دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

 

۲۲ بهمن هرسال، ساعت ۹ شب بنشینی پای تلویزیون

و حماسه‌ای را که نقشی در آن داشته‌ای، تماشا کنی.

همان تصاویر تکراری را...

همان جمعیت انبوه هرساله را...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۰
ابوالفضل رهبر

 

تبدیل تهدید(وادادگی "بعضی"ها) به فرصت(عبرت گیری مردم)

 

  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۰۲
ابوالفضل رهبر

 

الف) پیشینه:

پس از انقلاب، با شکل­‌گیری نهادهای قانون­‌گذاری، گاهی مواردی پیش می­‌آمد که قانونی در مجلس تصویب می‌­شد، شورای نگهبان آن ­را خلاف شرع اسلام یا قانون اساسی تشخیص می­‌داد، اما مجلس بر مصوبه‌­اش پافشاری می­‌کرد. این اختلافات در دو موضوع قانون کار و قانون اراضی شهری، بیش‌­تر بروز کرد، تا این‌که در بهمن ۱۳۶۲ درخواستی با امضای آیت‌­الله خامنه­‌ای (رئیس جمهور)، هاشمی­ رفسنجانی (رئیس مجلس)، آیت­‌الله موسوی ­اردبیلی (رئیس دیوان عالی کشور)، میرحسین موسوی (نخست‌وزیر) و حجت­‌الاسلام سیداحمد خمینی، برای چاره‌جویی در این‌باره، تقدیم امام خمینی (ره) شد.

امام پس از ۴ سال! در بهمن ۱۳۶۶، با صدور فرمانی، مجمع تشخیص مصلحت نظام را برای رسیدگی به «موارد اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان» تأسیس، و ترکیب اعضاء را به ­این قرار اعلام فرمود: فقهای شورای نگهبان (۶ نفر)، آیت­‌الله خامنه‌­ای (رئیس جمهور)، هاشمی­ رفسنجانی (رئیس مجلس)، موسوی­ اردبیلی (رئیس شورای عالی قضائی)، توسلی (عضو دفتر امام)، موسوی­ خوئینی­‌ها (دادستان کل کشور)، میرحسین موسوی (نخست‌وزیر) و وزیر مربوطه.

یعنی ۱۳ نفر که ۱۲ نفرشان روحانی (و اغلب مجتهد) بودند.

 

 

پس از رحلت امام و در ضمن بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸، وظایف یازده‌­گانه­‌ای بر عهده­‌ی این مجمع گذاشته شد.

ترکیب اعضای مجمع در دوره دوم بر اساس حکم ۱۲ مهر ۱۳۶۸ مقام معظم رهبری، بدین شرح بود:

اشخاص حقوقی: فقهای شورای نگهبان، رؤسای قوا، وزیری که موضوع مورد بحث مجمع مربوط به وی می‌شود، رئیس کمیسیون مربوط در مجلس (درصورت ارتباط موضوع بحث به وی)

اشخاص حقیقی: آقایان مهدوی ­کنی، یوسف صانعی، سیداحمد خمینی، موسوی­ خوئینی‌­ها، موحدی­ کرمانی، حسن صانعی، توسلی، عبدالله نوری و میرحسین موسوی.

یعنی ۲۰ نفر که ۱۷ نفرشان روحانی (و باز هم اغلبشان مجتهد) بودند.

تا به امروز مجمع روزبه­‌روز پرعضوتر و پرکارتر شده ­است؛

۴۸ عضو دارد که ۲۲ نفرشان روحانی (و نه لزوماً مجتهد) هستند.

هم‌چنین پس از بازنگری قانون اساسی، به‌جز بررسی «موارد مغایرت مصوبه مجلس با نظر شورای نگهبان» (که وظیفه اولیه­‌اش بوده است) تاکنون موارد زیر را نیز به تصویب رسانده است:

- چشم­‌انداز جمهوری اسلامی ایران در افق ۱۴۰۴ هجری شمسی

- سیاست‌های کلی نظام در خصوص اصل ۴۴ قانون اساسی

- سیاست­‌های کلی برنامه­‌های پنج­‌ساله دوم، سوم، چهارم و پنجم توسعه

- سیاست­‌های کلی نظام در بخش‌­های: شبکه‌های اطلاع‌­رسانی رایانه‌ای، انرژی، امنیت اقتصادی، منابع طبیعی، آب، معدن، اقوام و مذاهب، حمل و نقل، امنیت قضایی، مشارکت اجتماعی، امنیت ملی (در پنج حوزه‌­ی داخلی، خارجی، دفاعی، فرهنگی و اقتصادی)، شهرسازی، مسکن، ارتباطات مخابراتی و پستی، تشویق سرمایه­‌گذاری، رشد و توسعه فناوری، مالی، رشد و توسعه علمی و تحقیقاتی کشور در بخش آموزش عالی و مراکز تحقیقاتی، پیشگیری و کاهش خطرات ناشی از سوانح طبیعی و حوادث غیرمترقبه، کشاورزی، صنعت، وحدت و همبستگی ملی، حفظ شأن و استقلال قضات، ترویج و تحکیم فرهنگ ایثار و جهاد و ساماندهی امور ایثارگران، مبارزه با مواد مخدر، مدیریت و نظام اداری، پدافند غیرعامل کشور، قضایی پنج­ساله، نظام اداری، اصلاح الگوی مصرف، امنیت فضای تولید و تبادل اطلاعات، اشتغال، آمایش سرزمین، خودکفایی دفاعی و امنیتی، تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی، تحول در نظام آموزش و پرورش کشور

- و مصوبات عدیده‌­ی دیگر.

 

 

 

ب) «تشخیص مصلحت» در اسلام

بر اساس اعتقاد شیعه امامیه، مجموعه دین و احکام شریعت، بر اساس مصالح و مفاسد وضع شده است. به این معنا که خداوند آن­‌چه را که به مصلحت بندگانش بوده، بر آن­‌ها واجب یا مستحب فرموده، و آن‌­چه را که دارای مفسده‌­ای بوده، حرام یا مکروه اعلام نموده.

از آن­‌جا که عقل انسان کمال لازم برای تشخیص همه­‌ی مصالح و مفاسد را نداشته است، این احکام (واجب، حرام و...) از طریق وحی (قرآن و اهل بیت (علیهم‌السلام)) بیان شده است.

انسان برای دانستن مصالح و مفاسد واقعی، لازم است به وحی تمسک کند، اما به ­دلیل گستردگی دایره احکام، فاصله گرفتن از عصر نزول و تبیین وحی، و عدم دسترسی به معصوم، استخراج این احکام از منابع دینی، حقیقتاً کار دشواری است و نیاز به عمری تلاش دارد.

فقها سختی این امر مهم (تشخیص مصلحت­‌ها و مفسده­‌ها) را بر به جان خریده‌­اند و این مسئولیت خطیر را به عهده گرفته­‌اند.

 

 

یکی از دشواری­‌های کار فقیه، حکم در مورد مسائلی است که در آن مصلحت و مفسده‌­ای با یک‌دیگر تزاحم پیدا کنند. این زمانی رخ می­‌دهد که انجام یک کار، همزمان، هم مصلحت داشته باشد و هم مفسده.

چند مثال:

- کسی از شدت گرسنگی، رو به موت است و جز مرداری، چیزی در دسترسش نیست. خوردن مردار از طرفی حرام است و مفسده دارد و از طرفی موجب حفظ جان مؤمن است و دارای مصلحت است.

- مسئولان شهری، قصد احداث اتوبانی را دارند که لازم است از روی مسجدی عبور کند. تخریب و تغییر کاربری مسجد حرام است و مفسده دارد. احداث اتوبان نیز برای مسلمانان مفید است و مصلحت دارد.

- استفاده از منابع مالی خارجی به­‌صورت فاینانس نوعی ربا محسوب می­‌شود، پس حرام است و مفسده دارد. مسئولان کشور آن­ را به صلاح کشور و مردم (مسلمین) تشخیص می‌دهند و مصالحی در آن می‌­بینند.

...

اهم و مهم کردن مصلحت و مفسده در مثال­‌های مذکور به‌­ترتیب مشکل­‌تر می­‌شود.

- در مثال اول مشخص است که مصلحتِ حفظ جان مؤمن مهم‌­تر است از مفسده­‌ی خوردن مردار.

- در مثال دوم حکم کردن کمی دشوارتر است. این‌­که آیا ضرورت احداث اتوبان به حدی هست که بتوان حکم به تخریب خانه خدا داد یا نه، آیا نمی‌توان نقشه را تغییر داد؟

- در مثال سوم تصمیم‌­گیری بسیار دشوار است. از طرفی مسئولان می­‌گویند لازم است برای حفظ مصالح کشور و مردم (مسلمانان) به این نوع از ربا دست بزنیم. از طرفی ربا در دین اسلام شدیداً نهی شده است و معادل جنگ با خدا فرض شده است. آلوده کردن بیت­‌المال به مال حرام و تزریق آن در میان میلیون­‌ها مسلمان، اگر نابه‌­جا و بدون حجت شرعی باشد، مفاسد عظیمی در پی خواهد داشت.[۱] تشخیص این‌که مصلحت فاینانس مهم­تر است یا مفسده­‌ی آن، بسیار دشوار است.

«حکم کردن بر خلاف نص صریح آیات و روایات (مانند خوردن مردار، تخریب مسجد و رباخواری) برای حفظ مصلحتی بزرگ‌تر» را حکم ثانویه گویند.

