دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۲۸۸ مطلب با موضوع «اهل‌بیت» ثبت شده است

 

مقدمه۱- «ابوحنیفه» کیست؟

ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (۸۰ -۱۵۰ هـ ق) فقیه و متکلم نامدار کوفه و پایه‌گذار «مذهب حنفی»، از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت است. اصلیتش کابلی بوده است و جدش ایرانی.

وی در نزد اهل‌سنت یکی از بزرگ‌ترین فقها به شمار می‌رود. امام شافعی[۱] و امام مالک[۲] به کمالات او معترف بوده‌اند و اهل‌سنت او را «امام اعظم» و «سراج الائمة» لقب داده‌اند.

برجسته‌ترین و بحث‌برانگیزترین اصل فقهی مکتب ابوحنیفه، «قیاس» است.

 

مقدمه۲- «قیاس» چیست؟

قیاس فقهی، چیزی است شبیه تمثیل منطقی و به معنای استخراج حکم مسئله «الف»، با استفاده از تشابه آن به مسئله «ب» است، در صورتی که حکم مسئله «ب» را بدانیم.

مثال برای قیاس:

مسئله «الف»: استعمال تریاک جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «الف»: مجهول

مسئله «ب»: استعمال حشیش جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «ب»: حرام است.

شکل قیاس: طبق روایات، «استعمال حشیش» حرام است. حرمت «استعمال حشیش»، احتمالاً از این جهت است که «انسان را به عالم هپروت می‌برد». «استعمال تریاک» نیز مانند «استعمال حشیش» چنین اثری دارد، پس «استعمال تریاک» نیز حرام است.

 

نزد فقهای شیعه، قیاس تنها در صورتی صحیح است، که علت حکم در مسئله «ب» ذکر شده باشد و اصطلاحاً «منصوص العلة» باشد.

مثال برای قیاس منصوص العلة:

مسئله «الف»: «نوشیدن آبجو» جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «الف»: مجهول

مسئله «ب»: «نوشیدن شراب انگور» جایز است یا حرام؟

حکم مسئله «ب»: حرام است، چون «مست‌کننده» است.

روند اجتهاد: طبق روایات، علتِ حرمتِ «نوشیدن شراب انگور»، مست‌کنندگیِ آن است، پس نوشیدن هر چیز مست‌کننده‌ای حرام است. بنابراین «نوشیدن آبجو» نیز (که مست‌کننده است) حرام است.[۳]

 

فقهای اهل‌سنت، وجود علت حکم در منابع (کتاب و سنت) را لازم نمی‌دانند. خود، علت حکم مسئله «ب» را حدس می‌زنند و مسئله «الف» را نیز به همان حکم محکوم می‌نمایند.

 

* سؤال «امام صادق» از ابوحنیفه چه بود؟

شیخ صدوق، روایت می‌کند[۴]:

ابو حنیفه بر امام صادق (علیه‌السّلام) وارد شد.

امام به او فرمودند:

«اى ابو حنیفه! شنیده‌ام که تو «قیاس» می‌کنى؟»

ابو حنیفه گفت: بله، من «قیاس» می‌کنم.

حضرت فرمودند:

«قیاس مکن؛ زیرا اولین کسى که «قیاس» کرد ابلیس بود، آن هنگام که گفت: «مرا از آتش خلق کردی و او را از گِل خلق نمودى»[۵]، پس میان آتش و گِل قیاس نمود.

و اگر «نورانیت آدم» را با «نورانیت آتش» قیاس کرده بود[۶]، به برترى میان این دو نور، و به خالص تر بودن یکی از آن دو نسبت به دیگری، پى مى‏برد.

اما (توکه ادّعا می کنی می توانی قیاس کنى) در «سر» خود براى من قیاس کن و خبر بده به من از دو گوش خود که چرا (ماده داخل آن) تلخ است؟»

ابو حنیفه گفت: نمی‌دانم.

حضرت فرمودند:

«پس تو که نمی‌توانى (آن‌چه در) سرت (هست) را قیاس نمایى(و حکمت و علت آن را بدانی،) حال چگونه در حلال و حرام قیاس می‌کنى؟»

 

* چه ربطی داشت؟

همان‌طور که گفته شد، کسی که قیاس می‌کند، ادعا می‌کند می‌تواند علت حکم مسئله «ب» را تشخیص دهد. در مثال مذکور، (با اینکه در قرآن و روایات اشاره‌ای به علت حرام بودن استعمال حشیش نشده) ادعا می‌کند که حکمت و علتِ حرمت استعمال حشیش، «بردن انسان در عالم هپروت» است و این حکم را به هرچه که با انسان چنین کند، تسرّی می‌دهد.

