دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ویژگی مؤمن» ثبت شده است

 

روِیَ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ ع أَنَّهُ قَالَ: 

«عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ:
صلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ
و زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ‏
و التَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ
و تَعْفِیرُ الْجَبِینِ
و الْجَهْرُ بِـ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.»

 

 المزار (للمفید)، ص۵۳ ؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۵۲

 

از امام ابو محمد، حسن عسکری (علیهما السلام) روایت شده است که فرمودند:
« مؤمن(شیعه)[1] پنج علامت[2] دارد:
(خواندنِ) پنجاه و یک رکعت نماز (در روز)[3]
زیارت اربعین[4]
به دست راست، انگشتر کردن[5]
پیشانی بر خاک گذاشتن (در سجده نماز)[6]
بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» (در تمام نمازها).[7]»[8]

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[*] برگرفته از مطالب استاد گرامی، علی شاه‌حسینی، در جلسه «بررسی اعتبار روایات زیارت اربعین»

[1] در بسیاری احادیث، مقصود از «مؤمن»، «شیعه» است. در این روایت نیز با این قرینه که پنج علامت ذکر شده، از اختصاصات شیعیان است، می‌توان گفت علامت‌های «شیعه» مراد است.

[2] «علامة»، نماد و نشانه‌ای است که بر چیزی می‌گذارند تا با آن شناخته شود و محور تجمع باشد؛ مانند عَلَمِ علمدارِ لشکر در میدان جنگ یا پرچمی که کاروان‌های زیارتی دست می‌گیرند تا افراد گم نشوند و حول آن جمع شوند.

[3] مقصود، هفده رکعت نماز فریضه(واجب)، به‌علاوه سی و چهار رکعت نماز نافله است. خواندن نمازهای نافله در کنار نمازهای فریضه، از سنت‌هایی است که تنها میان شیعیان رواج داشته و آن‌قدر به آن تأکید شده است که وقتی اصحاب به اهل بیت می‌گفتند: نمی‌دانیم چه تعداد از نافله‌های‌مان قضا شده، می‌فرمودند: آن‌قدر بخوانید که یقین کنید همه‌شان را خوانده‌اید. (متأسفانه امروزه این سنت میان شیعیان کم‌رنگ شده است، اما بنا بر برخی نقل‌ها، در گذشته، دشمنان شیعیان، برای شناسایی‌شان، به مساجد می‌رفتند و کسانی را که زیاد نماز می‌خواندند، دستگیر می‌کردند.)

[4] برخی گمان کرده‌اند، مقصود از «زیارت اربعین»، خواندن متن زیارت اربعین است، اما در واقع، مقصود، «زیارت قبر شریف امام حسین (علیه السلام) در روز اربعین» است. این حرکت، در طول تاریخ رایج بوده است و بعضی محققان، علت مخالفت خلفای اموی و عباسی با زیارت ایشان و گاه تخریب قبر مطهرشان را ترس از انسجام شیعیان به‌واسطه تجمع در روز اربعین می‌دانند. گزارشات تاریخی این موضوع، در کتب شیعه و اهل سنت موجود است. (به عنوان مثال، قُرطبیِ سنّی‌مذهب (متوفای ۶۷۱ق) در «التذکرة» (ج۲، ص۶۶۸) اشاره می‌کند که شیعیان معتقدند سر مبارک امام حسین (علیه السلام) در این روز به بدن ملحق شده است و زیارت ایشان در این روز را «زیارت اربعین» می‌نامند و...)

[5] سنت بر این بوده است که مسلمانان در دست راست، انگشتر داشته باشند و پیامبر و اهل بیت‌شان (صلوات الله علیهم) نیز همواره به این سنت تأکید داشتند. اما جالب است بدانید زمخشری (عالم بزرگ اهل سنت)، در «ربیع الابرار»، می‌گوید اولین کسی که به خلاف سنت عمل کرد و «انگشتر به دست چپ کردن» را شعار خود قرار داد، معاویه بود. (به نقل از الغدیر، ج۱۰، ص۲۱۰)

[6] همان‌طور که می‌دانید، «سجده بر خاک» نیز از خصوصیات شیعیان است و دیگر مسلمانان، خود را ملزم به رعایت این سنت نمی‌دانند.

