دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

 

ابوحمزه ثمالی از امام سجاد (علیه‌السلام) نقل کرده‌است که فرمودند:

 

«مردی با خانواده‌اش به سفری دریایی رفت. کشتی شکست و از میان مسافران، تنها همسر آن مرد نجات یافت. آن زن بر تخته‌ای از تخته‌های کشتی سوار شد تا این‌که به جزیره‌ای از جزیره‌های دریا رسید.

در آن جزیره مردی بود که (دزد دریایی بود و) راه‌زنی می‌کرد و تمام پرده‌های حرمت الهی را دریده بود. از همه جا بی‌خبر، زن را دید که بالای سرش ایستاده.

 

به زن گفت: «انسانی یا جن؟»

زن گفت: «انسان.»

 

با او کلمه‌ای حرف نزد، تا این‌که مانند مردی که بر همسرش می‌نشیند، بر او نشست. وقتی قصد (تجاوز به) زن را نمود، زن مضطرب شد.

 

به زن گفت: «چرا مضطرب شدی؟»

زن گفت: «از او می‌ترسم.» و با دستش به آسمان اشاره کرد.

مرد گفت: «آیا تاکنون چنین‌کاری کرده‌ای؟»

زن گفت: «نه، به عزتش قسم.»

مرد گفت: «تو از او چنین می‌ترسی، درحالی‌که تابه‌حال چنین‌کاری نکرده‌ای و (حال نیز) من تو را مجبور به این کار می‌کنم! به خدا قسم، من به این ترس سزاوارترم و بیش از تو مستحق این ترسم.»

 

آن‌گاه برخواست و چیزی نگفت و نزد خانواده‌اش بازگشت و تمام همّ و غمش توبه و بازگشت (به سوی خداوند) بود.

روزی که در راهی می‌رفت، با راهبی هم‌مسیر شد. آفتاب، سخت بر آن‌ها می‌تابید.

 

راهب به مرد جوان (دزد توبه‌کار) گفت: «از خداوند بخواه تا با ابری بر ما سایه افکند.»

جوان گفت: «نزد پروردگارم کار نیکی از خود سراغ ندارم که جرأت کنم از او چیزی بخواهم.»

راهب گفت: «پس من دعا می‌کنم و تو آمین بگو.»

جوان گفت: «باشد.»

 

راهب شروع به دعا کرد و جوان آمین می‌گفت. چیزی نگذشت که ابری بر آن‌دو سایه انداخت. آن‌ها ساعاتی از روز را زیر آن ابر راه رفتند، تا این‌که مسیر، دو تا شد و جوان خواست از یک طرف برود و راهب از طرفی دیگر. در این‌هنگام، ابر با جوان هم‌راه شد.

 

راهب گفت: «تو از من بهتری. به خاطر تو آن دعا مستجاب شد، نه به خاطر من. داستانت چیست؟»

جوان، ماجرای آن زن را برای راهب تعریف کرد.

راهب گفت: «از آن‌جهت که داخل در «خوف» (ترس از خداوند) شدی، آمرزیده شدی. پس مراقب باش که در آینده چگونه خواهی‌بود.»»

 

 الکافی، ج‏۲، ص۷۰

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۸
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ ابْنِ یَقْطِینٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: «مَنْ أَصَابَتْهُ زَلْزَلَةٌ فَلْیَقْرَأْ «یَا مَنْ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَمْسِکْ عَنَّا السُّوءَ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ».» قَالَ: «إِنَّ مَنْ قَرَأَهَا عِنْدَ النَّوْمِ لَمْ یَسْقُطْ عَلَیْهِ الْبَیْتُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.»