 

 

تنها کسی که صلاحیت صدور حکم ثانویه را دارد، فقیهِ خبره‌­ی عادلِ بصیر است؛ کسی که

- اولاً دین را بشناسد و توانایی استخراج احکام را از منابع داشته باشد.

- ثانیاً بر اثر انس مداوم، طولانی و عالمانه با مجموعه­‌ی آیات و روایات، فلسفه احکام و ملاک و معیار مفسده داشتن یا مصلحت داشتن را از نظر شارع بداند، اهمیت و میزان فساد مفاسد و صلاح مصالح را درک کند و خلاصه این‌که بتواند تشخیص دهد شارع در این­‌گونه موارد چه نظری دارد (اصطلاحاً مذاق شریعت را بداند.)

- ثالثاً باتقوا باشد و هوای نفس و مصالح شخصی را در حکمش دخالت ندهد.

- و رابعاً زمان­‌شناس، دردآشنا و آگاه به مسائل روز باشد، تا بتواند با درک اهمیت مصالح مردم، آن را با اهمیت حکم صریح شرع مقایسه کند و حکم به مهم­‌تر بودن یکی دهد.

...

چنین شخصی صلاحیت دارد برای کسب مصلحتی بزرگ، حلالی را موقتاً حرام یا حرامی را موقتاً حلال اعلام کند.

واضح است که این حکم، موقتی است و تا زمان رفع آن مصلحت بزرگ، اعتبار دارد. به همین خاطر آن­ را حکم ثانویه نامیده‌­اند. و الا «حلالُ محمدٍ حلالٌ ابداً الی یوم القیامة و حرامه حرامٌ ابداً الی یوم القیامة»[۲]

 

 

 

ج) طرح نقد:

مطابق ماده­‌ی سی آئین‌­نامه داخلی «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، در مورد انواع تصمیمات مجمع، اقدامات زیر صورت می­‌گیرد:

۱- مصوبات مربوط به تشخیص مصلحت در «موارد اختلاف میان مجلس و شورای نگهبان» به ریاست مجلس ابلاغ می­‌شود.

۲- مصوبات مربوط به «حل معضلات نظام»، به رهبری گزارش می­‌شود، تا ایشان تصمیم گرفته، نظرشان را به مجمع اعلام کنند.

۳- نظر مشورتی مجمع در مورد «تعیین سیاست‌­های کلی نظام» و «اموری که رهبری به مجمع ارجاع داده»، به‌­صورت گزارشی به استحضار معظم­‌له می­‌رسد.

 

 

نقد ناصحانه­‌ی این­‌جانب، به شأنیت این مجمع، در سنخ تصمیمات نوع اول است؛

یعنی تشخیص مصلحت راجع به «موارد اختلاف میان مجلس و شورای نگهبان».[۳]

و صرفاً آن­‌دسته از «موارد اختلافی» مراد است که فقهای شورای نگهبان آن‌­ها را «مغایر با موازین اسلام» دانسته‌­اند، نه مصوباتی که اعضای این شورا، آن­‌ها را «مغایر با قانون اساسی» تشخیص داده‌اند.

 

توضیح آن­‌که:

قانون اساسی جمهوری اسلامی توسط عده‌­ای از خبرگان تنظیم و تصویب شده است و وحی منزل نیست. لذا در این‌­که مجمع تشخیص مصلحت نظام، بنا به مصلحت روز کشور و بر اساس اختیاری که همین قانون به او داده است، مصوبه­‌ای داشته باشد که مغایر با قانون اساسی باشد، اشکالی نیست.

اما بنابر استدلالی که در بخش (ب) صورت گرفت، در مورد آن­‌چه مغایر «شرع مقدس اسلام» تشخیص داده شده است، تنها کسی صلاحیت فتوا به حکم ثانویه (خلاف احکام صریح اسلام) برای رعایت مصلحتی بزرگ­‌تر را دارد، که فقیهی خبره، عادل، و بصیر باشد.

با دقت در روند رسیدگی به «موارد اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان» در مجمع، درمی­‌یابیم که این قاعده رعایت نمی‌­شود؛

بنابر ماده­‌ی نوزده آئین­‌نامه داخلی مجمع، هنگام بحث درباره­‌ی موارد اختلافی، جلسه با حضور دو سوم اعضاء رسمیت می­‌یابد و تصمیم اکثریت مطلق حاضرین معتبر خواهد بود. همجنین مطابق ماده­‌ی سی، این تصمیم با امضای رئیس مجمع، به ریاست مجلس ابلاغ می‌شود.

چنان‌که ملاحظه می­‌شود، این تصمیم نه توسط جمعی از فقهای جامع‌­الشرائط اخذ می‌شود، و نه برای اجرا، به تأیید رهبری (فقیه جامع­‌الشرایط) می‌­رسد.[۴]

زیرا همان­‌طور که در بخش (الف) ذکر شد، در حال حاضر، مجمع ۴۸ عضو دارد که کم‌­تر از نیمی از آن­‌ها روحانی هستند و این روحانیون هم لزوماً مجتهد نیستند، چه رسد به این­‌که جامع‌الشرایط باشند.

با نگاهی به ادوار و اعضای مجمع از بدو تأسیس، چنین به نظر می­‌رسد که این اشکال در دوره­‌های اول و دوم، چندان وارد نبوده است، چراکه اغلب افراد حاضر مجتهد بوده‌­اند. اما به مرور با اضافه شدن غیر روحانیون، مشکل حادتر شده است.

 

 

خلاصه این­که:

- تصمیم اعضای «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، در تأیید مصوبات خلاف شرع مجلس[۵]، وضع حکم ثانویه محسوب می­شود.

- تنها، کسی صلاحیت دارد(برای رعایت مصلحت مسلمین) حکم ثانویه­ای[۶] برخلاف احکام صریح اسلام[۷] صادر کند، که «فقیه خبره­ی عادل بصیر» باشد.

- اعضای «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، این صفت را ندارند.

- پس اعضای مجمع، عقلاً و شرعاً صلاحیت تأیید مصوبات خلاف شرع مجلس(وضع حکم ثانویه) را ندارند.[۸]

 

 

 

د) راه‌حل‌های پیشنهادی:

برای رفع اشکالی که در بخش (ج) مطرح شد، راه‌حل­‌هایی پیشنهاد می­‌شود:

۱- درباره‌­ی آن­‌دسته از مصوبات مورد تأکید مجلس که شورای نگهبان آن­‌ها را خلاف شرع تشخیص داده شده، تنها، نظر اعضای مجتهدِ جامع­‌الشرایطِ[۹] مجمع، ملاک تصمیم قرار گیرد.

این پیشنهاد، چندان غریب و بی‌­سابقه نیست، چنان­‌که بنابر اصل ۹۶ قانون اساسی، تشخیص مغایرتِ مصوبات مجلس با احکام اسلام، تنها به عهده­‌ی فقهای شورای نگهبان است، نه همه‌­ی اعضاء.[۱۰]

نکته­‌ی دیگر این­‌که، اگر وظیفه­‌ی مجمع، همانند سال­‌های اولیه‌­اش، تنها تشخیص مصلحت در مورد اختلافات مجلس و شورای نگهبان بود، می­‌شد پیشنهاد کرد رهبری مانند دوره­‌های ابتداییِ مجمع، تنها مجتهدین را به عضویت این مجمع در آورد.

 اما به­‌دلیل وظائف گوناگونی که در بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ بر عهده­‌ی مجمع گذاشته شده است، حضور افراد غیرمجتهد، باتجربه، متخصص در امور گوناگون، و از طیف­‌های مختلف سیاسی، در مجمع مفید است. حتی در مواردِ مورد بحث در این یادداشت­‌ نیز کمک می­‌کند مجتهدین بتوانند میزان اهمیت و خطیر بودنِ مصوبه­‌ی خلاف شرع مجلس را دریابند، تا با مقایسه مصلحت این مصوبه با مصلحت احکام اولیه اسلام، اولویت واقعیِ دو طرف را بسنجند و تصمیمی صحیح اتخاذ کنند.

 

۲- راه‌حل دیگر، این است که اگر مجمع تشخیص مصلحت، نظرِ (خلاف شرع) مجلس را تأیید کرد، این تصمیم نیز مانند دیگر نظرات مشورتی مجمع، با تأیید رهبری (فقیه جامع‌الشرایط) برای اجرا به مجلس ابلاغ شود.[۱۱]

این راه‌حل، چندان مطلوب نیست؛ زیرا اولاً تلاش اعضای مجمع برای تشخیص مصلحت، بیهوده خواهد بود، ثانیاً تصمیم مجمع باری دارد که ممکن است رهبری را برای اعلام نظرش، در محضوراتی قرار دهد، و ثالثاً امکان جار و جنجال بدخواهان،  در صورت مخالفت رهبری با تصمیم مجمع، دور از انتظار نیست.

 

۳- به نظر می‌­رسد، بهترین راه‌حل این است که پس از مخالفت شورای نگهبان با مصوبات خلاف شرع مجلس، و پافشاری مجلس، تشخیص مصلحت این‌­گونه مصوبات، به عهده­‌ی فقهای شورای نگهبان باشد.

این راه‌حل، همان تذکر پدرانه‌­ای است که امام خمینی (ره) در بدو تشکیل «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، به فقهای شورای نگهبان نموده‌­اند.[۱۲] هرچند این تذکر پدرانه هرگز به قانون تبدیل نشد.

