دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم» ثبت شده است

 

…عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: کَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ کَتَبَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ یَأْمُرُهُ أَنْ یَعْمَلَ لَهُ مِقْدَارَ اَلسَّاعَاتِ فَحَمَلْنَاهُ إِلَیْهِ فِی سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِینَ فَلَمَّا صِرْنَا بِسَیَالَةَ کَتَبَ یُعْلِمُهُ قُدُومَهُ وَ یَسْتَأْذِنُهُ فِی اَلْمَصِیرِ إِلَیْهِ وَ عَنِ اَلْوَقْتِ اَلَّذِی نَسِیرُ إِلَیْهِ فِیهِ وَ اِسْتَأْذَنَ لِإِبْرَاهِیمَ فَوَرَدَ اَلْجَوَابُ بِالْإِذْنِ إِنَّا نَصِیرُ إِلَیْهِ بَعْدَ اَلظُّهْرِ فَخَرَجْنَا جَمِیعاً إِلَى أَنْ صِرْنَا فِی یَوْمٍ صَائِفٍ شَدِیدِ اَلْحَرِّ وَ مَعَنَا مَسْرُورٌ غُلاَمُ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ فَلَمَّا أَنْ دَنَوْا مِنْ قَصْرِهِ إِذَا بِلاَلٌ قَائِمٌ یَنْتَظِرُنَا وَ کَانَ بِلاَلٌ غُلاَمَ أَبِی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ: اُدْخُلُوا فَدَخَلْنَا حُجْرَةً وَ قَدْ نَالَنَا مِنَ اَلْعَطَشِ أَمْرٌ عَظِیمٌ فَمَا قَعَدْنَا حِیناً حَتَّى خَرَجَ إِلَیْنَا بَعْضُ اَلْخَدَمِ وَ مَعَهُ قِلاَلٌ مِنْ مَاءٍ أَبْرَدَ مَا یَکُونُ فَشَرِبْنَا ثُمَّ دَعَا بِعَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ فَلَبِثَ عِنْدَهُ إِلَى بَعْدَ اَلْعَصْرِ ثُمَّ دَعَانِی فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ اِسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ یُنَاوِلَنِی یَدَهُ فَأُقَبِّلَهَا فَمَدَّ یَدَهُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَبَّلْتُهَا وَ دَعَانِی وَ قَعَدْتُ ثُمَّ قُمْتُ فَوَدَّعْتُهُ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ بَابِ اَلْبَیْتِ نَادَانِی فَقَالَ: «یَا إِبْرَاهِیمُ!» فَقُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا سَیِّدِی! فَقَالَ: «لاَ تَبْرَحْ!» فَلَمْ نزل[أَزَلْ]جَالِساً وَ مَسْرُورٌ غُلاَمُنَا مَعَنَا فَأَمَرَ أَنْ یُنْصَبَ اَلْمِقْدَارُ ثُمَّ خَرَجَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَأُلْقِیَ لَهُ کُرْسِیٌّ فَجَلَسَ عَلَیْهِ وَ أُلْقِیَ لِعَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ کُرْسِیٌّ عَنْ یَسَارِهِ فَجَلَسَ وَ کُنْتُ أَنَا بِجَنْبِ اَلْمِقْدَارِ فَسَقَطَتْ حَصَاةٌ فَقَالَ مَسْرُورٌ هشت فَقَالَ: «هشت؛ ثَمَانِیَةٌ.» فَقُلْنَا: نَعَمْ یَا سَیِّدَنَا! فَلَبِثْنَا عِنْدَهُ إِلَى اَلْمَسَاءِ ثُمَّ خَرَجْنَا فَقَالَ لِعَلِیٍّ: «رُدَّ إِلَیَّ مَسْرُوراً بِالْغَدَاةِ.» فَوَجَّهَهُ إِلَیْهِ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ قَالَ لَهُ بِالْفَارِسِیَّةِ: «بار خدایا چون» فَقُلْتُ لَهُ: نیک یَا سَیِّدِی! فمن[فَمَرَّ] نَصْرٌ فَقَالَ لِمَسْرُورٍ: «در ببند! در ببند!» فَأَغْلَقَ اَلْبَابَ ثُمَّ أَلْقَى رِدَاهُ عَلَیَّ یُخْفِینِی مِنْ نَصْرٍ حَتَّى سَأَلَنِی عَمَّا أَرَادَ فَلَقِیَهُ عَلِیُّ بْنُ مَهْزِیَارَ فَقَالَ لَهُ: «کُلُّ هَذَا حرفا [خَوْفاً] مِنْ نَصْرٍ» فَقَالَ: یَا أَبَا اَلْحَسَنِ یَکَادُ [خَوْفِی مِنْهُ] خَوْفِی مِنْ عَمْرِو بْنِ قَرْحٍ.

بصائرالدرجات، ج۱، ص۳۳۷

 

از ابراهیم بن مهزیار (برادر علی بن مهزیار) نقل شده است:

امام هادی (علیه‌السلام) به «علی بن مهزیار»[۱] نامه‌ای نوشتند و به او دستور دادند که تعدادی ساعت برای ایشان بسازد.

(وقتی ساعت‌ها ساخته شد،) در سال (دویست و) بیست و هشت[۲] ساعت‌ها را به‌سویشان حمل کردیم.[۳] وقتی به «سیاله»[۴] رسیدیم، علی بن مهزیار به امام نامه‌ای نوشتند و خواستند که به او بفرمایند چه زمانی وارد شهر شود و از ایشان خواست اجازه دهند خدمتشان برسد و این‌که ایشان بفرمایند چه زمانی نزد ایشان برود و نیز برای (شرفیاب شدنِ خودم؛) ابراهیم (بن مهزیار) نیز اجازه خواست.[۵]

جواب رسید و اجازه دادند. ما بعد از ظهر به‌سمت ایشان راه افتادیم. همگی در یک روز تابستانی بسیار گرم حرکت کردیم. «مسرور»، غلامِ علی بن مهزیار نیز همراهمان بود.

زمانی که به کاخ ایشان نزدیک شدیم، دیدیم بِلال، غلام امام هادی (علیه‌السلام)، منتظرمان ایستاده است. بلال گفت: وارد شوید. وارد اتاقی شدیم، درحالی‌که به‌شدت تشنه بودیم. اندکی ننشسته بودیم که یکی از غلامان به‌همراه کوزه‌ای بزرگ با آبی بسیار خنک نزدمان آمد و ما آب نوشیدیم.

سپس امام هادی (علیه‌السلام) علی بن مهزیار را (به اتاقشان) دعوت کردند. او تا بعد از (نمازِ) عصر نزد ایشان ماندند. سپس مرا دعوت کردند. من به ایشان سلام کردم و از ایشان اجازه خواستم که دستشان را بدهند. امام (علیه‌السلام) دستشان را دراز کردند و من دستشان را بوسیدم. آن‌گاه مرا دعوت کردند (که بنشینم.) نشستم.

بعد از مدتی، بلند شدم و با ایشان خداحافظی کردم. وقتی از درِ اتاق خارج شدم، مرا صدا زدند و فرمودند: «ای ابراهیم!» عرض کردم: لبّیک، آقای من! فرمودند: «نرو!» من نشستم. غلاممان «مسرور» هم همراهمان بود. امام دستور دادند که (مسرور) ساعت را نصب (راه‌اندازی) کند.[۶]

سپس خارج شدند و یک صندلی برایشان گذاشتند. ایشان روی صندلی نشستند. یک صندلی هم برای علی بن مهزیار، در سمت چپ ایشان گذاشتند. او نیز نشست. من کنار ساعت ایستاده بودم.

سنگ‌ریزه‌ای افتاد.[۷] مسرور [به زبان فارسی] گفت: "هشت".[۸] امام فرمودند: «"هشت"(در فارسی)؛ یعنی هشت.» عرض کردیم: بله، آقای ما!

ما تا شب نزد ایشان ماندیم. بعد، (از محضرشان) خارج شدیم. (هنگام خروج) امام به (برادرم) علی فرمودند: «مسرور را صبح زود نزد من بازفرست!»

(صبح روز بعد) علی بن مهزیار مسرور را نزد امام فرستاد. وقتی مسرور وارد شد، امام به زبان فارسی به او فرمودند: «بار خدایا چون (یعنی: حالت چه‌طور است؟)» من عرض کردم: نیک (به فارسی؛ یعنی: خوب)، آقای من!

«نصر» (از عُمّال بنی‌عباس، از آن‌جا) عبور کرد. حضرت (به فارسی) به مسرور فرمودند: «در ببند! در ببند!» (یعنی فوراً در را ببند تا او تو را این‌جا نبیند.) مسرور در را بست. سپس ردا (عبای) خود را بر روی من انداختند تا مرا از نصر مخفی کنند. بعد، در مورد موضوعاتی که می‌خواستند از من سؤال کردند.