 تهذیب الأحکام، ج‏۳، ص۲۹۴

 

علی بن یقطین از امام صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند که فرمودند:

«هرکس با زلزله‌ای روبه‌رو شد، بخواند:

«یَا مَنْ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَمْسِکْ عَنَّا السُّوءَ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»؛

«ای کسی (خدایی) که آسمان‌ها و زمین را از این‌که (از جای خود) دور شوند حفظ می‌کند و اگر آسمان‌ها و زمین جابه‌جا شوند، جز او هیچ‌کس آن‌ها را حفظ نخواهدکرد، او که (نسبت به کوتاهی بندگان) بردبار و آمرزنده (گناهان آن‌ها) است، بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را از این اتفاق بد حفظ نما. همانا تو توانایی هرکاری را داری».» [برگرفته از آیه۴۱ سوره فاطر]

(آن‌گاه) حضرت فرمودند:

«به‌راستی، کسی که این (دعا) را هنگام خواب بخواند، هرگز خانه بر سرش آوار نخواهد شد، اگر خدا بخواهد.»

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هفته گذشته که اطراف مشهد زلزله‌ای رخ داد، آیت‌الله شیخ مصطفی اشرفی‌شاهرودی، وقتی در میان تدریس، زلزله را احساس کردند، با آرامش «آیه۴۱ سوره فاطر» را قرائت کردند و بلافاصله به درس خود ادامه دادند. واکنش ایشان به این اتفاق، جالب و آموزنده بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۴۶
ابوالفضل رهبر

«مرد عوضی»[۱]، فیلمی است دینی، که «دینی بودن»اش را نه پنهان می‌کند و نه به صورت مخاطب می‌کوبد. عناصر فیلم، همه، به دفاع از «حق» قیام کرده‌اند؛ مضمون، داستان، دوربین، میزانسن، موسیقی، ... و جلوتر از همه، فیلم­ساز، که شعار نمی‌دهد، قواعد مدیا را می‌شناسد و به آن وفادار است. درست حرف می‌زند و حرف درستی هم می‌زند. از سطح[۲] عبور می‌کند و به مفهوم پیچیده تری می‌پردازد؛ «استقامت».

 

 

«مَنی»[۳]، مرد شریف و باایمانی است که در اوج «مشکلات» و «ابتلائات»، «صبر» دارد و قسمت پر لیوان را می‌بیند. بحران‌ها را مدیریت می‌کند و می‌تواند تکیه‌گاه خانواده‌اش باشد؛

- در مورد نقصی که دندان­پزشک مطرح می‌کند (عقب افتادن دندان از فک در تکامل)، نگاهش به مطلوبیت کلی انسان است.

- وقتی همسرش، «رُز»، با ناامیدی از مشکلات سلسله‌وار زندگی گلایه می‌کند، او به خوش‌شانسی‌هاشان اشاره می‌کند؛ این­‌که عاشق یک‌دیگرند، بچه‌های خوب و باهوشی دارند، و شغلی که او دوستش دارد. در نهایت «رُز» امیدوارانه می‌گوید «تو دوباره همه‌چیز را درست می‌کنی» و (هرچند موقتاً) آرام می‌گیرد.

- دعوای بچه‌ها را هم مدیریت می‌کند و هردو را راضی می‌کند.

- بعد از بلای عجیبی که نظام معیوب آمریکا (بلکه مدرنیته) بر سرش می‌آورد[۴]، وقتی متوجه می‌شود شاهد دوم هم مُرده است، هم‌چنان ایمانش را حفظ می‌کند، دعا می‌کند و امیدوار به یافتن نفر سوم است. اما زن باز کم می‌آورد. این بار «شک» می‌کند، از نور به تاریکی (سایه‌ی «مَنی») می‌رود[۵] و به عقوبتی سخت دچار می‌شود؛ «ترس»، «احساس گناه» و «دوری از خانواده».

«مَنی»، در تمام این مراحل «ایمان» دارد و «صبر».

او همیشه یک (بلکه چند) پله از «رُز» بالاتر می‌ایستد، اما این کافی نیست.

