دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام هادی» ثبت شده است

 

…عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: کَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ کَتَبَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ یَأْمُرُهُ أَنْ یَعْمَلَ لَهُ مِقْدَارَ اَلسَّاعَاتِ فَحَمَلْنَاهُ إِلَیْهِ فِی سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِینَ فَلَمَّا صِرْنَا بِسَیَالَةَ کَتَبَ یُعْلِمُهُ قُدُومَهُ وَ یَسْتَأْذِنُهُ فِی اَلْمَصِیرِ إِلَیْهِ وَ عَنِ اَلْوَقْتِ اَلَّذِی نَسِیرُ إِلَیْهِ فِیهِ وَ اِسْتَأْذَنَ لِإِبْرَاهِیمَ فَوَرَدَ اَلْجَوَابُ بِالْإِذْنِ إِنَّا نَصِیرُ إِلَیْهِ بَعْدَ اَلظُّهْرِ فَخَرَجْنَا جَمِیعاً إِلَى أَنْ صِرْنَا فِی یَوْمٍ صَائِفٍ شَدِیدِ اَلْحَرِّ وَ مَعَنَا مَسْرُورٌ غُلاَمُ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ فَلَمَّا أَنْ دَنَوْا مِنْ قَصْرِهِ إِذَا بِلاَلٌ قَائِمٌ یَنْتَظِرُنَا وَ کَانَ بِلاَلٌ غُلاَمَ أَبِی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ: اُدْخُلُوا فَدَخَلْنَا حُجْرَةً وَ قَدْ نَالَنَا مِنَ اَلْعَطَشِ أَمْرٌ عَظِیمٌ فَمَا قَعَدْنَا حِیناً حَتَّى خَرَجَ إِلَیْنَا بَعْضُ اَلْخَدَمِ وَ مَعَهُ قِلاَلٌ مِنْ مَاءٍ أَبْرَدَ مَا یَکُونُ فَشَرِبْنَا ثُمَّ دَعَا بِعَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ فَلَبِثَ عِنْدَهُ إِلَى بَعْدَ اَلْعَصْرِ ثُمَّ دَعَانِی فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ اِسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ یُنَاوِلَنِی یَدَهُ فَأُقَبِّلَهَا فَمَدَّ یَدَهُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَبَّلْتُهَا وَ دَعَانِی وَ قَعَدْتُ ثُمَّ قُمْتُ فَوَدَّعْتُهُ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ بَابِ اَلْبَیْتِ نَادَانِی فَقَالَ: «یَا إِبْرَاهِیمُ!» فَقُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا سَیِّدِی! فَقَالَ: «لاَ تَبْرَحْ!» فَلَمْ نزل[أَزَلْ]جَالِساً وَ مَسْرُورٌ غُلاَمُنَا مَعَنَا فَأَمَرَ أَنْ یُنْصَبَ اَلْمِقْدَارُ ثُمَّ خَرَجَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَأُلْقِیَ لَهُ کُرْسِیٌّ فَجَلَسَ عَلَیْهِ وَ أُلْقِیَ لِعَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ کُرْسِیٌّ عَنْ یَسَارِهِ فَجَلَسَ وَ کُنْتُ أَنَا بِجَنْبِ اَلْمِقْدَارِ فَسَقَطَتْ حَصَاةٌ فَقَالَ مَسْرُورٌ هشت فَقَالَ: «هشت؛ ثَمَانِیَةٌ.» فَقُلْنَا: نَعَمْ یَا سَیِّدَنَا! فَلَبِثْنَا عِنْدَهُ إِلَى اَلْمَسَاءِ ثُمَّ خَرَجْنَا فَقَالَ لِعَلِیٍّ: «رُدَّ إِلَیَّ مَسْرُوراً بِالْغَدَاةِ.» فَوَجَّهَهُ إِلَیْهِ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ قَالَ لَهُ بِالْفَارِسِیَّةِ: «بار خدایا چون» فَقُلْتُ لَهُ: نیک یَا سَیِّدِی! فمن[فَمَرَّ] نَصْرٌ فَقَالَ لِمَسْرُورٍ: «در ببند! در ببند!» فَأَغْلَقَ اَلْبَابَ ثُمَّ أَلْقَى رِدَاهُ عَلَیَّ یُخْفِینِی مِنْ نَصْرٍ حَتَّى سَأَلَنِی عَمَّا أَرَادَ فَلَقِیَهُ عَلِیُّ بْنُ مَهْزِیَارَ فَقَالَ لَهُ: «کُلُّ هَذَا حرفا [خَوْفاً] مِنْ نَصْرٍ» فَقَالَ: یَا أَبَا اَلْحَسَنِ یَکَادُ [خَوْفِی مِنْهُ] خَوْفِی مِنْ عَمْرِو بْنِ قَرْحٍ.

بصائرالدرجات، ج۱، ص۳۳۷

 

از ابراهیم بن مهزیار (برادر علی بن مهزیار) نقل شده است:

امام هادی (علیه‌السلام) به «علی بن مهزیار»[۱] نامه‌ای نوشتند و به او دستور دادند که تعدادی ساعت برای ایشان بسازد.

(وقتی ساعت‌ها ساخته شد،) در سال (دویست و) بیست و هشت[۲] ساعت‌ها را به‌سویشان حمل کردیم.[۳] وقتی به «سیاله»[۴] رسیدیم، علی بن مهزیار به امام نامه‌ای نوشتند و خواستند که به او بفرمایند چه زمانی وارد شهر شود و از ایشان خواست اجازه دهند خدمتشان برسد و این‌که ایشان بفرمایند چه زمانی نزد ایشان برود و نیز برای (شرفیاب شدنِ خودم؛) ابراهیم (بن مهزیار) نیز اجازه خواست.[۵]

جواب رسید و اجازه دادند. ما بعد از ظهر به‌سمت ایشان راه افتادیم. همگی در یک روز تابستانی بسیار گرم حرکت کردیم. «مسرور»، غلامِ علی بن مهزیار نیز همراهمان بود.