اما از کجا معلوم که علتِ حکم را درست تشخیص داده باشد؟! شاید استعمال حشیش به دلیل ویژگی دیگری حرام باشد، که هرگز به ذهن قیاس‌کننده خطور نکند.

 

حال، کسی که در حکمتِ نزدیک‌ترین چیزها به مرکز فکر و اندیشه خودش درمانده، چطور می‌تواند به حکمت احکام الهی پی ببرد؟!

 

 

* اما پاسخ معمّا . . .

(ابوحنیفه) گفت: ای فرزند رسول خدا! به من خبر بده که (حکمت و علت) آن چیست؟

حضرت فرمود:

«خداوند، عزّ و جلّ، (ماده داخل) گوش‌ها را تلخ قرار داد، تا چیزی در آن‌ها وارد نشود، مگر این‌که بمیرد. و اگر چنین نبود، حشرات انسان را می‌کشتند.

و (نیز رطوبت) لب‌ها (دهان) را شیرین[۷] قرار داد، تا انسان طعم شیرینی و تلخی را تشخیص دهد.

و (رطوبت) چشم‌ها را شور قرار داد، چرا که آن‌ها دو تکه پیه (چربی) هستند و اگر شور نبودند، ذوب می‌شدند.

و (رطوبت) بینی را غلیظ و روان قرار داد، چراکه هیچ دردی در سر نیست، مگر این‌که (این رطوبت) آن را خارج می‌کند. و اگر چنین نبود، دماغ (مغز) سنگین می‌شد و کِرم می‌گذاشت.»[۸]



[۱] محمد بن ادریس شافعی، پیشوای مذهب شافعی؛ از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت.

[۲] مالک بن انس، پیشوای مذهب مالکی؛ از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت.

[۳] این نوع قیاس، در واقع قیاس نیست، چراکه فقیه در این موارد، به شباهت دو مسئله (نوشیدن شراب انگور و نوشیدن آبجو) توجهی ندارد، بلکه چون حکم کلی راجع به مست‌کننده‌ها (حرمت) را می‌داند، در مورد تمام مست‌کننده‌ها حکم به حرمت می‌دهد.

[۴] علل‌الشرائع، ج‏۱، ص۸۶.

[۵] «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏»؛ اعراف:۱۲.

[۶] که نورانیت آتش، مادی و فناپذیر است و نورانیت آدم، معنوی و جاودانه.

[۷] مقصود از شیرین در این‌جا، عذوبت و گوارایی است(مانند آب شیرین، در مقابل آب شور و بدمزه).

[۸] متن کامل حدیث: ...عَنِ اِبْنِ شُبْرُمَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لِأَبِی حَنِیفَةَ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقِسِ اَلدِّینَ بِرَأْیِکَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ أَمَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَقَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَالَ أَ تُحْسِنُ أَنْ تَقِیسَ رَأْسَکَ مِنْ بَدَنِکَ قَالَ لاَ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَخْبِرْنِی لِأَیِّ شَیْءٍ جَعَلَ اَللَّهُ اَلْمُلُوحَةَ فِی اَلْعَیْنَیْنِ وَ اَلْمَرَارَةَ فِی اَلْأُذُنَیْنِ وَ اَلْمَاءَ اَلْمُنْتِنَ فِی اَلْمَنْخِرَیْنِ وَ اَلْعُذُوبَةَ فِی اَلشَّفَتَیْنِ قَالَ لاَ أَدْرِی قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِأَنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اَلْعَیْنَیْنِ فَجَعَلَهُمَا شَحْمَتَیْنِ وَ جَعَلَ اَلْمُلُوحَةَ فِیهِمَا مَنّاً مِنْهُ عَلَى اِبْنِ آدَمَ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَذَابَتَا وَ جَعَلَ اَلْأُذُنَیْنِ مُرَّتَیْنِ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَهَجَمَتِ اَلدَّوَابُّ وَ أَکَلَتْ دِمَاغَهُ وَ جَعَلَ اَلْمَاءَ فِی اَلْمَنْخِرَیْنِ لِیَصْعَدَ مِنْهُ اَلنَّفَسُ وَ یَنْزِلَ وَ یَجِدَ مِنْهُ اَلرِّیحَ اَلطَّیِّبَةَ مِنَ اَلْخَبِیثَةِ وَ جَعَلَ اَلْعُذُوبَةَ فِی اَلشَّفَتَیْنِ لِیَجِدَ اِبْنُ آدَمَ لَذَّةَ مَطْعَمِهِ وَ مَشْرَبِهِ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِأَبِی حَنِیفَةَ أَخْبِرْنِی عَنْ کَلِمَةٍ أَوَّلُهَا شِرْکٌ وَ آخِرُهَا إِیمَانٌ قَالَ لاَ أَدْرِی قَالَ هِیَ کَلِمَةُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ لَوْ قَالَ لاَ إِلَهَ کَانَ شِرْکٌ وَ لَوْ قَالَ إِلاَّ اَللَّهُ کَانَ إِیمَانٌ ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَیْحَکَ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ قَتْلُ اَلنَّفْسِ أَوِ اَلزِّنَا قَالَ قَتْلُ اَلنَّفْسِ قَالَ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَبِلَ فِی قَتْلِ اَلنَّفْسِ شَاهِدَیْنِ وَ لَمْ یَقْبَلْ فِی اَلزِّنَا إِلاَّ أَرْبَعَةً ثُمَّ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَیُّهُمَا أَعْظَمُ اَلصَّلاَةُ أَمِ اَلصَّوْمُ قَالَ اَلصَّلاَةُ قَالَ فَمَا بَالُ اَلْحَائِضِ تَقْضِی اَلصِّیَامَ وَ لاَ تَقْضِی اَلصَّلاَةَ فَکَیْفَ یَقُومُ لَکَ اَلْقِیَاسُ فَاتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقِسْ.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۳
ابوالفضل رهبر

