دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فدک» ثبت شده است

 

...عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «لَمَّا مَنَعَ أَبُو بَکْرٍ فَاطِمَةَ ع فَدَکاً وَ أَخْرَجَ وَکِیلَهَا جَاءَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى الْمَسْجِدِ وَ أَبُو بَکْرٍ جَالِسٌ وَ حَوْلَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ. فَقَالَ: «یَا أَبَا بَکْرٍ لِمَ مَنَعْتَ فَاطِمَةَ ع مَا جَعَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَهَا وَ وَکِیلُهَا فِیهِ مُنْذُ سِنِینَ؟» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: هَذَا فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ فَإِنْ أَتَتْ بِشُهُودٍ عُدُولٍ وَ إِلَّا فَلَا حَقَّ لَهَا فِیهِ. قَالَ: «یَا أَبَا بَکْرٍ تَحْکُمُ فِینَا بِخِلَافِ مَا تَحْکُمُ فِی الْمُسْلِمِینَ.» قَالَ: لَا. قَالَ: «أَخْبِرْنِی لَوْ کَانَ فِی یَدِ الْمُسْلِمِینَ شَیْءٌ فَادَّعَیْتُ أَنَا فِیهِ مِمَّنْ کُنْتَ تَسْأَلُ الْبَیِّنَةَ؟» قَالَ: إِیَّاکَ کُنْتُ أَسْأَلُ. قَالَ: «فَإِذَا کَانَ فِی یَدِی شَیْءٌ فَادَّعَى فِیهِ الْمُسْلِمُونَ تَسْأَلُنِی فِیهِ الْبَیِّنَةَ؟!» قَالَ: فَسَکَتَ أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ عُمَرُ: هَذَا فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ وَ لَسْنَا مِنْ خُصُومَتِکَ فِی شَیْءٍ. فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لِأَبِی بَکْرٍ: «یَا أَبَا بَکْرٍ تُقِرُّ بِالْقُرْآنِ؟» قَالَ: بَلَى. قَالَ: «فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» أَ فِینَا أَوْ فِی غَیْرِنَا نَزَلَتْ؟» قَالَ: فِیکُمْ. قَالَ: «فَأَخْبِرْنِی لَوْ أَنَّ شَاهِدَیْنِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ شَهِدَا عَلَى فَاطِمَةَ ع بِفَاحِشَةٍ مَا کُنْتَ صَانِعاً؟» قَالَ: کُنْتُ أُقِیمُ عَلَیْهَا الْحَدَّ کَمَا أُقِیمُ عَلَى نِسَاءِ الْمُسْلِمِینَ. قَالَ: «کُنْتَ إِذَنْ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْکَافِرِینَ.» قَالَ: وَ لِمَ؟ قَالَ: «لِأَنَّکَ کُنْتَ تَرُدُّ شَهَادَةَ اللَّهِ وَ تَقْبَلُ شَهَادَةَ غَیْرِهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ شَهِدَ لَهَا بِالطَّهَارَةِ فَإِذَا رَدَدْتَ شَهَادَةَ اللَّهِ وَ قَبِلْتَ شَهَادَةَ غَیْرِهِ کُنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْکَافِرِینَ.» قَالَ: فَبَکَى النَّاسُ وَ تَفَرَّقُوا وَ دَمْدَمُوا فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو بَکْرٍ إِلَى مَنْزِلِهِ بَعَثَ إِلَى عُمَرَ فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ مَا رَأَیْتَ عَلِیّاً وَ مَا فَعَلَ بِنَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قَعَدَ مَقْعَداً آخَرَ لَیُفْسِدَنَّ هَذَا الْأَمْرَ عَلَیْنَا وَ لَا نَتَهَنَّأُ بِشَیْءٍ مَا دَامَ حَیّاً قَالَ عُمَرُ: مَا لَهُ إِلَّا خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ. فَبَعَثُوا إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَکْرٍ: نُرِیدُ أَنْ نَحْمِلَکَ عَلَى أَمْرٍ عَظِیمٍ. قَالَ: احْمِلْنِی عَلَى مَا شِئْتَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ عَلِیٍّ. قَالَ: فَهُوَ قَتْلُ عَلِیٍّ. قَالَ فَصِرْ بِجَنْبِهِ فَإِذَا أَنَا سَلَّمْتُ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ. فَبَعَثَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ - وَ هِیَ أُمُّ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ - خَادِمَتَهَا فَقَالَتِ: اذْهَبِی إِلَى فَاطِمَةَ فَأَقْرِئِیهَا السَّلَامَ فَإِذَا دَخَلْتَ مِنَ الْبَابِ فَقُولِی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ فَإِنْ فَهِمَتْهَا وَ إِلَّا فَأَعِیدِیهَا مَرَّةً أُخْرَى. فَجَاءَتْ فَدَخَلَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَاتِی تَقُولُ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ أَنْتُمْ ثُمَّ قَرَأَتْ هَذِهِ الْآیَةَ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ الْآیَةَ فَلَمَّا أَرَادَتْ أَنْ تَخْرُجَ قَرَأْتُهَا فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: «أَقْرِئِی مَوْلَاتَکِ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُولِی لَهَا: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَحُولُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.» فَوَقَفَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِجَنْبِهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُسَلِّمَ لَمْ یُسَلِّمْ وَ قَالَ: یَا خَالِدُ لَا تَفْعَلْ مَا أَمَرْتُکَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: «مَا هَذَا الْأَمْرُ الَّذِی أَمَرَکَ بِهِ ثُمَّ نَهَاکَ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ؟» قَالَ: أَمَرَنِی بِضَرْبِ عُنُقِکَ وَ إِنَّمَا أَمَرَنِی بَعْدَ التَّسْلِیمِ فَقَالَ: «أَ وَ کُنْتَ فَاعِلًا؟» فَقَالَ: إِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَنْهَنِی لَفَعَلْتُ: قَالَ: فَقَامَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَأَخَذَ بِمَجَامِعِ ثَوْبِ خَالِدٍ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الْحَائِطَ وَ قَالَ لِعُمَرَ: «یَا ابْنَ صُهَاکَ وَ اللَّهِ لَوْ لَا عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَعَلِمْتَ أَیُّنَا أَضْعَفُ جُنْداً وَ أَقَلُّ عَدَداً.»»