زمانی که به کاخ ایشان نزدیک شدیم، دیدیم بِلال، غلام امام هادی (علیه‌السلام)، منتظرمان ایستاده است. بلال گفت: وارد شوید. وارد اتاقی شدیم، درحالی‌که به‌شدت تشنه بودیم. اندکی ننشسته بودیم که یکی از غلامان به‌همراه کوزه‌ای بزرگ با آبی بسیار خنک نزدمان آمد و ما آب نوشیدیم.

سپس امام هادی (علیه‌السلام) علی بن مهزیار را (به اتاقشان) دعوت کردند. او تا بعد از (نمازِ) عصر نزد ایشان ماندند. سپس مرا دعوت کردند. من به ایشان سلام کردم و از ایشان اجازه خواستم که دستشان را بدهند. امام (علیه‌السلام) دستشان را دراز کردند و من دستشان را بوسیدم. آن‌گاه مرا دعوت کردند (که بنشینم.) نشستم.

بعد از مدتی، بلند شدم و با ایشان خداحافظی کردم. وقتی از درِ اتاق خارج شدم، مرا صدا زدند و فرمودند: «ای ابراهیم!» عرض کردم: لبّیک، آقای من! فرمودند: «نرو!» من نشستم. غلاممان «مسرور» هم همراهمان بود. امام دستور دادند که (مسرور) ساعت را نصب (راه‌اندازی) کند.[۶]

سپس خارج شدند و یک صندلی برایشان گذاشتند. ایشان روی صندلی نشستند. یک صندلی هم برای علی بن مهزیار، در سمت چپ ایشان گذاشتند. او نیز نشست. من کنار ساعت ایستاده بودم.

سنگ‌ریزه‌ای افتاد.[۷] مسرور [به زبان فارسی] گفت: "هشت".[۸] امام فرمودند: «"هشت"(در فارسی)؛ یعنی هشت.» عرض کردیم: بله، آقای ما!

ما تا شب نزد ایشان ماندیم. بعد، (از محضرشان) خارج شدیم. (هنگام خروج) امام به (برادرم) علی فرمودند: «مسرور را صبح زود نزد من بازفرست!»

(صبح روز بعد) علی بن مهزیار مسرور را نزد امام فرستاد. وقتی مسرور وارد شد، امام به زبان فارسی به او فرمودند: «بار خدایا چون (یعنی: حالت چه‌طور است؟)» من عرض کردم: نیک (به فارسی؛ یعنی: خوب)، آقای من!

«نصر» (از عُمّال بنی‌عباس، از آن‌جا) عبور کرد. حضرت (به فارسی) به مسرور فرمودند: «در ببند! در ببند!» (یعنی فوراً در را ببند تا او تو را این‌جا نبیند.) مسرور در را بست. سپس ردا (عبای) خود را بر روی من انداختند تا مرا از نصر مخفی کنند. بعد، در مورد موضوعاتی که می‌خواستند از من سؤال کردند.

بعد از مدتی، علی بن مهزیار نزد امام آمد. امام به او فرمودند: «همه این‌کارها از ترس نصر است.» (برادرم علی نیز) گفت: ای اباالحسن! ترس من از نصر، مانند ترسم از «عَمرو بن قرح» است.

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «علی بن مهزیار اهوازی» از اصحاب بزرگ امام جواد و امام هادی (علیهماالسلام) و وکیل (نماینده‌ی) ایشان در منطقه اهواز بوده است. پدرش «مهزیار»، مسیحی و اهل هند بوده، اما پس از آن‌که در اهواز ساکن می‌شود، در سنین نوجوانی مسلمان می‌شود.

[۲] امام هادی (علیه‌السلام) در سال ۲۱۲ هجری قمری، در اطراف مدینه متولد شده‌اند، اما بعدتر همراه پدرشان به بغداد می‌روند. پدرشان امام جواد، وقتی که امام هادی (علیهماالسلام) خردسال بودند، به حج می‌روند و ایشان را (احتمالاً برای دور کردن از خطر، به‌همراه مادرشان) در مدینه ساکن می‌کنند. امام جواد پس از شهادت پدر در سال ۲۲۰، در سن ۸ سالگی به امامت می‌رسند و تا سال ۲۳۳ (سن ۲۱ سالگی) در مدینه ساکن بوده‌اند. در آن سال، توسط متوکل عباسی به سامرا احضار می‌شوند و در سال ۲۵۴ (در سن ۴۲ سالگی) به شهادت می‌رسند. در زمان رخ دادن این واقعه (سال ۲۲۸)، امام ۱۶ سال سن داشته‌اند، ۸ سال از آغاز امامتشان می‌گذشته و در شهر مدینه ساکن بوده‌اند.

[۳] گویا ساعت‌هایی که در آن زمان ساخته می‌شدند، دستگاه‌های بزرگی بوده‌اند.

[۴] آخرین توقف‌گاه بین‌راهی نرسیده به شهر مدینه.

[۵] با توجه به شرایط خفقان آن دوران و محدودیت‌های امنیتی‌ای که برای ائمه متأخر (علیهم‌السلام) وجود داشته، این تمهیدات ضروری بوده است.

[۶] مسرور، غلامی که علی بن مهزیار همراه خود به مدینه برده بوده، احتمالاً استادکار یا کارگر ماهرِ ساخت و راه‌اندازی دستگاه ساعت و به‌نوعی فن‌آور (تکنسینِ) این دستگاه بوده است.