 

 

«احساس تنهایی» در این روند خسته‌کننده و تحقیرآمیز، او را هم به زانو در می‌آورد. این‌جاست که با یک «مَنیِ» خسته و بریده رو به رو می‌شویم. «مَنی»ای که در آستانه لِه شدن است، بر لبه‌ی چاهی که «رُز» در قعر آن است.

اما یک مرد سنتی[۶]، کسی را دارد که وقتی نمی‌داند باید چه کند، سراغش برود و از او راهنمایی بگیرد؛ «مادر».

«مادر»، بی‌کار نیست؛ برای بچه‌ها لباس می‌بافد. او مثل یک مشاور خبره و دل­سوز، گوش می‌دهد و پسر را دل­‌داری می‌دهد؛ «تقصیر تو نبوده، تو کُلّی بدبیاری آوردی که ممکنه برای هرکسی پیش بیاید.»

بعد (روحِ) فرزندش را معاینه می کند؛

- «دعا کرده‌ای؟»

- «بله»

- «در دعایت چه خواستی؟»

- «برای کمک دعا کرده‌ام.»[۷]

اشک در چشمان مادر موج می‌خورد. «درد» را تشخیص می‌دهد و «نسخه» را ملتمسانه طرف بیمار می‌گیرد؛ «برای استقامت دعا کن».[۸]

 

 

حالا «مَنی» است که باید برخیزد و «یک پله بالاتر» رود.

این کار را می‌کند، و «گشایش» آغاز می‌شود.

هرچند او نباید در انتظار معجزه‌ای باشد که مشکلاتش را آناً  حل کند، که زندگی، عرصه‌ی ابتلائات است و فرزند آدم (علیه‌السلام)، ناچار به صبر و استقامت.

 

 

در حاشیه‌ی تم اصلی، نگاه انتقادی فیلم­‌ساز به سیستم حاکم، در جای‌جای فیلم به چشم می‌خورد، که البته در خدمت داستان نیز هست.

سیستم بیماری که از «نظام سرمایه‌داری» شروع می‌شود، در نظام «رسانه‌­ای» و «علمی»، نظام «درمانی» و «بیمه»، در نظام «امنیتی» و «حقوقی» ادامه می‌یابد و در نهایت به «روان‌شناس» و «تیمارستان» ختم می‌شود. روندی کاملاً روتین. انسان‌ها توسط دو مأمور، تحت‌الحفظ از اتاقی به اتاق دیگر هدایت می‌شوند، از نقطه‌ی «الف» به نقطه‌ی «ب»، به نقطه‌ی «ج»، به...؛

- فیلم با نمایی کج از کلوب اشرافی «لک‌لک» شروع می‌شود تا نگاه فیلم­ساز را به نظام متزلزل و ناراستِ سرمایه‌داری عیان کند. کلوب لک‌لک مکانی است برای شادیِ سرد و تفاخرآمیز پول­دارهای نیویورک. کلوبی معروف که از بیرون زیبا و مطلوب به نظر می‌آید. کارآگاه پلیس، خیال می‌کند قاعدتاً باید به «مَنی» خیلی خوش بگذرد که در چنین کلوبی کار می‌کند، اما نمی‌داند که خدمه‌ی کلوب هرشب باید شاهد عیش و نوشی باشند که خود و خانواده‌شان حق شرکت در آن را ندارند.

- به محض این‌که پای «مَنی» به خیابان می‌رسد، در محاصره‌ی دو پلیس قرار می‌گیرد. پلیس‌ها مأمورند او را در دالان پرپیچ‌وخم سیستم حاکم حرکت دهند و از اتاقی به اتاق دیگر ببرند. حتی وقتی دو مأمور حضور ندارند، او حضور آن­‌ها را در خیابان، جلوی در خانه، حس می‌کند.

- رسانه، ضمن تبلیغ اتومبیل، راهِ رفتن به یک سفر خانوادگی با این ماشین را، سرمایه‌گذاری در بانک یا شرط‌بندی معرفی می‌کند. و آن که سرمایه‌ای ندارد، ناچار باید به جدول اسب‌ها چشم بدوزد.