 علل‌الشرائع، ج۱، ص۱۹۱

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«زمانی که ابوبکر فدک را از حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) گرفت و وکیل حضرت را از آن‌جا اخراج کرد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به مسجد رفتند، درحالی‌که ابوبکر نشسته بود و مهاجرین و انصار نیز اطرافش بودند.

حضرت فرمودند: «ای ابوبکر! چرا فدک را از فاطمه (علیهاالسلام) گرفتی؛ حال‌آن‌که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فدک را به او داده بودند و وکیل فاطمه از سال‌ها پیش آن‌جا بوده.

ابوبکر گفت: فدک، غنیمتی بوده که به مسلمانان تعلق دارد، اما اگر شاهدان عادلی بیاورد که فدک را به او پس می‌دهم و الّا او حقی در این مورد ندارد.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «ای ابوبکر! در مورد ما، به‌خلاف روشی که در مورد سایر مسلمانان حکم می‌کنی، حکم می‌نمایی.»

ابوبکر گفت: نه (چنین نیست.)

حضرت فرمودند: «به من بگو! اگر دست مسلمانان مالی باشد و من مدعی شوم برای من است، از چه کسی می‌خواهی که بَیِّنه (دلیل قانع‌کننده‌ای) بیاورد؟»

ابوبکر گفت: معلوم است که از تو می‌خواهم (دلیلی برای ادعایت بیاوری.)

حضرت فرمودند: «حال اگر در دست من مالی باشد و مسلمانان مدعی شوند که برای آن‌هاست، باز هم از من می‌خواهی که بیّنه بیاورم؟!»

ابوبکر سکوت کرد، اما عُمر گفت: فدک، غنیمتی است که برای مسلمانان است و ما در مورد چیزی با تو دشمنی‌ای نداریم.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به ابوبکر فرمودند: «ای ابوبکر! قرآن را قبول داری؟»

ابوبکر گفت: بله.

حضرت فرمودند: «درباره این سخن خداوند (عزّوجلّ) برایم بگو:

«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛ «خداوند اراده کرده است که ناپاکی‌ها را فقط از شما اهل‌بیت دور کند و شما را کاملاً (از هر آلودگی‌ای) پاک نماید.» (احزاب:۳۳)

آیا این آیه درباره ما نازل شده است یا غیر ما؟»

ابوبکر گفت: در مورد شما.