 

۱- مختصری راجع به «ابوذر»

جُندب بن جُناده بن سفیان الغِفاری، بیست سال پیش از اسلام، در طایفه غِفار به دنیا آمد.

او را به واسطه نام فرزندش(ذَر)، «ابو ذر» می‌نامیدند.

وی را مردی بلندقامت، لاغراندام و قوی هیکل توصیف کرده‌اند.

 

ابوذر قبل از اسلام یکتاپرست بود و بعد از آن، چهارمین یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد.

پس از رحلت پیامبر، از جانشینِ به حقش، حمایتِ کامل کرد.

او از اصحاب نزدیک اهل بیت بود، تا آن‌جا که در تشییع شبانه‌ی پیکر «سرور زنان اهل بهشت»، شرکت داشت.

 

ابوذر به صراحت در «بیان حق» معروف بود. وی به دستور غاصبان خلافت، مبنی بر منع نقل و نگارش حدیث، اعتنایی نداشت و می‌گفت:

«والله اگر شمشیری را بر دهانم نهند تا از پیامبر خدا نقل روایت نکنم، تحمل بُرندگی شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا ترجیح خواهم داد.» [طبقات کبری، ج۲، ص۳۵۴]

این پایبندی به نقل حدیث تا آن جا بود که ابوذر در زمان عُمَر، به همین جرم، زندانی شد.

 

در پی بخشش مبالغ هنگفتی از بیت‌المال به مروان بن حکم، زید بن ثابت و دیگران توسط عثمان، ابوذر در کوچه و خیابان فریاد می‌زد و اعتراض می‌کرد، تا این که عثمان، او را به شام و بعدتر به ربذه تبعید کرد.

 

ابوذر در سال 32 هـ.ق و در دوره عثمان، در حالی در ربذه از دنیا رفت که در خانه اش چیزی نبود که او را کفن کنند.

 

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ابوذر را راستگوترین مردم توصیف می‌کند، در زهد و فروتنی، با عیسی بن مریم مقایسه‌‌اش می‌کند، هم‌چنین او را، مانند سلمان، از اهل‌بیت می‌داند.

 

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز ابوذر را دارای علمی می‌داند که مردم از آن عاجزند و از افرادی می داند که بهشت مشتاق آنان است.

 

امام صادق (علیه‌السلام) درباره عبادت ابوذر فرمود: بیش‌ترین عبادت ابوذر، تفکر بود ... آن قدر از ترس خدا گریه کرد تا چشمانش مجروح شد.

 

 

۲- حالا توجه کنید...

قیل للحسین علیه السلام انّ اباذر یقول:

«الفقر أحبّ إلىّ من الغِنى و السُقم أحبّ إلىّ من الصحة.»

فقال علیه السلام:

«رحم اللَّه تعالى اباذر، أمّا أَنا، فأقول: من اتّکل على حُسن اختیار اللَّه تعالى له، لَم یَتَمَنَّ غیر ما اختاره اللَّه عزّوجل له.»

 إحقاق‌الحق، ج۱۱، ص۵۹۱

 

به امام حسین (علیه‌السلام) گفته شد که ابوذر می‌گوید:

«فقر و تهیدستى براى من محبوب تر از بی‌نیازى است و مریضى و بیمارى برایم محبوب تر از تندرستى است.»