[۷] گویا این ساعت، بر اساس تعداد سنگ‌ریزه‌هایی که می‌افتاده زمان را نشان می‌داده.

[۸] همان‌طور که وقتی یک فن‌آوری (تکنولوژی) از کشوری وارد کشور دیگری می‌شود، زبان کشور مبدأ نیز به‌همراهش (و به بهانه ذکر نام و معرفی آن محصول) وارد کشور مقصد می‌شود، در این ماجرا نیز ملاحظه می‌کنید که اصطلاحات حول ساعت و زمان، به‌همراه این دستگاه وارد سرزمین‌های عربی می‌شود. به همین دلیل است که بسیاری واژه‌های مربوط به زندگی متمدنانه، از ایران (که دارای تمدنی کهن و ریشه‌دار بوده) به زبان عربی نفوذ یافته است؛ چنان‌که در قرون اخیر واژگان غربی بسیاری وارد زبان‌های فارسی و عربی شده است.

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

در این روایت تاریخی، نمونه‌ای از روند نفوذ یک زبان به زبان دیگر، به‌واسطه‌ی صدور فن‌آوری را ملاحظه فرمودید.

این‌جاست که توصیه مؤکّد و مکرّرِ رهبر حکیم انقلاب، مبنی بر ایجاد «مرجعیت زبان فارسی» با «تولید و صدور علم» بیش‌تر معنا می‌یابد.

برای مطالعه چند نمونه از تأکیدات ایشان، مراجعه کنید به:

«فیش‌های مرجعیت زبان فارسی»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۲۱
ابوالفضل رهبر

 

بعضی دعاها گیراست. یکی از آن‌ها، دعای والدین در مورد فرزندانشان است.

ملاحظه بفرمایید…

 

 

 

…عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ:

«إِیَّاکُمْ وَ دَعْوَةَ اَلْمَظْلُومِ فَإِنَّهَا تُرْفَعُ فَوْقَ اَلسَّحَابِ حَتَّى یَنْظُرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهَا فَیَقُولَ: «اِرْفَعُوهَا حَتَّى أَسْتَجِیبَ لَهُ.» وَ إِیَّاکُمْ وَ دَعْوَةَ اَلْوَالِدِ فَإِنَّهَا أَحَدُّ مِنَ اَلسَّیْفِ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۵۰۹

 

از امام صادق، از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهما) نقل شده است:

«مراقب دعای مظلوم باشید؛

چراکه دعای مظلوم، تا بالای ابرها بالا می‌رود، تا این‌که خداوند (عزّوجلّ) به آن نگاه می‌اندازد و [به فرشتگانش] می‌فرماید: «آن را بالا بیاورید تا مستجابش کنم.»

و مراقب دعای پدر (یا مادر) باشید؛

چراکه از شمشیر بُرّان‌تر است.»

 

 

 

…عَنْ عِیسَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ اَلثَّالِثِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ:

«ثَلاَثُ دَعَوَاتٍ لاَ یُحْجَبْنَ عَنِ اَللَّهِ (تَعَالَى)؛ دُعَاءُ اَلْوَالِدِ لِوَلَدِهِ إِذَا بَرَّهُ، وَ دَعْوَتُهُ عَلَیْهِ إِذَا عَقَّهُ، وَ دُعَاءُ اَلْمَظْلُومِ عَلَى ظَالِمِهِ، وَ دُعَاؤُهُ لِمَنِ اِنْتَصَرَ لَهُ مِنْهُ، وَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ دَعَا لِأَخٍ لَهُ مُؤْمِنٍ وَاسَاهُ فِینَا، وَ دُعَاؤُهُ عَلَیْهِ إِذَا لَمْ یُوَاسِهِ مَعَ اَلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ وَ اِضْطِرَارِ أَخِیهِ إِلَیْهِ.»

 الأمالی(للطوسی)، ص۲۸۰

 

از امام هادی، از پدرانشان، از امام صادق (علیهم‌السلام) نقل شده است:

«سه دعا از خداوند (تعالی) پنهان نمی‌ماند:

- دعای پدر (یا مادر) برای فرزندش، هنگامی‌که به او نیکی کرده و نیز نفرین او علیه فرزندش، هنگامی‌که نسبت به او سرکشی نموده.

- و نفرین مظلوم علیه کسی که به او ظلم کرده و نیز دعای مظلوم برای کسی که او را در مقابل آن ظالم یاری نموده

- و دعای مرد [یا زن] مؤمن برای برادر [یا خواهر] مؤمنش که - به‌خاطر ما (اهل‌بیت) - او را یاری کرده و نیز دعای او علیه برادرش، هنگامی که به او یاری نکرده، در حالی که توان یاری‌اش را داشته و برادرش به کمک او نیاز شدید داشته.»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

چه خوب است حال که دعای ما در مورد فرزندانمان مورد اعتنای پروردگار است، حتی اگر فرزندی داریم که در راه نیست یا کاستی‌هایی دارد، به‌جای نفرین، دعا کنیم که کاستی‌هایش رفع شود و به راه آید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۱ ، ۱۱:۱۹
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ دَاوُدَ اَلصَّرْمِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:

«یَا دَاوُدُ إِنَّ اَلْحَرَامَ لاَ یَنْمِی وَ إِنْ نَمَى لاَ یُبَارَکُ لَهُ فِیهِ وَ مَا أَنْفَقَهُ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیْهِ وَ مَا خَلَّفَهُ کَانَ زَادَهُ إِلَى اَلنَّارِ.»