بعد از مدتی، علی بن مهزیار نزد امام آمد. امام به او فرمودند: «همه این‌کارها از ترس نصر است.» (برادرم علی نیز) گفت: ای اباالحسن! ترس من از نصر، مانند ترسم از «عَمرو بن قرح» است.

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «علی بن مهزیار اهوازی» از اصحاب بزرگ امام جواد و امام هادی (علیهماالسلام) و وکیل (نماینده‌ی) ایشان در منطقه اهواز بوده است. پدرش «مهزیار»، مسیحی و اهل هند بوده، اما پس از آن‌که در اهواز ساکن می‌شود، در سنین نوجوانی مسلمان می‌شود.

[۲] امام هادی (علیه‌السلام) در سال ۲۱۲ هجری قمری، در اطراف مدینه متولد شده‌اند، اما بعدتر همراه پدرشان به بغداد می‌روند. پدرشان امام جواد، وقتی که امام هادی (علیهماالسلام) خردسال بودند، به حج می‌روند و ایشان را (احتمالاً برای دور کردن از خطر، به‌همراه مادرشان) در مدینه ساکن می‌کنند. امام جواد پس از شهادت پدر در سال ۲۲۰، در سن ۸ سالگی به امامت می‌رسند و تا سال ۲۳۳ (سن ۲۱ سالگی) در مدینه ساکن بوده‌اند. در آن سال، توسط متوکل عباسی به سامرا احضار می‌شوند و در سال ۲۵۴ (در سن ۴۲ سالگی) به شهادت می‌رسند. در زمان رخ دادن این واقعه (سال ۲۲۸)، امام ۱۶ سال سن داشته‌اند، ۸ سال از آغاز امامتشان می‌گذشته و در شهر مدینه ساکن بوده‌اند.

[۳] گویا ساعت‌هایی که در آن زمان ساخته می‌شدند، دستگاه‌های بزرگی بوده‌اند.

[۴] آخرین توقف‌گاه بین‌راهی نرسیده به شهر مدینه.

[۵] با توجه به شرایط خفقان آن دوران و محدودیت‌های امنیتی‌ای که برای ائمه متأخر (علیهم‌السلام) وجود داشته، این تمهیدات ضروری بوده است.

[۶] مسرور، غلامی که علی بن مهزیار همراه خود به مدینه برده بوده، احتمالاً استادکار یا کارگر ماهرِ ساخت و راه‌اندازی دستگاه ساعت و به‌نوعی فن‌آور (تکنسینِ) این دستگاه بوده است.

[۷] گویا این ساعت، بر اساس تعداد سنگ‌ریزه‌هایی که می‌افتاده زمان را نشان می‌داده.

[۸] همان‌طور که وقتی یک فن‌آوری (تکنولوژی) از کشوری وارد کشور دیگری می‌شود، زبان کشور مبدأ نیز به‌همراهش (و به بهانه ذکر نام و معرفی آن محصول) وارد کشور مقصد می‌شود، در این ماجرا نیز ملاحظه می‌کنید که اصطلاحات حول ساعت و زمان، به‌همراه این دستگاه وارد سرزمین‌های عربی می‌شود. به همین دلیل است که بسیاری واژه‌های مربوط به زندگی متمدنانه، از ایران (که دارای تمدنی کهن و ریشه‌دار بوده) به زبان عربی نفوذ یافته است؛ چنان‌که در قرون اخیر واژگان غربی بسیاری وارد زبان‌های فارسی و عربی شده است.

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

در این روایت تاریخی، نمونه‌ای از روند نفوذ یک زبان به زبان دیگر، به‌واسطه‌ی صدور فن‌آوری را ملاحظه فرمودید.

این‌جاست که توصیه مؤکّد و مکرّرِ رهبر حکیم انقلاب، مبنی بر ایجاد «مرجعیت زبان فارسی» با «تولید و صدور علم» بیش‌تر معنا می‌یابد.

برای مطالعه چند نمونه از تأکیدات ایشان، مراجعه کنید به:

«فیش‌های مرجعیت زبان فارسی»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۲۱
ابوالفضل رهبر

 

ما معمولاً مسجد را محلی برای صِرفِ عبادت می‌دانیم. بعضی مسجدی‌ها هم عبادات و ادعیه و اذکار خود را در مسجد انجام می‌دهند و در خانه خود کم‌تر به این امور می‌پردازند.

حدیث زیر و توضیحات بعدش، تا حدودی این کلیشه‌ی ذهنی را می‌شکند و کارکرد اصلی مسجد را چیز دیگری معرفی می‌کند. ملاحظه بفرمایید…

 

 

…عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَجْلِسُهُ مَسْجِدُهُ وَ صَوْمَعَتُهُ بَیْتُهُ.»

 الکافی، ج۲، ص۶۶۲

 

از امام صادق، از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهما) نقل شده است:

«به‌راستی که مؤمن؛

مجلسش[۱] مسجدش است

و صومعه‌اش[۲] خانه‌اش.»

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] مجلس: نشست‌گاه، محل نشستن، محلی که افراد با هم می‌نشینند و پیرامون موضوعی گفت‌وگو می‌کنند.

[۲] صومعه: عبادت‌گاه، محل عبادت، بنایی که راهبان و عابدان مسیحی در خارج شهر می‌ساختند تا به آن خلوت روند و به عبادت بپردازند.

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

این فرمایش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مقابل سلوک عابدان مسیحی بیان شده است؛ ایشان به این مطلب تأکید دارند که مسلمانِ مؤمن در مسجد، برای صِرفِ عبادت نمی‌رود؛ بلکه مسجد محلی است که مؤمنان علاوه بر نماز جماعت (که خود عبادتی جمعی است نه فردی)، در آن می‌نشینند، گفتگویی می‌کنند، چیزی یاد می‌گیرند، انسی می‌گیرند، مشورتی می‌کنند، تصمیمی می‌گیرند و…

پیش‌تر در احادیثی که ذیل مطلبی با عنوان «مسجدی در خانه!» ذکر شده بود، اشاره شد که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در خانه‌شان اتاقی جمع‌وجور و ساده را عبادت‌گاه شخصی خود قرار می‌دادند، عبادات فردی خود را آن‌جا انجام می‌دادند و دیگران را نیز به این کار توصیه می‌فرمودند.

از بعضی روایات نیز چنین برداشت می‌شود که پیامبر و اهل‌بیت (صلوات‌الله‌علیهم) نمازهای نافله روز و شب خود را در خانه می‌خواندند و برای خواندن نمازهای واجب به مسجد می‌رفتند و در جماعت شرکت می‌کردند.

روایت الهام‌بخش دیگری که در این رابطه می‌توان به آن اشاره کرد، روایت مشهوری که در کتب اهل‌سنت (مثل: سنن‌ابن‌ماجة، ج۱، ص۸۳) ذکر شده است؛ این‌که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وارد مسجد شدند و با دو گروه مواجه گشتند؛ یک گروه به دعا مشغول بودند و گروه دیگر به علم‌آموزی. ایشان گروه دوم را برتر دانستند و در جمع آنان حاضر شدند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۳ ، ۱۰:۴۲
ابوالفضل رهبر

 

…عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ قَالَ: أَتَیْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فِی بَعْضِ مَا أَتَیْتُهُ فَجَعَلَ یَقُولُ: «لَا تَعْجَلْ» حَتَّى حَمِیَتِ الشَّمْسُ عَلَیَّ وَ جَعَلْتُ أَتَتَبَّعُ الْأَفْیَاءَ فَمَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ عَلَیَّ قَوْمٌ کَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ عَلَیْهِمُ الْبُتُوتُ قَدِ انْتَهَکَتْهُمُ الْعِبَادَةُ قَالَ: فَوَ اللَّهِ لَأَنْسَانِی مَا کُنْتُ فِیهِ مِنْ حُسْنِ هَیْئَةِ الْقَوْمِ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ لِی: «أَرَانِی قَدْ شَقَقْتُ عَلَیْکَ؟» قُلْتُ: أَجَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَنْسَانِی مَا کُنْتُ فِیهِ قَوْمٌ مَرُّوا بِی لَمْ أَرَ قَوْماً أَحْسَنَ هَیْئَةً مِنْهُمْ فِی زِیِّ رَجُلٍ وَاحِدٍ کَأَنَّ أَلْوَانَهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ قَدِ انْتَهَکَتْهُمُ الْعِبَادَةُ. فَقَالَ: «یَا سَعْدُ رَأَیْتَهُمْ؟» قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: «أُولَئِکَ إِخْوَانُکَ مِنَ الْجِنِّ.» قَالَ: فَقُلْتُ: یَأْتُونَکَ؟ قَالَ: «نَعَمْ یَأْتُونَّا یَسْأَلُونَّا عَنْ مَعَالِمِ دِینِهِمْ وَ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ.»

 الکافی، ج۱، ص۳۹۴

 

از سعد اِسکاف نقل شده است:

در یکی از مراجعاتی که به امام باقر (علیه‌السلام) داشتم، حضرت فرمودند:

«[برای این‌که داخل بیایی،] عجله نکن.»

