سهشنبه ۲۶ دی (۱۶ ژانویه)
ساعت نه و چهل و پنج، میرفندرسکی، وزیر خارجه، از تهران تلفن کرد. به رسم معمول همیشگیاش، میگوید «حاجی پرویز، قلم بردار و آنچه میگویم بنویس.»
«بله قربان»
"برای من بسیار دردناک است مأموریت تو را به عنوان سفیر ایران در انگلستان، به دلایلی که خودت میدانی، خاتمه دهم. عقیدهی شخصیام این است که تو بدون تردید یکی از مؤثرترین سفرای ایران در انگلیس بودهای و کشور اینک بیش از هر موقع دیگر به خدمات ارزندهات نیازمند است. با تأسف عمیق، امیدوارم بفهمی و ببخشی.
دوستدارت، احمد میرفندرسکی
وزیر امور خارجه"
چون کارکنان مخابرات در اعتصابند، نتوانسته بود متن را تلگراف کند.
به او اطمینان دادم که وضع را کاملاً درک میکنم و متذکر شدم که من چندی پیش نامهای به او نوشتم و خواهش کردم کلیهی ملاحظات مربوطه به رفاقت شخصی را کنار بگذارد. یک ماه مهلت دارم که «تودیع»هایم را انجام دهم. سراسر گفتگویمان بیش از پنج دقیقه طول نکشید.
به محض آنکه گوشی را گذاشتم، نامهای به وزارت خارجهی انگلیس فرستادم و آنها را از عزیمت خویش «پیش از پایان ماه ژانویه» مستحضر ساختم و درخواست قرار ملاقات برای تودیع با مقامات مربوطه کردم. سپس مهدوی را خواستم و پیغام وزیر را برایش خواندم.
مصاحبهی مطبوعاتی تهرانِ اعلیحضرت ناگهان لغو شده است. اندکی بعد خبر یافتم که شاه و شهبانو کشور ار ترک گفتتهاند: مراسمی مختصر با حضور بختیار و شماری از امیران ارتش و چند تن از اعضای شورای سلطنت، در فرودگاه انجام میشود. سپس شاه، اشک از گونههایش سرازیر، از پلکان بالا میرود، خود پشت فرمان مینشیند و هواپیما را به پرواز درمیآورد. شاه، همانند پدرش، مشتی از خاک ایران را به نشان عشق به وطن با خود به یادگار برده است.
اخبار ساعت سه اوضاع و احوال تهران را «شبیه کارناوال» خواند. پرزیدنت سادات با کبکبه و دبدبهی زیاد «میان شور و هلهلهی عمومی» از شاه در اسوان استقبال کرده است. بیثباتیِ عواطفِ تودهها چه نفرتانگیز است.
عصر مهدوی به دفترم آمد. گفت «کارمندان سفارت» مایلند برای نشان دادن همبستگی خود با برادران انقلابیشان در ایران، یک روز سفارت را تعطیل کنند. معلوم نبود اجازهی مرا میخواست یا صرفاً مراتب را به اطلاعم میرساند. گفتم اینکه کارمندان سفارت ابراز شور و هیجان انقلابیشان را گذاشتند تا بعد از عزیمت شاه از کشور، بر احترام من برای شهامت یا وفاداری آنها اندک میافزاید. گفتم من شخصاً تا آخرین روز خدمتم سر کار میآیم و کسی جلو مرا نمیتواند بگیرد. ناراحت و دمغ از اتاق رفت.
هر چه فکر میکنم، نحوه خروج شاه از ایران بسیار ناپسند بوده است. نیرنگِ مصاحبهی مطبوعاتی مسلماً برای رد گم کردن به رسانههای گروهی ترتیب داده شده بود، و شک نیست که حضور او در یک مصاحبه مطبوعاتی، با هیاهو و جنجال خبرنگاران و سؤالاتی که مطرح میشد، اعصاب فرسودهی شاه را بیشتر داغان میکرد، و این شایستهی آخرین خودنمایی او در انظار عمومی نبود. ولی میتوانست اقلاً بر صفحه تلویزیون ظاهر شود و در یک نمایش ماهرانه با شور و هیجان و توش و توانِ باقیمانده، به ملت خود بگوید از کشور میرود تا از خونریزی بیشتر جلو گیرد، و از آنها بخواهد تمامیت ارضی کشور را به خطر نیندازند. به جای این کار، سر به زیر انداخت و یواشکی در رفت. باری... شاید هم فرقی نمیکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* به نقل از: «در خدمت تخت طاووس»؛ یادداشتهای روزانهی پرویز راجی، آخرین سفیر شاه در لندن، ص۳۸۵