 الکافی، ج۵، ص۱۲۵

 

از داود صَرمی نقل شده است:

امام هادی (علیه‌السلام) فرمودند:

«ای داود! به‌راستی که مال حرام، رشد نمی‌کند

و اگر رشد کند، برکت نخواهد داشت

و اگر آن را انفاق کند، اجری به او داده نمی‌شود

و هرچه از خود به‌جا گذارد، توشه‌اش به‌سوی آتش (جهنم) خواهد بود.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۰ ، ۱۳:۳۷
ابوالفضل رهبر

 

با نزدیک شدن به عصر غیبت، امامان شیعه (علیهم‌السلام) کم‌کم شیعیان را آماده ساختند تا بتوانند خود را در غیاب ایشان حفظ کنند، باقی بمانند و این راه ادامه یابد.

این روند از زمان امامین صادقین و با پایه‌ریزی «سازمان وکالت»[۱] آغاز شد؛ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) با ایجاد و تقویت شبکه‌ای از اصحاب که در اقصی‌نقاط جهان تشیع پراکنده بودند، امور دینی و اجتماعی شیعیان را اداره می‌کردند.

جالب است بدانید هرچه به عصر غیبت صغری نزدیک‌تر می‌شویم، مشاهده می‌کنیم که شرایط بیشتر به شرایط غیبت صغری شباهت پیدا می‌کند؛

مثلاً در دوره امام حسن عسکری (علیه‌السلام) ارتباط با امام، فقط باید از طریق وکلای ایشان صورت می‌گرفت. درخواست‌ها حتماً باید به‌صورت مکتوب به ایشان رسانده می‌شد و پاسخ‌ها نیز مکتوب داده می‌شد.

مرحوم کلینی نقل می‌کند که «سیف‌بن‌لیث» که از مصر به سامرا آمده بود تا به‌خاطرِ ظلمی که به او شده بود شکایت کند، درخواستش را، به توصیه اصحاب، به‌صورت مکتوب به امام رسانید.[۲]

تعداد نامه‌های منسوب به امام حسن عسکری (علیه‌السلام) به قدری زیاد شده بود که «احمد بن اسحاق» (وکیل امام در قم) برای تشخیص صحت انتساب نامه‌هایی که در دست داشت، از ایشان تقاضای نمونه دست‌خط کرد تا آن‌ها را با دست‌خط امام تطبیق دهد.[۳]

 

مسعودی در «اثبات‌الوصیة» نکته‌ی مهمی نقل کرده است که نشان می‌دهد پدر و پدربزرگ امام عصر (صلوات‌الله‌علیهم) چه‌طور شیعیان را برای پذیرش غیبت فرزندشان آماده ساختند.

ملاحظه بفرمایید...

 

 

رُوی أنّ أبا الحسنِ، صاحبَ العسکر، احتَجَبَ عن کثیرٍ مِن الشیعةِ إلّا عن عددٍ یسیرٍ مِن خواصِّهِ فلمّا أفضی الأمرُ إلى أبی محمّدٍ؟ع؟، کان یُکلِّم شیعتَه الخواص و غیرَهم مِن وراءِ السِّترِ إلّا فی الأوقاتِ التی یَرکَبُ فیها إلى دارِ السلطانِ و إنَّ ذلک إنّما کانَ منه و من أبیه قبلَه؛ مقدّمةً لغیبةِ صاحبِ الزمان لتألُّفِ الشیعةِ ذلک و لا تَنکُرُ الغیبةَ و تَجری العادةُ بالاحتجابِ و الاستتارِ.

 اثبات الوصیة، ص۲۷۲

 

روایت شده که امام هادی(علیه‌السلام)، به‌جز تعداد معدودی از اصحابِ خاصشان، از بقیه شیعیان مخفی بودند. وقتی امامت به امام حسن عسکری(علیه‌السلام) رسید، ایشان چه با اصحاب خاصشان و چه با سایر شیعیان، از پشتِ پرده سخن می‌گفتند، مگر زمانی که سوار بر اسب، به خانه سلطان می‌رفتند.

کاری که ایشان و پدرشان انجام می‌دادند، برای این بود که مقدمه غیبتِ حضرت صاحب‌الزمان (عجل‌الله‌فرجه) را فراهم کنند، تا شیعیان با این وضعیت انس گیرند، غیبت برایشان ناخوش‌آیند نباشد و به پنهان بودن و پشت‌پرده بودنِ امامشان عادت کنند.

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] پس از شهادت امام حسین (علیه‌السلام) و دشوارتر شدن شرایط برای امامان شیعه، آنان مجبور به تقیه شدند و از طرفی با گسترش جامعه شیعی، نیاز به ارتباطی مخفیانه برای اداره امور آنان، احساس می‌شد. لذا اهل‌بیت (علیهم‌السلام) شبکه‌ای مخفی از اصحاب و علما ایجاد کردند، که مانند درختی از تنه، شاخه‌شاخه می‌شد و در کشورها و شهرها و آبادی‌های شیعه‌نشین نفوذ می‌کرد، تا به رفع نیازهای شیعیان بپردازند؛ نیاز به راهنمایی‌های اعتقادی، علمی و اجتماعی، قضاوت در اختلافات، پرداخت وجوهات شرعی، تقسیم آن در جای خود و... (برای آگاهی از پیچیدگی های شبکه وکالت، مطالعه کتاب «سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه علیهم السلام» نوشته آقای محمدرضا جباری، توصیه می‌شود.)

[۲] الکافی، ج۱، ص۵۱۱.

