بسم الله الرحمن الرحیم
إنا لله و إنا إلیه راجعون
سال ۸۱ در یکی از دانشگاههای نزدیک اصفهان، شهرسازی قبول شدم.
علاوه بر دوری از خانواده، تحمل شرایط فرهنگی ویژهای که آن شهر، آن دانشگاه و آن رشته تحصیلی داشت، برای منِ بچهمذهبی بسیار دشوار بود.
در آن شرایط، شرکت در جلسات شرح زیارت جامعه کبیرهی مرحوم آیتالله ناصری دولتآبادی و ارتباط با طلبههای بامحبتِ مدرسه علمیه ولیعصر (عج) که تحت اشراف ایشان اداره میشد، برایم حکم هوا را داشت.
مثل غواصی که هر چنددقیقه یکبار باید خود را به سطح آب میرساند، تا نفسی بگیرد و دوباره برگردد.
دوشنبههای مسجد کمرزرین دقیقاً حکم همین نفس گرفتن را برایم داشت.
این عالمِ عاملِ عارفِ امامزمانیِ بامحبتِ شیرینبیانِ خوشرویِ دوستداشتنی به گردن بنده و بسیاری از طلاب و دانشجویان و مردم شهر اصفهان و کشور ایران حق دارند.
دعا میکنم و امید دارم همانطور که این مرد الهی، امید به رحمت واسعه پروردگار را در قلوب بندگانِ بیپناهش زنده نگه میداشت، خداوند رحمت واسعهاش را بهصورت ویژه، شامل حال ایشان گرداند و او را با خاصّانِ اولیائش محشور فرماید.
غفر الله له و لنا.
پانوشت۱:
ناسپاسی است اگر در این میان از آیتالله سیدابوالحسن مهدوی و جلسات دعای ابوحمزهاش، از آیتالله حسین مظاهری و درس اخلاق پنجشنبهشبهایش و از حجتالاسلام سیدمجتبی موسوی درچهای و طلاب عزیز درچه یادی نکنم.
حفظهم الله و ایّانا.
پانوشت۲:
چندوقت پیش که نماز مغرب و عشایم را در مصلای حرم حضرت عبدالعظیم میخواندم، بین دو نماز، جوانی افغان که مقیم اتریش بود، مسألهای شرعی از من پرسید و گفتگویی میانمان سر گرفت. موقع خداحافظی، به او که دچار غربتِ غرب بود، برادرانه، سه توصیه کردم؛ یکی همین بود که ارتباط مستمری با مراکز اسلامی شهر محل سکونتش داشته باشد.
وفّقه الله و إیّانا.