موضع قاطع اصحاب امام صادق، نسبت به زید بن علی
زید بن علی بن الحسین فرزند امام سجاد، برادر امام باقر و عموی امام صادق (علیهمالسلام) بود.
او بر خلاف پدر، برادر و برادرزادگانش - که بنا به شرایط خاص زمانشان و برای حفظ اسلام و تشیع به «تقیه» رو آورده بودند - مشیِ انقلابی پیشه کرده بود و با خلفای غاصب بنیامیه درگیر شده بود.
اهلبیت (علیهمالسلام) هرچند مشی زید را در آن شرایط صحیح نمیدانستند و قبول نداشتند، اما او را تخطئه نمیکردند، خیرخواه او بودند و پس از شهادتش نیز از او به نیکی یاد میکردند.
اصحاب اهلبیت نیز به تبعیت از ایشان احترام زید را - که فرزند امام سجاد (علیهالسلام) بود - حفظ میکردند. هرچند در این زمینه دچار افراط نمیشدند و از خطوط قرمز اعتقادی خود عبور نمیکردند.
ماجرایی که در ادامه ذکر میشود، شاهدی بر این رویه اصحاب است…
...عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی الْأَحْوَلُ: أَنَّ زَیْدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع بَعَثَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ. قَالَ: فَأَتَیْتُهُ فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَکَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ خَرَجْتُ مَعَهُ. قَالَ: فَقَالَ لِی: فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِی؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ: فَقَالَ لِی: أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِکَ عَنِّی؟ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّمَا هِیَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَکَ هَالِکٌ وَ إِنْ لَا تَکُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِی الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ وَ الْخَارِجُ مَعَکَ سَوَاءٌ. قَالَ: فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ کُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِی عَلَى الْخِوَانِ فَیُلْقِمُنِی الْبَضْعَةَ السَّمِینَةَ وَ یُبَرِّدُ لِیَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَیَّ وَ لَمْ یُشْفِقْ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَکَ بِالدِّینِ وَ لَمْ یُخْبِرْنِی بِهِ؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَیْکَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ یُخْبِرْکَ خَافَ عَلَیْکَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِی أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ یُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ. ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِیَاءُ؟ قَالَ: بَلِ الْأَنْبِیَاءُ. قُلْتُ: یَقُولُ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً لِمَ لَمْ یُخْبِرْهُمْ؟ حَتَّى کَانُوا لَا یَکِیدُونَهُ وَ لَکِنْ کَتَمَهُمْ ذَلِکَ فَکَذَا أَبُوکَ کَتَمَکَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَیْکَ. قَالَ: فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِکَ لَقَدْ حَدَّثَنِی صَاحِبُکَ بِالْمَدِینَةِ أَنِّی أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْکُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِیفَةً فِیهَا قَتْلِی وَ صَلْبِی. فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَیْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ. فَقَالَ لِی: «أَخَذْتَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ وَ لَمْ تَتْرُکْ لَهُ مَسْلَکاً یَسْلُکُهُ.»
الکافی، ج۱، ص۱۷۴
از محمد بن علی بن نُعمان احول نقل شده است: زید بن علی بن الحسین (علیهمالسلام) در زمانی که [در اطراف کوفه] مخفی شده بود، کسی را دنبال من فرستاد. نزد او رفتم.
زید به من گفت: ای ابوجعفر! چه میگویی؛ اگر فرستادهای از جانب من درب خانهات را بزند، همراه او [برای قیام در رکاب من] خارج میشوی؟
احول گوید: به او گفتم: اگر پدر یا برادرتان بودند، همراهش [برای قیام در رکاب ایشان] خارج میشدم.
زید به من گفت: من قصد دارم قیام کنم. آن قوم (بنیامیه) با من به جنگ برمیخیزند. آیا همراه من قیام میکنی؟
گفتم: نه، چنین کاری نمیکنم، فدایتان شوم.
به من گفت: آیا جان خودت را ترجیح میدهی و از من روی میگردانی؟
به او گفتم: من فقط یک جان دارم. اگر خداوند در زمین یک حجت داشته باشد، کسی که از شما تخلف کند، نجات مییابد و کسی که همراهتان قیام کند، هلاک میشود. و اگر خداوند در زمین حجتی نداشته باشد، کسی که از شما تخلف کند و کسی که همراهتان قیام کند، برابر خواهند بود.
زید به من گفت: ای ابوجعفر! من سر سفره، کنار پدرم (امام سجاد علیهالسلام) مینشستم. او تکهای گوشت برایم لقمه میگرفت و لقمهی داغ را از روی محبت برایم خنک میکرد. او دوست نداشت حرارت آتش به من برسد؛ حال چهطور از دین (امام بعد از خود و حجت روی زمین) به تو خبر داده و به من خبر نداده؟!
به او گفتم: فدایتان شوم، پدرتان از روی محبت، برای اینکه دچار آتش نشوید، (از امام بعدی) به شما خبر ندادهاند. ایشان ترسیدهاند که شما (امامتِ) او را نپذیرید و وارد آتش (جهنم) شوید. ایشان (از امام بعدی) به من خبر دادهاند. من اگر او میپذیرفتم، نجات مییافتم و اگر او را نمیپذیرفتم، باکی نداشتند که به آتش (جهنم) وارد شوم.
سپس گفتم: فدایتان شوم، شما برتر هستید یا پیامبران؟
گفت: معلوم است که پیامبران.
گفتم: یعقوب به یوسف (علیهماالسلام) گفت: پسرم! خوابت را برای برادرانت تعریف نکن؛ چراکه برایت خدعهای خواهند نمود. چرا یعقوب (از پیامبریِ یوسف) به برادرانش خبر نداد؟ چون میخواست آنان برای یوسف خدعهای نچینند. او این موضوع را از آنان پنهان کرد. پدر شما هم مانند یعقوب این موضوع را از شما پنهان داشتند؛ چراکه بر شما میترسیدند.
زید گفت: حال که چنین میگویی، بدان که به خدا قسم، یار تو که در مدینه است (امام صادق علیهالسلام) به من خبر داده است که من کشته میشوم و در محله کُناسه (کوفه) به دار آویخته میشوم. نزد او صحیفه (کتابی) بود که کشته شدن و به دار آویخته شدن من در آن ذکر شده است.
احول گوید: [بعدها] من به حج رفتم و گفتگوی میان خودم و زید را برای ایشان تعریف کردم.
امام صادق (علیهالسلام) به من فرمودند:
«[با پاسخی که به او دادی،] راه را از پیشرو و پشتسر و راست و چپ و بالا و پایین بر او بستی و هیچ راه گریزی برایش باقی نگذاشتی.»