دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

 

...عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «قَالَ النَّبِیُّ ص: «کَیْفَ‏ بِکُمْ‏ إِذَا فَسَدَتْ‏ نِسَاؤُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ؟» فَقِیلَ لَهُ: وَ یَکُونُ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیْفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ؟» فَقِیلَ لَهُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ یَکُونُ ذَلِکَ؟ قَالَ: «نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیْفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؟»»

 الکافی، ج‏۵، ص۵۹

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله به اصحابشان) فرمودند:

«چگونه خواهید بود زمانی که زنانتان فاسد شوند و جوانانتان فاسق گردند، اما شما نه امربه«معروف»[1] کنید و نه نهی‌از«منکر»[2]؟»

عرض شد:

ای رسول خدا! چنین اتفاقی رخ خواهد داد؟!

حضرت فرمودند:

«بله، بدتر از این هم رخ می‌دهد؛ چگونه خواهید بود زمانی که شما امر به «منکر» و نهی از «معروف» کنید؟»

 عرض شد:

ای رسول خدا! چنین اتفاقی رخ خواهد داد؟!

فرمودند:

«بله، بدتر از این هم رخ می‌دهد؛ چگونه خواهید بود زمانی که ببینید معروف به منکر تبدیل شده است و منکر به معروف؟»»

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــ

[1] معروف؛ چیزی که پسندیده و خوش‌آیند است، ارزش.

[2] منکر؛ چیزی که ناپسند و ناخوش‌آیند است، ضدارزش.

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــ

امروز متأسفانه بسیاری از آن‌چه برای مسلمانان عصر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دور از ذهن می‌نمود، محقق شده است؛ بسیاری از ارزش‌ها به ضدارزش تبدیل شده‌اند و بسیاری ضدارزش‌ها ارزش گشته‌اند.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که روش‌های سخت تهاجم، جای خود را به روش‌های نرم و بدون درد و خون‌ریزی! داده‌اند.

چگونه؟

فرآیند اجبارِ نرم به تغییر رفتار چنین است: انسان کارهایی را که ارزش (معروف) می‌داند، انجام می‌دهد و از کارهایی که ضدارزش (منکر) می‌داند، پرهیز می‌کند. بنابراین اگر نظام ارزشی او دست‌خوش تغییرات شود، رفتارش نیز تغییر می‌کند.

آن‌وقت اگر کسی بخواهد مردم طوری که او می‌خواهد رفتار کنند، نیازی به اجبار و درگیری و خون‌ریزی نیست، کافی است رفتار مدنظرش را در ذهن آنان به ارزش (معروف) تبدیل کند، تا خودشان آن‌کار را با میل و رغبت انجام دهند.

این قاعده، هم می‌تواند مورد استفاده جبهه حق قرار گیرد و هم مورد استفاده جبهه باطل. هر فرد یا گروه یا جریانی، می‌تواند با استفاده از این ابزار، اغراض خود را - چه صحیح و چه غلط – عملی سازد.

اگر ما معتقدیم شیاطین جن و انس، در تهاجم فرهنگی، قصد تغییر بینش‌ها و گرایش‌های مردم و به‌تَبَع رفتار آنان را دارند، آیا شایسته نیست برای پاتک به شیاطین، از همین شیوه بهره ببریم؟

آیا بهتر نیست به‌جای دست روی دست گذاشتن و نُچ‌نُچ گفتن و غُرغُر کردن و تلاش برای تغییر رفتار مردم «صِرفاً» با استفاده از زور و قانون، سعی کنیم بینش‌ها و گرایش‌ها را نیز اصلاح کنیم تا خودبه‌خود عمل صالح در جامعه رواج یابد؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۷
ابوالفضل رهبر

 

پرده­‌ی اول

یادتان می­‌آید؟

علی­‌رغم میلتان، «احمدی­‌نژاد» رئیس جمهور شد.

جرمش این بود که نامش با آن‌چه در برگه‌­های رأیتان نوشته بودید، فرق داشت،

که شش‌ماه‌یک‌­بار هم حمام نمی­‌رفت،

که می­‌خواست اختناق و سرکوب را در کشور حاکم کند،

که قرار بود پیاده‌­روها و کلاس‌های دانشگاه را دیوارکشی کند،

که مأمورانش قصد داشتند عروسی­‌هاتان را به رگبار ببندند و گیس زن­‌هاتان را قیچی کنند،

که...

