۲۲ بهمن هرسال، ساعت ۹ شب بنشینی پای تلویزیون
و حماسهای را که نقشی در آن داشتهای، تماشا کنی.
همان تصاویر تکراری را...
همان جمعیت انبوه هرساله را...
۲۲ بهمن هرسال، ساعت ۹ شب بنشینی پای تلویزیون
و حماسهای را که نقشی در آن داشتهای، تماشا کنی.
همان تصاویر تکراری را...
همان جمعیت انبوه هرساله را...
تبدیل تهدید(وادادگی "بعضی"ها) به فرصت(عبرت گیری مردم)
الف) پیشینه:
پس از انقلاب، با شکلگیری نهادهای قانونگذاری، گاهی مواردی پیش میآمد که قانونی در مجلس تصویب میشد، شورای نگهبان آن را خلاف شرع اسلام یا قانون اساسی تشخیص میداد، اما مجلس بر مصوبهاش پافشاری میکرد. این اختلافات در دو موضوع قانون کار و قانون اراضی شهری، بیشتر بروز کرد، تا اینکه در بهمن ۱۳۶۲ درخواستی با امضای آیتالله خامنهای (رئیس جمهور)، هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس)، آیتالله موسوی اردبیلی (رئیس دیوان عالی کشور)، میرحسین موسوی (نخستوزیر) و حجتالاسلام سیداحمد خمینی، برای چارهجویی در اینباره، تقدیم امام خمینی (ره) شد.
امام پس از ۴ سال! در بهمن ۱۳۶۶، با صدور فرمانی، مجمع تشخیص مصلحت نظام را برای رسیدگی به «موارد اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان» تأسیس، و ترکیب اعضاء را به این قرار اعلام فرمود: فقهای شورای نگهبان (۶ نفر)، آیتالله خامنهای (رئیس جمهور)، هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس)، موسوی اردبیلی (رئیس شورای عالی قضائی)، توسلی (عضو دفتر امام)، موسوی خوئینیها (دادستان کل کشور)، میرحسین موسوی (نخستوزیر) و وزیر مربوطه.
یعنی ۱۳ نفر که ۱۲ نفرشان روحانی (و اغلب مجتهد) بودند.
پس از رحلت امام و در ضمن بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸، وظایف یازدهگانهای بر عهدهی این مجمع گذاشته شد.
ترکیب اعضای مجمع در دوره دوم بر اساس حکم ۱۲ مهر ۱۳۶۸ مقام معظم رهبری، بدین شرح بود:
اشخاص حقوقی: فقهای شورای نگهبان، رؤسای قوا، وزیری که موضوع مورد بحث مجمع مربوط به وی میشود، رئیس کمیسیون مربوط در مجلس (درصورت ارتباط موضوع بحث به وی)
اشخاص حقیقی: آقایان مهدوی کنی، یوسف صانعی، سیداحمد خمینی، موسوی خوئینیها، موحدی کرمانی، حسن صانعی، توسلی، عبدالله نوری و میرحسین موسوی.
یعنی ۲۰ نفر که ۱۷ نفرشان روحانی (و باز هم اغلبشان مجتهد) بودند.
تا به امروز مجمع روزبهروز پرعضوتر و پرکارتر شده است؛
۴۸ عضو دارد که ۲۲ نفرشان روحانی (و نه لزوماً مجتهد) هستند.
همچنین پس از بازنگری قانون اساسی، بهجز بررسی «موارد مغایرت مصوبه مجلس با نظر شورای نگهبان» (که وظیفه اولیهاش بوده است) تاکنون موارد زیر را نیز به تصویب رسانده است:
- چشمانداز جمهوری اسلامی ایران در افق ۱۴۰۴ هجری شمسی
- سیاستهای کلی نظام در خصوص اصل ۴۴ قانون اساسی
- سیاستهای کلی برنامههای پنجساله دوم، سوم، چهارم و پنجم توسعه
- سیاستهای کلی نظام در بخشهای: شبکههای اطلاعرسانی رایانهای، انرژی، امنیت اقتصادی، منابع طبیعی، آب، معدن، اقوام و مذاهب، حمل و نقل، امنیت قضایی، مشارکت اجتماعی، امنیت ملی (در پنج حوزهی داخلی، خارجی، دفاعی، فرهنگی و اقتصادی)، شهرسازی، مسکن، ارتباطات مخابراتی و پستی، تشویق سرمایهگذاری، رشد و توسعه فناوری، مالی، رشد و توسعه علمی و تحقیقاتی کشور در بخش آموزش عالی و مراکز تحقیقاتی، پیشگیری و کاهش خطرات ناشی از سوانح طبیعی و حوادث غیرمترقبه، کشاورزی، صنعت، وحدت و همبستگی ملی، حفظ شأن و استقلال قضات، ترویج و تحکیم فرهنگ ایثار و جهاد و ساماندهی امور ایثارگران، مبارزه با مواد مخدر، مدیریت و نظام اداری، پدافند غیرعامل کشور، قضایی پنجساله، نظام اداری، اصلاح الگوی مصرف، امنیت فضای تولید و تبادل اطلاعات، اشتغال، آمایش سرزمین، خودکفایی دفاعی و امنیتی، تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی، تحول در نظام آموزش و پرورش کشور
- و مصوبات عدیدهی دیگر.
ب) «تشخیص مصلحت» در اسلام
بر اساس اعتقاد شیعه امامیه، مجموعه دین و احکام شریعت، بر اساس مصالح و مفاسد وضع شده است. به این معنا که خداوند آنچه را که به مصلحت بندگانش بوده، بر آنها واجب یا مستحب فرموده، و آنچه را که دارای مفسدهای بوده، حرام یا مکروه اعلام نموده.