حضرت فرمودند: به من بگو! اگر دو شاهد از مسلمانان شهادت دهند که فاطمه (سلام‌الله‌علیها) کار زشتی را مرتکب شده، آیا چه می‌کنی؟

ابوبکر گفت: همان‌طور که به زنان مسلمانان حد جاری می‌کنم، بر او نیز حد جاری می‌کردم.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «دراین‌صورت تو نزد خداوند جزء کافران خواهی بود.»

گفت: برای چه؟!

حضرت فرمودند: «زیرا تو شهادت خداوند (به پاکیِ او) را رد کرده‌ای و شهادت غیر خدا را پذیرفته‌ای؛ چراکه خداوند (عزّوجلّ در این آیه) به پاکی و طهارت او شهادت داده است، اما تو شهادت خداوند را رد کردی و شهادت غیرخدا را پذیرفتی. تو نزد خداوند از کافران هستی.»

مردم (که شاهد این گفتگو بودند) گریه کردند و بعد پراکنده شدند و (از این سخن ابوبکر) خشمگین شدند.

وقتی ابوبکر به منزلش برگشت، (شخصی را) به‌دنبال عمر فرستاد و (وقتی عمر نزد او رفت) به او گفت: وای بر تو، ای ابن خطّاب! مگر علی را ندیدی که با ما چه کرد؟ به خدا قسم، اگر یک جلسه‌ی این‌چنینِ دیگر (با ما) داشته باشد، به این امر (خلافت ما) آسیب می‌زند و تا وقتی زنده باشد، هیچ آسودگی نخواهیم داشت.

عمر گفت: کسی غیر از خالد بن ولید برای این کار مناسب نیست.

ابوبکر و عمر (شخصی را) به‌دنبال خالدبن‌ولید فرستادند. (وقتی خالد آمد،) ابوبکر به خالد گفت: ما می‌خواهیم وظیفه سنگینی به عهده‌ات بگذاریم.

خالد گفت: هرکاری می‌خواهی بر عهده‌ام بگذار، حتی اگر کشتن علی است.

ابوبکر گفت: کاری که می‌خواهم به تو بسپارم، کشتن علی است. پس نزد علی برو و هروقت من (به‌عنوان علامت) به تو سلام کردم، گردنش را بزن.

اسماء بنت عُمیس ـ که (در آن زمان همسر ابوبکر) و مادرِ محمد بن ابوبکر بود ـ خادمه خود را فرستاد و به او گفت: نزد فاطمه (سلام‌الله‌علیها) برو، سلام مرا به او برسان و وقتی از دربِ (خانه) وارد شدی، (این آیه را) بگو:

«إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ»؛ «بزرگان با یکدیگر مشورت کرده‌اند تا تو را بکشند. پس (از شهر) خارج شو، که من خیرخواه تو هستم.» (قصص:۲۰)

بعد، اگر مقصود (از خواندن این آیه) را متوجه شد، که هیچ و اگر متوجه نشد، دوباره آن را تکرار کن.

آن خادمه آمد و وارد خانه شد و (به حضرت زهرا علیهاالسلام) عرض کرد: بانویم گفت: ای دختر رسول خدا! حالتان چه‌طور است؟ سپس خادمه آن آیه را قرائت کرد. وقتی خواست از خانه خارج شود هم آن را قرائت کرد.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او فرمود: سلام مرا به بانویت برسان و به او بگو: به‌راستی که خداوند (عزّوجلّ) میان آن‌ها کاری که قصد انجامش را دارند مانعی ایجاد خواهد کرد، إن شاء الله.

خالد بن ولید (در موقعیتی آمد و) کنار امیرالمؤمنین ایستاد. وقتی ابوبکر (یا عمر) خواست (برای اشاره به قتل حضرت) سلام کند، سلام نکرد (نتوانست سلام کند) و گفت: ای خالد! کاری که به تو دستور داده بودم را انجام نده. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته!

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «آن، چه کاری بود که به تو دستور داده بود انجام دهی و بعد، قبل از این‌که سلام کند، تو را از آن باز داشت؟»

خالد گفت: به من دستور داده بود که گردنت را بزنم و به من دستور داده بود: فقط وقتی سلام کردم، این کار را بکن.

