دلنوشتهای در شب ولادت سیدالشهداء
یک...
شبکه قرآن، محمود کریمی دارد مدحی در وصفت میخواند...
دوربین میچرخد و روی زیبای مشتاقانت را شکار میکند...
حرارتی در دلها و اشکی بر گونههاشان جاری است...
- «بابا مگه شهادته؟! بزن یه جا که شاد بخونه...»
دو...
همانموقع دارم لپتاپ را باز میکنم تا برای کانال، حدیثی مناسب ولادتت پیدا کنم...
مستقیم میروم سراغ کافی... جلد اول... کتاب الحجة... ابواب التأریخ... باب مولد الحسین بن علی ع...
چندبار بالا و پایین میکنم...
جا میخورم...
چیزی پیدا نمیکنم...
خب کلینی چه گناهی دارد؟ که ولادتت هم حزنآمیز است...
- اولین حدیثِ بابِ ولادتت، با قبض روح مطهرت آغاز میشود؛ «قُبضَ الحسینُ بن علی ع یومَ عاشوراء...»
- دیگری و دیگری از این میگویند که جبرئیل خبر قتلت بهدست امت جدت را به مادرت میدهد و اینکه مادرت (صلواتاللهعلیکم) بهخلاف هر مادری، از ولادتت خوشحال که نیست، هیچ؛ بلکه خوش ندارد چنین حملی را [در میان چنین امتی] به دنیا آورد...
راستش تابهحال از این زاویه به موقعیت و احساس حضرت مادر توجه نکرده بودم؛ پس از شنیدن خبر و هنگام ولادتت...
خیلی سنگین است...
خیلی عجیب است...
خیلی غریب است...
فدایت شوم...
فدای دل مادرت...
سینهام سنگین است...
خستهام ولی خوابم نمیبرد...
گفتم بنویسم، کمی سبک شوم...
گفتم شاید دلی همراه شود...
دوسهشبپیش جایی میخواندم که فرق عشق زمینی و عشق آسمانی این است که در عشق زمینی، انسان میخواهد معشوقش را برای خودش نگهدارد و دیگران را از او منع کند و در عشق آسمانی، آدم دوست دارد عشقش را جار بزند، معشوقش را به دیگران هم بشناساند و همه را عاشق او گرداند...
و تمام...
نمیتوانم ادامه دهم...
کلمه کم آوردهام...
کلمات کم آوردهاند...
اصلاً این حرفها را با کلمه نمیفهمانند...
به قول خاقانی: «قلم اینجا رسید و سر بشکست.»