چرا پیامبر «زید بن حارثه» را به فرزندخواندگی پذیرفتند؟
...عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا تَزَوَّجَ بِخَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ خَرَجَ إِلَى سُوقِ عُکَاظٍ فِی تِجَارَةٍ لَهَا وَ رَأَى زَیْداً یُبَاعُ وَ رَآهُ غُلَاماً کَیِّساً حَصِیفاً فَاشْتَرَاهُ فَلَمَّا نبأ [نُبِّئَ] رَسُولُ اللَّهِ ص دَعَاهُ إِلَى الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمَ وَ کَانَ یُدْعَى زَیْدٌ مَوْلَى مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا بَلَغَ حَارِثَةَ بْنَ شَرَاحَبِیلَ الْکَلْبِیَّ خَبَرُ وَلَدِهِ زَیْدٍ قَدِمَ مَکَّةَ وَ کَانَ رَجُلًا جَلِیلًا، فَأَتَى أَبَا طَالِبٍ فَقَالَ یَا أَبَا طَالِبٍ إِنَّ ابْنِی وَقَعَ عَلَیْهِ السَّبْیُ وَ بَلَغَنِی أَنَّهُ صَارَ إِلَى ابْنِ أَخِیکَ فَسَلْهُ إِمَّا أَنْ یَبِیعَهُ وَ إِمَّا أَنْ یُفَادِیَهُ وَ إِمَّا أَنْ یُعْتِقَهُ، فَکَلَّمَ أَبُو طَالِبٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هُوَ حُرٌّ فَلْیَذْهَبْ کَیْفَ یَشَاءُ.» فَقَامَ حَارِثَةُ فَأَخَذَ بِیَدِ زَیْدٍ فَقَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ الْحَقْ بِشَرَفِکَ وَ حَسَبِکَ، فَقَالَ زَیْدٌ لَسْتُ أُفَارِقُ رَسُولَ اللَّهِ ص أَبَداً، فَقَالَ لَهُ أَبُوهُ فَتَدَعُ حَسَبَکَ وَ نَسَبَکَ وَ تَکُونُ عَبْداً لِقُرَیْشٍ فَقَالَ زَیْدٌ لَسْتُ أُفَارِقُ رَسُولَ اللَّهِ ص مَا دُمْتُ حَیّاً، فَغَضِبَ أَبُوهُ فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ بَرِئْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ هُوَ ابْنِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اشْهَدُوا أَنَ زَیْداً ابْنِی أَرِثُهُ وَ یَرِثُنِی.» فَکَانَ یُدْعَى زَیْدَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُحِبُّهُ وَ سَمَّاهُ زَیْدَ الْحُبِّ.»
تفسیرالقمی، ج۲، ص۱۷۲
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) ازدواج کردند، از طرف همسرشان برای تجارت به بازار عکاظ رفتند و «زید» را که برای فروش آورده بودند، دیدند. او را پسربچهای زیرک و عاقل یافتند پس او را خریدند.
زمانی که ایشان به پیامبری رسیدند، زید را به اسلام دعوت کردند. زید مسلمان شد. او را «زید غلام محمد» (صلیاللهعلیهوآله) صدا میزدند.
وقتی خبر زید به پدرش «حارثة بن شراحبیل کلبی» رسید، به مکه آمد. او مردی والامقام بود. نزد حضرت ابوطالب (علیهالسلام) آمد و گفت: ای ابوطالب! پسرم را به اسارت بردهاند و به من خبر رسیده که اکنون نزد پسر برادرت است. از او بپرس اگر میخواهد زید را از او بخرم یا فدیهاش را دهم یا آزادش کند.
ابوطالب با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) صحبت کرد. رسول خدا فرمودند: «او آزاد است. هرجا میخواهد، برود.»
حارثه، دست زید را گرفت و به او گفت: پسرم! به شرافت و بزرگیِ خانوادگیات ملحق شو. زید گفت: من هرگز از رسول خدا جدا نمیشوم.
پدرش به او گفت: میخواهی بزرگی و نسبتهای خانوادگیات را رها کنی و بندهی قریش باشی؟ زید گفت: تا زمانی که زندهام، از رسول خدا جدا نمیشوم.
پدرش عصبانی شد و گفت: ای مردم قریش! شاهد باشید که من از زید برائت جستم و او پسر من نیست.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نیز فرمودند: «شاهد باشید که زید پسر من است. به او ارث میدهم و از او ارث میبرم.»
(از آن پس، مردم) او را «زید بن محمد» (صلیاللهعلیهوآله) مینامیدند. رسول خدا نیز زید را دوست میداشتند و او را «زید دوستداشتنی» مینامیدند.»