 

تذکر:

ممکن است گفته شود این راه‌حل­‌ها به تغییر قانون اساسی نیاز دارد و این، خود پروسه‌­ای طولانی را طلب می­‌کند.

اما همان‌­طور که رهبر انقلاب در دیدار با دانشجویان کرمانشاه، بحث راجع به «نظام پارلمانی»[۱۳] را روا دانستند، این­‌گونه نقدها نیز، در مقام بحث و نظر، به‌جاست.

 

در پایان، باید عرض کرد که این یادداشت، خالی از اشکال نیست و از نقد آن استقبال می­‌شود.

 

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــ

[۱] راجع‌به مفسده­‌ی مال حرام و تأثیر روحی آن، نه فقط از منابر، که از روضه­‌خوان­‌ها نیز زیاد شنیده‌ایم؛ آن­‌جا که سیدالشهداء(علیه‌السلام) پس از موعظه­‌ی لشکرِ مقابل و عدم تأثیر آن، علت نپذیرفتن حق را (آن­ هم از زبان کسی که نه­‌تنها رطب­‌خورده نیست، بلکه لب به رطب نزده) پُر بودن شکم­‌هایشان از حرام ذکر می­‌فرماید.

[۲] الکافی، ج‏۱، ص۵۹.

[۳] همان­‌طور که در بخش (الف) ذکر شد، اساساً فلسفه تشکیل مجمع، تصمیم‌­گیری راجع به همین اختلافات بوده است و دیگر وظائف مجمع، بعدها در بازنگری قانون اساسی، اضافه شده است.

[۴] به­‌خلاف مصوبات نوع دوم و سوم («حل معضلات نظام»، «تعیین سیاست‌های کلی نظام» و «اموری که رهبری به مجمع ارجاع داده») که در حکم ارایه مشاوره به رهبری هستند.

[۵] منظور اخلافات که شورای نگهبان به‌­خاطر مغایرت با شرع با آن­‌ها مخالفت کرده.

[۶] مثل جواز استفاده از فاینانس.

[۷] مثل حرمت ربا.

[۸] هرچند مصوبات این مجمع قانوناً لازم­‌الاجرا هستند، اما سزاوار است قوانین در جمهوری اسلامی ایران، مطابق عقل و شرع باشد.

[۹] شرایطی که در بخش (ب)، به آن‌­ها اشاره شد؛ فقاهت، خبرگی، عدالت و بصیرت.

[۱۰] اصل‏ ۹۶ قانون اساسی: «تشخیص‏ عدم‏ مغایرت‏ مصوبات‏ مجلس‏ شورای‏ اسلامی‏ با احکام اسلام‏ با اکثریت‏ فقهای‏ شورای نگهبان‏ و تشخیص‏ عدم‏ تعارض‏ آن‌­ها با قانون اساسی‏ بر عهده‏ اکثریت‏ همه‏ اعضای‏ شورای‏ نگهبان‏ است‏.»

[۱۱] همان‌­طور که در بخش (ج)، اشاره شد، بنابر آئین­‌نامه داخلی مجمع، تصمیم مجمع در مورد تمام موارد اختلافی میان مجلس و شورای نگهبان، با امضای رییس مجمع، مستقیماً برای اجرایی شدن، به ریاست مجلس ابلاغ می­‌گردد.

[۱۲] ایشان در ضمن نامه­‌ی ۸ دی ۱۳۶۷، که در واقع خطاب به مجمع تشخیص است، چنین می­‌فرمایند: «تذکری پدرانه به اعضای عزیز شورای نگهبان می‌‏دهم که خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند، چراکه یکی از مسایل بسیار مهم در دنیای پرآشوب کنونی نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیم‌گیری‌هاست.»

[۱۳] که محتاج به تغییر قانون اساسی است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۱۰
ابوالفضل رهبر

آفتاب یزد، دیروز...

 

 

آفتاب یزد، امروز...

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۴۷
ابوالفضل رهبر

 

یوزهای محصور ایرانی

 

 

یکی‌دو هفته پیش، به لطف برنامه­‌ی «روزی یک ساعت تلویزیونِ» بچه­‌ها، انیمیشنی از شبکه پویا تماشا کردیم به نام «یوز». قسمتی بود از یک مجموعه انیمیشن، که با هدف جلوگیری از شکار یوزپلنگ ایرانی توسط کودکان امروز و شکارچیان فردا ساخته شده است.[۱]

قسمتی که آن­ روز پخش شد، داستان بچه‌­یوزپلنگی بود که روباهی حقه‌­باز قصد فریبش را داشت؛ او را به خارج از منطقه حفاظت شده بکشاند تا به ­دست انسان­‌ها گیر بیفتد. پدر و مادر بچه‌­یوز همیشه او را از رفتن به جاهای «ناشناخته» و خارج از قلمرو نهی می­‌کردند، اما وسوسه­‌های روباه و کنجکاوی کودکانه کار خودش را کرد. خلاصه این‌­که بچه‌­یوز رفت و سرش به سنگ خورد و برگشت و فهمید که باید حرف پدر و مادرش را گوش می‌­کرده و به جاهای «ناشناخته» قدم نمی­‌گذاشته.

 

غارنشینان کاشف آمریکایی

 

 

دو سه روز بعد از تماشای انیمیشن «یوز»، فرصت شد تا بعد از خوابیدن بچه­‌ها، دی­وی­دی انیمیشن «غارنشینان» (The Croods 2013) را که یکی دو ماهی در صف انتظار بود، در دستگاه بگذارم و تماشا کنم.

«غارنشینان»، داستان دختری را روایت می‌­کند که در عصر ماقبل تاریخ با خانواده‌­ای غارنشین زندگی می­‌کند. پدری مهربان و قوی دارد که به­‌دلیل زندگی در محیطی خطرناک (با حیواناتی وحشی و عظیم‌­الجثه)، بسیار محافظه‌کار است. او برای حفظ خانواده‌­اش (که تنها خانواده باقی­‌مانده در آن منطقه است،) قوانین سختی وضع کرده است. آن­‌ها هر دو سه روز یک‌بار، تنها برای تهیه غذا، با هم از غار تاریک خود خارج می‌­شوند، قبل از غروب آفتاب به آن برمی‌­گردند و ورودی غار را با سنگ بزرگی می­‌بندند. پدر همیشه خانواده‌اش را از نزدیک شدن به چیزهای «جدید» و «ناشناخته» پرهیز می‌­دهد و شب­‌ها برای آن‌­ها داستان حیواناتی را تعریف می­‌کند که حرف پدر و مادرشان را گوش نکرده‌­اند؛ به جاهای ناشناخته رفته‌­اند و به­‌طرز وحشت­ناکی کشته شده‌­اند.

دختر خانواده در سن بلوغ است و سنت­‌شکنی­‌اش گل کرده. او از زندگی با چنین خانواده‌­ای زجر می­‌کشد. به­‌دنبال چیزهای جدید و شیفته­‌ی نور است. تا این­‌که با پسری جسور آشنا می‌شود که برای مواجهه با مشکلات، از فکر خود کمک می­‌گیرد. او چیزهای جدیدی کشف کرده، می­‌تواند آتش تهیه کند، از جاهای دیگر خبر دارد، از زلزله‌­ای که قرار است ویرانی ایجاد کند خبر دارد و ... همه این‌­ها برای دخترک، جذاب و راضی‌کننده است.

با ورود پسر، روال زندگی غارنشینان به­‌هم می­‌خورد. خانواده که به کارآمدی فکر، به درستی حرف‌­های پسرک و به خطرناک نبودن همه­‌ی چیزهای جدید، پی برده­‌اند از دور پدر پراکنده می‌شوند و به پسر اقتدا می­‌کنند. آن­‌ها با طی سختی­‌ها و خطرات فراوان، به سرزمینی جدید پای می­‌گذارند تا از نابودی محتوم خود بگریزند.

در آخر این پدر است که با درک شرائط جدید و پی بردن به حقیقت، روش خود را تغییر می­‌دهد و با آن­‌ها همراه می­‌شود.[۲]

 

دو یادآمدِ همین‌­جوری!

۱- با دیدن این دو انیمیشن، بلافاصله یاد فرمایشی از رهبر انقلاب افتادم که از سال­‌ها قبل در ذهنم مانده بود. ایشان با تأکید بر لزوم تبادل فرهنگی، نقاط مثبتی از فرهنگ غربی را ذکر کردند؛ «خطرپذیری»، «ریسک­‌پذیری»، «پشت‌کار» و...[۳]

۲- امروز هم که داشتم می‌­نوشتم، یاد حرف خطرناک و ساده­‌لوحانه یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری ۹۲ افتادم که در مناظره فرهنگی-اجتماعی می­‌گفت دولت نمی‌­تواند و نباید دست به فرهنگ بزند. مردم خود بلدند فرهنگ خود را حفظ کنند و ارتقاء دهند!

 



[۱] مصاحبه با کارگردان مجموعه را این­­جا بخوانید.