[من بیرون منزل ایشان ماندم] تا زمانی که خورشید به‌شدت بر من می‌تابید و من [برای فرار از گرما] سایه‌ها را دنبال می‌کردم. چیزی نگذشت که گروهی [از منزل حضرت] خارج شدند که [رنگشان] شبیه ملخ‌های زردرنگ بودند و جامه‌هایی ضخیم بر دوش داشتند و عبادت، آن‌ها را دچار سستی و ضعف کرده بود. به خدا قسم، از زیباییِ ظاهر این گروه، وضعیت بدی که در آن بودم را فراموش کردم.

وقتی [آن‌ها خارج شدند و من] نزد امام باقر (علیه‌السلام) رفتم، حضرت به من فرمودند:

«به‌نظرم تو را به مشقت انداختم.»

عرض کردم:

بله، ولی به خدا قسم، گروهی که از کنارم عبور کردند، موجب شدند وضعیتی که در آن بودم را فراموش کنم. من هرگز گروهی در لباس یک مرد را خوش‌سیماتر از آن‌ها ندیده بودم. رنگشان مانند ملخ‌های زردرنگ بود و عبادت آن‌ها را دچار ضعف و سستی کرده بود.

حضرت فرمودند:

«ای سعد! آن‌ها را دیدی؟»

عرض کردم:

بله.

فرمودند:

«آن‌ها برادران تو از طایفه جن بودند.»

عرض کردم:

نزد شما آمده بودند؟

حضرت فرمودند:

«بله، آن‌ها نزد ما می‌آیند و پیرامون معارف دینشان و از حلال و حرامشان از ما سؤال می‌کنند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۸
ابوالفضل رهبر

 

…عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ أَنَّهُ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ خَلْقِ حَوَّاءَ وَ قِیلَ لَهُ إِنَّ أُنَاساً عِنْدَنَا یَقُولُونَ: إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ حَوَّاءَ مِنْ ضِلْعِ آدَمَ اَلْأَیْسَرِ اَلْأَقْصَى فَقَالَ: «سُبْحَانَ اَللَّهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً أَ یَقُولُ مَنْ یَقُولُ هَذَا إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنَ اَلْقُدْرَةِ مَا یَخْلُقُ لآِدَمَ زَوْجَةً مِنْ غَیْرِ ضِلْعِهِ وَ یَجْعَلُ لِلْمُتَکَلِّمِ مِنْ أَهْلِ اَلتَّشْنِیعِ سَبِیلاً إِلَى اَلْکَلاَمِ أَنْ یَقُولَ: إِنَّ آدَمَ کَانَ یَنْکِحُ بَعْضُهُ بَعْضاً إِذَا کَانَتْ مِنْ ضِلْعِهِ مَا لِهَؤُلاَءِ حَکَمَ اَللَّهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ.» ثُمَّ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ طِینٍ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِکَةَ فَسَجَدُوا لَهُ أَلْقَى عَلَیْهِ اَلسُّبَاتَ ثُمَّ اِبْتَدَعَ لَهُ حَوَّاءَ فَجَعَلَهَا فِی مَوْضِعِ اَلنُّقْرَةِ اَلَّتِی بَیْنَ وَرِکَیْهِ وَ ذَلِکَ لِکَیْ تَکُونَ اَلْمَرْأَةُ تَبَعاً لِلرَّجُلِ فَأَقْبَلَتْ تَتَحَرَّکُ فَانْتَبَهَ لِتَحَرُّکِهَا فَلَمَّا اِنْتَبَهَ نُودِیَتْ أَنْ تَنَحَّیْ عَنْهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا نَظَرَ إِلَى خَلْقٍ حَسَنٍ یُشْبِهُ صُورَتَهُ غَیْرَ أَنَّهَا أُنْثَى فَکَلَّمَهَا فَکَلَّمَتْهُ بِلُغَتِهِ فَقَالَ لَهَا: «مَنْ أَنْتِ؟» قَالَتْ: «خَلْقٌ خَلَقَنِی اَللَّهُ کَمَا تَرَى.» فَقَالَ آدَمُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عِنْدَ ذَلِکَ: «یَا رَبِّ مَا هَذَا اَلْخَلْقُ اَلْحَسَنُ اَلَّذِی قَدْ آنَسَنِی قُرْبُهُ وَ اَلنَّظَرُ إِلَیْهِ؟» فَقَالَ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: «یَا آدَمُ هَذِهِ أَمَتِی حَوَّاءُ أَ فَتُحِبُّ أَنْ تَکُونَ مَعَکَ تُؤْنِسُکَ وَ تُحَدِّثُکَ وَ تَکُونَ تَبَعاً لِأَمْرِکَ؟» فَقَالَ: «نَعَمْ یَا رَبِّ وَ لَکَ عَلَیَّ بِذَلِکَ اَلْحَمْدُ وَ اَلشُّکْرُ مَا بَقِیتُ.» فَقَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَاخْطُبْهَا إِلَیَّ فَإِنَّهَا أَمَتِی وَ قَدْ تَصْلُحُ لَکَ أَیْضاً زَوْجَةً لِلشَّهْوَةِ.» وَ أَلْقَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ اَلشَّهْوَةَ وَ قَدْ عَلَّمَهُ قَبْلَ ذَلِکَ اَلْمَعْرِفَةَ بِکُلِّ شَیْءٍ فَقَالَ: «یَا رَبِّ فَإِنِّی أَخْطُبُهَا إِلَیْکَ فَمَا رِضَاکَ لِذَلِکَ؟» فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «رِضَایَ أَنْ تُعَلِّمَهَا مَعَالِمَ دِینِی» فَقَالَ: «ذَلِکَ لَکَ یَا رَبِّ عَلَیَّ إِنْ شِئْتَ ذَلِکَ لِی.» فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدْ شِئْتُ ذَلِکَ وَ قَدْ زَوَّجْتُکَهَا فَضُمَّهَا إِلَیْکَ» فَقَالَ لَهَا آدَمُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: «إِلَیَّ فَأَقْبِلِی!» فَقَالَتْ لَهُ: «بَلْ أَنْتَ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ!» فَأَمَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَنْ یَقُومَ إِلَیْهَا وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَکَانَ اَلنِّسَاءُ هُنَّ یَذْهَبْنَ إِلَى اَلرِّجَالِ حَتَّى یَخْطُبْنَ عَلَى أَنْفُسِهِنَّ فَهَذِهِ قِصَّةُ حَوَّاءَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهَا.»

 من‌لایحضره‌الفقیه، ج۳، ص۳۷۹

 

از زرارة بن أعیَن نقل شده است:

از امام صادق (علیه‌السلام) در مورد (شیوه‌ی) آفرینش حوّاء (علیهاالسلام) سؤال شد. به ایشان عرض شد:

گروهی از ما می‌گویند: خداوند (عزّوجلّ) حواء را از آخرین دنده‌ی سمت چپِ آدم (علیهماالسلام) آفریده است.

امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:

«خداوند منزه است و بسیار بسیار والاتر است از این‌که چنین کند. آیا کسی که این حرف را می‌زند، منظورش این است که خداوند (تبارک‌وتعالی) توانایی این را ندارد که برای آدم، همسری از غیرِ خودش بیافریند؟!

با این سخن، راه را برای عیب‌جویان و زشت‌گویان (نسبت به دین) باز می‌کنند که بگویند: اگر حواء از دنده‌ی آدم است، بخشی از آدم با بخشی از خودش ازدواج (زناشویی) کرده است! آنان را چه شده است؟! خداوند میان ما و آنان قضاوت کند!»

سپس امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:

«خداوند (تبارک‌وتعالی) وقتی آدم (علیه‌السلام) را از گِل آفرید و به فرشتگان دستور داد (که سجده کنند) و آنان بر او سجده کردند، او را به خواب برد.

سپس حواء را از نو (نه از بدن آدم، بلکه از گِلی دیگر) آفرید و او را پشت آدم، در گودی کمرش قرار داد. خداوند این کار را کرد برای این‌که زن تابعِ مرد باشد.

حواء (به آدم) رو کرد و حرکت نمود. بر اثر حرکت حواء، آدم (علیهماالسلام) بیدار شد. به حواء ندا داده شد که فاصله بگیرد. وقتی آدم به حواء نگاه کرد، به مخلوق زیبایی نگریست که صورتِ (ظاهری)اش شبیه خودش بود، با این تفاوت که او مؤنث بود.

آدم با حواء سخن گفت. حواء نیز به زبان آدم، با او سخن گفت. آدم به حواء گفت: «تو کیستی؟» حواء گفت: «مخلوقی هستم که خداوند مرا آفریده، همان‌طور که می‌بینی!»

آدم (علیه‌السلام) در این هنگام عرض کرد: «پروردگارا! این چه مخلوق زیبایی است که نزدیکی به او و نگاه به او، به من اُنس و آرامش می‌بخشد؟!»