حضرت فرمود:

«خداوند ابوذر را رحمت کند، امّا من می‌گویم؛ هرکس بر "زیبایی و خوبیِ انتخابِ خدا برای خود" تکیه کرد، جز آن چه که خداوند عزّوجلّ برای او انتخاب نموده، تمنایی نخواهد داشت و چیز دیگری نخواهد خواست.»

 

...

 

نگاه ارباب را حال اومدید؟

 


یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۸
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» أَ رَأَیْتَ مَا أَصَابَ عَلِیّاً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ مِنْ بَعْدِهِ هُوَ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ هُمْ أَهْلُ بَیْتِ طَهَارَةٍ مَعْصُومُونَ؟! فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَتُوبُ إِلَى اَللَّهِ وَ یَسْتَغْفِرُهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ إِنَّ اَللَّهَ یَخُصُّ أَوْلِیَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِیَأْجُرَهُمْ عَلَیْهَا مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ.»

 الکافی، ج۲، ص۴۵۰

 

از علی بن رئاب نقل شده است:

درباره سخن خداوند (عزّوجلّ) «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ‏» [الشوری:۳۰]؛ «هر مصیبتی به شما می‌رسد، به‌خاطر اعمالی است که خود انجام داده‌اید» از امام صادق (علیه‌السلام) سؤال کردم که آیا مصیبت‌هایی که به حضرت علی و اهل‌بیتش (علیهم‌السلام) وارد شده است هم به خاطر اعمالی است که خود انجام داده‌اند؟ در حالی که آنان اهل‌بیت طهارت هستند و معصوم‌اند؟!

حضرت فرمودند:

«رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در هر روز و شبی، ۱۰۰ مرتبه، بدون این‌که گناهی مرتکب شده باشد، به سوی خدا توبه می‌کرد و استغفار می‌فرمود.

همانا خداوند دوستانش را، مخصوصاً، به مصیبت‌ها گرفتار می‌کند، تا به آنان اجر دهد، بی آن که گناهی کرده باشند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۰۲
ابوالفضل رهبر

 

در یادداشت قبلی ذکر شد که برای بهره­‌مندی از شفاعت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) باید تمام سرمایه­‌های­مان را با آنان شریک شویم، با آن­‌ها یکی شویم.

 

 

برای پاسخ به این سؤال که «چه‌­طور می‌­توان مانند "سلمان" با اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) یکی شد؟»، بهتر است به‌سراغ خودشان برویم و رمز این اتحاد را از خودشان بپرسیم...

 

قَالَ الْإِمَامُ الشَّهِیدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ:

«مَنْ‏ أَحَبَّنَا کَانَ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏.»

«هر که ما را دوست بدارد، از ما اهل بیت است.»

راوی با شنیدن این حدیث تعجب می­‌کند و می­‌پرسد:

«مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟!»

«از شما اهل‌بیت می‌­شود؟!»

امام در پاسخ سه مرتبه می­‌فرماید:

«مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»

« [بله،] از ما اهل بیت خواهد بود.»

و بعد برای رفع تعجب راوی می­‌فرماید:

«أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ‏: "فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی"‏؟»

«مگر نشنیدی کلام عبد صالح(امام قبلی) را که فرمود: "هر که از من تبعیت کند، از من است."؟»[۱]

 

امام در این‌جا به هم‌­عرض بودن «محبت» و «تبعیت» اشاره می­‌فرماید.

کسی که محبت تام داشته باشد، بالتَّبَع تبعیت تام خواهد داشت.

کسی که تبعیت تام کند، از اهل بیت(علیهم­السلام) خواهد بود.

در این­‌صورت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) او را شفاعت خواهند کرد.

 

 

به این روایت نیز دقت کنید:

 

الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «الْزَمُوا مَوَدَّتَنَا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏ فَإِنَّهُ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ وَ هُوَ یُحِبُّنَا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَتِنَا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا یَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعَمَلِهِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»

«خود را نسبت به دوستی و مودت ما اهل بیت ملزم کنید، که همانا کسی که خدا را ملاقات کند، در حالی­که ما را دوست می­دارد، به­واسطه شفاعت ما داخل در بهشت می­شود. و قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچ بنده­ای به­واسطه عمل خود سودی نمی­برد، مگر با معرفت ما»[۲]

 

پیامبر اکرم (صلی‌­الله­‌علیه‌­وآله) علاوه بر این‌که شفاعت را پاداش محبین اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) بیان می­‌فرماید، در آخر حدیث به نکته مهمی اشاره می­‌فرماید؛ «معرفت و شناخت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام)».

در حقیقت این معرفت و شناخت است که محبت و دوستی را به­‌دنبال خواهد داشت.