[۲] «غارنشینان» جزئیات و حرف­‌های زیادی دارد و نقدهای بسیاری بر آن نوشته شده است. (به‌­عنوان مثال)

[۳] خواندن دیگر فرازهای این سخنرانی و ملاحظه عنوان «تبادل فرهنگی» در بخش جستار سایت خامنه‌­ای‌­دات­‌آی­‌آر را توصیه می­‌کنم. فعلاً این را علی­‌الحساب بخوانید: «یک روز عدّه‌اى غرب­‌زده چشم­‌هاى خود را بستند و گفتند ما باید همه­‌چیز را از غرب بگیریم. آن­‌ها چه­‌چیزى را از غرب گرفتند؟ یکى از خصوصیات خوبى که اروپایی­‌ها دارند، خطرپذیرى است. منشأ عمده موفقیت­‌هاى آن‌ها این بوده است. آیا غرب­‌زده‌هاى ما این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانی­‌ها ریسک‌پذیر شدند؟ خصوصیت خوب دیگر آن­‌ها عبارت از پشت‌کار و از کار نگریختن است. آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگ‌­ترین و ماهرترین مکتشفان و دانشمندان غربى کسانى‌اند که سال­‌هاى متمادى با زندگی­‌هاى سخت در اتاق خود نشستند و چیزى را کشف کردند. انسان وقتى زندگى آن­‌ها را مى‌خواند، مى‌بیند چگونه زندگى کردند. آیا این روحیه تلاشِ خستگى‌ناپذیرِ فقط براى علم را به ایران آوردند؟ این‌­ها بخش­‌هاى خوب فرهنگ غربى بود. این‌­ها را که نیاوردند؛ پس چه‌­چیزى را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادىِ عیّاشى و پشت­‌میزنشینى و ارزش کردن لذّات و شهوات را آوردند!» (بیانات در دیدار جوانان و فرهنگیان در مصلّاى رشت‌، ۱۲ اردیبهشت۱۳۸۰)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۶
ابوالفضل رهبر

ریحانه خانم، امروز:

"مامااان! «جوش» یه جور حیوونه؟ میاد می‌­زنه، می‌­ره؟!"

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۲ ، ۲۲:۰۰
ابوالفضل رهبر

 

سه‌­شنبه ۲۶ دی (۱۶ ژانویه)

ساعت نه و چهل و پنج، میرفندرسکی، وزیر خارجه، از تهران تلفن کرد. به رسم معمول همیشگی‌­اش، می­‌گوید «حاجی پرویز، قلم بردار و آن‌چه می­‌گویم بنویس.»

«بله قربان»

 

"برای من بسیار دردناک است مأموریت تو را به عنوان سفیر ایران در انگلستان، به دلایلی که خودت می­‌دانی، خاتمه دهم. عقیده‌­ی شخصی‌­ام این است که تو بدون تردید یکی از مؤثرترین سفرای ایران در انگلیس بوده‌­ای و کشور اینک بیش از هر موقع دیگر به خدمات ارزنده‌­ات نیازمند است. با تأسف عمیق، امیدوارم بفهمی و ببخشی.

دوستدارت، احمد میرفندرسکی

وزیر امور خارجه"

 

چون کارکنان مخابرات در اعتصابند، نتوانسته بود متن را تلگراف کند.

به او اطمینان دادم که وضع را کاملاً درک می­‌کنم و متذکر شدم که من چندی پیش نامه­‌ای به او نوشتم و خواهش کردم کلیه­‌ی ملاحظات مربوطه به رفاقت شخصی را کنار بگذارد. یک ماه مهلت دارم که «تودیع»هایم را انجام دهم. سراسر گفتگویمان بیش از پنج دقیقه طول نکشید.

به محض آن‌که گوشی را گذاشتم، نامه‌­ای به وزارت خارجه­‌ی انگلیس فرستادم و آن‌ها را از عزیمت خویش «پیش از پایان ماه ژانویه» مستحضر ساختم و درخواست قرار ملاقات برای تودیع با مقامات مربوطه کردم. سپس مهدوی را خواستم و پیغام وزیر را برایش خواندم.

مصاحبه­‌ی مطبوعاتی تهرانِ اعلی‌حضرت ناگهان لغو شده است. اندکی بعد خبر یافتم که شاه و شهبانو کشور ار ترک گفتته‌­اند: مراسمی مختصر با حضور بختیار و شماری از امیران ارتش و چند تن از اعضای شورای سلطنت، در فرودگاه انجام می­‌شود. سپس شاه، اشک از گونه­‌هایش سرازیر، از پلکان بالا می‌­رود، خود پشت فرمان می‌­نشیند و هواپیما را به پرواز درمی‌­­آورد. شاه، همانند پدرش، مشتی از خاک ایران را به نشان عشق به وطن با خود به یادگار برده است.

اخبار ساعت سه اوضاع و احوال تهران را «شبیه کارناوال» خواند. پرزیدنت سادات با کبکبه و دبدبه‌­ی زیاد «میان شور و هلهله‌­ی عمومی» از شاه در اسوان استقبال کرده است. بی­‌ثباتیِ عواطفِ توده­‌ها چه نفرت‌­انگیز است.

عصر مهدوی به دفترم آمد. گفت «کارمندان سفارت» مایلند برای نشان دادن همبستگی خود با برادران انقلابی­‌شان در ایران، یک روز سفارت را تعطیل کنند. معلوم نبود اجازه‌­ی مرا می‌خواست یا صرفاً مراتب را به اطلاعم می‌­رساند. گفتم این‌که کارمندان سفارت ابراز شور و هیجان انقلابی­‌شان را گذاشتند تا بعد از عزیمت شاه از کشور، بر احترام من برای شهامت یا وفاداری آن‌ها اندک می‌­افزاید. گفتم من شخصاً تا آخرین روز خدمتم سر کار می‌­آیم و کسی جلو مرا نمی­‌تواند بگیرد. ناراحت و دمغ از اتاق رفت.

 

 

هر چه فکر می­‌کنم، نحوه خروج شاه از ایران بسیار ناپسند بوده است. نیرنگِ مصاحبه­‌ی مطبوعاتی مسلماً برای رد گم کردن به رسانه­‌های گروهی ترتیب داده شده بود، و شک نیست که حضور او در یک مصاحبه مطبوعاتی، با هیاهو و جنجال خبرنگاران و سؤالاتی که مطرح می­‌شد، اعصاب فرسوده­‌ی شاه را بیش‌تر داغان می­‌کرد، و این شایسته­‌ی آخرین خودنمایی او در انظار عمومی نبود. ولی می­‌توانست اقلاً بر صفحه تلویزیون ظاهر شود و در یک نمایش ماهرانه با شور و هیجان و توش و توانِ باقیمانده، به ملت خود بگوید از کشور می­‌رود تا از خون‌ریزی بیش‌تر جلو گیرد، و از آن‌ها بخواهد تمامیت ارضی کشور را به خطر نیندازند. به جای این کار، سر به زیر انداخت و یواشکی در رفت. باری... شاید هم فرقی نمی­‌کرد.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* به نقل از: «در خدمت تخت طاووس»؛ یادداشت­‌های روزانه‌­ی پرویز راجی، آخرین سفیر شاه در لندن، ص۳۸۵

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۱۹:۱۱
ابوالفضل رهبر

 

«یکى از برکات همین مذاکرات اخیر این بود که دشمنى آمریکایى‌ها و مسئولین دولت ایالات متّحده‌ى آمریکا با ایران و ایرانى، با اسلام و مسلمین آشکار شد، براى همه مدلّل شد، همه این را فهمیدند.»[۱]

 

عمق فاجعه این نیست که عده‌­ای بعد از شش دهه و با صرف هزینه­‌های کلان، گزاره‌­ای بدیهی[۲] را نفهمند.[۳]

 

عمق فاجعه این است که این امکان فراهم است که این عده بر ما حاکم شوند!

 

[۱] بیانات ره­بر انقلاب، ۱۹ دی­ماه ۱۳۹۲: سال­‌روز قیام مردم آگاه قم در سال ۱۳۵۶.

[۲] که «آمریکا دشمن ایران و اسلام است.»

[۳] اگر بفهمند!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۷:۱۶
ابوالفضل رهبر

دو سه سال است از آن ماجرا می­‌گذرد. تابستان گرمی بود و مثل هر سال همسایه برای فرار از قم و دیدار با قوم، به زادگاهش رفته بود. فرصت مناسبی بود تا تنوعی به زندگی بدهیم و شام را در حیاط بخوریم. غروب حیاط را آب­‌پاشی کرده بودم تا گرما را از سنگ‌­های مرمر پس بگیرم و با مولکول­‌های آب دوباره به هوا بفرستم. سرِ شب همسرم گفت: «حالا که بیرون می‌­ریم، سور و سات رو کامل کن، برای شام کباب بخر.»

 

دو سه روز داشتیم تا اول ماه و 15 هزار تومان بیشتر ته جیبم نبود. آخرین باری هم که کباب خریده بودم، ۱۲ تومان شده بود. پنج سیخ کوبیده، دو سیخ گوجه، یک نان سنگک، ریحان و پیاز، برای دو نفر و نصفی آدم. فکر کردم «اگر خرج کنم و در این دو سه روز اتفاقی بیافتد، چه؟ اگر بچه مریض شود، اگر چیزی نیاز شود، اگر...» این شد که جواب منفی دادم. دلیلش را گفتم و او هم پذیرفت.

 

دو سه ساعت بعد، کوکوسبزی­‌مان را خورده بودیم و احتمالاً داشتیم چیز دیگری می‌­خوردیم، که کسی زنگ زد. از شیشه‌­ی مات وسط درِ حیاط، معلوم بود که زنی چادری است. زیرانداز را که جلوی در انداخته بودم کمی جمع کردم، تا همسرم در را باز کند.