- دندان‌پزشک، که نماینده «نظام علمی» است، «فرضیه داروین» را تبلیغ می‌کند و به نواقص خلقت اشاره می‌کند، نه کلیت کاملِ آن.

- هزینه‌ی سنگین کشیدنِ دندان‌های عقل (که علی‌القاعده نباید سنگین باشد)، فقرای جامعه را به افسردگی و ناامیدی می‌کشاند.

- شرکت بیمه، استارت «گرفتاری» را می‌زند. بیمه، خود نماد شک و تردید است. شک در قدرت خدا و عاملی برای سستیِ توکّل، هنگام بروز مشکلات و ابتلائات. کارمندان بیمه، با شک بی‌اساس‌شان، بی‌گناهی را پشت نرده‌ی زندان می‌اندازند. نرده ای که خود نیز پشت آن قرار دارند. نام شرکت بیمه، «مؤسسه زندگی نیویورک» است. گویا بیمه قرار است این بلا را بر سر تمام مردم نیویورک بیاورد. چنان­چه بر سر کسی که به جای «مَنی» متهم به دزدی شد، آورد.

 

 

- پلیس، بر اساس اتهامی بی‌اساس، و بر پایه‌ی احتمالات، چنان می‌کند که کرد. از دریچه‌ی دوربینِ هیچکاک، ساختمان اداره پلیس هم کج است. ساختمانی که از بیرون شیک و با ابهت به نظر می‌رسد، اما خرابی از در و دیوار داخلی و از روابط غیرانسانیِ حاکم بر آن می‌بارد. بنایی که دوامی نخواهد داشت.

- دادسرا نیز مانند پلیس اهمیتی به شخصیت متهم نمی‌دهد. کارها آن­‌چنان روتین پیش می‌رود که متهم اصلاً متوجه نمی‌شود چه اتفاقی در دادگاه افتاده است. بازی با کلمات و بندهای قانون، و دفاع وکیلی که تا به حال متهم را ندیده و با او صحبت نکرده، حاکی از روابطی بی‌روح و ماشینی است.

- وکیل، اولین نفری است که با متهم به گفتگو می‌نشیند، از کسانی که واقعاً او را می‌شناسند درباره شخصیت و مرامش تحقیق می‌کند و سعی می‌کند نجاتش دهد. هرچند همان‌طور که خود می‌گوید، بر چنین پرونده‌هایی تسلط ندارد و نمی‌تواند در برابر وکیل بیمه آن­‌چنان که باید، از موکل خود دفاع کند. جالب این‌جاست که دفتر وکیل، کنار دفتر شرکت بیمه است. یکی خراب می‌کند و دیگری باید تعمیر کند.

- دادگاهِ فشل، طولانی و کسل‌کننده نیز شخصی مثل «مَنی» را در آستانه‌ی پرتگاه «بی‌ایمانی» قرار می‌دهد. گویا انتظار کمک از جایی که باید به داد مظلومین برسد، بی‌فائده است و باید برای یک «معجزه» دست به دعا برداشت.

- در آخر، انسان‌های معمولی (و نه چندان باایمان)، تسلیم نظام حاکم خواهند شد. آنان توسط روان‌شناس بازجویی می‌شوند و در محاصره‌ی دو مأمور سفیدپوش، به «آسایش­گاه بیماران روانی» منتقل می‌شوند.

 

 

* این یادداشت، پیش‌تر در سایت «کافه نقد» منتشر شده است.

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] "The Wrong Man (1956)" ساخته‌ی «آلفرد هیچکاک»، (ترجمه بهتر آن، «مرد اشتباهی» است.)

[۲] مثل این مفاهیم که «دروغ خوب نیست»، «خیانت بد است»، «در مشکلات باید صبور بود و از خدا کمک خواست» و...