ما بر اساس شناخت­‌های­مان محبوب­‌های­مان را انتخاب می­‌کنیم.

او را که از بقیه زیباتر، قوی‌­تر، داناتر، آگاه‌­تر، مهربان­‌تر و در یک کلام «بهتر» باشد، ناخودآگاه به‌­عنوان عشق برتر خود برمی‌گزینیم[۳] و حتی دیگر محبوب­‌هایمان را فدای آن می­‌کنیم.[۴]

کسی که نسبت به اهل‌بیت (علیهم­‌السلام) معرفت پیدا کند، قطعاً نسبت به آن­‌ها محبت پیدا می‌­کند، محبتی که موجب یکی شدن (از اهل‌بیت شدن) می­‌شود، محبتی که قطعاً با تبعیت هم­راه خواهد بود، و این اتحاد با اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) و تبعیت از آنان است که زمینه شفاعت و نجات ما خواهد بود.

 

 

به­‌طور خلاصه، چنین فرآیندی طی می‌­شود:

معرفت >> محبت >> تبعیت >> یکی شدن >> شفاعت



[۱] نزهةالناظروتنبیه‌الخاطر، ص۸۵.

[۲] الأمالی(للمفید)، ص۱۳.

[۳] «إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»: «همانا انسان آن­‌چه که "بهتر" است را شدیداً دوست می­‌دارد.» [عادیات:۸].

[۴] لذا باید در شناخت­‌های­مان و در ارزیابی­‌هایمان دقت وافر به­‌خرج دهیم، تا دچار ره­زن­‌ها نشویم.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۷
ابوالفضل رهبر

مقدمه1:

ما دو نوع شراکت داریم:

1- شراکت استقلالی: به­ این­‌صورت که مال مورد شراکت، بین شرکا تقسیم شده باشد؛ بخشی از آن، برای یکی از شرکا، و بخش دیگر، برای شریک دیگر. مثل زمینی که از وسط تقسیم شده است، یا خانه­‌ای که یک طبقه از آن برای یکی، و طبقه دیگر برای دیگری باشد.

2- شراکت مُشاعی: به این نحو که هر دو شریک، در جزء جزءِ مال شریک باشند و روی هر قسمتی از آن دست بگذاریم، به هر دو تعلق داشته باشد. مثل خانه‌­ای که سه دانگ آن برای یکی، و سه دانگ دیگر برای دیگری باشد، و یا مثل راه‌­پله آپارتمان­‌ها که مُشاع است و برای همه ساکنین است.

 

اگر کسی که به نحو مُشاعی، مالی را با دیگری شریک است، سهم خود را بفروشد، برای شریک دیگر این حق وجود دارد [معامله را بر هم زده،] قیمت سهم معامله شده را به خریدار بپردازد و سهم شریکش را برای خود بردارد. در فقه اسلامی به چنین حقی، «حق شُفعه» و به شریک دوم (که این حق را دارد،) «شفیع» می­‌گویند.

به عنوان مثال، آقای «الف» و آقای «ب» زمینی را به‌­صورت مشاع شریک­‌اند. اگر آقای «الف» سهم خود را به قیمت ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بفروشد، آقای «ب» می­‌تواند از «حق شفعه»ی خود استفاده کند؛ ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بدهد و سهم شریکش (آقای«الف») را مالک شود. به آقای «ب»، «شفیع» می­‌گویند.

***

مقدمه2:

ما در این دنیا دائماً مشغول دادوستد، بده‌بستان و تجارت­یم.

سرمایه‌­ای که با آن تجارت می‌­کنیم، نعمت‌­هایی است که به ما داده شده؛ وقت و عمرمان، جان و مال­مان، آبرو و اعتبارمان، توانایی‌های جسمی و روحی­‌مان، هدایت و ولایت و...

ما گاهی در این تجارت سود می­‌کنیم و گاهی ضرر. گاهی در قبال چیزی که می­‌پردازیم، چیز با ارزش‌­تری به­‌دست می­‌آوریم و گاهی آن را مفت از دست می­‌دهیم، و بدتر این که گاهی چیزی می‌­خریم که بلای جان­مان می­‌شود.

 

خداوند در قرآن کریم به هر دو نوع تجارت(زیان­ده و سودده) اشاراتی دارد[۱]. به عنوان نمونه؛

- در آیه ۱۶ سوره بقره، بعد از ذکر حالاتی از منافقین، می‌­فرماید:

«أُولَٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِینَ»؛

«آن‌ها کسانى هستند که گمراهى را به بهاى هدایت خریدند، نه تجارت­شان سود داد و نه از ره‏‌یافته‌­گان بودند.»