[۳] الکافی، ج۱، ص۵۱۳.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۰۷:۳۳
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع: رَجُلٌ زَوَّجَ ابْنَتَهُ مِنْ رَجُلٍ فَرَغِبَ فِیهِ ثُمَّ زَهِدَ فِیهِ بَعْدَ ذَلِکَ وَ أَحَبَّ أَنْ یُفَرِّقَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ ابْنَتِهِ وَ أَبَى الْخَتَنُ ذَلِکَ وَ لَمْ یُجِبْ إِلَى الطَّلَاقِ فَأَخَذَهُ بِمَهْرِ ابْنَتِهِ لِیُجِیبَ إِلَى الطَّلَاقِ وَ مَذْهَبُ الْأَبِ التَّخَلُّصُ مِنْهُ فَلَمَّا أُخِذَ بِالْمَهْرِ أَجَابَ إِلَى الطَّلَاقِ. فَکَتَبَ ع: «إِنْ کَانَ الزُّهْدُ مِنْ طَرِیقِ الدِّینِ فَلْیَعْمِدْ إِلَى التَّخَلُّصِ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَهُ فَلَا یَتَعَرَّضْ‏ لِذَلِکَ.»

 من‌لایحضره‌الفقیه، ج‏۳، ص۴۳۴

 

حسن بن مالک گوید:

به امام هادی (علیه‌السلام) نامه نوشتم (و عرض کردم):

شخصی دخترش را به ازدواج مردی که مورد پسندش بود، در آورد. پس از مدتی از او خوشش نیامد و دوست داشت که دخترش را از او جدا کند.

داماد ابا کرد و درخواست طلاق را رد کرد. آن مرد نیز مهریه دخترش را از داماد مطالبه نمود تا او را به طلاق مجبور کند. قصدش از مطالبه مهریه این بود که از دستش خلاص شود [نه این‌که مبلغ مهریه برایش مهم باشد.]

وقتی مهریه را طلب کرد، داماد نیز قبول کرد که دختر را طلاق دهد.

(امام هادی علیه‌السلام در پاسخ) نوشتند:

«این‌که (از داماد) خوشش نیامده؛

اگر از جهت امر دینی باشد، باید قصد کند که از دست او خلاص شود،

اما اگر از جهت امر دیگری باشد، نباید برای این کار اقدام کند.»

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

بنابراین اگر شخص متوجه شود که دامادش از دین منحرف شده (و به این سبب، دین دخترش نیز در خطر خواهد بود)، لازم است تلاش کند که طلاق رخ دهد، ولو با اهرم مطالبه مهریه. اما به بهانه‌هایی مثل بی‌پولی و بیماری و… حق چنین اقدامی وجود ندارد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۷:۳۴
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ‏ أَنَّهُمْ حَضَرُوا یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ یُعَزُّونَهُ وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَالِیهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَیْبِ حَتَّى قَامَ عَنْ یَمِینِهِ وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ: «یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً.» فَبَکَى الْفَتَى وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ‏: «الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِیکَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏.» فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِیلَ هَذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ فَیَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ.

 الکافی، ج‏۱، ص۳۲۷

 

سعد بن عبدالله از گروهی از بنی‌هاشم که حسن بن حسن افطس نیز میانشان بود، نقل کرده است که آنان در روزی که «محمد بن علی بن محمد» (امامزاده سیدمحمد) از دنیا رفت، درب خانه امام هادی (علیه‌السلام) بودند تا به ایشان عرض تسلیت گویند.

برای امام هادی (علیه‌السلام) تختی در حیاط خانه‌شان گذاشته بودند و مردم اطراف ایشان نشسته بودند. گفتند: فکر می‌کنیم به‌جز غلامانشان و سایر مردم، حدود صد و پنجاه مرد از آل‌ابی‌طالب و بنی‌هاشم و قریش، اطراف ایشان بودند.

امام هادی به امام حسن عسکری (علیهماالسلام) که (در عزای برادرشان) گریبانشان دریده شده بود، نگاهی انداختند. امام حسن عسکری (علیه‌السلام) در سمت راست پدرشان ایستادند. ما ایشان را نمی‌شناختیم.

بعد از مدتی امام هادی نگاهی به امام عسکری (علیهماالسلام) انداختند و فرمودند: «شکری جدید بر خداوند (عزّوجلّ) نما؛ چراکه خداوند امری جدید (امامت) در مورد تو تعیین فرموده.»

آن‌گاه آن جوان (امام عسکری) گریه کردند و خداوند را حمد گفتند و إنالله‌وإناإلیه‌راجعون گفتند؛ (خطاب به پدرشان) فرمودند: «الحمدلله‌رب‌العالمین. از خدا می‌خواهم نعمتش را در (بقای وجودِ) شما برای ما تمام کند. إنالله‌وإناإلیه‌راجعون»

ما درباره آن جوان سؤال کردیم. گفته شد که این جوان، حسن؛ فرزند امام هادی است. فکر می‌کنیم آن زمان حدود بیست سال یا کمی بیشتر داشتند.

آن روز بود که ایشان را شناختیم و دانستیم که امام هادی به امامت ایشان (علیهماالسلام) اشاره فرمودند و ایشان را به قائم‌مقامی خود برگزیدند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۰۶:۳۵
ابوالفضل رهبر

 

...حَدَّثَنِی الْإِمَامُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ:

«إِنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى سَیِّدِنَا الصَّادِقِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَشَکَا إِلَیْهِ الْفَقْرَ، فَقَالَ: «لَیْسَ الْأَمْرُ کَمَا ذَکَرْتَ وَ مَا أَعْرِفُکَ فَقِیراً.» قَالَ: وَ اللَّهِ یَا سَیِّدِی مَا اسْتَبَیْتُ، وَ ذَکَرَ مِنَ الْفَقْرِ قِطْعَةً وَ الصَّادِقُ یُکَذِّبُهُ، إِلَى أَنْ قَالَ لَهُ: «خَبِّرْنِی لَوْ أُعْطِیتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِینَارٍ، کُنْتَ تَأْخُذُ؟» قَالَ: لَا. إِلَى أَنْ ذَکَرَ أُلُوفَ‏ دَنَانِیرَ وَ الرَّجُلُ یَحْلِفُ أَنَّهُ لَا یَفْعَلُ، فَقَالَ لَهُ: «مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ یُعْطَى بِهَا هَذَا الْمَالَ لَا یَبِیعُهَا هُوَ فَقِیرٌ؟»»

 الأمالی (للطوسی)، ص۲۹۸

 

از امام هادی، از امام جواد، از امام رضا، از امام کاظم (علیهم‌السلام) نقل شده است:

«مردی نزد سرورمان امام صادق (علیه‌السلام) آمد و از «فقر» به ایشان شکایت کرد. ایشان فرمودند:

«مسأله چنین نیست که تو گفتی. من تو را فقیر نمی‌دانم.»