 

دو سه دقیقه با زنِ جلوی در پچ­‌پچ کرد. در را بست و آمد توی حیاط. مقداری پول کف دستم گذاشت و توضیح داد که «خانم میم بود. یادته با بچه­‌ش پشت در مونده بودند، آقای میم هم شهرستان بود، زنگ زدند، کلیدساز بردی، درِشون رو باز کردی؟ ۷ تومن برای اون داد. من هم اون‌موقع که برام همراه اول خریدی، ایرانسل­م ۵ تومن شارژ داشت، منتقل کردم به ایرانسل­ش. خلاصه ۱۲ تومن اورده‌بود بده.»

 

دو سه ثانیه به هم خیره شدیم. به این فکر می­‌کردیم که از کجا فهمیده بود هزینه باز کردن درِشان ۷ هزار تومان شده بود؟ چرا بعد از چند ماه تازه یاد بدهی­‌اش افتاده بود؟ چرا آن‌وقت شب آمده بود بدهی­‌اش را بدهد؟

 

چرا دقیقاً همان‌شب؟! چرا دقیقاً همان ۱۲ هزار تومان؟!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۰۶:۴۶
ابوالفضل رهبر

 

دم صبح بود. برعکس خیلی خواب‌­ها، همه‌چیز واضح بود؛ هوای نیمه‌ابری، دیوار سیمانی سفید، درب فلزی سفیدی که یک لنگه‌­اش باز بود، کفش­‌های رها شده‌­ی جلوی درب، باز هم بگم؟ بگم؟ (می‌­دانم به این کلمه حساسیت داری. اصلاً برای همین دو بار تکرارش کردم.)

یادت هست؟ کروبی زودتر از تو بیرون زد. با همان دست­پاچه­گیِ همیشگی، کفش­‌هایش را پیدا کرد، هول­‌هولی پوشید و بدون این‌که سلامی کند، راهش را گرفت و رفت.

او را کاری ندارم. کسی با او کاری ندارد. اصلاً فکر کنم اگر روزی برای سران داخلی فتنه (می‌­دانم با شنیدن این کلمه (فتنه) هم مور مورت می­‌شود. شنیدنش چیزی است در مایه‌­های کشیده شدن ناخن­‌های معلم شیمی­‌ات روی تخته سیاه)، داشتم می­‌گفتم؛ فکر کنم اگر روزی برای سران داخلی فتنه هم دادگاهی تشکیل شود، فراموش کنند نام او را در پرونده بیاورند.

سرت پائین بود. انگار می­‌ترسیدی تیزی نگاهم در چشم­‌هایت فرو برود. خب حق هم داشتی. بعد از چند سال رهایت کرده بودند، بدون محاکمه­‌ای، بدون تقاصی، بدون شلاقی، بدون دیده شدن در لباس راه‌­راه آبی با آرم ترازوهای عهد بوق، بدون.... و حالا قرار است راست‌راست در خیابان راه بروی. من هم بودم شرمنده بودم.

بیرون که آمدی، آن‌­قدر سلام نکردی که همسرت هم بیرون آمد. چرا؟، نمی­‌دانم. اما علت تأخیرت را می­‌شد فهمید. رویت نمی‌­شد سلام کنی. اصلاً سلام یعنی «تو از جانب من در امان و سلامتی»، یعنی «من با تو کاری ندارم، نمی­‌خواهم پاچه‌­ات را بگیرم»، و من دیگر به سلام تو را باور نداشتم. اگر سلام می­‌کردی، نمی­‌دانستم این‌­بار راست می­‌گویی یا از این سلام­ت هم مثل سلام­‌های بیانیه­‌هایت آتش و خون می­‌پاشد.

 

 

بالاخره دلت را یکی کردی و ناامید از شنیدن جواب، همان­‌طور که به بهانه پیدا کردن کفش سرت پائین بود، سلامی گفتی. از صدایت خجالت می­‌بارید.

جوابت را دادم. تنها گفت‌­وگوی رد و بدل شده بینمان همین بود، اما در لحنِ سلام و در بهتِ نگاهم یک دنیا حرف موج می‌­زد که نمی‌­دانم فهمیدی یا نه.

نمی‌­دانم این­‌که همان‌­طور که سرت پائین بود، رفتی، از نفهمی‌­ات بود، یا از فهمیده­‌گی‌­ات.

تو رفتی و من دیگر همسرت را ندیدم، که دنبال­ت آمد یا نه؟ شاید او جلوتر می‌­رفت و تو دنبالش بودی.

ندیدم، چون نگاهم به کفش‌­ها خیره شده بود. در فکر بودم که آیا در دادگاهی محاکمه خواهی شد؟ آیا مدعی­‌العموم علاوه بر جرم­‌های اجتماعی‌­ات[۱]، شکایت­‌های شخصی من را هم قرائت خواهد کرد؟ اگر محکوم شوی، چه‌­طور می­‌خواهی این خسارت‌­ها را جبران کنی؟

- فشار روحی و استرس گاه‌­وبی­‌گاهی که به لطف بیانیه­‌های احساسی و رفتار جنون‌­آمیز هواداران تحریک شده‌­ات به من وارد کردی.[۲]

- تپش قلب، فشار خون و عدم تمرکز برای درس خواندن و ...

- دقایق و ساعاتی که پای تلویزیون و اینترنت صرف شد، برای پی­گیری اخبار افتضاحی که بار آورده بودی.

- مهم‌­تر از همه، اختلافات جدی خانوادگی با کسانی که تا دیروز با دیدن یک­دیگر آرامش می­‌یافتیم و بعد از ظهور پدیده‌­ای چون تو، روزبه‌روز بر فاصله­‌مان افزوده ­شد. اختلافاتی که ضربه‌های جبران ناپذیری به خانواده‌­ام وارد کرد. اختلافاتی که هنوز محو نشده‌­اند.

- فشارهایی که جمعیت در راه­پیمایی­ بی­‌سابقه­‌ی مردم در ۹ دی ۱۳۸۸، به من و دختر دو ساله­‌ام وارد کرد. اضافه کن نگرانی‌­ام را از تخریب پلی که از قم‌­رود می­‌گذشت و در هیچ ۲۲ بهمنی، چنین جمعیتی را روی خود ندیده بود.[۳]

- باز هم بگم؟ بگم؟

حقیقتاً آدم به قیامت اعتقاد پیدا می­‌کند. خب معلوم است که در این دنیا ظرفیت تقاص «همین»ها هم نیست، چه رسد به تقاص «همین»های میلیون­‌ها آدم دیگر. چه رسد به آسیب‌های اجتماعی و بین‌­المللی‌­ای که وارد کردی.

پس دیدارمان به قیامت، میرحسین!

 

 

[۱] سیاهه­‌ی ۲۲گناهِ (بی­‌تعارف) نابخشودنی­‌ات را این‌­جا بخوان یا در این‌­جا تماشا کن.

[۲] دو سه سالی هست که ترجیح می­‌دهم گزارش‌­های تلویزیون در مناسبت­‌های مختلف راجع به فتنه را نبینم، که می­‌دانم باز اذیت خواهم شد.

[۳] این یکی را می­‌بخشم. به‌­خاطر لذتی که آن روز بردم!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۰۶:۰۴
ابوالفضل رهبر

 

هر یک از آثار وجودی ما، گوشه‌ای از حقیقتِ پنهان­مان را برای دیگران به نمایش می‌گذارد.

خواه این اثر انجام کاری باشد یا بروز حالتی، گفتن حرفی یا نوشتن مطلبی، کشیدن شکلی یا ساختن چیزی،...[۱]

حال، هرچه این اثر، ناخودآگاهانه­‌تر باشد، واقع­‌نمایی‌اش بیشتر است و تشخیصِ پشتِ ماجرا راحت‌تر خواهد بود.

و هرچه آگاهانه‌تر، هدف­‌مندتر و بابرنامه­‌تر باشد، فریبندگی بیشتری خواهد داشت و تشخیص حقیقتِ پشتِ نقاب، سخت‌تر خواهد بود.

به‌عنوان مثال مقایسه کنید حرف‌هایی را که یک نفر در حالت هوش­یاری یا بیداری می‌زند با حرف‌هایی که در بی­‌هوشی یا خواب از او می‌شنویم.

وقتی انسان با توجه این که دیگران رفتار و گفتارش را زیر نظر دارند، کاری می­‌کند یا حرفی می‌زند، می‌تواند نقش بازی کند؛ خود را خوب، زرنگ، خیرخواه، متواضع، ازخودگذشته یا ... بنمایاند.

 

رانندگی از آن دست کارهایی است که معمولاً به صورت کاملاً ناخودآگاه انجام می‌شود.

اگر از راننده‌های تازه‌کاری که دائماً حواس­شان به گاز و کلاج و دنده و آینه و تابلوهای خیابان است، بگذریم، راننده‌ها معمولاً بدون این‌که به کلاج و دنده توجه داشته باشند و بدون این‌که به طرز رانندگی‌شان، رفتارشان با سواره‌ها و پیاده‌های کف خیابان توجه داشته باشند، مسیری را طی می‌کنند و به مقصد می­‌رسند.

به‌همین‌خاطر می‌توان با کمی دقت، از طرز رانندگی افراد، به بسیاری از خُلقیات آن­‌ها پی برد.

در واقع راننده‌ها بی‌هیچ پوشش و نقابی، خُلقیات درونی‌شان را در خیابان‌های شهر به ویترینِ نمایش می‌سپارند و دیگران را به مطالعه و شناختِ روان خود فرا می‌خوانند.

 

 

با کمی دقت می‌توان به "عجول" یا "بی‌خیال" بودن یک راننده پی برد،

به "منظم" بودن یا "بی‌نظمی"اش،

به "احتیاط بیش از حد" یا "وسواس"اش،

به "تهوّر" یا "ترسو بودن"اش،

به میزان "گذشت" و "مهربانی"اش،

به "پای­بندی‌اش به قانون و شرع"،

به "صداقت"اش در سخن­رانی­‌های خانوادگی پیرامون "لزوم احترام به حقوق دیگران"، " قبح ظلم"، "لزوم راست­‌گویی"[۲]،...

و...

برای هر یک، نمونه­‌هایی از دوست و آشنا و قوم و خویش، و البته از خودم، سراغ دارم، که به دلایل اخلاقی از بیان­شان صرف­‌نظر می‌کنم.

 

___________________________________

پانوشت: با نگاهی کلی‌تر می­ توان از نوع رانندگی مردم یک شهر یا یک کشور، تا حدودی به فرهنگ حاکم بر آن جامعه پی برد. 

 

[۱] امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حدیثی زیبا فرموده­‌اند: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه»‏؛ «سخن بگویید تا شناخته شوید، که انسان زیر زبان خود پنهان است‏.» [نهج البلاغه، حکمت۳۹۲]

[۲] مانند مواقعی که مأموران یا دوربین‌ها را فریب می‌دهد.

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۱
ابوالفضل رهبر

 

«کوهان»خوریِ «محسن»!

با هم وارد حوزه شدیم. اسمش محسن بود. واقعاً طلبه­‌ی خوش‌­فکری بود (و هست). فارغ‌التحصیل دانشگاه علم و صنعت بود (فکر می­‌کنم برق). قبل از این‌که بیاید حوزه، خیلی از درس‌ها را خوانده بود و حتی تدریس کرده بود. به­‌خاطر همین از شاگردخوب­‌های کلاس بود.

پنج، شش سال اول (که با هم بودیم)، به­‌خاطر مشغله­‌های زندگی، فرصت نمی­‌کرد مثل بقیه دوستان به درس و بحثش برسد. اما هم‌چنان در درس‌­ها وضعیت خوبی داشت.

خیلی هم بانمک بود. می­‌گفت من فعلاً دارم از «کوهان» می­‌خورم! یکی دو سال دیگر ذخیره کوهانم تمام می‌­شود و...

 

«کوهان»خوری «حسن»!

امتیازاتی که در توافق ژنو دادیم، همه‌ی آن‌چیزی بود که در هشت سال دولت احمدی­‌نژاد به­‌دست آمده بود؛ «غنی‌­سازی بیست درصد»[۱]، «پیشرفت شتابان در اراک و نطنز و فردو و مراکز تحقیقاتی»[۲]، «مقاومت در برابر فشارها برای ارائه اطلاعات از مراکز هسته­‌ای و دانشمندان در معرض ترور»[۳]، «انگیزه یافتن دانشمندان جوان برای پیشرفت علمی در زمینه هسته­‌ای»[۴]، «شکل­‌گیری تدریجی ارتباطات پیدا و پنهان علمی و تجاری میان سازمان انرژی اتمی با شرکت­‌های خارجی»[۵]، و مهم‌­تر از همه «مقاومت مردم در برابر تحریم­‌های همه‌جانبه و یک‌جانبه»[۶].

بگذریم از «اعتبار جمهوری اسلامی ایران در میان مستضعفین جهان»[۷] که حاصل سی و پنج سال ایستادگی ملت ایران در برابر مستکبرین عالَم بوده است. که نمی‌گذریم!

 

در برابر، گوشه­‌ی ناچیزی از تحریم‌­ها رفع شد.

 

سؤال این­جاست:

دولت فعلی که در مرحله مقدماتی، بخش اعظم دستاوردهای دولت قبلی را خرج کرده است و ژست پیروزی گرفته[۸]، در مراحل بعدی قرار است چه امتیازاتی برای رفع باقیِ تحریم­‌ها بدهد؟

 

«کوهان» چاق و چله­‌ای که حالا از آن تنها «ادامه غنی‌­سازی پنج درصد» (آن هم به‌صورت محدود[۹]) باقی مانده است، کفاف نخواهد داد، برادر!



[۱] که از آن دست کشیدیم.

[۲] که متوقف­ش کردیم.

[۳] که به آن تن دادیم.

[۴] که به ناامیدی و رکود نشاندیم‌­اش.

[۵] که قطع­شان کردیم.

[۶] که به "امید به ترحم دشمن و رفع تحریم­‌ها" تبدیلش کردیم.

[۷] که با تماس‌­ها و دیدارهای کودکانه و مذاکرات منفعلانه، خدشه‌­دار شد.

[۸] جالب این‌­جاست که چنین معدن نمکی را سر کشیده‌­اند، و آن­‌چنان نمک­‌دان می­‌شکنند. جز تخریب و توهین و سرزنش چیزی نثار دولت قبلی نمی‌­کنند.

[۹] تعهد کرده‌­ایم به همان سانترفیوژهای فعلی اکتفا کنیم. سانترفیوژ جدیدی نصب نکنیم، سانترفیوژهای موجود را اگر خراب شوند (که روزانه برای حدود پنجاه تا از آن­‌ها این اتفاق می‌افتد)، حق جایگزینی نداریم، ولو این‌که قابل تعمیر نباشند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۰۸:۱۴
ابوالفضل رهبر

 

در یادداشت قبلی ذکر شد که برای بهره­‌مندی از شفاعت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) باید تمام سرمایه­‌های­مان را با آنان شریک شویم، با آن­‌ها یکی شویم.

 

 

برای پاسخ به این سؤال که «چه‌­طور می‌­توان مانند "سلمان" با اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) یکی شد؟»، بهتر است به‌سراغ خودشان برویم و رمز این اتحاد را از خودشان بپرسیم...

 

قَالَ الْإِمَامُ الشَّهِیدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ:

«مَنْ‏ أَحَبَّنَا کَانَ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏.»

«هر که ما را دوست بدارد، از ما اهل بیت است.»

راوی با شنیدن این حدیث تعجب می­‌کند و می­‌پرسد:

«مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟!»

«از شما اهل‌بیت می‌­شود؟!»

امام در پاسخ سه مرتبه می­‌فرماید:

«مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»

« [بله،] از ما اهل بیت خواهد بود.»

و بعد برای رفع تعجب راوی می­‌فرماید:

«أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ‏: "فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی"‏؟»

«مگر نشنیدی کلام عبد صالح(امام قبلی) را که فرمود: "هر که از من تبعیت کند، از من است."؟»[۱]

 

امام در این‌جا به هم‌­عرض بودن «محبت» و «تبعیت» اشاره می­‌فرماید.

کسی که محبت تام داشته باشد، بالتَّبَع تبعیت تام خواهد داشت.

کسی که تبعیت تام کند، از اهل بیت(علیهم­السلام) خواهد بود.

در این­‌صورت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) او را شفاعت خواهند کرد.

 

 

به این روایت نیز دقت کنید:

 

الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «الْزَمُوا مَوَدَّتَنَا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏ فَإِنَّهُ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ وَ هُوَ یُحِبُّنَا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَتِنَا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا یَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعَمَلِهِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»

«خود را نسبت به دوستی و مودت ما اهل بیت ملزم کنید، که همانا کسی که خدا را ملاقات کند، در حالی­که ما را دوست می­دارد، به­واسطه شفاعت ما داخل در بهشت می­شود. و قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچ بنده­ای به­واسطه عمل خود سودی نمی­برد، مگر با معرفت ما»[۲]

 

پیامبر اکرم (صلی‌­الله­‌علیه‌­وآله) علاوه بر این‌که شفاعت را پاداش محبین اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) بیان می­‌فرماید، در آخر حدیث به نکته مهمی اشاره می­‌فرماید؛ «معرفت و شناخت اهل‌بیت (علیهم‌­السلام)».

در حقیقت این معرفت و شناخت است که محبت و دوستی را به­‌دنبال خواهد داشت.

ما بر اساس شناخت­‌های­مان محبوب­‌های­مان را انتخاب می­‌کنیم.

او را که از بقیه زیباتر، قوی‌­تر، داناتر، آگاه‌­تر، مهربان­‌تر و در یک کلام «بهتر» باشد، ناخودآگاه به‌­عنوان عشق برتر خود برمی‌گزینیم[۳] و حتی دیگر محبوب­‌هایمان را فدای آن می­‌کنیم.[۴]

کسی که نسبت به اهل‌بیت (علیهم­‌السلام) معرفت پیدا کند، قطعاً نسبت به آن­‌ها محبت پیدا می‌­کند، محبتی که موجب یکی شدن (از اهل‌بیت شدن) می­‌شود، محبتی که قطعاً با تبعیت هم­راه خواهد بود، و این اتحاد با اهل‌بیت (علیهم‌­السلام) و تبعیت از آنان است که زمینه شفاعت و نجات ما خواهد بود.

 

 

به­‌طور خلاصه، چنین فرآیندی طی می‌­شود:

معرفت >> محبت >> تبعیت >> یکی شدن >> شفاعت



[۱] نزهةالناظروتنبیه‌الخاطر، ص۸۵.

[۲] الأمالی(للمفید)، ص۱۳.

[۳] «إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»: «همانا انسان آن­‌چه که "بهتر" است را شدیداً دوست می­‌دارد.» [عادیات:۸].

