دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

حالا، «حال»تان چطور است؟

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۶ ق.ظ

 

پرده­‌ی اول

یادتان می­‌آید؟

علی­‌رغم میلتان، «احمدی­‌نژاد» رئیس جمهور شد.

جرمش این بود که نامش با آن‌چه در برگه‌­های رأیتان نوشته بودید، فرق داشت،

که شش‌ماه‌یک‌­بار هم حمام نمی­‌رفت،

که می­‌خواست اختناق و سرکوب را در کشور حاکم کند،

که قرار بود پیاده‌­روها و کلاس‌های دانشگاه را دیوارکشی کند،

که مأمورانش قصد داشتند عروسی­‌هاتان را به رگبار ببندند و گیس زن­‌هاتان را قیچی کنند،

که...

  

پرده­‌ی دوم

یادتان می­‌آید؟

چهار سال از آن تراژدی گذشت و در آن سال­‌ها، هرچند آن‌چه انتظار داشتید، اتفاق نیفتاد، اما چیزی هم نبود که باب میلتان باشد.

سینما، سر جایش بود، اما دست و دلتان به کار نمی‌­رفت. خُب، از حکومت ریشوها چندان راضی نبودید و احساس خوبی نداشتید.

فرصتی دست داد که کله‌­پایش کنید. تمام‌قد به حمایت از رقیبش ایستادید. دست­‌بند و شال سبز بستید و در ۱۲هزارنفری، جیغ کشیدید و ۴ سال تحقیرتان را فریاد کردید. از ۴ سال حکومت کوتوله­‌ها نالیدید. حتی در خیابان­‌ها، لای ترافیک ماشین‌­ها، پوستر و پارچه پخش کردید.

 

پرده‌­ی سوم

یادتان می‌­آید؟

حول‌وحوش ساعت ۱۲، خنده بر لب­‌هاتان ماسید و قِر در کمرهاتان خشک شد؛ وقتی باز نام «احمدی­‌نژاد» را اعلام کردند.

این­‌بار دیگر طاقت نیاوردید. قرارهاتان را با «بی‌بی‌سی» چک کردید و هم­‌صدا با «صدای آمریکا» جمع شدید و داد زدید و هلهله کردید و اعتبار کشور را به آتش کشیدید.

نظام کوتاه نیامد، تا احساس را به عقل ترجیح نداده باشد، تا بدعتی نشود، تا جمهوریت ذبح نشود.

این شد که عصبانی شدید، حالتان خراب شد، گفتید «چون دیگری بداخلاق است، ما بداخلاق شده‌ایم.» ربطش را حواله دادید به ارتباط گودرز و شقایق!

سیل دغدغه­‌ها رهاتان نکرد و سیاه‌­نگاری‌­ها شدت گرفت.

 

پرده­‌ی چهارم

یادتان می­‌آید؟

گفتید «خانه­‌مان را بستند، خانه­‌شان ویران باد.»

عصبیت و عصبانیت، به اوج رسید.

هروقت به تلویزیون دعوت شدید، با هماهنگی یا بی هماهنگی، نیش زدید و اخم را از چهره­‌های میلیون‌تومانی‌تان دور نکردید.

هرجا دوربین یا میکروفنی دیدید، گردن کج کردید و از حال بد سینما و حال خراب خود نالیدید،

از سینمای دولتی و دولت نفتی سخن راندید،

از فیلم‌­های سفارشی، بد گفتید و خانه‌­نشینیِ بزرگانتان را نق زدید.

 

پرده­‌ی پنجم

یادتان می‌­آید؟

چند ماه پیش بود که دیگر هیولای کابوس‌­هاتان را رفتنی دیدید.

کاندیدای مطلوبتان نبود یا رأی‌­آوردنی نبود، اما می­‌شد به «دیگری» قناعت کرد و قناعت کردید.

آن «دیگری» لب‌به‌لب رأی آورد و رایحه‌ای از بهشت به مشامتان رسید.

روزنه‌­ای یافتید تا نفسی بکشید، بارقه‌­ای که چشمانتان را روشن کند، نسیمی که بداخلاقی­‌ها را دور کند، و چشمه‌­ای که غم­‌هاتان را بشوید.

جناب «دیگری» با وعده­‌ی رفع سانسور و ممیزی آمده بود، با تقبیح دخالت دولت در فرهنگ، با ستایش نقد و نِق، با وعده­‌ی تکریم و احترام، با شعار اعتدال و امید، با...

و شما احساس کردید حالتان دارد خوب می­‌شود.

 

پرده­‌ی ششم

یادتان می­‌آید؟                                            

احساس می­‌کردید دیگر حالتان خوب شده است. «دیگری» که پشت تریبون آمد، پلک نمی‌­زدید. چشم­‌هاتان همه نور بود. او را نمی‌­دیدید، «هاله­‌ای از نور» می­‌دیدید که آمده است بار دیگر آزادی­تان را امضا کند و شادی­تان را افزون.

آن‌شب، «دیگری» جمله‌­ای گفت، که سَرسَری گرفتید و جدی نگرفتید. نمی‌­توانست هم جدی باشد. آن هم از زبان حقوق‌دانی که هنوز مدهوش شعارهای لطیف و نطق‌های آهنگینش بودید.

