روزی که امام سجاد یک تار از عبایشان را گرو گذاشتند تا پولی قرض کنند! (لطفاً تا آخر بخوانید)
...عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عِیسَى قَالَ: ضَاقَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ ضِیقَةٌ فَأَتَى مَوْلًى لَهُ فَقَالَ لَهُ: «أَقْرِضْنِی عَشَرَةَ آلاَفِ دِرْهَمٍ إِلَى مَیْسَرَةٍ.» فَقَالَ: لاَ لِأَنَّهُ لَیْسَ عِنْدِی وَ لَکِنْ أُرِیدُ وَثِیقَةً. قَالَ: فَشَقَّ لَهُ مِنْ رِدَائِهِ هُدْبَةً فَقَالَ لَهُ: «هَذِهِ اَلْوَثِیقَةُ.» قَالَ: فَکَأَنَّ مَوْلاَهُ کَرِهَ ذَلِکَ فَغَضِبَ وَ قَالَ: «أَنَا أَوْلَى بِالْوَفَاءِ أَمْ حَاجِبُ بْنُ زُرَارَةَ؟» فَقَالَ: أَنْتَ أَوْلَى بِذَلِکَ مِنْهُ. فَقَالَ: «فَکَیْفَ صَارَ حَاجِبٌ یَرْهَنُ قَوْساً وَ إِنَّمَا هِیَ خَشَبَةٌ عَلَى مِائَةِ حَمَالَةٍ وَ هُوَ کَافِرٌ فَیَفِی وَ أَنَا لاَ أَفِی بِهُدْبَةِ رِدَائِی؟» قَالَ: فَأَخَذَهَا اَلرَّجُلُ مِنْهُ وَ أَعْطَاهُ اَلدَّرَاهِمَ وَ جَعَلَ اَلْهُدْبَةَ فِی حُقٍّ فَسَهَّلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ اَلْمَالَ فَحَمَلَهُ إِلَى اَلرَّجُلِ ثُمَّ قَالَ لَهُ: «قَدْ أَحْضَرْتُ مَالَکَ فَهَاتِ وَثِیقَتِی.» فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ ضَیَّعْتُهَا. فَقَالَ: «إِذَنْ لاَ تَأْخُذَ مَالَکَ مِنِّی لَیْسَ مِثْلِی مَنْ یُسْتَخَفُّ بِذِمَّتِهِ.» قَالَ: فَأَخْرَجَ اَلرَّجُلُ اَلْحُقَّ فَإِذَا فِیهِ اَلْهُدْبَةُ فَأَعْطَاهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ اَلدَّرَاهِمَ وَ أَخَذَ اَلْهُدْبَةَ فَرَمَى بِهَا وَ اِنْصَرَفَ.
الکافی، ج۵، ص۹۶
از عباس بن عیسی نقل شده است:
امام سجاد (علیهالسلام) دچار تنگنایی (در زندگیشان) شدند. نزد یکی از دوستانشان رفتند و به او فرمودند:
«به من دههزار درهم قرض بده تا زمانی که دستم باز شود.»
آن مرد گفت:
نه؛ چون اینمقدار پول نزدم نیست. ضمن اینکه از شما وثیقه میخواهم.
حضرت رشتهای از تار و پود عبایشان را جدا کردند و به او فرمودند:
«این هم وثیقه.»
گویا دوست حضرت (از این وثیقه) خوشش نیامد.
لذا حضرت خشمگین شدند و فرمودند:
«من وفادارتر هستم یا حاجب بن زراره؟»
آن شخص عرض کرد:
شما از او وفادارتر هستید.
حضرت فرمودند:
«پس چهطور است که حاجب، در زمانی که کافر بود، کمانش را که از چوب بود، گرو گذاشت و به عهدش وفا نمود،[۱] اما من در مقابل تار عبایم به عهدم وفا نمیکنم؟!»
آن مرد، آن تار عبا را از حضرت گرفت و آن مبلغ را به ایشان داد و آن تار عبا را در ظرف کوچکی گذاشت.
پس (از مدتی) خداوند (عزّوجلّ) مالی به امام سجاد (علیهآلسلام) رساند. حضرت آن را نزد آن مرد بردند و فرمودند:
«پولت را آوردهام، وثیقهی مرا بیاور.»
آن مرد عرض کرد:
فدایتان شوم، آن را از دست دادهام [گم کردهام.]
حضرت فرمودند:
«بنابراین پولت را از من نخواهی گرفت. شخصی مثل من وثیقهاش کوچک شمرده نمیشود.»
آن مرد، آن ظرف کوچک را [از میان وسایلش] بیرون آورد و تار عبا را در آن پیدا کرد.
آنگاه امام سجاد (علیهالسلام) آن درهمها را به او دادند و آن نخ را گرفتند و (بر زمین) انداختند و از پیش او رفتند.[۲]
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] حاجب بن زرارة بن عُدس، از بزرگان عرب در زمان جاهلیت و از رؤسای قبیله بنیتمیم بوده است. نقل شده است که وقتی سرزمین اعراب دچار خشکسالی شد، نزد حاکم مناطق مرزی با ایران رفت تا اجازه استفاده از چراگاههای مرزی را از او بگیرد. وقتی حاکم ایرانی از او تضمین خواست که اعراب ایجاد ناامنی نکنند، او کمانی که همراه داشت را از جانب بنیتمیم گرو گذاشت. حاکم ایرانی که مردانگی او را پسندیده بود، این تضمین را از او پذیرفت. این ماجرا در میان اعراب به ضربالمثل تبدیل شده است. (مثل ضربالمثل گرو گذاشتن تار سِبیل در فارسی.) حاجب بعدها اسلام آورد و از جانب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مأمور اخذ زکات از بنیتمیم شد.
[۲] گویا حضرت با این برخورد میخواستند او را ادب کنند که اولاً وقتی کسی از او قرض میخواهد، بزرگوارانه برخورد کند، ثانیاً با هرکس به تناسب شخصیت و جایگاهش برخورد کند و ثالثاً برای امانت و وثیقهای که نزدش گذاشته شده، اهمیت و مسؤولیت قائل باشد.