از فوتوفنهای کسبوکار
یکی از دوستان تعریف میکرد که پسرخالهاش در کرج مغازهای داشت و مشغول فروش گوشی تلفنهمراه بود. با اصرار همسرش و با امید کسب درآمد بیشتر، مغازه را جمع کرد و در پاساژ علاءالدین تهران مشغول کار برای یک عمدهفروش شد. خلاصه اینکه راضی نبود؛ هم شأنش پایین آمده بود، هم مسیرش طولانی شده بود و هم درآمدش چندان تغییری نکرده بود.
احادیث زیر مربوط به چنین وضعیتی است...
...عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: «مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ اَلرِّزْقَ.» وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى: «وَ کَیْفَ لاَ یَحْظُرُهُ وَ مَا أَصَابَ فِیهِ فَهُوَ لِرَبِّهِ اَلَّذِی آجَرَهُ؟!»
الکافی، ج۵، ص۹۰
از مفضّل بن عُمر نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) شنیدم که میفرمودند:
«کسی که خود را اجیر دیگری نماید، روزی را از خود منع کردهاست.»
و در روایت دیگری (در ادامه، از ایشان نقل شده است):
«و چهطور روزی را منع نکرده باشد، درحالیکه آنچه به او میرسد، برای ارباب (صاحبکار)اش است که او را اجیر نموده؟!»
...عَنْ عَمَّارٍ اَلسَّابَاطِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: اَلرَّجُلُ یَتَّجِرُ فَإِنْ هُوَ آجَرَ نَفْسَهُ أُعْطِیَ مَا یُصِیبُ فِی تِجَارَتِهِ. فَقَالَ: «لاَ یُؤَاجِرْ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ یَسْتَرْزِقُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَتَّجِرُ فَإِنَّهُ إِذَا آجَرَ نَفْسَهُ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ اَلرِّزْقَ.»
الکافی، ج۵، ص۹۰
از عمار ساباطی نقل شده است:
به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم:
مردی (خودش) کاسبی میکند اما اگر خودش را اجیرِ (شخص دیگری) کند، همانقدر که در کاسبی خودش (درآمد) بهدست میآورد، به او (اُجرت) داده میشود. [نظرتان چیست؟]
حضرت فرمودند:
«خودش را اجیر نکند، بلکه از خداوند (عزّوجلّ) طلب روزی کند و به کاسبی بپردازد. اما اگر خود را اجیر گرداند، روزی را از خود منع کرده است.»
...عَنِ اِبْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلْإِجَارَةِ فَقَالَ: «صَالِحٌ لاَ بَأْسَ بِهِ، إِذَا نَصَحَ قَدْرَ طَاقَتِهِ. قَدْ آجَرَ مُوسَى عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ نَفْسَهُ وَ اِشْتَرَطَ فَقَالَ: إِنْ شِئْتُ ثَمَانِیَ وَ إِنْ شِئْتُ عَشْراً فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ: «أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمٰانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ».»
الکافی، ج۵، ص۹۰
از محمد بن سنان نقل شده است:
از امام رضا (علیهالسلام) درباره اجیر شدن سؤال کردم.
حضرت فرمودند:
«خوب است، اشکالی ندارد، اگر بهقدر طاقتش باشد. حضرت موسی (علیهالسلام) خود را اجیر کرد و شرط نمود که اگر خواستی هشت سال و اگر خواستی ده سال.
خداوند (عزّوجلّ) در این رابطه، (این آیه را) نازل فرموده است:
«أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمٰانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ»[قصص:۲۷]؛
«(شعیب گفت: یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو در میآورم با این شرط) که هشت سال اجیر من شوی و اگر خواستی ده سال را تمام کنی».»[*]
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
[*] اشارهای است به ماجرای حضرت موسی (علیهالسلام) که از مصر به مَدیَن گریخت و به دختران حضرت شعیب (علیهالسلام) در آب دادنِ گوسفندان کمک کرد و یکی از دختران حضرت شعیب پیشنهاد استخدام حضرت موسی را به پدرش داد. حضرت شعیب نیز به حضرت موسی پیشنهاد داد پیش آنها بماند و مدتی برایشان کار کند و در عوض، با دخترش ازدواج نماید.
دانستن پشتصحنه این ماجرا نیز خالی از لطف نیست…
شیخ صدوق (رحمهالله) در کتاب عللالشرائع نقل کرده است:
حضرت شعیب (علیهالسلام) از شدت محبت به خداوند (و نه از ترس جهنم یا شوق بهشت) بارها آنقدر گریست که چشمانش نابینا شد و خداوند سه مرتبه بینایی را به او بازگرداند. مرتبه چهارم که نابینا شد، خداوند به او وحی فرمود: ای شعیب! تا کِی میخواهی اینچنین گریه کنی؟ اگر از ترس آتش است، تو را ایمن داشتم و اگر از شوق بهشت است، آن را برایت مباح گردانیدم. شعیب عرض کرد: برای هیچکدام نیست، بهخاطر محبتی است که در دلم به تو دارم و نمیتوانم صبر کنم تا تو را ببینم. خداوند نیز به او وعده فرمود: اگر چنین است، کلیمِ خودم، موسیبنعِمران را به استخدام تو در خواهم آورد. [عللالشرائع، ج۱، ص۵۷]
چنین شد که گذر حضرت موسی به مَدیَن افتاد و...