حضرت فرمودند: «و تو می‌خواستی این کار را انجام دهی؟»

خالد گفت: «بله، به خدا قسم، اگر مرا نهی نمی‌کرد، انجام می‌دادم.»

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برخواستند، گریبان خالد را گرفتند و او را به دیوار کوبیدند. آن‌گاه به عمر فرمودند: «ای پسر صُهاک! به خدا قسم، اگر پیمانی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از من گرفته بود و تعهدی که خداوند از من اخذ کرده بود، در میان نبود، به تو می‌فهماندم که کدام گروه از ما، عِده و عُده کم‌تر و ضعیف‌تری داشت.»»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۵۶
ابوالفضل رهبر

 

در مطلب پیشین خلاصه‌ای از ماجرای فدک از زبان امام کاظم (علیه‌السلام) نقل شد. ذکر شد که پس از غصب فدک، حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) نزد ابوبکر رفتند و بالاخره حکم مکتوبی از او گرفتند تا فدک به ایشان بازگردد.

مرحوم شیخ مفید نقل کامل‌تری از این ماجرا دارند که در ادامه، بخش انتهایی آن نقل می‌شود؛ از گفتگوی حضرت زهرا با ابوبکر و مواجهه‌شان با عُمر، تا شهادت و ماجراهای بعدی...

 

أَبُو مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «...ثُمَّ انْصَرَفَتْ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَهَا: «ائْتِی أَبَا بَکْرٍ وَحْدَهُ فَإِنَّهُ أَرَقُّ مِنَ الْآخَرِ وَ قُولِی لَهُ ادَّعَیْتَ مَجْلِسَ أَبِی وَ أَنَّکَ خَلِیفَتُهُ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَهُ وَ لَوْ کَانَتْ فَدَکُ لَکَ ثُمَّ اسْتَوْهَبْتُهَا مِنْکَ لَوَجَبَ رَدُّهَا عَلَیَّ فَلَمَّا أَتَتْهُ وَ قَالَتْ لَهُ ذَلِکَ قَالَ: صَدَقْتِ قَالَ فَدَعَا بِکِتَابٍ فَکَتَبَهُ لَهَا بِرَدِّ فَدَکَ. فَقَالَ: فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ‏ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ: یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الْکِتَابُ الَّذِی مَعَکَ؟ فَقَالَتْ: «کِتَابٌ کَتَبَ لِی أَبُو بَکْرٍ بِرَدِّ فَدَکَ.» فَقَالَ هَلُمِّیهِ إِلَیَّ فَأَبَتْ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَیْهِ فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ وَ کَانَتْ حَامِلَةً بِابْنٍ اسْمُهُ الْمُحَسِّنُ فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ مِنْ بَطْنِهَا ثُمَّ لَطَمَهَا فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِی أُذُنِهَا حِینَ نُقِفَتْ ثُمَّ أَخَذَ الْکِتَابَ فَخَرَقَهُ فَمَضَتْ وَ مَکَثَتْ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً مَرِیضَةً مِمَّا ضَرَبَهَا عُمَرُ ثُمَّ قُبِضَتْ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ دَعَتْ عَلِیّاً ص فَقَالَتْ: «إِمَّا تَضْمَنُ وَ إِلَّا أَوْصَیْتُ إِلَى ابْنِ الزُّبَیْرِ.» فَقَالَ عَلِیٌّ ع: «أَنَا أَضْمَنُ وَصِیَّتَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ.» قَالَتْ: «سَأَلْتُکَ بِحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذَا أَنَا مِتُّ أَلَّا یَشْهَدَانِی وَ لَا یُصَلِّیَا عَلَیَّ.» قَالَ: «فَلَکِ ذَلِکِ.» فَلَمَّا قُبِضَتْ ع دَفَنَهَا لَیْلًا فِی بَیْتِهَا وَ أَصْبَحَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یُرِیدُونَ حُضُورَ جِنَازَتِهَا وَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ کَذَلِکَ فَخَرَجَ إِلَیْهِمَا عَلِیٌّ ع فَقَالا لَهُ: مَا فَعَلْتَ بِابْنَةِ مُحَمَّدٍ أَخَذْتَ فِی جَهَازِهَا یَا أَبَا الْحَسَنِ؟ فَقَالَ عَلِیٌّ ع: «قَدْ وَ اللَّهِ دَفَنْتُهَا.» قَالا: فَمَا حَمَلَکَ عَلَى أَنْ دَفَنْتَهَا وَ لَمْ تُعْلِمْنَا بِمَوْتِهَا؟ قَالَ: «هِیَ أَمَرَتْنِی.» فَقَالَ عُمَرُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ بِنَبْشِهَا وَ الصَّلَاةِ عَلَیْهَا فَقَالَ عَلِیٌّ ع: «أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَامَ قَلْبِی بَیْنَ جَوَانِحِی وَ ذُو الْفَقَارِ فِی یَدِی إِنَّکَ لَا تَصِلُ إِلَى نَبْشِهَا فَأَنْتَ أَعْلَمُ.» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: اذْهَبْ فَإِنَّهُ أَحَقُّ بِهَا مِنَّا وَ انْصَرَفَ النَّاسُ.»