[۴] لذا باید در شناخت­‌های­مان و در ارزیابی­‌هایمان دقت وافر به­‌خرج دهیم، تا دچار ره­زن­‌ها نشویم.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۷
ابوالفضل رهبر

مقدمه1:

ما دو نوع شراکت داریم:

1- شراکت استقلالی: به­ این­‌صورت که مال مورد شراکت، بین شرکا تقسیم شده باشد؛ بخشی از آن، برای یکی از شرکا، و بخش دیگر، برای شریک دیگر. مثل زمینی که از وسط تقسیم شده است، یا خانه­‌ای که یک طبقه از آن برای یکی، و طبقه دیگر برای دیگری باشد.

2- شراکت مُشاعی: به این نحو که هر دو شریک، در جزء جزءِ مال شریک باشند و روی هر قسمتی از آن دست بگذاریم، به هر دو تعلق داشته باشد. مثل خانه‌­ای که سه دانگ آن برای یکی، و سه دانگ دیگر برای دیگری باشد، و یا مثل راه‌­پله آپارتمان­‌ها که مُشاع است و برای همه ساکنین است.

 

اگر کسی که به نحو مُشاعی، مالی را با دیگری شریک است، سهم خود را بفروشد، برای شریک دیگر این حق وجود دارد [معامله را بر هم زده،] قیمت سهم معامله شده را به خریدار بپردازد و سهم شریکش را برای خود بردارد. در فقه اسلامی به چنین حقی، «حق شُفعه» و به شریک دوم (که این حق را دارد،) «شفیع» می­‌گویند.

به عنوان مثال، آقای «الف» و آقای «ب» زمینی را به‌­صورت مشاع شریک­‌اند. اگر آقای «الف» سهم خود را به قیمت ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بفروشد، آقای «ب» می­‌تواند از «حق شفعه»ی خود استفاده کند؛ ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بدهد و سهم شریکش (آقای«الف») را مالک شود. به آقای «ب»، «شفیع» می­‌گویند.

***

مقدمه2:

ما در این دنیا دائماً مشغول دادوستد، بده‌بستان و تجارت­یم.

سرمایه‌­ای که با آن تجارت می‌­کنیم، نعمت‌­هایی است که به ما داده شده؛ وقت و عمرمان، جان و مال­مان، آبرو و اعتبارمان، توانایی‌های جسمی و روحی­‌مان، هدایت و ولایت و...

ما گاهی در این تجارت سود می­‌کنیم و گاهی ضرر. گاهی در قبال چیزی که می­‌پردازیم، چیز با ارزش‌­تری به­‌دست می­‌آوریم و گاهی آن را مفت از دست می­‌دهیم، و بدتر این که گاهی چیزی می‌­خریم که بلای جان­مان می­‌شود.

 

خداوند در قرآن کریم به هر دو نوع تجارت(زیان­ده و سودده) اشاراتی دارد[۱]. به عنوان نمونه؛

- در آیه ۱۶ سوره بقره، بعد از ذکر حالاتی از منافقین، می‌­فرماید:

«أُولَٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِینَ»؛

«آن‌ها کسانى هستند که گمراهى را به بهاى هدایت خریدند، نه تجارت­شان سود داد و نه از ره‏‌یافته‌­گان بودند.»

 

- و در آیات ۱۰ الی ۱۳ سوره صف نیز می­فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * وَ أُخْرَىٰ تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»

«اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید! آیا شما را به تجارتى راه­نمایى کنم که شما را از عذابی دردناک نجات دهد؟»

و بعد ثَمَن (بهایی که باید پرداخت شود) و مُثمَن (آن­‌چه به‌­دست می­‌آید) را ذکر می­‌کند:

ثَمَن؛ ایمان به خدا و رسولش، جهاد در راه خدا با اموال و جان‌­ها

مُثمَن؛ بخشش گناهان، داخل شدن به بهشت و بهره‌­مندی از نعمت­‌هایش، و یاری خداوند و پیروزی­‌ای نزدیک

***

 

 

و اما شفاعت...

کسی که در داد و ستدهای دنیا ضرر کرده و سرمایه‌­اش را مُفت از دست داده، تنها امیدش این است که شریکش «شفیع» او شود، از حق شفعه‌­اش استفاده کند، و ضررش را جبران نماید.

ما اگر بتوانیم با اهل بیت (علیهم‌­السلام) در سرمایه‌­هایمان (جان و مال و آبرو و وقت و ...مان) شریک شویم، آن­‌ها می‌­توانند از حق شفعه (شفاعت) خود استفاده کنند و خطاهایمان را جبران کنند.

اگر با اهل بیت (علیهم‌­السلام) در هرآن­‌چه داریم شریک شویم، با آنان یکی شویم و به اتحاد برسیم، سرمایه­‌ی خود را سرمایه­‌ی آنان بدانیم، خواسته­‌های­شان را خواسته­‌های خود، دشمنان­شان را دشمنان خود، دوستان­شان را دوستان خود و...، در این‌­صورت خاندان کرامت و سخاوت نه‌­تنها شفیع ما می‌­شوند، که آن­‌ها نیز داشته­‌هایشان را با ما به‌اشتراک می­‌گذارند.[۲]

***

این‌­که چه­‌طور می­‌توانیم مانند «سلمان» با اهل بیت (علیهم‌­السلام) یکی شویم[۳]، در یادداشت بعدی عرض خواهد شد، إن شاء الله.



[۱] مراجعه کنید به بقره: 16، 41، 79، 86، 90، 102، 174، 175، 207 ، آل­‌عمران: 77، 177، 187، 199 ، نساء: 44، 74 ، مائده: 44، 106 ، توبه: 9، 111 ، نحل: 95 ، لقمان: 6 ، فاطر: 29 ، صف: 10، 11، 12، 13 ، ...

[۲] این­‌که ما بتوانیم در دارائی بی­کران اهل بیت (علیهم‌­السلام) شریک شویم، جای تعجب نیست، که در دارائی خدا نیز می­‌شود شریک شد. همان­‌طور که امام سجاد (علیه‌­السلام) فرمودند: «مَن کَانَ لِلَّهِ، کانَ اللهُ لَهُ»؛ «کسی که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود.»

[۳] رسول خدا (صلی‌­الله‌­علیه‌­وآله): «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ‏»؛ «سلمان از ما اهل بیت است.»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۵
ابوالفضل رهبر

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» 

 

مرحوم علامه­ بَحرانی در تفسیر برهان می­‌گویند: این سوره­‌ی مبارکه سوره­‌ی امام زمان است، زیرا مراد از «عصر»، عصاره­‌ی عالَم و عصاره­‌ی همه­‌ی انبیاء و مصلحین عالَم، وجود نازنین حضرت بقیة‌الله امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. 

خداوند متعال در این سوره­‌ی مبارکه به عصاره­‌ی عالم، به حقیقت امام زمان قسم خورده است. معلوم می­‌شود مطلب خیلی مهم است. این نوع قسم در واقع ایجاد حساسیت برای مخاطب مؤمن است تا در این مطلب بیش‌تر دقت کند و به آن اهمیت دهد و پیامش را دریافت کند: «إنَّ الإنسانَ لفَی خُسرٍ». نوع انسان­‌ها، کارشان خراب کردن عمرشان است. کسی که عمرش را ضایع کرده است؛ سرمایه را آب کرده و موقع عبور از این عالم برای زندگی جاودان، هیچ ندارد و ورشکسته است.

جنس انسان­‌ها معمولاً در خطری جدی قرار دارند و آن، خطر نابودی اساس سعادت است. آدم وقتی نگاه می­‌کند، می­‌بیند بشر غافل است و نمی­‌داند برای چه آمده؟ هدفش از این حضور چه بوده؟ و برای رسیدن به آن هدف کدام راه را باید انتخاب کند؟ باری به هر جهت بودن، همه را گرفتار کرده است؛ ولی قرآن کریم «اهل نجات» را با این صفات معرفی کرده است: «إلاّ الذّینَ آمَنُوا» تنها کسانی ورشکسته نیستند، عمر بر باد نمی‌­دهند و در گذر عمر مبتلا به خسارت و زیان نمی­‌شوند که ایمان داشته باشند؛ ایمان به حقیقت هستی، مبدأ متعال، الله عزّوجلّ. این قدم اول در رهایی از خسران و زیان و بدبختی است.

 


 

ولی ایمان به‌­تنهایی کفایت نمی­‌کند؛ در کنار ایمان «وَ عَمِلوُا الصّالحِات» مطرح است. ایمان و عقیده باید انگیزه و عمل تولید کند؛ کسانی که باور دارند و با این باور زندگی می­‌کنند و عمل صالح انجام می­‌دهند. عمل صالح عملی است که با انگیزه­‌ی درست و با نیّت صالح انجام شود و در مسیر درست قرار بگیرد و برای هدف صحیح انجام شود. بنابراین اگر نیّت درست باشد، ولی عمل در چهارچوب نباشد و با فرمول الهی نباشد، این عمل، صالح نیست. اگر عمل، نیّتش درست باشد، در چهارچوب هم باشد، ولی برای رسیدن به یک مقصد غیر الهی باشد، آن هم عمل صالح نیست. کسانی اهل نجات هستند و از بدبختی رهایی پیدا می­‌کنند که هم مؤمن باشند و هم تلاش‌­گر؛ تلاششان هم در چهارچوب باشد.