[7] متأسفانه مدعیان سنت، به این سنت نیز عمل نمی‌کنند.

[8] امید است که شیعیان مجدداً تمام این نمادها را احیاء کنند و با این علامت‌ها شناخته شوند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۳
ابوالفضل رهبر

 

گاهی حرفی انسان را تکان می دهد، حرفی که بارها آن را شنیده و بی توجه از کنارش عبور کرده است.

ولی وقتی انسان مدتی است به بن بستی خورده است و روی دنده ی پذیرش افتاده است و منتظر یک «راه نمایی» و اندکی «دست گیری» است، دیگر از کنار همان حرفِ بارها شنیده شده، بی توجه عبور نمی کند.

می ایستد..

و تأملی..

و فکری..

و (شاید) تصمیمی..

و (إن شاء الله) حرکتی...

 

این حدیث در چنین حالتی از زبان دوستی به گوشم خورد:

...أَخْبَرَنَا أَبُو بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ «أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا اسْتَعَانَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ فِی حَاجَةٍ فَلَمْ یُبَالِغْ فِیهَا بِکُلِّ جُهْدٍ فَقَدْ خَانَ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ الْمُؤْمِنِینَ‏» قَالَ أَبُو بَصِیرٍ قُلْتُ- لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَعْنِی بِقَوْلِکَ «وَ الْمُؤْمِنِینَ‏» قَالَ «مِنْ لَدُنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى آخِرِهِمْ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۳۶۲

 

از ابو بصیر نقل شده است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمودند:

«هریک از اصحاب ما[۱] که مردی در مورد حاجتی از او یاری بخواهد، اما تمامِ نهایت تلاشش[۲] را برای حاجت او به کار نبندد، به‌راستی به خداوند و رسولش و مؤمنین خیانت[۳] کرده است.»

ابو بصیر گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: منظورتان از اینکه فرمودید «و مؤمنین» چیست؟

حضرت فرمودند:

«(اهل بیت) از امیر مؤمنان تا آخرشان» (علیهم السلام)

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] اصحاب: دوستان، رفقاء، هم نشینان.

[۲] جٌهد: انجام کار با مشقّت و جدیت و به کار بستن نهایت تلاش، برای رسیدن به مقصود.

[۳] خیانت: کم گذاشتن، بد عهدی، کوتاهی در امانت داری، ضایع کردن حق دیگری.

 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱) بعد از شنیدن این حدیث، به خود نهیب زدم: «تو که بارها و بارها به خدا و رسول و ائمه (صلوات الله علیهم) خیانت کرده ای، عهد شکسته ای و ظلم روا داشته ای، چطور از ایشان انتظار «راه نمایی» و «دست گیری» داری؟!»

۲) و یاد خاطره ای از مرحوم علی صفائی افتادم که به دوستی گلایه کرده بود «چرا آن روز به رفیقت که از تو کمکی می خواست، کمک نکردی  و امروز مرا دعوت کرده ای و برایم ماهی درست کرده ای؟ پس داشته ای و نداده ای!» و در جواب آن شخص که گفته بود «پولی نداشتم و ماهی را از مغازه ی یک آشنا گرفته ام تا بعداً با او حساب کنم»، فرموده بود: «داشته های تو فقط پول توی جیبت نیست، اعتبار و آبرویت هم هست. چطور وقتی خودت گرفتار باشی، به این در و آن در می زنی، همان طور باید برای رفقایت مایه بگذاری.» (نقل به مضمون)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۵۹
ابوالفضل رهبر

 

 این مطلب پیش تر در قدس آنلاین منتشر شده است.

 

لابد تا به حال دیده اید که برخی در پاسخ به یک «امر به معروف» یا «نهی از منکر»، لبخندی می زنند و می گویند: «دلت پاک باشه!»