[۳] Manny نام کوچک و دوستانه‌ی «کریستوفر امانوئل بالسترو»، شخصیت اول فیلم، با بازی «هنری فوندا».

[۴] فیلم‌ساز در ابتدای فیلم روی پرده ظاهر می‌شود و ادعا می‌کند «داستان این فیلم، برخلاف دیگر فیلم‌هایم، واقعی است، کلمه به کلمه‌اش». البته جدی بودن این حرف از شخصی مثل هیچکاک، آن هم با آن سایه بلند و صورت تاریک، چندان حتمی نیست.

[۵] پس از این صحنه، به خلاف قبل، در تمام صحنه‌ها او را با لباس تیره می‌بینیم.

[۶] «مَنی» آمریکایی است، اما اصالت ایتالیایی دارد و تمام خصوصیات یک انسان «وافادار به سنت» را در او می‌بینیم؛ از رفتار محبت‌آمیز با همسر، فرزندان و والدینش، از مشروب نخوردنش، از متانت و صبرش، از همراه داشتن «تسبیح»، از نصب تمثال مسیح (علیه‌السلام) بر دیوار خانه‌اش و...

[۷] "I Prayed For Help".

[۸] "Pray For Strength"؛ نسخه‌ای که هیچکاک برای تمام انسان‌های گرفتار در چنین سیستمی می‌پیچد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۳
ابوالفضل رهبر

 

آیا تباکی، یعنی اَدای «گریه کردن» را در آوردن؟

آیا معقول است که «اَدا در آوردن»، ثواب داشته باشد؟

...

در روایات متعددی، به مؤمنین توصیه شده است:

برای اهل‌بیت (علیهم السلام) و یا هنگام دعا، اشک بریزید، و اگر اشک نداشتید، «تباکی» کنید.

...

آن‌چه که در متن روایات آمده است، لفظ «تباکی» است.

معمولاً این لفظ را چنین معنا می‌کنند:

«حالت گریه کردن را به خود گرفتن»

یا «این که شخص حالت خود را شبیه کسی کند که گریه می‌کند»

 

اما با تحقیق در معنای لغویِ «تباکی»، و نیز با دقت در متن نورانی روایات، در می‌یابیم که این واژه غلط ترجمه می‌شود.

توجه کنید؛

 

الف) «تباکی» در کتب لغت:

۱- ابن‌منظور در «لسان‌العرب»، پس از ذکر این روایت که «اگر گریه‌ای نیفتید، تباکی کنید»، در معنای «تباکی» می‌گوید: «أَی: تَکَلَّفُوا البُکاء»[۱]

و در معنای «تکلّف» آورده است:

«تَکَلَّفْتَ‏ الشی‏ءَ: تَجَشَّمْتَه على مشقَّة و على خلاف عادتک.»[۲]

در معنای «تجشّم» نیز آورده است:

«تَجَشَّمْتَ کذا و کذا، أَی: فعلتَه على کُرْهٍ و مشقةٍٍ»[۳]

 

خلاصه این‌که:

«تباکی» یعنی: «گریه‌ی با تکلّف»،

و «تکلّف» نیز یعنی: «به سختی کاری را انجام دادن».

پس «تباکی» به‌معنای «با سختی و مشقت گریه کردن» است.

 

۲- فخرالدین طریحی در «مجمع‌البحرین» چنین آورده است:

«تَبَاکَى‏ الرجل: تکلّف البکاء.»[۴]

طریحی نیز «تکلّف» را مانند ابن منظور معنا کرده است.

 

۳- راغب اصفهانی در «مفردات الفاظ قرآن»، در معنای «کاری را با تکلّف انجام دادن» آورده است:

«تَکَلُّفُ‏ الشی‏ءِ: ما یفعله الإنسان بإظهار کَلَفٍ مع مشقّة تناله فی تعاطیه»[۵]

یعنی: کاری است که انسان با اظهار بر افروختگى چهره و با سختى و مشقتى که از آن کار به او می‌رسد  انجام می‌دهد.

