چرا امام سجاد، امامان بعد از خود را به فرزندشان، زید، معرفی نکرده بودند؟
...عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی اَلْأَحْوَلُ أَنَّ زَیْدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ بَعَثَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ: فَأَتَیْتُهُ. فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَکَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ خَرَجْتُ مَعَهُ. قَالَ: فَقَالَ لِی: فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِی. قَالَ: قُلْتُ: لاَ مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ: فَقَالَ لِی: أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِکَ عَنِّی؟ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّمَا هِیَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ فِی اَلْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ نَاجٍ وَ اَلْخَارِجُ مَعَکَ هَالِکٌ وَ إِنْ لاَ تَکُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِی اَلْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ وَ اَلْخَارِجُ مَعَکَ سَوَاءٌ. قَالَ: فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ کُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِی عَلَى اَلْخِوَانِ فَیُلْقِمُنِی اَلْبَضْعَةَ اَلسَّمِینَةَ وَ یُبَرِّدُ لِیَ اَللُّقْمَةَ اَلْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَیَّ وَ لَمْ یُشْفِقْ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ اَلنَّارِ إِذاً أَخْبَرَکَ بِالدِّینِ وَ لَمْ یُخْبِرْنِی بِهِ؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَیْکَ مِنْ حَرِّ اَلنَّارِ لَمْ یُخْبِرْکَ خَافَ عَلَیْکَ أَنْ لاَ تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ اَلنَّارَ وَ أَخْبَرَنِی أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ یُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ اَلنَّارَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ اَلْأَنْبِیَاءُ؟ قَالَ: بَلِ اَلْأَنْبِیَاءُ. قُلْتُ: یَقُولُ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ «یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلىٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» لِمَ لَمْ یُخْبِرْهُمْ حَتَّى کَانُوا لاَ یَکِیدُونَهُ وَ لَکِنْ کَتَمَهُمْ ذَلِکَ فَکَذَا أَبُوکَ کَتَمَکَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَیْکَ. قَالَ: فَقَالَ: أَمَا وَ اَللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِکَ لَقَدْ حَدَّثَنِی صَاحِبُکَ بِالْمَدِینَةِ أَنِّی أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْکُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِیفَةً فِیهَا قَتْلِی وَ صَلْبِی. فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بِمَقَالَةِ زَیْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ. فَقَالَ لِی: «أَخَذْتَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ وَ لَمْ تَتْرُکْ لَهُ مَسْلَکاً یَسْلُکُهُ.»
الکافی، ج۱، ص۱۷۴
از محمد بن علی بن نعمان احول نقل شده است:
زید بن علی بن الحسین[۱]، در زمانی که مخفیانه زندگی میکرد، (شخصی را) به دنبال من فرستاد. من نزد او [در مخفیگاهش] رفتم.
زید بن علی بن من گفت: ای اباجعفر! چه میگویی؟ اگر فرستادهای از جانب ما (اهلبیت)، شبانه نزد تو آید [و از تو یاری خواهد]، آیا همراه او قیام میکنی؟
به زید گفتم: اگر پدرت (امام سجاد علیهالسلام) یا برادرت (امام باقر علیهالسلام) باشد، [دعوتش را اجابت میکنم و] به همراهش قیام خواهم کرد.
زید به من گفت: حال، من میخواهم قیام کنم و با این قوم بجنگم. پس همراه من قیام کن!
گفتم: نه، چنین نخواهم کرد، فدایت شوم!
زید به من گفت: آیا از ترس جانت، از من روی میگردانی؟
به او گفتم: جان من، یک جان است؛ اگر خداوند در زمین [غیر از تو] حجتی داشته باشد، کسی که از تو سرپیچی کند، نجات مییابد و کسی که همراه تو قیام کند، هلاک میشود. و اگر خداوند در زمین [غیر از تو] حجتی نداشته باشد، کسی که از تو سرپیچی کند و کسی که همراه تو قیام کند، با هم مساوی هستند.