خداوند (تبارک‌وتعالی) فرمود: «ای آدم! این، کنیز (بنده‌ی) من، حواء است. آیا دوست داری که همراه تو باشد؛ تا به تو آرامش دهد و با تو سخن گوید و تابع دستورت باشد؟»

آدم عرض کرد: «بله، ای پروردگار من! و به‌این‌خاطر، تا زمانی که باقی باشم، تو را حمد و شکر خواهم کرد.»

خداوند (عزّوجلّ) فرمود: «پس او را از من خواستگاری کن؛ چراکه او کنیزِ من است و همچنین [ازدواج با او] به صلاح توست؛ به‌خاطر "شهوت".»

آن‌گاه خداوند شهوت را بر (وجودِ) آدم افکند. اما قبل از آن معرفت و شناخت همه‌ی چیزها را به او تعلیم داد.

آدم عرض کرد: «پروردگارا! من او را از تو خواستگاری می‌کنم. در مقابلِ چه کاری رضایت می‌دهی (که پاسخ مثبت دهی؟)»

خداوند (عزّوجلّ) فرمود: رضایت من، به این شرط است که دانش‌های دینم را به او بیاموزی.»

آدم عرض کرد: «پروردگارا! اگر این کار را از من می‌خواهی، اختیار با توست (فرمان می‌برم.)»

خداوند (عزّوجلّ) فرمود: «من قطعاً این را می‌خواهم. او را به ازدواج تو در می‌آورم و به تو ملحق می‌کنم.»

پس (از آن‌که خداوند به این‌شکل آنان را به عقد هم درآورد،) آدم به حواء گفت: «نزد من بیا!»

حواء گفت: «نه! تو باید نزد من بیایی!»

آن‌گاه خداوند (عزّوجلّ) به آدم (علیه‌السلام) دستور داد که بلند شود و به سوی حواء برود.

اگر چنین نمی‌شد، [در نسل این‌دو] زنان باید سمت مردان می‌رفتند و آنان را برای خود خواستگاری می‌کردند.»

[آن‌گاه امام صادق علیه‌السلام فرمودند:]

«این، داستانِ [راستینِ] حوّاء (صلوات‌الله‌علیها) است [، نه آن داستان دروغینی که گروهی از شما می‌گویند.]»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] در مورد عقیده‌ی باطلِ خلقت حضرت حواء از آخرین دنده چپ حضرت آدم (علیهماالسلام)، که منشأ آن تورات تحریف‌شده (سِفر تکوین، فصل۲) می‌باشد، باید گفت که احتمالاً سازندگان این دروغ، برای پست جلوه دادنِ جایگاه زن چنین بافته‌اند؛ اولاً «سمت چپِ» بدن، که نسبت به سمت راست، مرجوح است و ثانیاً «آخرین و پایین‌ترین» دنده‌ها را ذکر کرده‌اند!

[۲] خداوند تکویناً و تشریعاً خواسته است که زنان تابع مردان باشند؛ هم در نوع خلقت مرد و زن چنین اراده فرموده و هر در دستورات شریعت که توسط رسولانش ابلاغ کرده، این را از زنان خواسته است. تبعیت زن از مرد، هم مطابق خلقت اوست و هم مرد بر اساس خلقتش این توقع را از زن دارد. جنبش‌هایی که این ویژگی را نفی و نقد می‌کنند، گویی با خلقت خداوند و با طبیعت خود مبارزه می‌کنند و قصد دارند بر خلاف جریان طبیعی خلقت حرکت کنند. مسلم است که این تلاش، مذبوحانه و محکوم به شکست است و تنها حاصلش رنج بیش‌تر انسان‌ها خواهد بود.

[۳] چقدر شگفت‌انگیز و زیباست؛ گفت‌وگوی میان پدربزرگ و مادربزرگِ اعلایمان! چقدر این حالات و رفتار برایمان آشناست! گویا هنوز هم پدران و مادران، این «سخن گفتن با ناز و کرشمه و کنایه» را، این «میل به تبعیت از مرد» و این «میل به ستوده‌شدن از جانب او» را از جده‌شان حواء (علیهاالسلام) برای دخترانشان به ارث می‌گذارد و این «شگفتی و شیفتگی نسبت به زن» را، این «نیاز به نزدیکی به زن، برای آرامش یافتن» را و این «میل به تابع بودنِ زن» را از جدشان آدم (علیه‌السلام) به پسرانشان ارث می‌دهد. گویی این چرخ می‌چرخد و این داستان در این کره خاکی، هر لحظه و هر آن، تکرار می‌گردد. زنان و مردان، با پذیرش اراده‌ی تکوینی و تشریعی پروردگار و رعایت این ظرافت‌های گفتاری و رفتاری، می‌توانند زندگی آرامی داشته باشند و ظرفیت‌هایشان را فعال سازند.

[۴] راستش پیرامون تک‌تک عبارات و فرازهای این حدیث شریف و کلیتِ آن، نکته‌ای شگفت‌انگیزی در ذهنم جولان می‌دهد و به هیجان‌ام وامی‌دارد، اما خب، مجال بیانشان در این رسانه نیست.

از عمق وجودم، پروردگارم را شاکرم که ما بندگان ناچیز را از محبّین و تابعین رسولش و اهل‌بیت او (صلوات الله علیهم، صلاةً کثیرةً لایقوی علی احصائها غیره) قرار داد، ما را با معارف ایشان آشنا ساخت و از این طریق خود را به ما شناساند.

حمداً لله، شکراً لله، عفواً لله

 

 

 

مطلب مرتبط پیشین:

«تأملی پیرامون پدر و مادر مشترک همه مؤمنین»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۵۲
ابوالفضل رهبر

 

قالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ:

«مَا مِنْ حَرَکَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِیهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ.»

 تحف‌العقول، ص۱۷۱

 

از امیر مؤمنان (علیه‌السلام) نقل شده است:

«هیچ حرکتی نیست، مگراین‌که در آن به معرفت (شناخت) نیاز داری.»

 

 

 

…عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ:

«الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً.»

 الکافی، ج‏۱، ص۴۳

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«کسی که بدون بصیرت (آگاهی) کاری را انجام می‌دهد، مانند کسی است که در بی‌راهه حرکت می‌کند؛ هرچه سرعتش بیشتر شود، (از مقصد) بیشتر فاصله می‌گیرد.»

 

 

 

…عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

«مَنْ عَمِلَ عَلَى غَیْرِ عِلْمٍ کَانَ مَا یُفْسِدُ أَکْثَرَ مِمَّا یُصْلِحُ.»

 الکافی، ج‏۱، ص۴۴

 

از امام صادق، از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهما) نقل شده است:

«کسی که بدون دانش، کاری را انجام دهد، خراب کردنش بیش از درست کردنش خواهد بود.»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

همان‌قدر که انسان پیچیده است، تربیت او نیز کاری پیچیده و دشوار است. برای تربیت انسان، باید پیچیدگی‌های او را شناخت، از چندوچون کار آگاه بود و از راه صحیحش ورود نمود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۷:۴۹
ابوالفضل رهبر

 

گاهی ما فرزندان یا متربیان خود را به خاطر کاری تنبیه می‌کنیم، درحالی‌که آن‌ها در واقع مستحق تنبیه نیستند.

به فرموده رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خداوند از نُه کارِ بدی که از مسلمانان سر زده باشد، می‌گذرد و آن‌ها را به‌خاطرشان مجازات نخواهد کرد.

بنابراین سزاوار است ما نیز در چنین مواردی گذشت کنیم.

 

 

 

...عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ:

«رُفِعَ‏ عَنْ‏ أُمَّتِی‏ تِسْعَةٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانُ وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیَرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْقِ مَا لَمْ یَنْطِقْ بِشَفَةٍ.»

 التوحید(للصدوق)، ص۳۵۳

 

از امام صادق از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهما) نقل شده است:

«نُه چیز [مجازاتشان] از امت من برداشته شده است:

(۱) اشتباه،

(۲) فراموشی،

(۳) کاری که از روی اکراه (به‌زور) انجام شود،

(۴) [ترکِ] کاری که شخص توان انجامش را ندارد،

(۵) [ترکِ] کاری که شخص از آن آگاه نیست،

(۶) کاری که اضطراری است،

(۷) حسادت،

(۸) فال بد زدن

(۹) و تفکر وسوسه‌آمیز در خلقت

[این سه مورد اخیر] به‌شرطی [مجازات ندارد] که [در دل باقی بماند و] بر لب جاری نگردد.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۱۲:۴۶
ابوالفضل رهبر

 

…عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:

«إِنَ‏ خَیْرَ مَا وَرَّثَ‏ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ الْأَدَبُ لَا الْمَالُ فَإِنَّ الْمَالَ یَذْهَبُ وَ الْأَدَبَ یَبْقَى‏.»

 الکافی، ج‏۸، ص۱۵۰

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«بهترین چیزی که پدران برای پسرانشان به ارث می‌گذارند، ادب است، نه مال؛

چراکه مال از بین می‌رود ولی ادب باقی می‌ماند.»

 

 

 

…عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّهُ قَالَ:

«لَا یَزَالُ‏ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ‏ یُورِثُ‏ أَهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ الصَّالِحَ حَتَّى یُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ جَمِیعاً حَتَّى لَا یَفْقِدَ مِنْهُمْ صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً وَ لَا خَادِماً وَ لَا جَاراً وَ لَا یَزَالُ الْعَبْدُ الْعَاصِی یُورِثُ أَهْلَ بَیْتِهِ الْأَدَبَ السَّیِّئَ حَتَّى یُدْخِلَهُمُ النَّارَ جَمِیعاً حَتَّى لَا یَفْقِدَ فِیهَا مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً وَ لَا خَادِماً وَ لَا جَاراً.»

 دعائم‌الإسلام، ج۱، ص۸۲

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«همواره بنده‌ی مؤمن برای اهالی خانه‌اش «علم» و «ادب نیکو» به ارث می‌گذارد، تا همه‌شان را وارد بهشت کند و هیچ‌یک را رها نکند؛ نه کوچک را، نه بزرگ را، نه خادم را و نه همسایه را

و همواره بنده‌ی نافرمان برای اهالی خانه‌اش «ادب زشت» به ارث می‌گذارد، تا همه‌شان را وارد آتش کند و هیچ‌یک را رها نکند؛ نه کوچک را، نه بزرگ را، نه خادم را و نه همسایه را.»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

ادب، میراث ماندگاری است که انسان برای خانواده و اطرافیانش به جا می‌گذارد.

این میراث، تیغی است دولبه؛ ممکن است پربرکت باشد و سبب سربلندی انسان در دنیا و آخرت باشد و ممکن است شوم باشد و تا چند نسل پس از او به جا بماند و عقوبتش او را نیز دچار سازد.

انسان درصورتی می‌تواند «علم» و «ادب نیکو» را برای دیگران به ارث بگذارد که ابتدا خود، به زیور «علم» و «ادب» آراسته باشد؛ تا این دارایی‌های گران‌بها، در چشمان اهالی خانه‌اش بدرخشند و بر دل‌هایشان بنشینند.

اما این کافی نیست. انسان باید علاوه بر این‌که خود اهل علم و ادب است، به تعلیم و تأدیب اهالی خانه نیز اهتمام ورزد و برای این‌کار برنامه عملی داشته باشد. و الّا، بوده‌اند افرادی که خود را به‌خوبی به علم و ادب آراسته‌اند، اما پس از خود، خانواده و فرزندانی ناشایسته به یادگار گذاشته‌اند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۴۲
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ حَمَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ لُقْمَانَ وَ حِکْمَتِهِ اَلَّتِی ذَکَرَهَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَالَ:

«...یَا بُنَیَّ إِنْ‏ تَأَدَّبْتَ‏ صَغِیراً انْتَفَعْتَ بِهِ کَبِیراً، وَ مَنْ غَنِیَ بِالْأَدَبِ اهْتَمَّ بِهِ وَ مَنِ اهْتَمَّ بِهِ تَکَلَّفَ عِلْمَهُ وَ مَنْ تَکَلَّفَ عِلْمَهُ اشْتَدَّ طَلَبُهُ وَ مَنِ اشْتَدَّ طَلَبُهُ أَدْرَکَ مَنْفَعَتَهُ فَاتَّخِذْهُ عَادَةً فَإِنَّکَ تَخْلُفُ فِی سَلَفِکَ وَ تَنْفَعُ بِهِ مَنْ خَلَفَکَ وَ یَرْتَجِیکَ فِیهِ رَاغِبٌ وَ یَخْشَى صَوْلَتَکَ رَاهِبٌ وَ إِیَّاکَ وَ الْکَسَلَ عَنْهُ وَ الطَّلَبَ لِغَیْرِهِ...»

 تفسیرالقمی، ج‏۲، ص۱۶۴

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است که لقمان به فرزندش گفت:

«پسرم! اگر در خردسالی «ادب» بپذیری،[۱] در بزرگ‌سالی از آن بهره خواهی برد.

کسی که از «ادب» سرشار شود، به آن اهتمام می‌ورزد

و کسی که به آن اهتمام ورزد، در پیِ دانشِ آن سخت می‌کوشد

و کسی که در پی دانشش سخت بکوشد، اشتیاقش شدید می‌گردد

و کسی که اشتیاقش شدید گردد، به منفعت آن دست خواهد یافت.

پس ادب‌آموزی را عادت خویش کن؛

چراکه دراین‌صورت جانشین خوبی برای گذشتگانت خواهی بود و به آیندگانت سود خواهی رساند. رغبت کنندگان به تو امیدوار خواهند شد و بیم‌داران در برابر ابهت تو کرنش خواهند کرد

و بپرهیز از این‌که نسبت به ادب‌آموزی سستی و تنبلی نمایی و به دنبال چیز دیگری باشی.»[۲]

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] همان‌طور که در مطلب پیشین نیز ذکر شد، «تأدیب» یعنی به شخصی چیزی بیاموزیم و بعد او را واداریم که آن را در عمل نیز به کار بندد. «تأدّب» نیز یعنی کسی که تحت تأدیب است، پذیرش و همراهی داشته باشد.

[۲] در سلسه‌مطالبی که با عنوان «سه دوره هفت‌ساله برای تربیت کودک» ارائه شد، ملاحظه فرمودید که بهترین زمان برای «تأدیب»، دوره هفت‌ساله دوم است؛ دوره‌ای که دوره‌ی «اطاعت و آموزش» نام گرفت و کودک در این دوره باید تحت آموزش و تأدیب باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۴۵
ابوالفضل رهبر

 

بعضی جملات از کودکی آویزه گوش ما می‌شوند و وقتی بزرگ‌تر می‌شویم، در بزنگاهی به ذهنمان خطور می‌کنند و در تصمیم مهمی مؤثر واقع می‌شوند.

این‌گونه جملات طلایی - چه خوب و چه بد - در وجود کودکان ثبت می‌شوند و حتی اگر در یادشان نمانند، در ناخودآگاهشان باقی می‌مانند و روزی سراغشان می‌روند.

 

 

...عَنِ الْمِقْدَامِ بْنِ شُرَیْحِ قَالَ: سَأَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ابْنَهُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ فَقَالَ: «یَا بُنَیَّ مَا الْعَقْلُ؟» قَالَ: «حِفْظُ قَلْبِکَ مَا اسْتَوْدَعْتَهُ.» قَالَ: «فَمَا الْحَزْمُ؟» قَالَ: «أَنْ تَنْتَظِرَ فُرْصَتَکَ وَ تُعَاجِلَ مَا أَمْکَنَکَ.» قَالَ: «فَمَا الْمَجْدُ؟» قَالَ: «حَمْلُ الْمَغَارِمِ وَ ابْتِنَاءُ الْمَکَارِمِ.» قَالَ: «فَمَا السَّمَاحَةُ؟» قَالَ: «إِجَابَةُ السَّائِلِ وَ بَذْلُ النَّائِلِ.» قَالَ: «فَمَا الشُّحُّ؟» قَالَ: «أَنْ تَرَى الْقَلِیلَ سَرَفاً وَ مَا أَنْفَقْتَ تَلَفاً.» قَالَ: «فَمَا الرِّقَّةُ؟» قَالَ: «طَلَبُ الْیَسِیرِ وَ مَنْعُ الْحَقِیرِ.» قَالَ: «فَمَا الْکُلْفَةُ؟» قَالَ: «التَّمَسُّکُ بِمَنْ لَا یُؤْمِنُکَ وَ النَّظَرُ فِیمَا لَا یَعْنِیکَ.» قَالَ: «فَمَا الْجَهْلُ؟» قَالَ: «سُرْعَةُ الْوُثُوبِ عَلَى الْفُرْصَةِ قَبْلَ الِاسْتِمْکَانِ مِنْهَا وَ الِامْتِنَاعُ عَنِ الْجَوَابِ وَ نِعْمَ الْعَوْنُ الصَّمْتُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ إِنْ کُنْتَ فَصِیحاً.» ثُمَّ أَقْبَلَ ص عَلَى الْحُسَیْنِ ابْنِهِ ع فَقَالَ لَهُ: «یَا بُنَیَّ مَا السُّؤْدَدُ؟» قَالَ: «اصْطِنَاعُ الْعَشِیرَةِ وَ احْتِمَالُ الْجَرِیرَةِ.» قَالَ: «فَمَا الْغِنَى؟» قَالَ: «قِلَّةُ أَمَانِیِّکَ وَ الرِّضَا بِمَا یَکْفِیکَ.» قَالَ: «فَمَا الْفَقْرُ؟» قَالَ: «الطَّمَعُ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.» قَالَ: «فَمَا اللُّؤْمُ؟» قَالَ: «إِحْرَازُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ وَ إِسْلَامُهُ عِرْسَهُ.» قَالَ: «فَمَا الْخُرْقُ؟» قَالَ: «مُعَادَاتُکَ أَمِیرَکَ وَ مَنْ یَقْدِرُ عَلَى ضَرِّکَ وَ نَفْعِکَ.» ثُمَّ الْتَفَتَ الْحَارِثُ الْأَعْوَرُ فَقَالَ: «یَا حَارِثُ عَلِّمُوا هَذِهِ الْحِکَمَ أَوْلَادَکُمْ فَإِنَّهَا زِیَادَةٌ فِی الْعَقْلِ وَ الْحَزْمِ وَ الرَّأْیِ.»