بنابراین از کلام مرحوم راغب اصفهانی نیز همان برداشتی می‌شود، که از کلام صاحب «لسان‌العرب» شد.

 

ب) «تباکی» در لسان روایات:

به روایات زیر توجه کنید:

۱- ...عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ بَیَّاعِ اَلسَّابِرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: إِنِّی أَتَبَاکَى فِی اَلدُّعَاءِ وَ لَیْسَ لِی بُکَاءٌ قَالَ: «نَعَمْ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ اَلذُّبَابِ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۸۳

 

سعید بن یسار گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم:

من در هنگام دعا تباکی می‌کنم، در حالی که گریه‌ای ندارم. [چه می‌فرمائید؟]

حضرت فرمودند:

«باشد [اشکالی ندارد]، ولو به اندازه‌ی سر مگسی باشد.»

 

۲- ...عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لِأَبِی بَصِیرٍ: «إِنْ خِفْتَ أَمْراً یَکُونُ أَوْ حَاجَةً تُرِیدُهَا فَابْدَأْ بِاللَّهِ وَ مَجِّدْهُ وَ أَثْنِ عَلَیْهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلِّ عَلَى اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلْ حَاجَتَکَ وَ تَبَاکَ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ اَلذُّبَابِ إِنَّ أَبِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَانَ یَقُولُ إِنَّ أَقْرَبَ مَا یَکُونُ اَلْعَبْدُ مِنَ اَلرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ بَاکٍ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۸۳

 

امام صادق (علیه‌السلام) به ابوبصیر فرمودند:

«اگر از وقوع چیزی ترسیدی، یا حاجتی داشتی، [دعایت را] با نام الله شروع کن، و خدا را تمجید کن، و او را مدح کن آن گونه که سزاوارش است، و بر پیامبر صلوات فرست، و حاجتت را بخواه، و تباکی کن، ولو به اندازه بال مگسی باشد.»[۷]

 

۳- ...عَنْ إِسْمَاعِیلَ اَلْبَجَلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:

«إِنْ لَمْ یَجِئْکَ اَلْبُکَاءُ فَتَبَاکَ فَإِنْ خَرَجَ مِنْکَ مِثْلُ رَأْسِ اَلذُّبَابِ فَبَخْ بَخْ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۸۳

 

اسماعیل بجلی، از امام صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند که فرمودند:

«اگر گریه‌ات نیامد، تباکی کن، که اگر به اندازه‌ی سر مگسی [اشک] خارج شود، پس به‌به! [خوشا به حالت]»[۸]

 

همان‌طور که به وضوح از روایات بر می‌آید، «تباکی» در لسان روایات نیز به معنای «سعی کردن برای گریه کردن» است، ولو این که اشکی هم جاری نشود، و فقط به‌اندازه ناچیزی (سر مگسی) اشک خارج شود.

 

لذا می‌توان گفت:

«تباکی»، به معنای «ادا در آوردن» نیست،

و «حالت گریه کردن را به خود گرفتن» ثوابی ندارد،

بلکه آن‌چه در روایات به آن توصیه شده است، این است که:

«انسان، با مشقت، سعی کند گریه کند، و ذره‌ای اشک (ولو به اندازه‌ی سر مگسی) از چشمش خارج شود.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعدالتحریر: یادم آمد قبلاً در این پست روایتی زیبا، در همین زمینه، ذکر کرده بودم.


[۱] لسان‌العرب، ج‏۱۴، ص۸۲.

[۲] لسان‌العرب، ج۹، ص۳۰۷.

[۳] لسان‌العرب، ج‏۱۲، ص۱۰۰.

[۴] مجمع‌البحرین، ج۱، ص۶۰.

[۵] مفردات‌الفاظ‌القرآن، ص۷۲۱.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۳۹
ابوالفضل رهبر