چرا حضرت آدم از پیامبران اولواالعزم نشد؟!
…عَنْ زُرَارَةَ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَیْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِیناً مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَعَرَکَهُ عَرْکاً شَدِیداً فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ وَ هُمْ کَالذَّرِّ: «یَدِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ!» وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: «إِلَى النَّارِ! وَ لَا أُبَالِی» ثُمَّ قَالَ: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟» قالُوا: بَلى شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. ثُمَّ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى النَّبِیِّینَ فَقَالَ: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَ أَنَّ هَذَا عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ.» قالُوا: بَلى. فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ «أَنَّنِی رَبُّکُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِی وَ خُزَّانُ عِلْمِی ع وَ أَنَّ الْمَهْدِیَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِی وَ أُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِی وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِی وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.» قَالُوا: أَقْرَرْنَا یَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا وَ لَمْ یَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ یُقِرَّ فَثَبَتَتِ الْعَزِیمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِی الْمَهْدِیِّ وَ لَمْ یَکُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قَالَ: إِنَّمَا هُوَ فَتَرَکَ. ثُمَّ أَمَرَ نَاراً فَأُجِّجَتْ فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: «ادْخُلُوهَا!» فَهَابُوهَا وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ: «ادْخُلُوهَا!» فَدَخَلُوهَا فَکَانَتْ عَلَیْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ: یَا رَبِّ أَقِلْنَا! فَقَالَ: «قَدْ أَقَلْتُکُمُ اذْهَبُوا فَادْخُلُوا!» فَهَابُوهَا فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَ الْوَلَایَةُ وَ الْمَعْصِیَةُ.»
الکافی، ج۲، ص۸
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
«بهراستی که خداوند (تبارکوتعالی) هنگام آفرینش مخلوقات، آبی گوارا آفرید و آبی شور و تلخ. آنگاه آن دو آب را با هم مخلوط کرد. آنگاه گِلی از سطح زمین برگرفت و آن را بهشدّت در هم مالید.
آنگاه به اصحاب یمین، درحالیکه مانند ذرّاتی پراکنده بودند، فرمود: «به سلامتی، بهسوی بهشت حرکت کنید!» و به اصحاب شِمال فرمود: «بهسوی آتش (جهنم) حرکت کنید و من باکی ندارم!»
سپس فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: بله شهادت میدهیم (که تو پروردگار ما هستی. خداوند این اقرار را از فرزندان آدم گرفت؛) تا در روز قیامت بگویند: ما از این موضوع غفلت داشتیم.[۱] [۲]
سپس از پیامبران پیمان گرفت و فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ و آیا این، محمد، رسول من نیست؟ و آیا این، علی، امیر مؤمنان نیست؟» (پیامبران صلواتاللهعلیهم) گفتند: بله (گواهی میدهیم که چنین است.) پس نبوت برای آنها ثابت شد.[۳]
آنگاه خداوند از پیامبران اولو العزم پیمان گرفت؛ «اینکه من پروردگار شما هستم و این، محمد، رسول من است و این، علی، امیر مؤمنان است و اوصیای بعد از او (ائمه صلواتاللهعلیهم)، والیان امر من و خزانهداران علم من هستند. و اینکه بهوسیلهی مهدی، دینم را یاری میکنم و دولتم را آشکار میکنم و از دشمنانم انتقام میگیرم و - چه با رضایت و چه با اکراه - عبادت میشوم.
(پیامبران اولو العزم صلواتاللهعلیهم) گفتند: پروردگارا! اقرار میکنیم و به آن(چه فرمودی) شهادت میدهیم.
اما آدم (علیهالسلام) نه منکر شد و نه اقرار کرد. پس اولو العزم بودن، برای آن پنج نفر[۴] ثابت شد؛ چراکه آنان در مورد حضرت مهدی (عجلاللهفرجه) یقین داشتند.
اما آدم (علیهالسلام) بر اقرار به این موضوع عزم (تصمیم قاطعی) نداشت. و این، همان سخن خداوند (عزّوجلّ) است که: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»[طه:۱۱۵]؛ «و ما یقیناً پیش از آن (ماجرای خوردن میوه)، با آدم عهد کردیم، اما او [چون مردّد بود] به تأخیر انداخت و ما عزم (ارادهای جدی) در او نیافتیم.» مقصود از «نسی» در این آیه، «ترک کردنِ» (اقرار به ولایت حضرت مهدی) است (، نه فراموش کردن.)[۵]
بعد (از این اقرار گرفتنها)، خداوند به آتش دستور داد که برپا شود. آنگاه به اصحاب شِمال فرمود: «وارد آتش شوید!» اما آنها از (عظمتِ) آتش وحشت کردند. خداوند به اصحاب یمین فرمود: «وارد آتش شوید!» آنها وارد آتش شدند و آتش برایشان سرد و سلامت گشت.
آنگاه اصحاب شِمال عرض کردند: پروردگارا! فرصت جبران بده! خداوند فرمود: «به شما فرصتی دوباره دادم؛ بروید و وارد شوید!» اما آنها (باز هم) از آتش وحشت کردند.
پس، از آنجا بود که طاعتِ (پروردگار) و ولایتِ (اهلبیت) و معصیتِ (پروردگار) ثابت شد.»[۶]
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] اشارهای است به آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِینَ» [أعراف:۱۷۲]
[۲] بعضی مترجمان، بهخلاف لفظ صریح این آیه، خود را به سختی انداختهاند و کلماتی را در تقدیر گرفتهاند و چنین ترجمه کردهاند که: «تا در روز قیامت نگویند…» درحالیکه همان «بگویند» درست است؛ با این توضیح که: اگر خداوند این پیمان را از آنها نمیگرفت، میگفتند ما خبر نداشتیم. اما حالا که این پیمان گرفته شده، آنها نمیتوانند بگویند ما نمیدانستیم، بلکه میگویند: «ما غفلت داشتیم.» یعنی میدانستیم اما حواسمان نبود!
[۳] یعنی بعد از اینکه اقرار کردند، خداوند مُهر نبوت را بر آنها زد و نبیّ (پیامبر) محسوب شدند.
[۴] یعنی: حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمد (صلواتاللهعلیهم) که بلافاصله به ولایت اهلبیت و مهدویت امام زمان (عجلاللهفرجهم) نیز اقرار کردند.
[۵] توضیح آنکه واژه «نسی» گاهی بهمعنای فراموش کردن استفاده میشود و گاهی بهمعنای «ترک کردن و انجام ندادن». حضرت اشاره میکنند که در اینجا بهمعنای ترک کردن آمده؛ یعنی حضرت آدم اقرار نکرد، نهاینکه اقرار کرده و آن را فراموش نموده باشد.
[۶] یعنی بعد از این اقرارها و آن امتحان ورود به آتش، دیگر مشخص شد که چه کسانی اهل طاعت پروردگار هستند، چه کسانی پذیرای ولایت اهلبیتاند و چه کسانی اهل معصیت خداوند هستند.