 الإختصاص، ص۱۸۵

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«(...پس از آن‌که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نزد معاذ بن جَبَل رفتند و برای بازپس‌گیری فدک از او یاری خواستند و او همراهی نکرد و ایشان از او غضبناک شدند،) به خانه برگشتند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به ایشان فرمودند: «نزد ابوبکر برو؛ چراکه او از آن‌دیگری (عُمر) دل‌نازک‌تر است. به او بگو: تو ادعای جانشینی پدرم را کردی و خلیفه و جانشینش شدی. اگر فدک برای تو بوده و من آن را به تو هدیه داده بودم، پس واجب است که آن را به من برگردانی.»

وقتی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) نزد ابوبکر رفتند و این سخنان را به او گفتند، ابوبکر گفت: درست می‌گویی.

پس کاغذی خواست و نامه‌ای برای ایشان نوشت تا فدک را به ایشان برگردانند. ایشان از نزد ابوبکر خارج شدند، درحالی‌که آن نامه همراهشان بود.

عُمر با ایشان روبه‌رو شد و گفت: ای دختر محمد! این نامه‌ای که همراهت است، چیست؟

حضرت زهرا فرمودند: «نامه‌ای است که ابوبکر برایم نوشته است، برای بازپس‌گیری فدک.»

عمر گفت: آن را به من بده. حضرت زهرا نامه را به او ندادند. پس با پایش به سینه ایشان کوبید، درحالی‌که ایشان پسری را حامله بودند به‌نام «مُحَسِّن». محسن (بلافاصله) سقط شد. سپس به ایشان سیلی زد.

(امام صادق فرمودند:) انگار گوشواره‌ای را که در گوششان بود را می‌بینم که شکست.

سپس نامه را از ایشان گرفت و پاره کرد.

گذشت. (مادرمان) هفتاد و پنج روز بر اثر ضربه‌های عمر بیمار بودند و بعد از دنیا رفتند.

وقتی مرگشان فرا رسید، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را خواستند و فرمودند: «(وصیتی دارم که) یا به من ضمانت بده (که به وصیتم را عمل می‌کنی) یا به پسر زبیر وصیت می‌کنم.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «من به تو ضمانت می‌دهم که وصیتت را عملی سازم، ای دختر محمد!»

حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) فرمودند: «از تو می‌خواهم که – به حق رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) – هرگاه من مُردم، آن دو نفر (ابوبکر و عمر) بر جنازه‌ام حاضر نشوند و بر من نماز نخوانند.»

امیرالمؤمنین فرمودند: «اختیار با توست.»

وقتی که از دنیا رفتند، امیرالمؤمنین ایشان را شبانه در منزلشان دفن کردند.

وقتی صبح شد و اهل مدینه خواستند کنار جنازه ایشان حاضر شوند و ابوبکر و عمر نیز این درخواست را داشتند، امیرالمؤمنین نزد آن‌ها رفت.

آن دو نفر به امیرالمؤمنین گفتند: با دختر محمد چه کردی؟ آیا تجهیزش (غسل و کفن کردنش) را آغاز کرده‌ای، ای ابوالحسن؟

امیرالمؤمنین فرمودند: «به خدا قسم، او را دفن کرده‌ام.»

آن‌دو گفتند: چه چیزی تو را مجبور کرد که او را دفن کنی، بدون این‌که ما را از مرگش باخبر سازی؟

امیرالمؤمنین فرمودند: «خودش به من دستور داده بود.»

عُمر گفت: به خدا قسم، قصد دارم قبرش را بشکافم و بر او نماز خوانم.

