...عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ کَانَ آخِرَ مَنْ بَقِیَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ کَانَ یَقْعُدُ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ کَانَ یُنَادِی یَا بَاقِرَ الْعِلْمِ یَا بَاقِرَ الْعِلْمِ فَکَانَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَقُولُونَ: جَابِرٌ یَهْجُرُ فَکَانَ یَقُولُ: لَا وَ اللَّهِ مَا أَهْجُرُ وَ لَکِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: «إِنَّکَ سَتُدْرِکُ رَجُلًا مِنِّی اسْمُهُ اسْمِی وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِی یَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً.» فَذَاکَ الَّذِی دَعَانِی إِلَى مَا أَقُولُ. قَالَ: فَبَیْنَا جَابِرٌ یَتَرَدَّدُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِینَةِ إِذْ مَرَّ بِطَرِیقٍ فِی ذَاکَ الطَّرِیقِ کُتَّابٌ فِیهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ قَالَ یَا غُلَامُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ شَمَائِلُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ یَا غُلَامُ مَا اسْمُکَ قَالَ «اسْمِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ» فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ یُقَبِّلُ رَأْسَهُ وَ یَقُولُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَبُوکَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ ذَلِکَ. قَالَ: فَرَجَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ إِلَى أَبِیهِ وَ هُوَ ذَعِرٌ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ. فَقَالَ لَهُ: «یَا بُنَیَّ وَ قَدْ فَعَلَهَا جَابِرٌ؟» قَالَ: «نَعَمْ.» قَالَ: «الْزَمْ بَیْتَکَ یَا بُنَیَّ فَکَانَ جَابِرٌ یَأْتِیهِ طَرَفَیِ النَّهَارِ.» وَ کَانَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَقُولُونَ وَا عَجَبَاهْ لِجَابِرٍ یَأْتِی هَذَا الْغُلَامَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَ هُوَ آخِرُ مَنْ بَقِیَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص. فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ مَضَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع فَکَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْتِیهِ عَلَى وَجْهِ الْکَرَامَةِ لِصُحْبَتِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَجَلَسَ ع یُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ مَا رَأَیْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هَذَا فَلَمَّا رَأَى مَا یَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ مَا رَأَیْنَا أَحَداً قَطُّ أَکْذَبَ مِنْ هَذَا یُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ یَرَهُ فَلَمَّا رَأَى مَا یَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَصَدَّقُوهُ وَ کَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یَأْتِیهِ فَیَتَعَلَّمُ مِنْهُ.»
الکافی، ج۱، ص۴۶۹
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«جابر بن عبدالله انصاری، آخرین بازمانده از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بود. او مردی بود که از غیر ما (اهلبیت) بریده بود و ما را برگزیده بود.
در مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مینشست و عمامهای سیاه به سر میبست و دائم بلند صدا میزد: «یا باقرالعلم! یا باقرالعلم».
مردم مدینه میگفتند: جابر (از روی بیماری) پرتوپلا میگوید!
اما جابر میگفت: نه، به خدا قسم پرتوپلا نمیگویم. خودم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که میفرمودند: «تو مردی از (خاندانِ) من را درک خواهی کرد که نامش، نام من و ظاهرش، مانند من است. او علم را میشکافد، چه شکافتنی!» این سخن پیامبر است که مرا به گفتن این حرفها دعوت میکند.
اوضاع چنین بود تا اینکه روزی جابر داشت از کوچههای مدینه عبور میکرد. از کوچهای گذشت که در آن مکتبخانهای بود که (پدرم) محمدبنعلی (امام باقر علیهالسلام) آنجا بود.
وقتی چشمش به ایشان افتاد، گفت: پسربچه! رویت را به من کن. پدرم رویش را به جابر کردند. سپس گفت: برگرد. پدرم برگشتند.
سپس گفت: قسم به خدایی که جانم در دست اوست، شبیه رسول خدا هستی. پسربچه! اسمت چیست؟ پدرم فرمودند: «اسمم محمد بن علی بن حسین است.»
آنگاه به سمت پدرم رفت. سرش را بوسید و گفت: پدر و مادرم به فدایت! رسول خدا به تو سلام رساند و چنین و چنان گفت.
پدرم درحالیکه ترسیده بودند، نزد پدرشان (امام سجاد علیهالسلام) رفتند و ماجرا را برایشان تعریف کردند.
امام سجاد (علیهالسلام) به او فرمودند: «پسرم! جابر این کار را کرد؟» گفت: «بله» امام سجاد فرمودند: «پسرم! در اتاقت بمان، که جابر هر صبح و شام نزد تو میآید.»
مردم مدینه میگفتند: عجب کاری میکند جابر! هر صبح و شام نزد این پسربچه میرود، درحالیکه او آخرین بازمانده از اصحاب رسول خداست.
طولی نکشید که (پدربزرگم) امام سجاد (علیهالسلام) از دنیا رفت. از آن پس، امام باقر (علیهالسلام) به احترام مصاحبتِ جابر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، نزد او میرفت.
پدرم (بر کرسی درس) مینشست و برای من مردم از خداوند (تبارکوتعالی) حدیث نقل میکردند. مردم مدینه گفتند: تابهحال ندیده بودیم کسی چنین جرأتی به خود دهد (که مستقیماً از خداوند نقل کند.)
وقتی پدرم دیدند مردم چنین میگویند، برای آنان از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل فرمودند. باز مردم مدینه گفتند: هرگز کسی را دروغگوتر از او ندیده بودیم؛ برای ما از کسی حدیث نقل میکند که او را ندیده است.
وقتی پدرم دید مردم چنین میگویند، برای آنان از جابر بن عبدالله (از رسول خدا) حدیث نقل فرمودند. از آن پس مردم پدرم را تصدیق کردند.
جابر بن عبدالله نیز نزد پدرم میآمد و از ایشان کسب علم میکرد.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــ
چنانچه ملاحظه میفرمایید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از ۷۰ سال پیشتر، جابر بن عبدالله انصاری را مأمور ساختند که در زمان فرزند پنجمشان؛ امام باقر (علیهالسلام)، نزد ایشان رود و از اعتباری که بهواسطه مصاحبتش با رسول خدا خواهد داشت، در کودکیِ امام باقر (علیهالسلام)، به ایشان اعتبار بخشد و ایشان را در چشمها بزرگ گرداند، تا شرایط برای آغاز نهضت علمی امامان شیعه، بهدست ایشان فراهم شود.
پیشتر در مطلبی با عنوان «نقش امام باقر در تحول هویت شیعی»، به چگونگی «شکافتن علم» و آغاز یک «نهضت علمی» در زمان ایشان اشاره شده است.