  

پرده­‌ی دوم

یادتان می­‌آید؟

چهار سال از آن تراژدی گذشت و در آن سال­‌ها، هرچند آن‌چه انتظار داشتید، اتفاق نیفتاد، اما چیزی هم نبود که باب میلتان باشد.

سینما، سر جایش بود، اما دست و دلتان به کار نمی‌­رفت. خُب، از حکومت ریشوها چندان راضی نبودید و احساس خوبی نداشتید.

فرصتی دست داد که کله‌­پایش کنید. تمام‌قد به حمایت از رقیبش ایستادید. دست­‌بند و شال سبز بستید و در ۱۲هزارنفری، جیغ کشیدید و ۴ سال تحقیرتان را فریاد کردید. از ۴ سال حکومت کوتوله­‌ها نالیدید. حتی در خیابان­‌ها، لای ترافیک ماشین‌­ها، پوستر و پارچه پخش کردید.

 

پرده‌­ی سوم

یادتان می‌­آید؟

حول‌وحوش ساعت ۱۲، خنده بر لب­‌هاتان ماسید و قِر در کمرهاتان خشک شد؛ وقتی باز نام «احمدی­‌نژاد» را اعلام کردند.

این­‌بار دیگر طاقت نیاوردید. قرارهاتان را با «بی‌بی‌سی» چک کردید و هم­‌صدا با «صدای آمریکا» جمع شدید و داد زدید و هلهله کردید و اعتبار کشور را به آتش کشیدید.

نظام کوتاه نیامد، تا احساس را به عقل ترجیح نداده باشد، تا بدعتی نشود، تا جمهوریت ذبح نشود.

این شد که عصبانی شدید، حالتان خراب شد، گفتید «چون دیگری بداخلاق است، ما بداخلاق شده‌ایم.» ربطش را حواله دادید به ارتباط گودرز و شقایق!

سیل دغدغه­‌ها رهاتان نکرد و سیاه‌­نگاری‌­ها شدت گرفت.

 

پرده­‌ی چهارم

یادتان می­‌آید؟

گفتید «خانه­‌مان را بستند، خانه­‌شان ویران باد.»

عصبیت و عصبانیت، به اوج رسید.

هروقت به تلویزیون دعوت شدید، با هماهنگی یا بی هماهنگی، نیش زدید و اخم را از چهره­‌های میلیون‌تومانی‌تان دور نکردید.

هرجا دوربین یا میکروفنی دیدید، گردن کج کردید و از حال بد سینما و حال خراب خود نالیدید،

از سینمای دولتی و دولت نفتی سخن راندید،

از فیلم‌­های سفارشی، بد گفتید و خانه‌­نشینیِ بزرگانتان را نق زدید.

 

پرده­‌ی پنجم

یادتان می‌­آید؟

چند ماه پیش بود که دیگر هیولای کابوس‌­هاتان را رفتنی دیدید.

کاندیدای مطلوبتان نبود یا رأی‌­آوردنی نبود، اما می­‌شد به «دیگری» قناعت کرد و قناعت کردید.

آن «دیگری» لب‌به‌لب رأی آورد و رایحه‌ای از بهشت به مشامتان رسید.

روزنه‌­ای یافتید تا نفسی بکشید، بارقه‌­ای که چشمانتان را روشن کند، نسیمی که بداخلاقی­‌ها را دور کند، و چشمه‌­ای که غم­‌هاتان را بشوید.

جناب «دیگری» با وعده­‌ی رفع سانسور و ممیزی آمده بود، با تقبیح دخالت دولت در فرهنگ، با ستایش نقد و نِق، با وعده­‌ی تکریم و احترام، با شعار اعتدال و امید، با...

و شما احساس کردید حالتان دارد خوب می­‌شود.

 

پرده­‌ی ششم

یادتان می­‌آید؟                                            

احساس می­‌کردید دیگر حالتان خوب شده است. «دیگری» که پشت تریبون آمد، پلک نمی‌­زدید. چشم­‌هاتان همه نور بود. او را نمی‌­دیدید، «هاله­‌ای از نور» می­‌دیدید که آمده است بار دیگر آزادی­تان را امضا کند و شادی­تان را افزون.

آن‌شب، «دیگری» جمله‌­ای گفت، که سَرسَری گرفتید و جدی نگرفتید. نمی‌­توانست هم جدی باشد. آن هم از زبان حقوق‌دانی که هنوز مدهوش شعارهای لطیف و نطق‌های آهنگینش بودید.

که «دیگر دوره سیاهی­‌ها تمام شده است و با آمدنِ من، دوره‌­ی امید آغاز شده است و شما باید پیام مردم را در انتخابات بفهمید و دست از سیاه­‌نمایی بردارید و از امید بسازید»

این جملات را همچنان که خنده بر لب داشتید و مشفقانه به هاله‌­ی روشن خیره شده بودید، نشنیده گرفتید و حمل بر صحت کردید.

همان­‌طور که توهین­‌های «دیگری» و نزدیکانش را به کسانی که به او رأی نداده بودند، نشنیدید، بلکه به کامتان خوش آمد. همان­‌طور که، کم‌سواد خواندن منتقدین را توسط «دیگری» نشنیدید. همان­طور که ...

 

پرده­‌ی هفتم

یادتان می­‌آید؟

افتتاحیه جشن سینماتان بود. «دیگری» پیامی فرستاده بود، سراسر امید و نیکی، به نشانه‌ی توجهش به شما و به سینما.

از اختصاص جایزه ویژه‌­ی رئیس‌جمهور خبر داده بود و شما پیش خود فکر می­‌کردید که این افتخار نصیب چه کسی خواهد شد؟ این سیمرغ زرین، روی دوش کدام کارگردان خواهد نشست؟

شب‌­های اجرای جشنواره، که «گبرلو» با لحنی خاص، از همه­‌تان می­‌پرسید «حال­تان که خوب هست؟»، با شادمانی پاسخ مثبت می­‌دادید و از امید خود به آینده‌­ای روشن می­‌گفتید و از بهبودی امور و تدبیر مسئولین، ابراز رضایت می­‌کردید.

 

و آن­‌گاه که پرده‌­ها می­‌افتند!

 

دیشب را که حتماً یادتان هست.

دیشب از شب‌­هایی بود که خوب است یادتان نرود.

شبی که با کمک برگزارکنندگان جشنواره عقده خالی کردید و در کلیپ­‌های میان­‌برنامه، هر چه بر زبان­تان آمد، نثار هشت سال گذشته کردید.

شبی که جایزه‌­تان را به «دیگری» تقدیم کردید.

شبی که خندیدید و کف زدید و شاد بودید،

و شادی­تان ادامه داشت، تا وقتی که دبیر جشنواره آب سردی روی سرتان ریخت.

که «حضرت آقای «دیگری»، هیچ فیلمی را لایق دریافت جایزه‌­ی ویژه­‌ی خود نیافته‌ند!»

بعد در اقدامی بی‌سابقه، رئیس‌دفتر «دیگری» پشت تریبون آمد و موضوعات سفارشیِ سال بعد را اعلام کرد.

برخی نه‌تنها به روی مبارک نیاوردند، که آن‌قدر داغ بودند که احساس خیسی هم نکردند.

بعد قطار حال‌­گیری­‌ها شتاب گرفت.

جوایز محافظه­‌کارانه و سیاسی، توزیع شدند و بعضی‌هاتان دچار بهت شدند.

پس از پایان جشن، عده­‌ای هنوز لبخند به لب داشتند و حالشان خوب بود و...

منتقدین، اما حرف­‌هایی دارند..

در «هفتِ» همان­‌شب، انتقادها شروع می‌­شود و به جمله­‌ی پایانی منتقد رک برنامه ختم می­‌شود، که «لااقل ادعا نکنند دولتی نیست.»

این جمله در موسیقی فیلم «ترن» گم می‌شود، اما...