آن مرد عرض کرد: سرورم! به خدا قسم، نان شب ندارم. بعد شروع کرد از فقرش گفت و امام صادق (علیه‌السلام) او را تکذیب می‌کردند تا این‌که به او فرمودند:

«بگو بدانم اگر صد دینار به تو بدهند تا در ازای آن؛ از ما اهل‌بیت برائت بجویی، آیا قبول می‌کنی؟»

مرد عرض کرد: نه. (حضرت مبلغ را بالا بردند) تا به هزاران‌هزار دینار رسیدند و آن مرد قسم می‌خورد که چنین کاری نمی‌کند. آن‌گاه امام صادق (علیه‌السلام) به او فرمودند:

«کسی که سرمایه‌ای دارد که در ازای این‌همه پول آن را نمی‌فروشد، آیا چنین کسی فقیر است؟!»»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۸
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

«لَمَّا کَلَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع قَالَ مُوسَى: «إِلَهِی فَمَا جَزَاءُ مَنْ‏ دَعَا نَفْساً کَافِرَةً إِلَى الْإِسْلَامِ؟» قَالَ: «یَا مُوسَى آذَنُ لَهُ فِی الشَّفَاعَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لِمَنْ یُرِیدُ.»»

 الأمالی (للصدوق)، ص۲۰۷

 

از حضرت عبدالعظیم حسنی، از امام هادی (علیه‌السلام) نقل شده است:

«زمانی که خداوند (عزّوجلّ) با حضرت موسی بن عِمران (علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) سخن گفت، حضرت موسی عرض کرد:

«خداوندا! پاداش کسی که کافری را به اسلام دعوت کند، چیست؟»

خداوند فرمود:

«ای موسی! در روز قیامت به او اجازه می‌دهم هرکس را که خواست شفاعت کند.»»

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــ

کفر: چشم‌پوشی از حقیقت و روی‌گردانی از خداوند.

اسلام: تسلیم محض پروردگار بودن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۵
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ صَفْوَانَ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِمَامِ مَتَى یَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ حِینَ یَبْلُغُهُ أَنَّ صَاحِبَهُ قَدْ مَضَى أَوْ حِینَ یَمْضِی مِثْلَ أَبِی الْحَسَنِ قُبِضَ بِبَغْدَادَ وَ أَنْتَ هَاهُنَا؟ قَالَ: «یَعْلَمُ ذَلِکَ حِینَ یَمْضِی صَاحِبُهُ.» قُلْتُ: بِأَیِّ شَیْ‏ءٍ؟ قَالَ: «یُلْهِمُهُ اللَّهُ.»

 الکافی، ج‏۱، ص۳۸۱

 

از صفوان بن یحیی نقل شده است که گفت:

به امام رضا (علیه‌السلام) عرض کردم:

مرا آگاه کنید که امام چه زمانی می‌فهمد که او امام است؟ زمانی که به او خبر می‌رسد امام قبلی از دنیا رفته است؟ یا زمانی که او از دنیا رفت؟ مثل وقتی که (پدرتان) امام کاظم (علیه‌السلام) در بغداد از دنیا رفت و شما این‌جا (در مدینه) بودید؟

حضرت فرمودند:

«زمانی که امام قبلی از دنیا برود، متوجه می‌شود.»

عرض کردم:

به چه وسیله‌ای؟

حضرت فرمودند:

«خداوند به او الهام می‌کند.»

 

 

 

...عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِی الْیَوْمِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏ مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع» فَقِیلَ لَهُ: وَ کَیْفَ عَرَفْتَ؟ قَالَ: «لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِی ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَکُنْ أَعْرِفُهَا.»

 الکافی، ج‏۱، ص۳۸۱

 

از هارون بن فضل نقل شده است که گفت:

امام هادی (علیه‌السلام) را در روزی که (پدرشان) امام جواد (علیه‌السلام) از دنیا رفت، دیدم.

حضرت فرمودند:

«إنا لله و إنا إلیه راجعون. (پدرم) امام جواد از دنیا رفت.»

به ایشان عرض شد:

چگونه متوجه شدید؟!

حضرت فرمودند:

«زیرا چنان ذلتی در برابر خداوند به من دست داد، که تاکنون آن را در خود ندیده بودم.»

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ

فکر می‌کنید چرا خداوند هنگام انتقال این مسؤولیت سنگین و این مقام والا، «ذلت در برابر پروردگار» را در امام به اوج می‌رساند؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۲۱:۳۴
ابوالفضل رهبر

 

أنَّ أَبَا الْحَسَنِ ع کَانَ یَوْماً قَدْ خَرَجَ مِنْ سُرَّ مَنْ رَأَى إِلَى قَرْیَةٍ لِمُهِمٍّ عَرَضَ لَهُ فَجَاءَ رَجُلٌ مِنَ الْأَعْرَابِ یَطْلُبُهُ فَقِیلَ لَهُ قَدْ ذَهَبَ إِلَى الْمَوْضِعِ الْفُلَانِیِّ فَقَصَدَهُ فَلَمَّا وَصَلَ إِلَیْهِ قَالَ لَهُ مَا حَاجَتُکَ فَقَالَ أَنَا رَجُلٌ مِنْ أَعْرَابِ الْکُوفَةِ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلَاءِ جَدِّکَ عَلِیِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ قَدْ رَکِبَنِی دَیْنٌ فَادِحٌ أَثْقَلَنِی حَمْلُهُ وَ لَمْ أَرَ مَنْ أَقْصُدُهُ لِقَضَائِهِ سِوَاکَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ طِبْ نَفْساً وَ قَرَّ عَیْناً ثُمَّ أَنْزَلَهُ فَلَمَّا أَصْبَحَ ذَلِکَ الْیَوْمَ قَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ أُرِیدُ مِنْکَ حَاجَةً اللَّهَ اللَّهَ أَنْ تُخَالِفَنِی فِیهَا فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ لَا أُخَالِفُکَ فَکَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ وَرَقَةً بِخَطِّهِ مُعْتَرِفاً فِیهَا أَنَّ عَلَیْهِ لِلْأَعْرَابِیِّ مَالًا عَیَّنَهُ فِیهَا یَرْجَحُ عَلَى دَیْنِهِ وَ قَالَ خُذْ هَذَا الْخَطَّ فَإِذَا وَصَلْتُ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى أَحْضِرْ إِلَیَّ وَ عِنْدِی جَمَاعَةً فَطَالِبْنِی بِهِ وَ أَغْلِظِ الْقَوْلَ عَلَیَّ فِی تَرْکِ إِیفَائِکَ إِیَّاهُ اللَّهَ اللَّهَ فِی مُخَالَفَتِی فَقَالَ أَفْعَلُ وَ أَخَذَ الْخَطَّ فَلَمَّا وَصَلَ أَبُو الْحَسَنِ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى وَ حَضَرَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ کَثِیرُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْخَلِیفَةِ وَ غَیْرِهِمْ حَضَرَ ذَلِکَ الرَّجُلُ وَ أَخْرَجَ الْخَطَّ وَ طَالَبَهُ وَ قَالَ کَمَا أَوْصَاهُ فَأَلَانَ أَبُو الْحَسَنِ لَهُ الْقَوْلَ وَ رَفَقَهُ وَ جَعَلَ یَعْتَذِرُ إِلَیْهِ وَ وَعَدَهُ بِوَفائِهِ وَ طَیْبَةِ نَفْسِهِ فَنُقِلَ ذَلِکَ إِلَى الْخَلِیفَةِ الْمُتَوَکِّلِ فَأَمَرَ أَنْ یُحْمَلَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَلَمَّا حُمِلَتْ إِلَیْهِ تَرَکَهَا إِلَى أَنْ جَاءَ الرَّجُلُ فَقَالَ خُذْ هَذَا الْمَالَ فَاقْضِ مِنْهُ دَیْنَکَ وَ أَنْفِقِ الْبَاقِیَ عَلَى عِیَالِکَ وَ أَهْلِکَ وَ أَعْذِرْنَا فَقَالَ لَهُ الْأَعْرَابِیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّ أَمَلِی کَانَ یَقْصُرُ عَنْ ثُلُثِ هَذَا وَ لَکِنَّ اللَّهَ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ أَخَذَ الْمَالَ وَ انْصَرَفَ.

 کشف‌الغمةفی‌معرفة‌الأئمة، ج‏۲، ص۳۷۴

 

روزی امام هادی (علیه‌السلام) کار مهمی که برایشان پیش آمده‌بود، از سامرا خارج شدند. 

مردی عرب دنبال ایشان می‌گشت. به او گفتند امام به فلان‌جا رفته‌است. به‌سمت امام حرکت کرد. 

وقتی به امام رسید، ایشان فرمودند: «حاجتت چیست؟»

گفت: من مردی از اعراب کوفه و از شیعیان جدتان، علی‌بن‌ابی‌طالب هستم. دچار بدهیِ بزرگی شده‌ام که توان پرداختش را ندارم. جز شما کسی را ندارم که برای پرداختش به او مراجعه کنم.

امام هادی (علیه‌السلام) به او فرمودند: «ناراحت نباش و امیدوار باش.»

سپس حضرت آن مرد را در محلی که بودند اسکان دادند و وقتی صبح شد، به او فرمودند: «از تو درخواستی دارم. تو را به خدا، دراین‌رابطه با من مخالفت نکن.»

مرد عرب عرض کرد: نه، با شما مخالفت نمی‌کنم.

امام هادی (علیه‌السلام) یادداشتی به خطِ خودشان نوشتند و در آن اعتراف کردند که مالی به اعرابی بدهکارند و مبلغی بیش از بدهیِ مرد عرب تعیین کردند. 

به مرد عرب فرمودند: «این یادداشت را بگیر و وقتی من به سامرا رفتم و گروهی نزد من بودند، پیشِ من بیا و با استناد به این یادداشت، پولت را مطالبه کن و بر من سخت بگیر و با سخنانی درشت، از من بخواه حقت را بدهم. تو را به خدا، با من مخالفت نکن.»

آن مرد این کار را کرد و یادداشت را گرفت و در سامرا، خدمت امام رسید، در حالی که تعداد زیادی از یاران خلیفه (متوکل عباسی) و دیگران، پیش امام بودند.

مرد عرب آمد و یادداشت را در آورد و آن را مطالبه کرد و همان‌طور که حضرت توصیه کرده‌بودند، حرف زد.

امام هادی (علیه‌السلام) با نرمی و ملایمت با او برخورد کردند و معذرت خواهی کردند و به او قول دادند که دینشان را بپردازند و او را از ناراحتی در آورند.

این ماجرا برای خلیفه، متوکل عباسی نقل شد، پس دستور داد سی‌هزاردرهم به امام هادی (علیه‌السلام) پرداخت شود.

