جنها برای چه کاری نزد اهلبیت میآمدند؟
…عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ قَالَ: أَتَیْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فِی بَعْضِ مَا أَتَیْتُهُ فَجَعَلَ یَقُولُ: «لَا تَعْجَلْ» حَتَّى حَمِیَتِ الشَّمْسُ عَلَیَّ وَ جَعَلْتُ أَتَتَبَّعُ الْأَفْیَاءَ فَمَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ عَلَیَّ قَوْمٌ کَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ عَلَیْهِمُ الْبُتُوتُ قَدِ انْتَهَکَتْهُمُ الْعِبَادَةُ قَالَ: فَوَ اللَّهِ لَأَنْسَانِی مَا کُنْتُ فِیهِ مِنْ حُسْنِ هَیْئَةِ الْقَوْمِ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ لِی: «أَرَانِی قَدْ شَقَقْتُ عَلَیْکَ؟» قُلْتُ: أَجَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَنْسَانِی مَا کُنْتُ فِیهِ قَوْمٌ مَرُّوا بِی لَمْ أَرَ قَوْماً أَحْسَنَ هَیْئَةً مِنْهُمْ فِی زِیِّ رَجُلٍ وَاحِدٍ کَأَنَّ أَلْوَانَهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ قَدِ انْتَهَکَتْهُمُ الْعِبَادَةُ. فَقَالَ: «یَا سَعْدُ رَأَیْتَهُمْ؟» قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: «أُولَئِکَ إِخْوَانُکَ مِنَ الْجِنِّ.» قَالَ: فَقُلْتُ: یَأْتُونَکَ؟ قَالَ: «نَعَمْ یَأْتُونَّا یَسْأَلُونَّا عَنْ مَعَالِمِ دِینِهِمْ وَ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ.»
الکافی، ج۱، ص۳۹۴
از سعد اِسکاف نقل شده است:
در یکی از مراجعاتی که به امام باقر (علیهالسلام) داشتم، حضرت فرمودند:
«[برای اینکه داخل بیایی،] عجله نکن.»
[من بیرون منزل ایشان ماندم] تا زمانی که خورشید بهشدت بر من میتابید و من [برای فرار از گرما] سایهها را دنبال میکردم. چیزی نگذشت که گروهی [از منزل حضرت] خارج شدند که [رنگشان] شبیه ملخهای زردرنگ بودند و جامههایی ضخیم بر دوش داشتند و عبادت، آنها را دچار سستی و ضعف کرده بود. به خدا قسم، از زیباییِ ظاهر این گروه، وضعیت بدی که در آن بودم را فراموش کردم.
وقتی [آنها خارج شدند و من] نزد امام باقر (علیهالسلام) رفتم، حضرت به من فرمودند:
«بهنظرم تو را به مشقت انداختم.»
عرض کردم:
بله، ولی به خدا قسم، گروهی که از کنارم عبور کردند، موجب شدند وضعیتی که در آن بودم را فراموش کنم. من هرگز گروهی در لباس یک مرد را خوشسیماتر از آنها ندیده بودم. رنگشان مانند ملخهای زردرنگ بود و عبادت آنها را دچار ضعف و سستی کرده بود.
حضرت فرمودند:
«ای سعد! آنها را دیدی؟»
عرض کردم:
بله.
فرمودند:
«آنها برادران تو از طایفه جن بودند.»
عرض کردم:
نزد شما آمده بودند؟
حضرت فرمودند:
«بله، آنها نزد ما میآیند و پیرامون معارف دینشان و از حلال و حرامشان از ما سؤال میکنند.»