 معانی‌الأخبار، ص۴۰۱

 

نقل شده است که روزی امیر مؤمنان از فرزندانشان امام حسن و امام حسین (علیهم‌السلام)، به‌نوبت درباره معنای چند کلمه سؤال کردند و آن دو بزرگوار نیز در پاسخ جملاتی حکمت‌آمیزی که پیش‌تر آموخته بودند را بیان کردند.

به عنوان نمونه:

امیرالمؤمنین پرسیدند: «ای پسرم! عقل چیست؟»

حضرات پاسخ دادند: «این‌که قلبت را نسبت به چیزی که در آن به ودیعه نهاده شده، حفظ کنی.»

پرسیدند: «حزم (هوش‌یاری) چیست؟»

پاسخ دادند: «این‌که چشم‌انتظار فرصت‌هایت باشی و در مورد آن‌چه برایت امکان دارد، شتاب ورزی.»

پرسیدند: «جهل چیست؟»

پاسخ دادند: «این‌که قبل از آن‌که امکان استفاده از فرصت‌ها باشد، به آن‌ها یورش بری.»

پرسیدند: «شُحّ (بخل و حرص) چیست؟»

پاسخ دادند: «این‌که (مصرفِ) اندک را اسراف بدانی و آن‌چه انفاق کرده‌ای را تلف‌شده پنداری.»

 

پس از این‌که این سؤال‌وجواب‌ها رد و بدل شد، حضرت به یار نزدیکشان، حارث همْدانی، رو کردند و فرمودند:

«ای حارث! این حکمت‌ها را به فرزندانتان بیاموزید؛ چراکه موجب افزایش عقل، هوشیاری و (صحتِ) نظر [در تصمیم‌گیری‌ها] خواهد بود.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۱ ، ۱۲:۱۲
ابوالفضل رهبر

 

روِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص‏ أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ: «وَیْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ.» فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِکِینَ؟ فَقَالَ: «لَا مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یُعَلِّمُونَهُمْ شَیْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ‏ یَسِیرٍ مِنَ‏ الدُّنْیَا فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ وَ هُمْ مِنِّی بِرَاءٌ.»

 جامع‌الأخبار، ج۱، ص۱۰۶

 

نقل شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به چند کودک خردسال نگاه انداختند و فرمودند:

«وای بر فرزندان آخرالزمان، از دست پدرانشان!»

به ایشان عرض شد:

ای رسول خدا! از دست پدران مشرکشان؟

حضرت فرمودند:

«خیر، از دست پدران مؤمنشان! که:

چیزی از واجبات را به فرزندانشان نمی‌آموزند

و اگر فرزندانشان نیز بیاموزند، نمی‌گذارند انجام دهند

و همین‌که فرزندانشان بهره ناچیزی از دنیا داشته باشند، از آنان راضی‌اند.

پس من از آنان بیزارم و آنان نیز از من بیزارند.»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] چه زمانه‌ی هولناکی و چه تهدید هولناک‌تری؛ بیزاری رسول خدا و بیزاری از رسول خدا! امید است والدین جامعه ما، با اهتمام به تعلیم آموزه‌های دینی به فرزندانشان و یاری آنان به انجام این آموزه‌ها، مراقب باشند خدای ناکرده مشمول این بیزاری نشوند.

[۲] این‌که مؤمنان - و نه مشرکان - در آخرالزمان چنین مشی لااُبالی‌گرایانه‌ای را در تربیت فرزندانشان پیش می‌گیرند نیز بسیار عجیب و قابل تأمل است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۱ ، ۰۸:۱۱
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:

«بَادِرُوا أَوْلَادَکُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ.»

 الکافی، ج‏۶، ص۴۷

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«پیش از آن‌که «مُرجِئه» در (جذب) فرزندانتان از شما پیشی گیرند، با (استفاده از) «حدیث»، نسبت به (تربیتِ) آنان شتاب ورزید.»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

اصطلاح «مُرجئه» در مورد سه گروه به کار رفته است:

۱) کسانی که پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، افراد بی‌صلاحیت را بر امیر مؤمنان (علیه‌السلام) مقدم می‌دانند و ایشان را خلیفه آخر حساب می‌کنند.

۲) کسانی که وفای خداوند به «وعید» (وعده عذاب) را واجب نمی‌دانند و (علی‌رغم صراحت کلام خداوند و اهل‌بیت) گمان می‌کنند ممکن است اصلاً عذابی در کار نباشد.

۳) کسانی که به نوعی «اباحه‌گری» معتقدند و گمان می‌کنند «معصیت خداوند» خللی در «ایمان» ایجاد نمی‌کند، بلکه «ایمان» منحصر است در ایمانِ قلبی و زبانی (و نه عملی). تفکری که می‌گوید «دلت پاک باشد، عملت هرچه می‌خواهد باشد!» شعبه‌ای از این تفکر است.

این‌که امام صادق (علیه‌السلام) به کدام‌یک از این گروه‌ها اشاره دارند، مشخص نیست، اما به‌هرحال:

اولاً: حضرت هوش‌دار داده‌اند که تفکرات انحرافی، فرزندانِ ما را هدف قرار داده‌اند و با توجه به خالی بودن زمین دلِ کودکان و آماده بودن ذهن آن‌ها برای پذیرش افکار گوناگون، باید نسبت به تعلیم و تربیت آن‌ها شتاب ورزید و سستی ننمود، تا پیش از تصرف قلب و ذهنشان توسط تفکرات انحرافی، با معارف ناب آشنا شوند و از نجات‌یافتگان باشند.

ثانیاً: راه‌کار ایشان برای پیشگیری و مقابله با تفکرات انحرافی، بهره‌گیری از سخنان شیرین و گیرای اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است. هرچند در هر سنی، باید این معارف را با توجه به شرایط خاص آن سن، انتخاب نمود و با شیوه‌ای مناسب آن سن، انتقال داد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۱ ، ۰۸:۱۳
ابوالفضل رهبر

 

قالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ:

«مَنْ تَعَلَّمَ فِی شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْوَشْمِ فِی الْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ‏ وَ هُوَ کَبِیرٌ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْکِتَابِ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ.»

 النوادر(للراوندی)، ص۱۸

 

از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است:

«کسی که در جوانی (دانشی) بیاموزد، (این دانش) مانند نگاره‌ای است که بر سنگ حک شده است

و کسی که (دانشی را) در بزرگسالی بیاموزد، مانند نوشته‌ای است بر سطح آب!»

 

 

 

قالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ:

«الْعِلْمُ فِی الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِی الْحَجَرِ.»

 کنزالفوائد، ج۱، ص۳۱۹

 

از امیر مؤمنان (علیه‌السلام) نقل شده است:

«علم (اگر) در خردسالی (آموخته شود)، مانند نقشی است که بر سنگ، حَک می‌شود.»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

این ویژگی در کودک، هم فرصت است و هم تهدید؛

- از طرفی، فرصتی را فراهم می‌سازد تا آموزه‌های مفیدی به‌صورت تضمینی در جان کودک ثبت گردد و او را در راهی که - چه در این دنیا و چه در عوالم دیگری که - پیشِ روی دارد، یاری کند

- و از طرفی، احتمال این خطر نیز هست که آموزه‌ای غلط در جان کودک ماندگار شود و او را از مسیر اصیلش منحرف نماید یا اساساً از حرکت باز دارد.

به‌هرحال هرآن‌چه کودک از راه شنیدن یا دیدن می‌آموزد، در وجودش ثبت می‌شود و در سرنوشتش مؤثر است.

 

 

 

مطلب مرتبط:

پیش‌تر یک خاطره مرتبط با این احادیث نوشته بودم که خواندنش خالی از لطف نیست:

«آن غروب خلوت و آن سیگار روشن و آن جمله‌ی پدر»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۱ ، ۱۱:۴۴
ابوالفضل رهبر

 

معمولاً وقتی یک عالم دینی از دنیا می‌رود، این جمله زیاد بیان می‌شود که: «وقتی عالمی از دنیا می‌رود آسیبی به اسلام وارد می‌شود که جبران نمی‌شود.»

این جمله، ریشه در امثال حدیث زیر دارد:

 

 

 

...عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْ‏ءٌ.»

 الکافی، ج۱، ص۳۸

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«هرگاه مؤمنِ فقیه بمیرد، رخنه‌ای در اسلام ایجاد می‌شود که چیزی جایش را پر نخواهد کرد.»

