است استفاده از یک «نماد»، به دلیل ناآشنایی مخاطب با آن، حس خاصی را ـ در آن فیلم ـ به او منتقل نکند، اما سیستم مهندسی فرهنگی غرب میتواند در «سینما»، «نماد»هایی را در ذهن مخاطب بکارد، تا میوهی آن (عشقها و نفرتهایی) را در سایر بخشها (سیاسی و اقتصادی) بچیند.
در یک کلام، اگر بیفایده بودن «نمادسازی» در «سینما» پذیرفته شود، در نگاه کلی به آرایش مهرههای شطرنج غرب، تأثیر آن بر مخاطب عام و خاص، قابل انکار نخواهد بود.