امیرالمؤمنین فرمودند: «بدان که به خدا قسم، تا زمانی که قلبم در بدنم است، ذوالفقار در دستم، تو نمی‌توانی قبرش را بشکافی. حال خود دانی!»

ابوبکر (به عمر) گفت: برو. او نسبت به همسرش بیش از ما حق دارد.

آن‌گاه مردم نیز پراکنده شدند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۳
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ: لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع عَلَى الْمَهْدِیِّ رَآهُ یَرُدُّ الْمَظَالِمَ فَقَالَ: «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لَا تُرَدُّ؟» فَقَالَ لَه:ُ وَ مَا ذَاکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا فَتَحَ عَلَى نَبِیِّهِ ص فَدَکاً وَ مَا وَالاهَا لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهِ بِ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ ص «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» فَلَمْ یَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِی ذَلِکَ جَبْرَئِیلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِیلُ ع رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکاً إِلَى فَاطِمَةَ ع فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا: «یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکاً» فَقَالَتْ: «قَدْ قَبِلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ» فَلَمْ یَزَلْ وُکَلَاؤُهَا فِیهَا حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یَشْهَدُ لَکِ بِذَلِکِ فَجَاءَتْ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أُمِّ أَیْمَنَ فَشَهِدَا لَهَا فَکَتَبَ لَهَا بِتَرْکِ التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟ قَالَتْ: «کِتَابٌ کَتَبَهُ لِیَ ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ» قَالَ: أَرِینِیهِ. فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ یَدِهَا وَ نَظَرَ فِیهِ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ فَقَالَ لَهَا هَذَا لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ أَبُوکِ بِ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ فَضَعِی الْحِبَالَ فِی رِقَابِنَا.» فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِیُّ: یَا أَبَا الْحَسَنِ حُدَّهَا لِی. فَقَالَ: «حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِیشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِیفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ» فَقَالَ لَهُ: کُلُّ هَذَا؟ قَالَ: «نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا کُلُّهُ إِنَّ هَذَا کُلَّهُ مِمَّا لَمْ یُوجِفْ عَلَى أَهْلِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَابٍ» فَقَالَ: کَثِیرٌ وَ أَنْظُرُ فِیهِ.

 الکافی، ج۱، ص۵۴۳

 تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۴۹

 

از علی بن أسباط نقل شده است:

وقتی امام موسی کاظم (علیه‌السلام) بر مهدی عباسی[1] وارد شدند، دیدند که او در حال بازپس دادنِ اموال به‌زورگرفته‌شده است.

پس به او فرمودند:

«ای امیر مؤمنان![2] پس چرا مالی که از ما به زور گرفته شده است، به ما برنمی‌گردد؟»

خلیفه گفت:

کدام مال، ای ابوالحسن؟

حضرت فرمودند:

«زمانی که خداوند (تبارک‌وتعالی)، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در فدک و مناطق اطرافش بدون لشکرکشی به پیروزی رساند،[3] این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود که:

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»؛ «حقِ نزدیکانت را بده» (إسراء:۲۶)

رسول خدا متوجه نشدند که منظور چه کسانی هستند، به‌همین‌خاطر برای دانستن آن، به جبرئیل (علیه‌السلام) مراجعه فرمودند. جبرئیل نیز به پروردگارش مراجعه کرد.

خداوند بر ایشان وحی فرمود که «فدک را به فاطمه (سلام‌الله‌علیهما) بده.»

پس رسول خدا حضرت زهرا را خواستند و به ایشان فرمودند: «خداوند به من دستور داده است که فدک را به تو بدهم.»

حضرت زهرا فرمودند: «ای رسول خدا! (این هدیه را) از خداوند و رسول خدا می‌پذیرم.»

از آن پس، تا وقتی که رسول خدا زنده بودند، وکلا (نمایندگانِ) حضرت زهرا در فدک حاضر بودند. اما زمانی که ابوبکر حاکم شد، وکلای ایشان را از فدک اخراج کرد.

حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) نزد ابوبکر رفتند و از او خواستند که فدک را به ایشان برگرداند.

ابوبکر گفت: یک نفر را – چه سیاه باشد و چه سرخ – بیاور که شهادت دهد که فدک از آنِ توست.