 

- و در آیات ۱۰ الی ۱۳ سوره صف نیز می­فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * وَ أُخْرَىٰ تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»

«اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید! آیا شما را به تجارتى راه­نمایى کنم که شما را از عذابی دردناک نجات دهد؟»

و بعد ثَمَن (بهایی که باید پرداخت شود) و مُثمَن (آن­‌چه به‌­دست می­‌آید) را ذکر می­‌کند:

ثَمَن؛ ایمان به خدا و رسولش، جهاد در راه خدا با اموال و جان‌­ها

مُثمَن؛ بخشش گناهان، داخل شدن به بهشت و بهره‌­مندی از نعمت­‌هایش، و یاری خداوند و پیروزی­‌ای نزدیک

***

 

 

و اما شفاعت...

کسی که در داد و ستدهای دنیا ضرر کرده و سرمایه‌­اش را مُفت از دست داده، تنها امیدش این است که شریکش «شفیع» او شود، از حق شفعه‌­اش استفاده کند، و ضررش را جبران نماید.

ما اگر بتوانیم با اهل بیت (علیهم‌­السلام) در سرمایه‌­هایمان (جان و مال و آبرو و وقت و ...مان) شریک شویم، آن­‌ها می‌­توانند از حق شفعه (شفاعت) خود استفاده کنند و خطاهایمان را جبران کنند.

اگر با اهل بیت (علیهم‌­السلام) در هرآن­‌چه داریم شریک شویم، با آنان یکی شویم و به اتحاد برسیم، سرمایه­‌ی خود را سرمایه­‌ی آنان بدانیم، خواسته­‌های­شان را خواسته­‌های خود، دشمنان­شان را دشمنان خود، دوستان­شان را دوستان خود و...، در این‌­صورت خاندان کرامت و سخاوت نه‌­تنها شفیع ما می‌­شوند، که آن­‌ها نیز داشته­‌هایشان را با ما به‌اشتراک می­‌گذارند.[۲]

***

این‌­که چه­‌طور می­‌توانیم مانند «سلمان» با اهل بیت (علیهم‌­السلام) یکی شویم[۳]، در یادداشت بعدی عرض خواهد شد، إن شاء الله.



[۱] مراجعه کنید به بقره: 16، 41، 79، 86، 90، 102، 174، 175، 207 ، آل­‌عمران: 77، 177، 187، 199 ، نساء: 44، 74 ، مائده: 44، 106 ، توبه: 9، 111 ، نحل: 95 ، لقمان: 6 ، فاطر: 29 ، صف: 10، 11، 12، 13 ، ...

[۲] این­‌که ما بتوانیم در دارائی بی­کران اهل بیت (علیهم‌­السلام) شریک شویم، جای تعجب نیست، که در دارائی خدا نیز می­‌شود شریک شد. همان­‌طور که امام سجاد (علیه‌­السلام) فرمودند: «مَن کَانَ لِلَّهِ، کانَ اللهُ لَهُ»؛ «کسی که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود.»

[۳] رسول خدا (صلی‌­الله‌­علیه‌­وآله): «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ‏»؛ «سلمان از ما اهل بیت است.»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۵
ابوالفضل رهبر

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» 

 

مرحوم علامه­ بَحرانی در تفسیر برهان می­‌گویند: این سوره­‌ی مبارکه سوره­‌ی امام زمان است، زیرا مراد از «عصر»، عصاره­‌ی عالَم و عصاره­‌ی همه­‌ی انبیاء و مصلحین عالَم، وجود نازنین حضرت بقیة‌الله امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. 

خداوند متعال در این سوره­‌ی مبارکه به عصاره­‌ی عالم، به حقیقت امام زمان قسم خورده است. معلوم می­‌شود مطلب خیلی مهم است. این نوع قسم در واقع ایجاد حساسیت برای مخاطب مؤمن است تا در این مطلب بیش‌تر دقت کند و به آن اهمیت دهد و پیامش را دریافت کند: «إنَّ الإنسانَ لفَی خُسرٍ». نوع انسان­‌ها، کارشان خراب کردن عمرشان است. کسی که عمرش را ضایع کرده است؛ سرمایه را آب کرده و موقع عبور از این عالم برای زندگی جاودان، هیچ ندارد و ورشکسته است.