برخی محققان، ریشه ی این نوع اباحه گری را تفکر فرقه ی «مُرجئه» دانسته اند که در قرن اول هجری و در دوران خلافت معاویه شکل گرفته است.[1] برخی نیز ریشه مرجئه را به عصر حضرت موسی (علیه السلام) نسبت داده اند.[2] اما به نظر می رسد، از زمانی که شریعتی بوده است و تکلیفی و شیطانی و نفس هایی راحت طلب، این تفکر نیز بوده است.

 

خداوند در قرآن کریم و اهل بیت علیهم السلام در سخنان گران بهایشان، با این تفکر به مبارزه برخواسته اند و چنین انگاره ای را غلط دانسته اند. در قرآن کریم در نود و شش مورد، «ایمان» و «عمل صالح» در کنار هم ذکر شده اند،[3] که در بیش از پنجاه مورد آن، عباراتی شبیه «الذین آمنوا و عملوا الصالحات» تکرار شده است.[4]

به عنوان مثال:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِ»[5]

«به نام خداوند بخشنده مهربان * به عصر سوگند، * که انسانها همه در زیانند * مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده ‏اند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایى و استقامت توصیه نموده‏ اند!»[6]

 

در میان احادیث نیز این مضمون بسیار تکرار شده است.

شیخ صدوق، در کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام»، بابی را به احادیث امام رضا (علیه السلام) در این موضوع اختصاص داده است. برای نمونه به یکی از این احادیث اشاره می گردد؛

...عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ ع:

«الْإِیمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ لَا یَکُونُ الْإِیمَانُ إِلَّا هَکَذَا.»[7]

از ابوصلت هَرَوی[8] نقل شده است که گفت: از امام رضا (علیه السلام) درباره ایمان سؤال کردم. حضرت فرمودند:

«ایمان، عبارت است از "پیوند با دل" و "بیان با زبان" و "عمل با اعضای بدن" و ایمان، چیزی جز این نیست.»

 

چنان چه مشاهده می شود، رسوخ ایمان در دل کافی نیست، بلکه این ایمان باید بر زبان مؤمن جاری گردد و در رفتار او بروز نماید.

اصولاً آیا ممکن است ایمان در دلی رسوخ کرده و با آن پیوند خورده باشد، اما در گفتار و رفتار صاحبِ آن دل جلوه نکند؟! مگر نه اینکه «از کوزه همان برون تراود که در اوست»؟

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] ر.ک: عبدالکریم شهرستانی، «ملل و نحل»، ترجمه محمد خالق داد هاشمی، ص۱۷۹.

[2] رضا رضازاده لنگرودی، «برخورد اندیشه های سیاسی در اسلام، پژوهشی درباره مرجئه»، ص۱۳۸.

[3] حبیب رضا ارزانی، مقاله «ایمان و عمل صالح در قرآن از منظر علامه طباطبایی».

[4] کامران ایزدی مبارکه، مقاله «عمل صالح از منظر قرآن کریم».

[5] قرآن کریم، سوره عصر.

[6] ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.

[7] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص۲۲۷ (باب ما جاء عن الرضا ع فی الإیمان و أنه معرفة بالجنان و إقرار باللسان و عمل بالأرکان‏).

[8] عبدالسلام بن صالح معروف به ابوصلت هروی، شاگرد خاص امام رضا (علیه السلام) و از محدثان و مؤلفان برجسته شیعه بوده است. مرحوم نجاشی، رجال شناسِ بزرگ شیعه، ضمن ستایش او به عنوان شخصی موثق و مورد اعتماد، «وفاة الرضا علیه السلام» را از آثار او ذکر کرده است. (رجال النجاشی، ص۲۴۵) شیخ صدوق بابی خاص را در کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام» به روایات ابوصلت درباره وفات امام رضا علیه السلام اختصاص داده که یقینا از همین کتاب گرفته شده است. (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۲، ص۲۴۲ الی ۲۴۵) آرامگاه وی که به «خواجه اباصلت» مشهور است، در چهارده کیلومتری جنوب شرقی مشهد واقع است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۱۵
ابوالفضل رهبر

عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ الضَّحَّاکِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا سَرَّاجٍ وَ کَانَ خَادِماً لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَعَثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِی حَاجَةٍ وَ هُوَ بِالْحِیرَةِ أَنَا وَ جَمَاعَةً مِنْ مَوَالِیهِ قَالَ فَانْطَلَقْنَا فِیهَا ثُمَّ رَجَعْنَا مُغْتَمِّینَ قَالَ: وَ کَانَ فِرَاشِی فِی الْحَائِرِ الَّذِی کُنَّا فِیهِ نُزُولًا فَجِئْتُ وَ أَنَا بِحَالٍ فَرَمَیْتُ بِنَفْسِی فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ إِذَا أَنَا بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَدْ أَقْبَلَ قَالَ: فَقَالَ: «قَدْ أَتَیْنَاکَ» أَوْ قَالَ: «جِئْنَاکَ» فَاسْتَوَیْتُ جَالِساً وَ جَلَسَ عَلَی صَدْرِ فِرَاشِی فَسَأَلَنِی عَمَّا بَعَثَنِی لَهُ فَأَخْبَرْتُهُ فَحَمِدَ اللَّهَ ثُمَّ جَرَی ذِکْرُ قَوْمٍ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا نَبْرَأُ مِنْهُمْ إِنَّهُمْ لَا یَقُولُونَ مَا نَقُولُ. قَالَ: فَقَالَ: «یَتَوَلَّوْنَا وَ لَا یَقُولُونَ مَا تَقُولُونَ تَبْرَءُونَ مِنْهُمْ؟» قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: «فَهُوَ ذَا عِنْدَنَا مَا لَیْسَ عِنْدَکُمْ فَیَنْبَغِی لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْکُمْ؟» قَالَ: قُلْتُ: لَا جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ: «وَ هُوَ ذَا عِنْدَ اللَّهِ مَا لَیْسَ عِنْدَنَا أَ فَتَرَاهُ اطَّرَحَنَا.» قَالَ: قُلْتُ: لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا نَفْعَلُ. قَالَ: «فَتَوَلَّوْهُمْ وَ لَا تَبَرَّءُوا مِنْهُمْ إِنَّ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مَنْ لَهُ سَهْمٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمَانِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُمٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُمٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ فَلَیْسَ یَنْبَغِی أَنْ یُحْمَلَ صَاحِبُ السَّهْمِ عَلَی مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ السَّهْمَیْنِ وَ لَا صَاحِبُ السَّهْمَیْنِ عَلَی مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ الثَّلَاثَةِ وَ لَا صَاحِبُ الثَّلَاثَةِ عَلَی مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ الْأَرْبَعَةِ وَ لَا صَاحِبُ الْأَرْبَعَةِ عَلَی مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ الْخَمْسَةِ وَ لَا صَاحِبُ الْخَمْسَةِ عَلَی مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ السِّتَّةِ وَ لَا صَاحِبُ السِّتَّةِ عَلَی مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ السَّبْعَةِ وَ سَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلًا إِنَّ رَجُلًا کَانَ لَهُ جَارٌ وَ کَانَ نَصْرَانِیّاً فَدَعَاهُ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ زَیَّنَهُ لَهُ فَأَجَابَهُ فَأَتَاهُ سُحَیْراً فَقَرَعَ عَلَیْهِ الْبَابَ فَقَالَ لَهُ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا فُلَانٌ قَالَ وَ مَا حَاجَتُکَ فَقَالَ تَوَضَّأْ وَ الْبَسْ ثَوْبَیْکَ وَ مُرَّ بِنَا إِلَی الصَّلَاةِ قَالَ فَتَوَضَّأَ وَ لَبِسَ ثَوْبَیْهِ وَ خَرَجَ مَعَهُ قَالَ فَصَلَّیَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ صَلَّیَا الْفَجْرَ ثُمَّ مَکَثَا حَتَّی أَصْبَحَا- فَقَامَ الَّذِی کَانَ نَصْرَانِیّاً یُرِیدُ مَنْزِلَهُ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَیْنَ تَذْهَبُ النَّهَارُ قَصِیرٌ وَ الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الظُّهْرِ قَلِیلٌ قَالَ فَجَلَسَ مَعَهُ إِلَی أَنْ صَلَّی الظُّهْرَ ثُمَّ قَالَ وَ مَا بَیْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ قَلِیلٌ فَاحْتَبَسَهُ حَتَّی صَلَّی الْعَصْرَ قَالَ ثُمَّ قَامَ وَ أَرَادَ أَنْ یَنْصَرِفَ إِلَی مَنْزِلِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ هَذَا آخِرُ النَّهَارِ وَ أَقَلُّ مِنْ أَوَّلِهِ فَاحْتَبَسَهُ حَتَّی صَلَّی الْمَغْرِبَ ثُمَّ أَرَادَ أَنْ یَنْصَرِفَ إِلَی مَنْزِلِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّمَا بَقِیَتْ صَلَاةٌ وَاحِدَةٌ قَالَ فَمَکَثَ حَتَّی صَلَّی الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ ثُمَّ تَفَرَّقَا فَلَمَّا کَانَ سُحَیْرٌ غَدَا عَلَیْهِ فَضَرَبَ عَلَیْهِ الْبَابَ فَقَالَ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا فُلَانٌ قَالَ وَ مَا حَاجَتُکَ قَالَ تَوَضَّأْ وَ الْبَسْ ثَوْبَیْکَ وَ اخْرُجْ بِنَا فَصَلِّ قَالَ اطْلُبْ لِهَذَا الدِّینِ مَنْ هُوَ أَفْرَغُ مِنِّی وَ أَنَا إِنْسَانٌ مِسْکِینٌ وَ عَلَیَّ عِیَالٌ.» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): «أَدْخَلَهُ فِی شَیْ ءٍ أَخْرَجَهُ مِنْهُ أَوْ قَالَ أَدْخَلَهُ مِنْ مِثْلِ ذِهْ وَ أَخْرَجَهُ مِنْ مِثْلِ هَذَا.»