ایمان و عمل صالح دو پایه هستند، ولی کافی نیستند. اگر این دو رکن را نیز کسی احراز کرد و دو پایه­‌ی محکم برای زندگی‌اش ساخت، نباید به این بسنده شود. شرط دیگری وجود دارد؛ «وَ توَاصَوا باِلحَقّ». یعنی خودسازی فردی کافی نیست، بلکه باید به دیگران هم توجه کند و آن­ها را هم در مسیر حق قرار دهد. انسان نمی­‌تواند به‌تنهایی برای رسیدن به سعادت امکانات لازم را فراهم کند، بلکه لازمه­‌ی مؤمن و صالح بودن اصلاح جامعه هم هست. «تواصی به حق» یعنی انسان برای هدایت دیگران، برای رشد فکری و برای بصیرت دیگران و برای رفع موانع هدایت از مسیر دیگران باید تلاش کند. باید در مسیر حق باشد و باید هم دردها را بشناسد و هم درمان را. البته اگر کسی داعیه­‌ی اصلاح جامعه را داشت و به حکم دینش نتوانست فساد جامعه را تحمل کند، مشکلاتی پیدا می­‌کند. به این سادگی نمی‌توان جامعه را اصلاح کرد. افرادی هستند که عناد و خباثت دارند و منافعشان را در خطر می­‌بینند؛ قهراً به معارضه برمی­‌خیزند و با کسی که هدایت­‌گر است، درمی­‌یافتند و با او جنگ می­‌کنند. این­‌جاست که تواصی به صبر هم لازم است.

 

 

بنابراین بینش الهی و برداشت درست ما از قرآن این است که اگر افراد بخواهند خودسازی کنند منهای ساختن اجتماع، خودسازی فردی نیز عملی نیست. اگر آدم اهل نماز شب باشد و از حرام هم پرهیز کند، ولی نسبت به جامعه بی­‌تفاوت باشد مثلاً در جامعه حرام­‌خواری می‌­شود، ظلم می‌­شود، حقی پای‌مال می­‌شود، رشوه و بی­‌عفتی رایج می­‌شود، اما او نسبت به این امور حساسیتی نداشته باشد، گرفتار خسران و زیان است. چنین انسانی عمر خودش را ضایع کرده است.

خودسازی از جامعه‌سازی قابل انفکاک نیست. انسانی اهل نجات است که هم خودش اهل نجات باشد و هم برای نجات دیگران قدم بردارد. ما در روایات هم داریم که فرموده‌­اند جامعه مانند یک کشتی می­‌ماند. گروهی که در کشتی نشسته‌اند، اگر بخواهند سالم به مقصد برسند، هم خودشان باید در تحکیم و اصلاح این کشتی حواسشان جمع باشد و هم هر کسی بخواهد این کشتی را سوراخ کند، باید جلویش را بگیرند. اگر انسانی که در سفر دریایی کشتی‌نشین است، توجه به همراهان خودش نکند و یکی از همراهان یا جمعی از آن‌ها کشتی را سوراخ کند، همه را زیر آب می­برد. حرکت انسان برای رسیدن به ساحل نجات، حرکتی جمعی است. هر یک از افراد جامعه یا هر یک از امت­ها قصد تخریب کشتی اجتماع را داشته باشند، همه را نابود می­‌کنند. «فساد» سوراخ کردن کشتیِ سعادت و نجات است. انسان­‌های بصیر و عاقل نمی‌­توانند ناظر باشند و بگویند من خودم سالم هستم و به کشتی دست نمی‌زنم، اما کاری به دیگران ندارم. این، شرط عقل نیست.

کسی که کشتی را سوراخ می­‌کند، تنها خودش غرق نمی­‌شود؛ دیگران را هم غرق می­‌کند.

 

 *یادداشتی از حجت­الاسلام­‌والمسلمین کاظم صدیقی؛ نشریه عهد، شماره چهاردهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۲۶
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَیْنَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَ عَائِشَةَ إِذَا اِسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «بِئْسَ أَخُو اَلْعَشِیرَةِ.» فَقَامَتْ عَائِشَةُ فَدَخَلَتِ اَلْبَیْتَ وَ أَذِنَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِلرَّجُلِ فَلَمَّا دَخَلَ أَقْبَلَ عَلَیْهِ بِوَجْهِهِ وَ بِشْرُهُ إِلَیْهِ یُحَدِّثُهُ حَتَّى إِذَا فَرَغَ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ قَالَتْ عَائِشَةُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ بَیْنَا أَنْتَ تَذْکُرُ هَذَا اَلرَّجُلَ بِمَا ذَکَرْتَهُ بِهِ إِذْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ بِوَجْهِکَ وَ بِشْرِکَ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عِنْدَ ذَلِکَ: «إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اَللَّهِ مَنْ تُکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۳۲۶

 

امام صادق(ع) فرمودند: روزى پیامبر(ص) نزد عایشه بود، که مردى اجازه شرف­یابى خواست.

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:

«بد مردى است از عشیره­‌اش.»

پس عایشه برخاست و به درون اتاق رفت، و رسول خدا به آن مرد اجازه ورود داد.

همین­‌که وارد شد، حضرت با روى باز و خوش‌­رویی با او برخورد فرمود.

به گفتگو با او پرداخت، تا وقتی که آن مرد فارغ شد و از نزد ایشان بیرون رفت.

عایشه عرض کرد: اى رسول خدا! شما این مرد را آن­‌چنان یاد کردید، آن‌گاه با روى باز و خوش­‌رویی با او برخورد کردید؟!

حضرت فرمود:

«از بدترین بندگان خدا کسى است که مردم به‌خاطر بددهانی­‌اش، از هم‌نشینى با او اکراه داشته باشند.»

 

 

علامه مجلسى(ره) در شرح این حدیث می­‌فرماید: این حدیث دلالت بر جواز مدارا کردن با فاسق و جواز غیبتِ او را دارد، و گفته شده نام آن مرد "عیینة بن حصن فزارى" یکى از سران شرور عرب بوده است‏.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۰۰:۵۸
ابوالفضل رهبر

عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ:

«مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی

وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْ‏ءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی»

 

معلى بن خنیس نقل کرده است:

شنیدم از امام صادق (علیه‌السلام) که می­‌فرمود:

خداى تبارک و تعالى می­‌فرماید:

«هر که به یک دوست من اهانت کند به جنگ با من کمین کرده،

و من به یارى دوستانم از هر چیز شتابان­‌ترم.»

 

 الکافی، ج۲، ص۳۵۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۶
ابوالفضل رهبر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۰۱:۰۵
ابوالفضل رهبر

نور قرمز چراغ‌های پیزُری اتوبوس، سرخی صورتم را پوشانده بود. انگار قلب، تمام خون را به سرم پمپ می‌کرد. ترمز اتوبوس، ایستاده‌ها را کمی به جلو هُل داد. چشم‌هایم را بُراق کردم و برای چندمین بار به مردی که ایستگاه قبلی سوار شده بود، زُل زدم، شاید ذره‌ای خجالت در صورتش پیدا کنم. راننده صدایش را بلند کرد «آقا یه کم برید عقب، این بنده‌خداها سوار شن». 

 

جا نبود، اما سعی کردم بیشتر خودم را عقب بکشم. مردک باز هم تکانی به خودش نداد. میله صندلی مقابلش را چسبیده بود و خودش را جلو کشیده بود تا دیگران را ترغیب کرده باشد به عقب رفتن. نمی‌خواست پنجره‌فولادی را که تازه به آن رسیده بود، رها کند! یک نفر به سختی رد شد تا جایی باز کند برای جمعیتی که از بیرون ناامیدانه به ما نگاه می‌کردند. نفر دوم هم با شنیدن صدای فِسِّ درب اتوبوس، منصرف شد. 

 

اتوبوس راه افتاد و نگاهم آن بیچاره‌های بازمانده در ایستگاه را که حالا در تاریکی فرو رفته بودند، رها کرد. دوباره شروع کردم به بررسی توجیهات و احتمالات؛ «جلویش جا نیست»، که خیلی هم هست. «کر و کور است، صدای راننده را نمی‌شنود و هجوم جمعیت را نمی‌بیند»، پس چرا خودش را جلو کشیده، تا بقیه رد شوند! «شب است و خسته است و حال ندارد»، خُب مگر بقیه خسته نیستند؟!، «می‌خواهد ایستگاه بعدی پیاده شود»، خب بیاید این طرف‌تر، موقع پیاده شدن راهی برایش باز می‌شود. تو نیکی می‌کن و در دجله انداز...

 

تنها احتمال باقی‌مانده این بود که «مردکِ بی شعور! خرش از پل گذشته و حالا که خودش سوار شده، بقیه به درَک!»

قضاوتم را کرده بودم، که متهم شروع کرد به جواب دادن به بغل دستی‌اش. مثل این‌که پرونده، شاکی هم داشت.

 

«شرمنده، دستم درد می‌کنه، نمی‌تونم میله‌های بالایی رو بگیرم. اون‌ور‌تر هم صندلیِ نزدیکی نیست که میله‌اش رو بگیرم.»

 

آب سردی بود که رویم ریخت.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت: خواندن قضاوت دکتر حسام‌الدین آشنا راجع به شیخ هادی، امام جماعت بدون وضوی مسجدشان هم خالی از لطف نیست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۲ ، ۰۳:۱۰
ابوالفضل رهبر

گفت: آقای روحانی! این ادبیات از شما بعید بود! 

گفتم: بیش از این از شما انتظار نداشتم. از روز اول...

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۴
ابوالفضل رهبر