حضرت زهرا، امیرالمؤمنین و اُم‌أیمَن[4] را آوردند و آن‌دو نفر به نفع ایشان شهادت دادند. ابوبکر نیز دستوری را برای توقّفِ تعرّض به فدک، مکتوب کرد. حضرت زهرا از نزد ابوبکر رفتند، درحالی‌که آن نامه همراهشان بود.

عُمر با ایشان روبه‌رو شد و گفت: ای دختر محمد! چیزی که همراهت است، چیست؟

حضرت زهرا فرمودند: «نامه‌ای است که ابن ابی‌قُحافه (ابوبکر) برایم نوشته است.»

عمر گفت: آن را به من نشان بده.

حضرت زهرا نامه را به او ندادند. آن را از دستان ایشان ربود و نگاه کرد. سپس آب دهان روی آن انداخت و نوشته‌هایش را پاک کرد و پاره‌اش کرد.

آن‌گاه به ایشان گفت: پدرت فدک را با لشکرکشی نگرفته است که تو بخواهی ریسمان به گردن ما بیاندازی (و ما را محکوم کنی!)»

مهدی عباسی به امام کاظم (علیه‌السلام) گفت:

ای ابوالحسن! محدوده فدک را برایم بگو.

امام کاظم (علیه‌السلام) فرمودند:

«یک مرزِ آن؛ کوه احد[5] است، یک مرزش: عَریش مصر[6] است، یک مرزش ساحل دریا[7] است و یک مرزش نیز دومة‌الجَندَل[8]

خلیفه به حضرت گفت:

همه این سرزمین‌ها؟!

حضرت فرمودند:

«بله، ای امیر مؤمنان! همه‌اش. همه این‌ها از سرزمین‌هایی است رسول خدا به آن‌ها لشگرکشی نکرده است.»

خلیفه گفت:

این خیلی زیاد است، درباره‌اش فکر می‌کنم.

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ

[1] مهدی عباسی؛ فرزند منصور دوانیقی و پدر هارون الرشید، سومین خلیفه بنی‌عباس بوده است و بین سال‌های ۱۵۸ تا ۱۶۹ حکومت می‌کرده است.

[2] همان‌طور که در مطالب پیشین بیان شد، این لقب، مختصِ علی‌بن‌ابی‌طالب (علیهماالسلام) است، اما اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بنا به شرایط تقیه، خطاب به سلاطین زمانه‌شان از این لقب استفاده می‌کردند.

[3] فدک، دهکده‌ای حاصل‌خیز در نزدیکیِ خیبر و در ۱۶۰کیلومتری مدینه بوده است که در سال هفتم هجری با مصالحه‌ی یهودیان، به ملکیت پیامبر در آمد.

[4] اُم أیمَن، کنیزی اهل حبشه آزادشده‌ی پیامبر بوده است. وی از نخستین زنانی بود که اسلام آورد و بعدها به همسریِ زید بن حارثة که او نیز آزادشده‌ی پیامبر و فرزندخوانده ایشان بود، در آمد. حاصل ازدواج آن‌دو، اسامة بن زید؛ فرمانده جوان انتخابیِ پیامبر برای مقابله با لشکر روم، بود.

[5] احد، کوهی است در شمال شهر مدینه.

[6] عَریش، شهری است در شمال مصر.

[7] ظاهراً مقصود، ساحلِ دریای سرخ است.

[8] دومةالجَندَل، شهری است در شمال عربستان.

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ

مرحوم شیخ مفید در کتاب «الإختصاص» جزئیات دردناک‌تری از این حادثه را نقل کرده است که در مطلب بعدی، إن‌شاءالله، بخش انتهایی آن نقل خواهد شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۲۰
ابوالفضل رهبر

 

...حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهُرْمُزَانِیُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ:

«لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع دَفَنَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ سِرّاً وَ عَفَا عَلَى مَوْضِعِ قَبْرِهَا ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ عَنِ ابْنَتِکَ وَ زَائِرَتِکَ وَ الْبَائِتَةِ فِی الثَّرَى بِبُقْعَتِکَ وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللَّحَاقِ بِکَ قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ عَفَا عَنْ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ تَجَلُّدِی إِلَّا أَنَّ لِی فِی التَّأَسِّی بِسُنَّتِکَ فِی فُرْقَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ وَ فَاضَتْ نَفْسُکَ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی بَلَى وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ لِی أَنْعَمُ الْقَبُولِ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا یَبْرَحُ مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا مُقِیمٌ کَمَدٌ مُقَیِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَیِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْکُو وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَکَمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِیلًا وَ سَتَقُولُ وَ یَحْکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ وَاهَ وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَیْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِینَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْکُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلَى عَلَى جَلِیلِ الرَّزِیَّةِ فَبِعَیْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُکَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقَّهَا وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا وَ لَمْ یَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلَقْ مِنْکَ الذِّکْرُ وَ إِلَى اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ فِیکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ.»»