 الکافی، ج۲، ص۴۲

 
یعقوب بن ضحّاک، از یکی از شیعیان که «سَرّاج»[۱] بوده است و خادم امام صادق، علیه‌السلام، نقل می‌کند که گفت: 
زمانی که امام صادق، علیه‌السلام، در شهر «حیره»[۲] بودند، من و گروهی از غلامان‌شان را برای کاری فرستادند. رفتیم و شب‌هنگام بازگشتیم. بسترِ من در حیاطِ خانه‌ای بود که در آن منزل کرده بودیم. در حالی که آزرده و خسته بودم، برگشتم و (در بستر) دراز کشیدم، که در این هنگام امام صادق، علیه‌السلام، تشریف آوردند. 

فرمودند:

«نزد تو آمدیم!»[۳]
برخاستم و نشستم و آن حضرت بالاى بسترم نشستند و از کارى که مرا دنبال آن روانه کرده بودند سؤال فرمودند و من به ایشان گزارش دادم و ایشان حمدِ خدا کردند.

سپس ذکرِ گروهی به میان آمد و من عرض کردم: فدایتان شوم! ما از آنان بیزاریم، آنان به آن‌چه ما (شیعیان) معتقدیم، اعتقاد ندارند.

حضرت فرمودند:
«آنان ما را دوست دارند و به آن‌چه شما عقیده دارید، عقیده ندارند، و شما از آن‌ها بیزاری می‌جویید؟!»
عرض کردم: آری. 

فرمودند:
«در این‌صورت، نزد ما (اهل بیت) نیز حقایقى است که نزد شما نیست، آیا سزاوار است ما نیز از شما بیزار باشیم؟»
عرض کردم: نه، فدای‌تان شوم! 