نقدها ادامه دارد، تا به این لحظه که ساعت، 9صبحِ فردای جشنواره است و در «کافه سینما» این تیترها دیده می­‌شود:

- امیر قادری: نمایش شرم‌آور شرم‌آور شرم‌آور / در دولت اعتدال، سر جوان‌ها را بریدند

- سید آریا قریشی: بی‌تدبیری و ناامیدی/ خطر بازگشت به مرداب دهه ۶۰

- امیرعباس صباغ: حمله گاز انبری دولت اعتدال به "عصبانی نیستم!" / اولین جشنواره دولت به اصطلاح اعتدال‌گرا! و نحوه تقسیم جوایز یک افتضاح به‌تمام‌معنا بود

- مصطفی رضائی: عصبانی هستم؛ وقتی "تدبیر" حکم می‌کند که "عدالت" قربانی "مصلحت" شود!

- افشاگری یک خبرگزاری: رضا درمیشیان را مجبور به انصراف از دریافت جوایز فیلمش کردند/ نوید محمدزاده برنده بهترین بازیگر نقش اول مرد شده بود

- احسان دبیروزیری: جوایز بین رفقا تقسیم شد/ گزارش لحظه‌به‌لحظه از اختتامیه جشنواره سی و دوم فیلم فجر

- مصطفی کیایی: خوشحالم که فیلم می‌سازم تا مردم پول بدهند بروند ببینند / سعی می‌کنم بگویم عصبانی نیستم!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۳۶
ابوالفضل رهبر

 

یوزهای محصور ایرانی

 

 

یکی‌دو هفته پیش، به لطف برنامه­‌ی «روزی یک ساعت تلویزیونِ» بچه­‌ها، انیمیشنی از شبکه پویا تماشا کردیم به نام «یوز». قسمتی بود از یک مجموعه انیمیشن، که با هدف جلوگیری از شکار یوزپلنگ ایرانی توسط کودکان امروز و شکارچیان فردا ساخته شده است.[۱]

قسمتی که آن­ روز پخش شد، داستان بچه‌­یوزپلنگی بود که روباهی حقه‌­باز قصد فریبش را داشت؛ او را به خارج از منطقه حفاظت شده بکشاند تا به ­دست انسان­‌ها گیر بیفتد. پدر و مادر بچه‌­یوز همیشه او را از رفتن به جاهای «ناشناخته» و خارج از قلمرو نهی می­‌کردند، اما وسوسه­‌های روباه و کنجکاوی کودکانه کار خودش را کرد. خلاصه این‌­که بچه‌­یوز رفت و سرش به سنگ خورد و برگشت و فهمید که باید حرف پدر و مادرش را گوش می‌­کرده و به جاهای «ناشناخته» قدم نمی­‌گذاشته.

 

غارنشینان کاشف آمریکایی

 

 

دو سه روز بعد از تماشای انیمیشن «یوز»، فرصت شد تا بعد از خوابیدن بچه­‌ها، دی­وی­دی انیمیشن «غارنشینان» (The Croods 2013) را که یکی دو ماهی در صف انتظار بود، در دستگاه بگذارم و تماشا کنم.

«غارنشینان»، داستان دختری را روایت می‌­کند که در عصر ماقبل تاریخ با خانواده‌­ای غارنشین زندگی می­‌کند. پدری مهربان و قوی دارد که به­‌دلیل زندگی در محیطی خطرناک (با حیواناتی وحشی و عظیم‌­الجثه)، بسیار محافظه‌کار است. او برای حفظ خانواده‌­اش (که تنها خانواده باقی­‌مانده در آن منطقه است،) قوانین سختی وضع کرده است. آن­‌ها هر دو سه روز یک‌بار، تنها برای تهیه غذا، با هم از غار تاریک خود خارج می‌­شوند، قبل از غروب آفتاب به آن برمی‌­گردند و ورودی غار را با سنگ بزرگی می­‌بندند. پدر همیشه خانواده‌اش را از نزدیک شدن به چیزهای «جدید» و «ناشناخته» پرهیز می‌­دهد و شب­‌ها برای آن‌­ها داستان حیواناتی را تعریف می­‌کند که حرف پدر و مادرشان را گوش نکرده‌­اند؛ به جاهای ناشناخته رفته‌­اند و به­‌طرز وحشت­ناکی کشته شده‌­اند.

