...عَنْ سَدِیرٍ اَلصَّیْرَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: «إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا اَلْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ یُوسُفَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ.» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: کَأَنَّکَ تَذْکُرُهُ حَیَاتَهُ أَوْ غَیْبَتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ لِی: «وَ مَا یُنْکِرُ مِنْ ذَلِکَ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ أَشْبَاهُ اَلْخَنَازِیرِ إِنَّ إِخْوَةَ یُوسُفَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلاَدَ اَلْأَنْبِیَاءِ تَاجَرُوا یُوسُفَ وَ بَایَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ فَلَمْ یَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ: «أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی» فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ اَلْمَلْعُونَةُ أَنْ یَفْعَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِی وَقْتٍ مِنَ اَلْأَوْقَاتِ کَمَا فَعَلَ بِیُوسُفَ إِنَّ یُوسُفَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ کَانَ إِلَیْهِ مُلْکُ مِصْرَ وَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ وَالِدِهِ مَسِیرَةُ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ یَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ یُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِکَ لَقَدْ سَارَ یَعْقُوبُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ وُلْدُهُ عِنْدَ اَلْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَیَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ أَنْ یَفْعَلَ اَللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ کَمَا فَعَلَ بِیُوسُفَ أَنْ یَمْشِیَ فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى یَأْذَنَ اَللَّهُ فِی ذَلِکَ لَهُ کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ «قَالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قٰالَ أَنَا یُوسُفُ».»
الکافی، ج۱، ص۳۳۶
از سَدیر صَیرَفی نقل شده است:
شنیدم که امام صادق (علیهالسلام) میفرمودند:
«بهراستی که صاحب این امر (مهدی منتظَر عجلاللهفرجه)، شباهتهایی با یوسف (علیهالسلام) دارد.»
من عرض کردم:
گویا منظور شما، زنده بودن و غایب شدن ایشان است؟[۱]
حضرت به من فرمودند:
«چرا این امت خوکسیرت این موضوع را انکار میکنند؟!؛[۲]
بهراستی برادران یوسف (علیهالسلام) تیرهای از اولاد پیامبران بودند که خودشان یوسف را معامله کردند و او را فروختند و (سالها بعد، وقتی به مصر رفتند،) با او سخن گفتند، اما با آنکه برادرانش بودند، تا زمانی که یوسف خودش (به آنها) نگفته بود: «من یوسف هستم و این (بنیامین) برادرم است»[یوسف:۹۰]، او را نشناختند.
پس چرا این امت ملعون این را انکار میکنند که خداوند (عزّوجلّ) در یک زمانی همانکاری که با یوسف کرد را با حجت خودش انجام دهد؟!؛
بهراستی یوسف (علیهالسلام) پادشاه مصر بود و میان او و پدرش هجده روز راه فاصله بود. اگر خداوند میخواست پدرش این را بداند، میتوانست چنین کند (او را آگاه کند.)
وقتی یعقوب (علیهالسلام) و فرزندانش بشارت یافتند [که پادشاه مصر همان یوسف است]، از زمانی که حرکت کردند تا وقتی رسیدند، نُه روز طول کشید.
پس چرا این امت این را انکار میکنند که خداوند (عزّوجلّ) با حجت خودش همانکاری را کند که با یوسف کرد؟!؛
اینکه یوسف در بازارهای آنها راه میرفت و پا روی فرشهایشان میگذاشت [اما خانوادهاش او را نمیشناختند]، تا اینکه خداوند اذن داد که او شناخته شود، همانطور که به یوسف اجازه داد (خود را معرفی کند)؛
«قَالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قٰالَ أَنَا یُوسُفُ»[یوسف:۹۰]؛
«گفتند آیا بهراستی تو خودِ یوسف هستی؟ گفت: من یوسف هستم.»»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] اشارهای است به اینکه برادران و اطرافیان حضرت یوسف (علیهالسلام) گمان کردند که او کشته شده است، درحالیکه زنده بود و آنها از او بیخبر بودند.
[۲] اعتراض امام صادق (علیهالسلام) به کسانی است که امکان غایب شدن حضرت مهدی (عجلاللهفرجه) را انکار میکنند، درحالیکه این موضوع سابقه داشته است.
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ
وجوه شباهتی که امام صادق (علیهالسلام) به آنها اشاره فرمودهاند، عبارتاند از:
- اینکه حضرت یوسف (علیهالسلام) زنده بود و مدتی از میان قوم خود غایب بود.
- اینکه خداوند خواسته بود - بنا بر مصالحی - حضرت یوسف ناشناخته بماند.
- اینکه اقوام حضرت یوسف که او را از پیش میشناختند، پس از اینکه ایشان را دیدند، بهخواست خداوند او را نشناختند.
- اینکه غیبت حضرت یوسف چنان بود که ایشان در میان مردم بود و حتی با اقوام خود مراوداتی داشت؛ نهاینکه به آسمانها عروج کند یا در جزیرهای غیرمسکونی ساکن شود و ارتباطش با دیگران کاملاً قطع شود.