فرمودند:
«نزد خدا نیز حقایقى است که نزد ما (اهل بیت) نیست، به نظرت ما را از خود رانده است؟» 
عرض کردم: نه به خدا قسم، فدای‌تان شوم! چنین فکر نمی‌کنیم. 

امام فرمودند:
«پس آنان را دوست بدارید و از ایشان بیزار نباشید، 
زیرا برخى از مسلمانان یک سهم (از ایمان و اعتقاد را) دارند و برخى دو سهم و بعضى سه سهم و بعضى چهار سهم و بعضى پنج سهم و بعضى شش سهم و برخى هم هفت سهم،
شایسته نیست آن‌که یک سهم دارد، بر (ایمان و اعتقادِ) آن‌که دو سهم دارد، وادار شود و نه آنکه دو سهم دارد بر آن‌چه که صاحب سه سهم دارد، وادار شود و نه آن‌که سه سهم دارد، بر آن‌چه که صاحب چهار سهم دارد، وادار شود و نه آن‌که چهار سهم دارد، بر آن‌چه که صاحب پنج سهم دارد، وادار شود و نه آن‌که پنج سهم دارد، بر آن‌چه صاحب شش سهم دارد، وادار شود و نه آن‌که شش سهم دارد، بر آن‌چه صاحب هفت سهم دارد، وادار شود. 

اکنون برایت مثالى می‌زنم:
مردی (مسلمان)، همسایه‌ای مسیحی داشت. او را به اسلام دعوت کرد و اسلام را در نظرش زیبا جلوه داد، پس همسایه‌اش پذیرفت (و مسلمان شد). 
نزدیک سحر نزد آن تازه‌مسلمان رفت و درب خانه‌اش را کوبید. گفت: کیست؟ پاسخ داد: من فلانی‌ام، گفت: چه کار دارى؟ گفت: وضو بساز و لباس بپوش تا با هم به نماز برویم. (تازه‌مسلمان) وضو گرفت و لباس پوشید و با او بیرون شد. 
آن‌گاه نمازِ بسیار خواندند، سپس نماز صبح را نیز خواندند و (در مسجد) ماندند تا هوا روشن شد. 
تازه‌مسلمان برخاست که به خانه‌‏اش برود، همسایه‌اش گفت: کجا می‌روى؟ روز کوتاه است و به ظهر چیزى نمانده، پس با او نشست تا نماز ظهر را هم خواند. 
سپس به او گفت: فاصله‌ی ظهر و عصر نیز اندک است، پس او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند. 
تازه‌مسلمان برخواست تا به خانه‌اش برود، که به او گفت: اکنون دیگر پایان روز است و از آغازش کم‌تر است و او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم خواند. 
سپس خواست به منزلش برگردد، که باز هم به او گفت: یک نماز دیگر باقی مانده. 
ماند، تا نماز عشاء را هم خواند و از هم جدا شدند (و هریک به خانه‌اش رفت). 
وقتی دوباره سحر شد، مرد مسلمان به دنبال او رفت و درب خانه‌اش را زد. گفت: کیست؟ پاسخ داد: فلانی‌ام. گفت: چه کار دارى؟ گفت: وضو بساز و لباس بپوش و بیا با هم برویم نماز. 
گفت: برو براى این دین کسی را پیدا کن که از من بی‌کارتر باشد، من مردی مستمندم و خرجِ عده‌ای بر گردنم است.»

(در این هنگام) امام صادق، علیه‌السلام، فرمودند: 
«او را چون‌آن وارد دین کرد، و چون‌این از دین خارج نمود.»

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] سَرّاج: سازنده‌ی زین اسب.
[۲] حِیره: شهری اطراف کوفه. لازم به توضیح است که امام صادق، علیه‌السلام، در ابتدای خلافت منصور دوانیقی، که پایتخت خود را کوفه قرار داد، حدود دو سال ساکن شهر کوفه شدند و در این مدت به نشر علوم و معارف، و نیز پرورش اصحاب (که عمدةً ساکن این شهر بودند) پرداختند.
[۳] ظاهراً امام با این جمله، اعلام ورود فرموده‌اند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۳
ابوالفضل رهبر