که «دیگر دوره سیاهی­‌ها تمام شده است و با آمدنِ من، دوره‌­ی امید آغاز شده است و شما باید پیام مردم را در انتخابات بفهمید و دست از سیاه­‌نمایی بردارید و از امید بسازید»

این جملات را همچنان که خنده بر لب داشتید و مشفقانه به هاله‌­ی روشن خیره شده بودید، نشنیده گرفتید و حمل بر صحت کردید.

همان­‌طور که توهین­‌های «دیگری» و نزدیکانش را به کسانی که به او رأی نداده بودند، نشنیدید، بلکه به کامتان خوش آمد. همان­‌طور که، کم‌سواد خواندن منتقدین را توسط «دیگری» نشنیدید. همان­طور که ...

 

پرده­‌ی هفتم

یادتان می­‌آید؟

افتتاحیه جشن سینماتان بود. «دیگری» پیامی فرستاده بود، سراسر امید و نیکی، به نشانه‌ی توجهش به شما و به سینما.

از اختصاص جایزه ویژه‌­ی رئیس‌جمهور خبر داده بود و شما پیش خود فکر می­‌کردید که این افتخار نصیب چه کسی خواهد شد؟ این سیمرغ زرین، روی دوش کدام کارگردان خواهد نشست؟

شب‌­های اجرای جشنواره، که «گبرلو» با لحنی خاص، از همه­‌تان می­‌پرسید «حال­تان که خوب هست؟»، با شادمانی پاسخ مثبت می­‌دادید و از امید خود به آینده‌­ای روشن می­‌گفتید و از بهبودی امور و تدبیر مسئولین، ابراز رضایت می­‌کردید.

 

و آن­‌گاه که پرده‌­ها می­‌افتند!

 

دیشب را که حتماً یادتان هست.

دیشب از شب‌­هایی بود که خوب است یادتان نرود.

شبی که با کمک برگزارکنندگان جشنواره عقده خالی کردید و در کلیپ­‌های میان­‌برنامه، هر چه بر زبان­تان آمد، نثار هشت سال گذشته کردید.

شبی که جایزه‌­تان را به «دیگری» تقدیم کردید.

شبی که خندیدید و کف زدید و شاد بودید،

و شادی­تان ادامه داشت، تا وقتی که دبیر جشنواره آب سردی روی سرتان ریخت.

که «حضرت آقای «دیگری»، هیچ فیلمی را لایق دریافت جایزه‌­ی ویژه­‌ی خود نیافته‌ند!»

بعد در اقدامی بی‌سابقه، رئیس‌دفتر «دیگری» پشت تریبون آمد و موضوعات سفارشیِ سال بعد را اعلام کرد.

برخی نه‌تنها به روی مبارک نیاوردند، که آن‌قدر داغ بودند که احساس خیسی هم نکردند.

بعد قطار حال‌­گیری­‌ها شتاب گرفت.

جوایز محافظه­‌کارانه و سیاسی، توزیع شدند و بعضی‌هاتان دچار بهت شدند.

پس از پایان جشن، عده­‌ای هنوز لبخند به لب داشتند و حالشان خوب بود و...

منتقدین، اما حرف­‌هایی دارند..

در «هفتِ» همان­‌شب، انتقادها شروع می‌­شود و به جمله­‌ی پایانی منتقد رک برنامه ختم می­‌شود، که «لااقل ادعا نکنند دولتی نیست.»

این جمله در موسیقی فیلم «ترن» گم می‌شود، اما...

نقدها ادامه دارد، تا به این لحظه که ساعت، 9صبحِ فردای جشنواره است و در «کافه سینما» این تیترها دیده می­‌شود:

- امیر قادری: نمایش شرم‌آور شرم‌آور شرم‌آور / در دولت اعتدال، سر جوان‌ها را بریدند

- سید آریا قریشی: بی‌تدبیری و ناامیدی/ خطر بازگشت به مرداب دهه ۶۰

- امیرعباس صباغ: حمله گاز انبری دولت اعتدال به "عصبانی نیستم!" / اولین جشنواره دولت به اصطلاح اعتدال‌گرا! و نحوه تقسیم جوایز یک افتضاح به‌تمام‌معنا بود

- مصطفی رضائی: عصبانی هستم؛ وقتی "تدبیر" حکم می‌کند که "عدالت" قربانی "مصلحت" شود!

- افشاگری یک خبرگزاری: رضا درمیشیان را مجبور به انصراف از دریافت جوایز فیلمش کردند/ نوید محمدزاده برنده بهترین بازیگر نقش اول مرد شده بود

- احسان دبیروزیری: جوایز بین رفقا تقسیم شد/ گزارش لحظه‌به‌لحظه از اختتامیه جشنواره سی و دوم فیلم فجر

- مصطفی کیایی: خوشحالم که فیلم می‌سازم تا مردم پول بدهند بروند ببینند / سعی می‌کنم بگویم عصبانی نیستم!

 

نظرات  (۱)

با سلام، مطالب خوبی بود.استفاده کردیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی