باز هم این صحنه تکراری!
امروز، تهِ یکی از کلاسها با این صحنه تکراری مواجه شدم:
یاد دو سه سال پیش افتادم که روی پنجره نمازخانه ادارهای، کاغذی چسبانده بودند و رویش نوشته بودند:
«لطفاً خردهکاغذها و زبالههایتان را از پنجره بیرون نریزد.»
معلوم بود این کار در آن مکان، مسبوقبهسابقه بوده.
وقتی نگاه کردم، دیدم هیچ سطلزبالهای در آن نمازخانه نبود.
اتفاقاً در کلاسی که امروز این صحنه را دیدم هم سطلزبالهای نیست. حتی در آن طبقه که حدود سی کلاس دارد هم سطلزبالهای نیست.
[سربسته میگویم:]
در سطح خانواده و در سطح جامعه هم اگر امکانی برای برآوردن نیازهای طبیعی افراد نباشد، مسائل عادی به معضلاتی بزرگ تبدیل میشوند و بوی گند زبالههای انباشتشده همهجا را میگیرد.
آنوقت دیگر کاغذ چسباندن و تذکر دادن و تشر زدن و تصویب قانون و بگیر و ببند، کاری از پیش نمیبرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت۱: البته نبودن سطلزباله، مجوزی برای آشغال ریختن با وجدانی آسوده نیست و هرکس مسؤول اعمال خویش است. حتی باید گفت که دینداری از مقوله «هلو برو تو گلو» نیست، بلکه همه این سختیها و ابتلائات، در پازل خداوند معنا دارند و باید از این موانع عبور کرد.
پانوشت۲: ناامید و ناشکر نیستم و صحنههای چشمنواز و رایحههای دلنشین را هم میبینم و حس میکنم، اما خطری بزرگ در کمین است و باید کاری کرد...
پانوشت۳: از خودمان و خانوادهمان شروع کنیم و اگر مدیریت و مسؤولیتی داریم، از نیازهای افراد مجموعهمان غافل نباشیم.