 الکافی، ج۱، ص۴۵۸

 

از امام حسین (علیه‌السلام) نقل شده است:

«زمانی که فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از دنیا رفت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ایشان را مخفیانه دفن کرد و محل قبر ایشان را پوشانید. آن‌گاه رو به قبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کرد و فرمود:

«سلام بر تو ای رسول خدا! از طرف من، و سلام بر تو از طرف دخترتان و کسی که زائر شماست و کسی که شب را در دل خاک و داخل بُقعه (قطعه‌زمینِ) شما سپری می‌کند و کسی که خداوند برای او چنین خواست که سریع به شما ملحق شود.

ای رسول خدا! صبرم در فراق دختر وفادارت، کم شده است و قدرتم از دوری سرور زنان همه عوالم، از بین رفته است، جزاین‌که تنها دلداری برای من این است که در فراق تو از سنّتت پیروی کنم.

این من بودم که برای سرت در داخل قبرت بالش درست کردم و جان تو از میان گلو و سینه‌ی من عبور کرد.

بله، در کتاب خدا بهترین دلداری برای من این است که: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ «ما از آنِ خداییم و به‌سوی او بازمی‌گردیم» (بقره:۱۵۶)

آن امانت بازگردانده شد و آن گِرُو گذاشته‌شده پس داده شد و زهرا (سلام‌الله‌علیها) از دستم ربوده شد.

ای رسول خدا! (بدون فاطمه) چه‌قدر آسمان و زمین زشت‌اند. غمم همیشگی است و شب‌هایم به بی‌خوابی می‌گذرد.

غمی است که قلبم را ترک نمی‌کند، مگراین‌که خداوند برای من نیز همان سرایی را بخواهد که تو در آن اقامت داری.

اندوهی است که دل را خون می‌کند و غمی است شورانگیز. چه زود میان ما جدایی افتاد. این شکایت را نزد خدا می‌برم.

به‌زودی دخترت به تو گزارش خواهد داد که اُمّتت با یک‌دیگر هم‌دست شدند تا او را پای‌مال و خوار کنند.

پس، با اصرار از او سؤال کن و از بخواه که از حالش اطلاع دهد.

چه‌بسیار داغ‌دل‌هایی که در سینه‌اش موج می‌زدند، اما (در دنیا) فرصت بیانشان را نیافت و (به شما) خواهد گفت.

خداوند قضاوت خواهد کرد؛ چراکه «هُوَ خَیرُ الحاکمین»؛ «او بهترین قضاوت‌کنندگان است.» (أعراف:۸۷)

(سلام من به تو) سلامِ وداع‌کننده‌ای است که نه خوابش گرفته و نه خسته شده است.

پس اگر باز گردم، به‌خاطر دل‌زدگی (از بودن کنار شما) نیست، و اگر بمانم، به‌خاطر بدگمانی به وعده خداوند به صبرکنندگان نیست. چه نیکوست! صبر، خوش‌یُمن‌تر و زیباتر است.

اگر چیرگیِ متجاوزانِ زورگو نبود، مانند کسی که به کاری وادار و ملزم شده است، (کنارتان) اقامت می‌کردم و مانند مادر فرزندازدست‌داده‌ای برای این مصیبت بزرگ بلندبلند گریه می‌کردم.

دخترت در برابر دیدگان خدا مخفیانه دفن شد، درحالی‌که حقش پای‌مال شد و از ارثش محروم شد، با این‌که از آن عهد (میان تو و مسلمانان) چندی نگذشته بود و یادت هنوز کهنه نشده بود.

ای رسول خدا! من نزد خداوند شکایت خواهم برد. ای رسول خدا! بهترین صبر، صبر بر مصیبت توست.

درود خداوند بر تو باد، و سلام و رضوانش بر فاطمه باد.»»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۵
ابوالفضل رهبر