زید به من گفت: ای اباجعفر! من همراه پدرم (امام سجاد علیهالسلام) بر سر سفره مینشستم و او از گوشتی چرب برایم لقمه میگرفت و از سرِ دلسوزی نسبت به من، لقمهی داغ را برایم باد میزد تا خنک شود. با اینحال، او از حرارت آتشِ (جهنم)، نسبت به من دلسوزی نداشته؛ که از دین [و امامت] به تو خبر داده و به من خبر نداده است؟!
به زید گفتم: فدایت شوم، ایشان از آنجا که نسبت به حرارت آتش برای شما دلسوزی داشتهاند، به شما خبر ندادهاند. ایشان نگران بودهاند که شما این مسأله (امامت) را نپذیرید و وارد آتش شوید. اما به من خبر دادهاند؛ حال، من اگر بپذیرم، نجات مییابم و اگر نپذیرم، به آتش گرفتار میشوم.
بعد، به او گفتم: فدایت شوم، شما برترید یا انبیاء؟
گفت: انبیاء (برترند.)
گفتم: حضرت یعقوب به حضرت یوسف (علیهماالسلام) گفت: «یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلىٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»[یوسف:۵]؛ «پسرکم! خوابت را برای برادرانت تعریف نکن؛ چراکه برایت خدعهای میچینند.»[۲] چرا به آنها خبر نداد؟ برای اینکه برایش خدعهای نچینند. به همینخاطر این مطلب را از آنها پنهان کرد. پدرتان (امام سجاد علیهالسلام) نیز همینطور؛ (مسأله امامت) را از شما پنهان کردهاند؛ چون نگرانتان بودهاند.
زید گفت: حال که این را گفتی، بهراستی که سرورت در مدینه (امام صادق علیهالسلام) برایم نقل کرده است که من کشته میشوم و در کُناسه[۳] به دار کشیده میشوم. او گفته است که نزدش کتابچهای هست که کشته شدن و به دار آویخته شدنم در آن ذکر شده.[۴]
محمد بن علی احول گوید: [بعد از این ماجرا] به حج رفتم و [در آنجا] گفتههای زید و آنچه (در پاسخ) به او گفته بودم را برای امام صادق (علیهالسلام) نقل کردم.
حضرت فرمودند: «جلوی او را از مقابل و از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ و از بالای سر و از زیر پاهایش گرفتی و راهی (برای فرارش) باقی نگذاشتی.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] یکی از فرزندان امام سجاد (علیهالسلام) که روحیه انقلابی داشت، معتقد به «تقیه» نبود و در صدد قیامی علیه بنیامیه بود تا اینکه در زمان امام صادق (علیهالسلام) قیامش به شکست انجامید و به شهادت رسید. امام صادق (علیهالسلام) علیرغم اینکه او را در این قیام همراهی نکردند، اما از آنجا که انگیزهاش را خالصانه میدانستند، او را تخطئه نیز نکردند.
[۲] اشارهای است به ماجرای خوابی که حضرت یوسف دید که در آن یازده ستاره و ماه و خورشید به ایشان سجده کرده بودند و تعبیرش این بود که او به فرمانروایی خواهد رسید و یازده برادر و پدر و مادرش در برابر او سر فرود خواهند آورد. حضرت یعقوب که میدانست اگر پسرانش از این خواب و تعبیرش آگاه شوند، حسادت خواهند ورزید و توطئهای خواهند چید، یوسف را از بازگو کردنش باز داشت.
[۳] کناسه، محلی برای خرید و فروش در شهر کوفه بوده (جایی میان مسجد سهله و مسجد کوفه) که افراد اعدامی را برای عبرت مردم، در آن مکان به دار میآویختند.
[۴] گویا اشارهای است به «مصحف حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)» که به ارث، میان اهلبیت (علیهمالسلام) دست به دست میشده و در آن به جایگاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در بهشت و اخبار و رویدادهای آینده اشاره شده است.
مطلب مرتبط پیشین: «احوالات حضرت زهرا، پس از رحلت پدر»