 

 

 

امام کاظم (علیه‌السلام) با تشبیهی این صدمه را بیشتر توضیح داده‌اند:

 

 

 

...عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِی کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِی کَانَ یُصْعَدُ فِیهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْ‏ءٌ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِینَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ کَحِصْنِ سُورِ الْمَدِینَةِ لَهَا.»

 الکافی، ج۱، ص۳۸

 

از امام کاظم (علیه‌السلام) نقل شده است:

«هرگاه مؤمن بمیرد، فرشتگان و قطعه‌هایی از زمین که (آن مؤمن) خداوند را بر روی آن‌ها عبادت کرده و درهایی از آسمان که او با اعمالش به آن‌ها صعود کرده است، بر او می‌گریند

و در اسلام شکافی ایجاد می‌شود که چیزی جایش را پر نخواهد کرد؛ چراکه مؤمنانِ فقیه، حصار قلعه‌ی اسلام هستند؛ مانند حصاری که شهر را احاطه کرده.»

 

 

 

امام باقر (علیه‌السلام) در حدیثی علت ایجاد این رخنه را ذکر فرموده‌اند:

 

 

 

...عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

«إِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَقْبِضُ الْعِلْمَ بَعْدَ مَا یُهْبِطُهُ وَ لَکِنْ یَمُوتُ الْعَالِمُ فَیَذْهَبُ بِمَا یَعْلَمُ فَتَلِیهِمُ الْجُفَاةُ فَیَضِلُّونَ وَ یُضِلُّونَ وَ لَا خَیْرَ فِی شَیْ‏ءٍ لَیْسَ لَهُ أَصْلٌ.»»

 الکافی، ج۱، ص۳۸

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«پدرم (امام باقر علیه‌السلام) می‌فرمودند:

«به‌راستی که خداوند (عزّوجلّ) علم را بعد از این‌که آن را فرو فرستاد، پس نمی‌گیرد.

اما عالم می‌میرد و معلموماتش را (با خود) می‌برد و به‌دنبال او افراد ستم‌گرِ سنگ‌دلی می‌آیند که گم‌راه هستند و گم‌راه می‌کنند

و در چیزی که ریشه‌ای ندارد، خیری نیست.»»

 

 

 

بله، علم ریشه است و انسانِ ریشه‌دار است که گم‌راه نمی‌شود و مردم را از گم‌راهی باز می‌دارد.

با این توضیحات، حکمتِ بیان امام صادق (علیه‌السلام) در حدیث زیر بهتر مشخص می‌شود:

 

 

 

...عَنْ مُدْرِکِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ‏:

«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ.»

 من‌لایحضره‌الفقیه، ج۴، ص۳۹۹

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«وقتی روز قیامت فرا رسد، خداوند (عزّوجلّ) مردم را در یک سرزمین جمع می‌کند و ترازوها[ی سنجش اعمال] را [در میان] می‌گذارد.

آن‌گاه "خون شهدا" را با "مُرکّب علما"[۱] وزن می‌کند،[۲] پس مرکّب علما نسبت به خون شهدا سنگین‌تر خواهد بود.»

 

 

 

آری، در پیشگاه خداوند، تلاش علمی علمای دین، از مجاهده شهدا، مؤثرتر و - بالتبع - ارزش‌مندتر است.

به همین‌خاطر است که…

 

 

 

...عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«مَا مِنْ أَحَدٍ یَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِیسَ مِنْ مَوْتِ فَقِیهٍ.»

 الکافی، ج۱، ص۳۸

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«مرگ هیچ‌یک از مؤمنان برای ابلیس، دوست‌داشتنی‌تر از مرگ یک فقیه نیست.»

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] مرکّب، همان جوهری است که قلم را در آن می‌زنند تا رنگ گیرد و با آن روی کاغذ بنویسند. مقصود، در این‌جا، تلاش علمی عالمان برای ثبت اندوخته‌های علمی و انتشار آن‌ها می‌باشد.

[۲] ترازوهای قدیمی را تصور کنید که دو کفه داشت و برای مقایسه وزن دو کالا به‌کار می‌رفت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۰ ، ۰۸:۰۸
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا.»

 الکافی، ج۱، ص۴۴

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«به‌راستی که عالم، هرگاه به علمش عمل نکند، پندش از دل‌ها فرو می‌لغزد [و در آن‌ها نفوذ نمی‌کند]؛

همان‌طور که قطره باران از روی سنگ صیقلی فرو می‌لغزد.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۰۱
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

«الْعِلْمُ‏ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ‏ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ‏ عَنْهُ.»

 الکافی، ج۱، ص۴۴

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«علم و عمل، درهم‌تنیده‌اند؛ پس کسی که علم داشته باشد، عمل می‌کند و کسی که عمل کند، علم می‌یابد.

علم (انسان را) به عمل کردن فرا می‌خواند؛ پس اگر آن را اجابت کند، [آن علم، می‌ماند و زیاد می‌شود] و الا، از پیش او کوچ می‌کند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۷:۴۲
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع یُحَدِّثُ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ فِی کَلَامٍ لَهُ‏:

«الْعُلَمَاءُ رَجُلَانِ رَجُلٌ عَالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ فَهَذَا نَاجٍ وَ عَالِمٌ تَارِکٌ لِعِلْمِهِ فَهَذَا هَالِکٌ وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَیَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِیحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولُ الْأَمَلِ یُنْسِی الْآخِرَةَ.»

 الکافی، ج۱، ص۴۴

 

از امیرالمؤمنین از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیهما) نقل شده است:

«عالمان دو دسته‌اند؛ عالمی که به علمش عمل می‌کند؛ که او نجات می‌یابد، و عالمی که علمش را رها می‌کند؛ که او هلاک می‌شود.

به‌راستی که اهل جهنم، از بوی عالمی که علمش را رها کرده اذیت می‌شوند

و به‌راستی که پشیمان‌ترین و حسرت‌زده‌ترینِ اهل جهنم، مردی است که بنده‌ای را به‌سوی خداوند فراخوانده و آن بنده اجابت نموده، حرفش را پذیرفته، از خداوند اطاعت کرده و خداوند او را وارد بهشت نموده و آن دعوت‌کننده را به‌خاطر رها کردنِ علمش و تبعیت از هوای نفسش و درازی آرزویش، به آتش وارد نموده.

تبعیت از هوای نفس، (انسان) را از حق بازمی‌دارد و درازی آرزو، موجب فراموشی آخرت می‌شود.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۰۳
ابوالفضل رهبر

امشب کمی کسالت داشتم. راستش حال دعا نداشتم.

گفتم بگذار امشب را بر اساس توصیه معروف به «مذاکره علم» در شب قدر، در احادیث اهل‌بیت (علیهم‌السلام) غور کنم.

یک مقدار هم برای این بود که همیشه وقتی بعد از مدتی دعا یا زیارتی را می‌خوانم، حال خیلی خوشی دست می‌دهد و اگر فردایش به سراغ آن دعا یا زیارت بروم، دیگر آن حال را ندارم.

گفتم بگذار این حال خوش را در شب بیست و سوم که محتمل‌تر است، خرج کنم...

...که ناگاه با نقل‌قولی از حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی (حفظه‌الله) روبه‌رو شدم

و بهانه از دستم گرفته شد...

 

فرموده‌اند:

"شیخ صدوق متفرداتی دارد که نظر شخصی خود اوست و‌ در جای دیگری نیامده است. از جمله گفته که مستحب است احیای شب‌های بیست و یکم و بیست و سوم رمضان برای «مذاکره علم» باشد و این افضل است.

او این را نسبت به کسی نمی‌دهد و نه در کتاب «ثواب الاعمال» و نه در «کتاب من لایحضره الفقیه» که مهم‌ترین کتابش است و کتاب فتوایی هم هست چیزی نقل نکرده است. در کتاب «امالی» هم از ادله خودش استفاده کرده و گفته که «مذاکره علم» افضل است.

پس چون حدیثی در کار نیست و شم‌الفقاهه خود ایشان است، برای ما حجت نیست. درست است که کلیاتی از ثواب علم آمده است، ولی نگفته‌اند در این شب‌های قدر افضل از بقیه اعمال است.

پس این دعاها که خوانده می‌شود باید محفوظ شود و نباید متروک شود. نباید طلبه از اینها جدا شود."

 

تااااا شب بیست‌ویکم و تاااااااااا شب بیست‌وسوم،

کی مرده، کی زنده؟!

نقد را بچسبیم!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۲۱
ابوالفضل رهبر

 

در مورد موضوع «محدوده‌ی علم امام» که چند مطلب اخیر (+ + + + + + +) پیرامون آن ذکر شد، دو نظر عمده میان علمای شیعه مطرح است:

- فیلسوفان و عارفان، معمولاً قائل به این هستند که علم امام با علم خداوند برابر است، با این تفاوت که علم خداوند ذاتی و استقلالی است و علم امام غیرذاتی و افاضه‌ای از جانب پروردگار است.

- در مقابل، متکلمان و محدثان، هرچند علم امام را بسیار گسترده و فراتر از علم سایر انسان‌ها می‌دانند، اما تأکید دارند که این علم محدود است و بخش‌هایی از علم الهی را شامل نمی‌شود.