جنس انسان­‌ها معمولاً در خطری جدی قرار دارند و آن، خطر نابودی اساس سعادت است. آدم وقتی نگاه می­‌کند، می­‌بیند بشر غافل است و نمی­‌داند برای چه آمده؟ هدفش از این حضور چه بوده؟ و برای رسیدن به آن هدف کدام راه را باید انتخاب کند؟ باری به هر جهت بودن، همه را گرفتار کرده است؛ ولی قرآن کریم «اهل نجات» را با این صفات معرفی کرده است: «إلاّ الذّینَ آمَنُوا» تنها کسانی ورشکسته نیستند، عمر بر باد نمی‌­دهند و در گذر عمر مبتلا به خسارت و زیان نمی­‌شوند که ایمان داشته باشند؛ ایمان به حقیقت هستی، مبدأ متعال، الله عزّوجلّ. این قدم اول در رهایی از خسران و زیان و بدبختی است.

 


 

ولی ایمان به‌­تنهایی کفایت نمی­‌کند؛ در کنار ایمان «وَ عَمِلوُا الصّالحِات» مطرح است. ایمان و عقیده باید انگیزه و عمل تولید کند؛ کسانی که باور دارند و با این باور زندگی می­‌کنند و عمل صالح انجام می­‌دهند. عمل صالح عملی است که با انگیزه­‌ی درست و با نیّت صالح انجام شود و در مسیر درست قرار بگیرد و برای هدف صحیح انجام شود. بنابراین اگر نیّت درست باشد، ولی عمل در چهارچوب نباشد و با فرمول الهی نباشد، این عمل، صالح نیست. اگر عمل، نیّتش درست باشد، در چهارچوب هم باشد، ولی برای رسیدن به یک مقصد غیر الهی باشد، آن هم عمل صالح نیست. کسانی اهل نجات هستند و از بدبختی رهایی پیدا می­‌کنند که هم مؤمن باشند و هم تلاش‌­گر؛ تلاششان هم در چهارچوب باشد.

ایمان و عمل صالح دو پایه هستند، ولی کافی نیستند. اگر این دو رکن را نیز کسی احراز کرد و دو پایه­‌ی محکم برای زندگی‌اش ساخت، نباید به این بسنده شود. شرط دیگری وجود دارد؛ «وَ توَاصَوا باِلحَقّ». یعنی خودسازی فردی کافی نیست، بلکه باید به دیگران هم توجه کند و آن­ها را هم در مسیر حق قرار دهد. انسان نمی­‌تواند به‌تنهایی برای رسیدن به سعادت امکانات لازم را فراهم کند، بلکه لازمه­‌ی مؤمن و صالح بودن اصلاح جامعه هم هست. «تواصی به حق» یعنی انسان برای هدایت دیگران، برای رشد فکری و برای بصیرت دیگران و برای رفع موانع هدایت از مسیر دیگران باید تلاش کند. باید در مسیر حق باشد و باید هم دردها را بشناسد و هم درمان را. البته اگر کسی داعیه­‌ی اصلاح جامعه را داشت و به حکم دینش نتوانست فساد جامعه را تحمل کند، مشکلاتی پیدا می­‌کند. به این سادگی نمی‌توان جامعه را اصلاح کرد. افرادی هستند که عناد و خباثت دارند و منافعشان را در خطر می­‌بینند؛ قهراً به معارضه برمی­‌خیزند و با کسی که هدایت­‌گر است، درمی­‌یافتند و با او جنگ می­‌کنند. این­‌جاست که تواصی به صبر هم لازم است.

 

 

بنابراین بینش الهی و برداشت درست ما از قرآن این است که اگر افراد بخواهند خودسازی کنند منهای ساختن اجتماع، خودسازی فردی نیز عملی نیست. اگر آدم اهل نماز شب باشد و از حرام هم پرهیز کند، ولی نسبت به جامعه بی­‌تفاوت باشد مثلاً در جامعه حرام­‌خواری می‌­شود، ظلم می‌­شود، حقی پای‌مال می­‌شود، رشوه و بی­‌عفتی رایج می­‌شود، اما او نسبت به این امور حساسیتی نداشته باشد، گرفتار خسران و زیان است. چنین انسانی عمر خودش را ضایع کرده است.

خودسازی از جامعه‌سازی قابل انفکاک نیست. انسانی اهل نجات است که هم خودش اهل نجات باشد و هم برای نجات دیگران قدم بردارد. ما در روایات هم داریم که فرموده‌­اند جامعه مانند یک کشتی می­‌ماند. گروهی که در کشتی نشسته‌اند، اگر بخواهند سالم به مقصد برسند، هم خودشان باید در تحکیم و اصلاح این کشتی حواسشان جمع باشد و هم هر کسی بخواهد این کشتی را سوراخ کند، باید جلویش را بگیرند. اگر انسانی که در سفر دریایی کشتی‌نشین است، توجه به همراهان خودش نکند و یکی از همراهان یا جمعی از آن‌ها کشتی را سوراخ کند، همه را زیر آب می­برد. حرکت انسان برای رسیدن به ساحل نجات، حرکتی جمعی است. هر یک از افراد جامعه یا هر یک از امت­ها قصد تخریب کشتی اجتماع را داشته باشند، همه را نابود می­‌کنند. «فساد» سوراخ کردن کشتیِ سعادت و نجات است. انسان­‌های بصیر و عاقل نمی‌­توانند ناظر باشند و بگویند من خودم سالم هستم و به کشتی دست نمی‌زنم، اما کاری به دیگران ندارم. این، شرط عقل نیست.