وقتی پول را به امام دادند، آن را کنار گذاشتند تا آن مرد بیاید.

آن‌گاه به او فرمودند: «این پول را بگیر و با آن بدهی‌ات را پرداخت کن و بقیه‌اش را برای اهل و عیالت خرج کن و ما را معذور بدار.»

مرد عرب عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! به خدا قسم، خواسته‌ی من کمتر از یک‌سومِ این مبلغ بود، اما خداوند بهتر می‌داند رسالتش را در چه جایی (خاندانی) قرار دهد.

پول گرفت و از نزد امام رفت.

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ذکر این نکته ضروری است که امام هادی (علیه‌السلام) با این کار، نه‌فقط قصد کمک به آن شیعه‌ی بدهکار را داشتند، بلکه احتمالاً می‌خواسته‌اند حساسیت حکومت را نسبت به خود و وجوهاتی که از اقصی‌نقاط جهان از طرف شیعیان و از طریق شبکه‌ی مخفیِ وکالت، به ایشان می‌رسید، بکاهند.

به‌هرحال، حکومت‌ها از قدرتمند شدنِ افراد هراس دارند و امام هادی احتمالاً با این ترفند می‌خواسته‌اند طوری وانمود کنند که حتی در پرداخت بدهی‌های خودشان درمانده‌اند.

شبکه‌ی وکالت، شبکه‌ی مخفیِ هرمی شکلی است که از زمان امام باقر و امام صادق کم‌کم شکل گرفت. در رأس آن، امام قرار داشت و شاخه‌شاخه می‌شد و به صورتِ مویرگی، به نمایندگان امام در اقصی‌نقاط جهان می‌رسید.

این شبکه، در زمانی شکل گرفت که شیعه، مذهبی ممنوعه بود و ائمه مجبور بودند از این طریق، راهی ارتباطی میان خود و شیعیانشان ایجاد کنند.

از طریق این شبکه، دستوراتِ لازم و احکام و معارف، از بالا به پایین می‌رفت. مردم نیز وجوهات شرعی‌شان را به امام می‌رساندند و امام مجدداً آن را از طریق همین شبکه، در جاهایی که لازم بود، مصرف می‌کردند.

برای دانستن پیرامون جزئیات این شبکه، به کتاب «سازمان وکالت» نوشته حجت‌الاسلام محمدرضا جباری مراجعه کنید.

 

بعداًنوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یکی از مخاطبان، در مورد مطلب اخیر نکته‌ای فرمودند که خوب است توضیح دهم.

آیا کسی در این ماجرا دروغ گفته‌است؟

خیر، اگر دقت کرده‌باشید، امام اول خود را به آن مرد بدهکار کردند و بر روی کاغذی به این بدهکاری اعتراف نمودند. بعد از این بود که مرد طلبش را از امام خواست.

در آخر هم وقتی مبلغ را به او دادند، فرمودند: «أعذرنا»؛ ما را معذور بدار.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۶
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: لَمَّا خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَى بَغْدَادَ فِی الدَّفْعَةِ الْأُولَى مِنْ خَرْجَتَیْهِ قُلْتُ لَهُ عِنْدَ خُرُوجِهِ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ فِی هَذَا الْوَجْهِ فَإِلَى مَنِ الْأَمْرُ بَعْدَکَ فَکَرَّ بِوَجْهِهِ إِلَیَّ ضَاحِکاً وَ قَالَ: «لَیْسَ الْغَیْبَةُ حَیْثُ ظَنَنْتَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ» فَلَمَّا أُخْرِجَ بِهِ الثَّانِیَةَ إِلَى الْمُعْتَصِمِ صِرْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ خَارِجٌ فَإِلَى مَنْ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِکَ فَبَکَى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ «عِنْدَ هَذِهِ یُخَافُ عَلَیَّ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِی إِلَى ابْنِی عَلِیٍّ.»

 الکافی، ج‏۱، ص۳۲۳

 

اسماعیل‌بن‌مهران گوید:

هنگامی که امام جواد (علیه‌السلام) برای بار اول از دو بار خروجشان، از مدینه به بغداد خارج شدند، موقع عزیمتشان به ایشان عرض کردم:

فدایتان شوم، از این راه که می‌روید، برایتان نگرانم. پس از شما امر (امامت) با چه کسی است؟

در حالی که می‌خندیدند، به من رو کردند و فرمودند:

«غیبت من در این سال، آن‌طور که گمان‌کرده‌ای نیست.»

 

اما وقتی برای بار دوم به سوی معتصم (فرزند هارون‌الرشید و برادر مأمون لعنة‌الله‌علیهم) ره‌سپار شدند، نزدشان رفتم و عرض کردم:

فدایتان شوم، شما (از شهر) خارج می‌شوید. پس از شما امر (امامت) با چه کسی است؟

حضرت آن‌قدر گریستند که محاسنشان تر شد. سپس به من رو کردند و فرمودند:

«بایسته است که برای سفر امسالم، نگرانی باشد. امر (امامت) پس از من، با پسرم علی (امام علی‌بن‌محمد هادی علیهماالسلام) است.»

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ضمن تسلیت شهادت حضرت جوادالائمه (علیهم‌السلام)، عرض می‌کنم که شایسته است در ایام ولادت یا شهادت اهل‌بیت، کمی با زندگانی آن بزرگواران آشنا شویم. (صفحه مربوط به امام جواد در ویکی‌شیعه)

همچنین از شما دعوت می‌نمایم بخش‌های ناشنیده تاریخ اسلام را از زبان شیرین استاد ارجمند حجت‌الاسلام امیر غنوی بشنوید. (تاریخ اسلام؛ بخش مربوط به امام جواد علیه‌السلام) (کانال نگاهی دوباره)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۰۵:۳۸
ابوالفضل رهبر