گویا این اختلاف نظر، ناشی از تفاوت منابعی است که هر گروه از آن طریق به این نظر رسیده‌اند؛ اهل کلام و حدیث به نصوص قرآنی و حدیثی پای‌بند هستند و اهل فلسفه و عرفان به ادله عقلی و شهودی تکیه می‌کنند، هرچند هر دو گروه برای اثبات نظر خود، به روایاتی استشهاد می‌نمایند که شاید در ظاهر با هم تعارض دارند، اما قابل جمع هستند.

 

بحث در این رابطه مفصل و دامنه‌دار است و در این مجال نمی‌گنجد (در انتها منابعی را برای مطالعه بیشتر معرفی می‌کنم)، اما اگر بخواهم همین‌جا از مطالب ارائه‌شده پیرامون علم امام، جمع‌بندی‌ای داشته‌باشم، عرض می‌کنم:

- محدوده‌ی علم امام بسیار گسترده است؛ آن‌قدر که هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم نزد اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است و به این واسطه، قدرت فوق‌العاده‌ای دارند. علم ایشان محدود به مسائل شرعی نیست و مسائل تکوینی را نیز شامل می‌شود. همچنین ایشان این علوم را به انحاء مختلف به‌دست می‌آورند؛ اکتسابی یا لَدُنّی.

- علم غیب مختص به خداوند و پنهان از دیگران است، اما خداوند بخشی از این راز را با رسولانش (از جمله جبرئیل و پیامبر (صلوات‌الله‌علیهما) در میان گذاشته و آنان نیز این راز را با کسانی که خداوند خواسته (از جمله اهل‌بیت علیهم‌السلام)، در میان گذاشته‌اند.

- هرچند بخش عظیمی از علم نزد اهل‌بیت (علیهم‌السلام) حاضر است، اما همه‌ی آن، بالفعل نزد ایشان حاضر نیست، ولی این امکان هست که هرگاه خداوند بخواهد یا خودشان بخواهند (و خداوند نیز بخواهد)، به‌نحوی به ایشان ابلاغ می‌شود.

و الله العالم

 

در انتها پیشنهاد می‌کنم در این خصوص این دو مقاله را مطالعه بفرمایید:

«بازخوانی قلمرو علم امام در آیینه روایات»؛ امرالله قلی‌زاده و محمدحسین فاریاب

«علم امام؛ تام یا محدود؟»؛ سیدعلی هاشمی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۷:۵۴
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ عَمَّارٍ اَلسَّابَاطِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلْإِمَامِ یَعْلَمُ اَلْغَیْبَ؟ فَقَالَ: «لاَ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ اَلشَّیْءَ أَعْلَمَهُ اَللَّهُ ذَلِکَ.»

 الکافی، ج۱، ص۲۵۷

 

از عمّار ساباطی نقل شده است:

از امام صادق (علیه‌السلام) پرسیدم:

آیا امام غیب می‌داند؟

حضرت فرمودند:

«نه، اما هرگاه قصد کند که چیزی را بداند، خداوند او را به آن‌چیز آگاه می‌سازد.»

 

 

حال، سؤال این است که خداوند از چه طریق امام را آگاه می‌سازد؟

در حدیث زیر به بعضی از این طرق اشاره شده است...

 

 

...عَنِ اَلْحَارِثِ اَلنَّصْرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ): اَلَّذِی یُسْأَلُ عَنْهُ اَلْإِمَامُ وَ لَیْسَ عِنْدَهُ فِیهِ شَیْءٌ مِنْ أَیْنَ یَعْلَمُهُ؟ قَالَ: «یُنْکَتُ فِی اَلْقَلْبِ نَکْتاً أَوْ یُنْقَرُ فِی اَلْأُذُنِ نَقْراً.» وَ قِیلَ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ): إِذَا سُئِلْتَ کَیْفَ تُجِیبُ؟ قَالَ: «إِلْهَامٌ وَ سَمَاعٌ وَ رُبَّمَا کَانَا جَمِیعاً.»

 الأمالی(للطوسی)، ج۱، ص۴۰۸

 

از حارث نصری نقل شده است:

به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم:

مطلبی که درباره آن از امام سؤال می‌شود و پاسخی در آن‌باره نزد امام نیست، ایشان از کجا علم پیدا می‌کند (تا بتواند پاسخش را دهد؟)

حضرت فرمودند:

«به شکل خاصی در دلِ (امام) الهام می‌شود یا به نحو خاصی در گوشِ (او) بیان می‌شود.»

از امام صادق (علیه‌السلام) سؤال شد:

وقتی از شما سؤال می‌شود، چه‌طور پاسخ می‌دهید؟

حضرت فرمودند:

«(از راهِ) الهام و (یا از راهِ) شنیدن و گاهی نیز از هر دو طریق.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۷:۵۷
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ یَحْیَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ ع فَقَالَ لَهُ یَحْیَى: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّهُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّکَ تَعْلَمُ الْغَیْبَ. فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ ضَعْ یَدَکَ عَلَى رَأْسِی فَوَ اللَّهِ مَا بَقِیَتْ شَعْرَةٌ فِیهِ وَ لَا فِی جَسَدِی إِلَّا قَامَتْ.» ثُمَّ قَالَ: «لَا وَ اللَّهِ مَا هِیَ إِلَّا وِرَاثَةٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص.»

 الأمالی(للمفید)، ص۲۳

 

از ابن‌مغیره نقل شده است: من و یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی[۱]، نزد امام کاظم (علیهماالسلام) بودیم.

یحیی به ایشان عرض کرد:

فدایتان شوم، آن‌ها گمان می‌کنند که شما غیب می‌دانید.

حضرت فرمودند:

«سبحان الله! دستت را روی سرم بگذار! به خدا قسم، هیچ مویی روی سرم و روی بدنم نمانده، مگراین‌که راست شده است.»

سپس فرمودند:

«نه به خدا قسم، چیزی نیست، مگراین‌که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ارث رسیده است.»

 

 

 

همچنین سید رضی نقل کرده است که وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توصیفات ظاهری قوم مغول (که فاصله‌ای طولانی با سرزمین‌های اسلامی داشتند) را بیان فرمودند، یکی از اصحاب به ایشان عرض کرد:

ای امیر مؤمنان! قطعاً به شما علم غیب داده شده است.

حضرت خندیدند و به آن مرد که از قبیله بنی‌کلاب بود، فرمودند:

«یَا أَخَا کَلْبٍ‏ لَیْسَ‏ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَیْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» الْآیَةَ فَیَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِی الْأَرْحَامِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِیحٍ أَوْ جَمِیلٍ وَ سَخِیٍّ أَوْ بَخِیلٍ وَ شَقِیٍّ أَوْ سَعِیدٍ وَ مَنْ یَکُونُ [لِلنَّارِ] فِی النَّارِ حَطَباً أَوْ فِی الْجِنَانِ لِلنَّبِیِّینَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَیْبِ الَّذِی لَا یَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِکَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِیَّهُ ص فَعَلَّمَنِیهِ وَ دَعَا لِی بِأَنْ یَعِیَهُ صَدْرِی وَ تَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوَانِحِی.»

 نهج‌البلاغة، ص۱۸۶

 

«ای برادر کلبی! این علم غیب نیست. این، فقط علمی است که یک از دارای علم[۲] آموخته شده است.

علم غیب، تنها علم به زمان برپایی قیامت است و آن‌چیزهایی که خداوند (سبحانَهُ) فرموده است؛

«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»[لقمان:۳۴]؛

«به‌راستی که خداوند، نزد اوست علم به هنگام برپایی قیامت و او باران را نازل می‌فرماید و او می‌داند که در رَحِم‌ها چیست و هیچ‌کس نمی‌داند که فردا چه به‌دست می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌داند که در کدام مکان می‌میرد. به‌راستی که خداوند دانا و آگاه است.»

پس خداوند (سبحانه) می‌داند که چه‌چیز در رَحِم‌هاست؛ این‌که پسر است یا دختر، زشت است یا زیبا، سخاوت‌مند است یا بخیل، شقی است یا سعادتمند و این‌که او کسی است که در آتش (جهنم) هیزم است یا در بهشت، هم‌نشین پیامبر است.

این، همان علم غیبی است که هیچ‌کس جز خداوند نمی‌داند و هر علمی غیر از این، علمی است که خداوند به پیامبرش (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آموخته است و او به من آموخت و برایم دعا کرد که سینه‌ام آن را در بر گیرد و قفسه سینه‌ام احاطه‌اش کند.»

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] از نوادگان امام حسن مجتبی؛ یحیی، پسر عبدالله محض، پسر حسن مثنی، پسر امام حسن مجتبی (علیه‌السلام). او که برادر محمد نفس زکیه بود، علیه هارون‌الرشید قیام کرد و در نهایت زندانی شد و در زندان از دنیا رفت.

[۲] گویا مقصود، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۳۹
ابوالفضل رهبر