کسی که کشتی را سوراخ می­‌کند، تنها خودش غرق نمی­‌شود؛ دیگران را هم غرق می­‌کند.

 

 *یادداشتی از حجت­الاسلام­‌والمسلمین کاظم صدیقی؛ نشریه عهد، شماره چهاردهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۲۶
ابوالفضل رهبر

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

«مَنْ ذُکِرَ الْحُسَیْنُ ع عِنْدَهُ،

فَخَرَجَ مِنْ عَیْنِهِ [عَیْنَیْهِ‏] مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ،

کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ،

وَ لَمْ یَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ»

 

 

امام صادق علیه السلام فرمودند:

«آن‌که نزدش یادی از حسین علیه‌السلام شود،

آن‌گاه از چشمش به قدر بال مگسی اشک خارج شود،

ثوابش بر عهده خداوند عزّوجلّ است،

و خداوند هرگز به کم‌تر از بهشت برای او راضی نمی‌شود»

[کامل‌الزیارات، ص۱۰۰]

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۰۳:۴۹
ابوالفضل رهبر

بسم الله...

نیمه‌شب است. به سرت می‌زند وبلاگی راه بیاندازی، تا راهی باز کنی برای کلماتی که سال‌هاست خود را به دیوارهای بلند سینه‌ات کوبیده‌اند، راهی برای نفَس‌هایت که این روزها سخت‌تر بالا می‌آیند، و راهی برای خودت.

 

اسمش، در گوشه‌ای از دیوان «ابوالفرج رونی» نشسته است و از آن دور، صدایت می‌کند. ساعت‌ها به دنبال صدا می‌گردی و آخر پیدایش می‌کنی؛ «دستوار».

 

نماز و کمی خواب...

صبح لپ‌تاپت را روشن می‌کنی، مرورگر کرومت را باز می‌کنی و عجب...

چه جالب...

راه‌اندازی وبلاگت مصادف شده با سا‌ل‌روز تولدت.

«اریک اشمیت» کیک و کادوها را روی صفحه مانیتورت چیده و لابد خودش جایی همین گوشه‌کنارها (مثلاً در لنز وِب‌کَم‌ات) نشسته، تا برق شگفتی و قدردانی را در چشمانت شکار کند و بلافاصله برود سراغ دیگر مولودهای ۱۱مهر.

 

 

بعد، این فکر، مثل موریانه، از منفذی وارد سرت می‌شود که در «اولین پست» چه بنویسی؟ خُب «اولین پست» خیلی مهم است و تو باید از پَسَش خوب برآیی.

بعد، می‌ترسی نکند این «اولین پست»ات هم به سرنوشت «اولین پست» وبلاگ قبلی‌ات - که آخرینش هم بود - دچار شود.

 

این می‌شود که «روز»ها یکی‌یکی از تو و وبلاگِ خالی‌ات رد می‌شوند و چندقدمی آن‌طرف‌تر، برمی‌گردند و با پوزخندی، بابت تمام ترس‌هایت تحقیرت می‌کنند.

 

این می‌شود که ۳۳ روز می‌گذرد و تو زیر آوار این همه «ترس» و «حقارت»، ناتوان‌تر می‌شوی...

 

...تا این‌که یاد جمله‌ای می‌افتی که بارها دستت را کشیده و از «رکود» به «حرکت»ات رسانده؛

«إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ»

 نهج‌البلاغه، حکمت۱۷۵

«هرگاه از چیزى ‏ترسیدی، در آن واقع شو؛ چراکه تحمل این ترس، سخت‌تر است از تحمل چیزی که از آن می‌ترسی.»

 

باز هم علی(ع) به دادت رسیده و راه‌ها را گشوده.

 

نیمه شب است. دل به دریا می زنی، «بسم الله»ی می‌نویسی و شروع می‌کنی؛ «نیمه‌شب است. به سرت می‌زند وبلاگی راه بیاندازی، تا راهی باز کنی برای کلماتی که...»

 

کل هم و غم سینجلی

بُن‌بستی نیست، و غمی نخواهد بود، با «ولایت»ات

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۴:۵۸
ابوالفضل رهبر