دختر خانواده در سن بلوغ است و سنت­‌شکنی­‌اش گل کرده. او از زندگی با چنین خانواده‌­ای زجر می­‌کشد. به­‌دنبال چیزهای جدید و شیفته­‌ی نور است. تا این­‌که با پسری جسور آشنا می‌شود که برای مواجهه با مشکلات، از فکر خود کمک می­‌گیرد. او چیزهای جدیدی کشف کرده، می­‌تواند آتش تهیه کند، از جاهای دیگر خبر دارد، از زلزله‌­ای که قرار است ویرانی ایجاد کند خبر دارد و ... همه این‌­ها برای دخترک، جذاب و راضی‌کننده است.

با ورود پسر، روال زندگی غارنشینان به­‌هم می­‌خورد. خانواده که به کارآمدی فکر، به درستی حرف‌­های پسرک و به خطرناک نبودن همه­‌ی چیزهای جدید، پی برده­‌اند از دور پدر پراکنده می‌شوند و به پسر اقتدا می­‌کنند. آن­‌ها با طی سختی­‌ها و خطرات فراوان، به سرزمینی جدید پای می­‌گذارند تا از نابودی محتوم خود بگریزند.

در آخر این پدر است که با درک شرائط جدید و پی بردن به حقیقت، روش خود را تغییر می­‌دهد و با آن­‌ها همراه می­‌شود.[۲]

 

دو یادآمدِ همین‌­جوری!

۱- با دیدن این دو انیمیشن، بلافاصله یاد فرمایشی از رهبر انقلاب افتادم که از سال­‌ها قبل در ذهنم مانده بود. ایشان با تأکید بر لزوم تبادل فرهنگی، نقاط مثبتی از فرهنگ غربی را ذکر کردند؛ «خطرپذیری»، «ریسک­‌پذیری»، «پشت‌کار» و...[۳]

۲- امروز هم که داشتم می‌­نوشتم، یاد حرف خطرناک و ساده­‌لوحانه یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری ۹۲ افتادم که در مناظره فرهنگی-اجتماعی می­‌گفت دولت نمی‌­تواند و نباید دست به فرهنگ بزند. مردم خود بلدند فرهنگ خود را حفظ کنند و ارتقاء دهند!

 



[۱] مصاحبه با کارگردان مجموعه را این­­جا بخوانید.

[۲] «غارنشینان» جزئیات و حرف­‌های زیادی دارد و نقدهای بسیاری بر آن نوشته شده است. (به‌­عنوان مثال)

[۳] خواندن دیگر فرازهای این سخنرانی و ملاحظه عنوان «تبادل فرهنگی» در بخش جستار سایت خامنه‌­ای‌­دات­‌آی­‌آر را توصیه می­‌کنم. فعلاً این را علی­‌الحساب بخوانید: «یک روز عدّه‌اى غرب­‌زده چشم­‌هاى خود را بستند و گفتند ما باید همه­‌چیز را از غرب بگیریم. آن­‌ها چه­‌چیزى را از غرب گرفتند؟ یکى از خصوصیات خوبى که اروپایی­‌ها دارند، خطرپذیرى است. منشأ عمده موفقیت­‌هاى آن‌ها این بوده است. آیا غرب­‌زده‌هاى ما این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانی­‌ها ریسک‌پذیر شدند؟ خصوصیت خوب دیگر آن­‌ها عبارت از پشت‌کار و از کار نگریختن است. آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگ‌­ترین و ماهرترین مکتشفان و دانشمندان غربى کسانى‌اند که سال­‌هاى متمادى با زندگی­‌هاى سخت در اتاق خود نشستند و چیزى را کشف کردند. انسان وقتى زندگى آن­‌ها را مى‌خواند، مى‌بیند چگونه زندگى کردند. آیا این روحیه تلاشِ خستگى‌ناپذیرِ فقط براى علم را به ایران آوردند؟ این‌­ها بخش­‌هاى خوب فرهنگ غربى بود. این‌­ها را که نیاوردند؛ پس چه‌­چیزى را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادىِ عیّاشى و پشت­‌میزنشینى و ارزش کردن لذّات و شهوات را آوردند!» (بیانات در دیدار جوانان و فرهنگیان در مصلّاى رشت‌، ۱۲ اردیبهشت۱۳۸۰)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۶
ابوالفضل رهبر