از آنجا که عقل انسان کمال لازم برای تشخیص همهی مصالح و مفاسد را نداشته است، این احکام (واجب، حرام و...) از طریق وحی (قرآن و اهل بیت (علیهمالسلام)) بیان شده است.
انسان برای دانستن مصالح و مفاسد واقعی، لازم است به وحی تمسک کند، اما به دلیل گستردگی دایره احکام، فاصله گرفتن از عصر نزول و تبیین وحی، و عدم دسترسی به معصوم، استخراج این احکام از منابع دینی، حقیقتاً کار دشواری است و نیاز به عمری تلاش دارد.
فقها سختی این امر مهم (تشخیص مصلحتها و مفسدهها) را بر به جان خریدهاند و این مسئولیت خطیر را به عهده گرفتهاند.
یکی از دشواریهای کار فقیه، حکم در مورد مسائلی است که در آن مصلحت و مفسدهای با یکدیگر تزاحم پیدا کنند. این زمانی رخ میدهد که انجام یک کار، همزمان، هم مصلحت داشته باشد و هم مفسده.
چند مثال:
- کسی از شدت گرسنگی، رو به موت است و جز مرداری، چیزی در دسترسش نیست. خوردن مردار از طرفی حرام است و مفسده دارد و از طرفی موجب حفظ جان مؤمن است و دارای مصلحت است.
- مسئولان شهری، قصد احداث اتوبانی را دارند که لازم است از روی مسجدی عبور کند. تخریب و تغییر کاربری مسجد حرام است و مفسده دارد. احداث اتوبان نیز برای مسلمانان مفید است و مصلحت دارد.
- استفاده از منابع مالی خارجی بهصورت فاینانس نوعی ربا محسوب میشود، پس حرام است و مفسده دارد. مسئولان کشور آن را به صلاح کشور و مردم (مسلمین) تشخیص میدهند و مصالحی در آن میبینند.
...
اهم و مهم کردن مصلحت و مفسده در مثالهای مذکور بهترتیب مشکلتر میشود.
- در مثال اول مشخص است که مصلحتِ حفظ جان مؤمن مهمتر است از مفسدهی خوردن مردار.
- در مثال دوم حکم کردن کمی دشوارتر است. اینکه آیا ضرورت احداث اتوبان به حدی هست که بتوان حکم به تخریب خانه خدا داد یا نه، آیا نمیتوان نقشه را تغییر داد؟
- در مثال سوم تصمیمگیری بسیار دشوار است. از طرفی مسئولان میگویند لازم است برای حفظ مصالح کشور و مردم (مسلمانان) به این نوع از ربا دست بزنیم. از طرفی ربا در دین اسلام شدیداً نهی شده است و معادل جنگ با خدا فرض شده است. آلوده کردن بیتالمال به مال حرام و تزریق آن در میان میلیونها مسلمان، اگر نابهجا و بدون حجت شرعی باشد، مفاسد عظیمی در پی خواهد داشت.[۱] تشخیص اینکه مصلحت فاینانس مهمتر است یا مفسدهی آن، بسیار دشوار است.
«حکم کردن بر خلاف نص صریح آیات و روایات (مانند خوردن مردار، تخریب مسجد و رباخواری) برای حفظ مصلحتی بزرگتر» را حکم ثانویه گویند.
تنها کسی که صلاحیت صدور حکم ثانویه را دارد، فقیهِ خبرهی عادلِ بصیر است؛ کسی که
- اولاً دین را بشناسد و توانایی استخراج احکام را از منابع داشته باشد.
- ثانیاً بر اثر انس مداوم، طولانی و عالمانه با مجموعهی آیات و روایات، فلسفه احکام و ملاک و معیار مفسده داشتن یا مصلحت داشتن را از نظر شارع بداند، اهمیت و میزان فساد مفاسد و صلاح مصالح را درک کند و خلاصه اینکه بتواند تشخیص دهد شارع در اینگونه موارد چه نظری دارد (اصطلاحاً مذاق شریعت را بداند.)
- ثالثاً باتقوا باشد و هوای نفس و مصالح شخصی را در حکمش دخالت ندهد.
- و رابعاً زمانشناس، دردآشنا و آگاه به مسائل روز باشد، تا بتواند با درک اهمیت مصالح مردم، آن را با اهمیت حکم صریح شرع مقایسه کند و حکم به مهمتر بودن یکی دهد.
...
چنین شخصی صلاحیت دارد برای کسب مصلحتی بزرگ، حلالی را موقتاً حرام یا حرامی را موقتاً حلال اعلام کند.
واضح است که این حکم، موقتی است و تا زمان رفع آن مصلحت بزرگ، اعتبار دارد. به همین خاطر آن را حکم ثانویه نامیدهاند. و الا «حلالُ محمدٍ حلالٌ ابداً الی یوم القیامة و حرامه حرامٌ ابداً الی یوم القیامة»[۲]
ج) طرح نقد:
مطابق مادهی سی آئیننامه داخلی «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، در مورد انواع تصمیمات مجمع، اقدامات زیر صورت میگیرد:
۱- مصوبات مربوط به تشخیص مصلحت در «موارد اختلاف میان مجلس و شورای نگهبان» به ریاست مجلس ابلاغ میشود.
۲- مصوبات مربوط به «حل معضلات نظام»، به رهبری گزارش میشود، تا ایشان تصمیم گرفته، نظرشان را به مجمع اعلام کنند.
۳- نظر مشورتی مجمع در مورد «تعیین سیاستهای کلی نظام» و «اموری که رهبری به مجمع ارجاع داده»، بهصورت گزارشی به استحضار معظمله میرسد.
نقد ناصحانهی اینجانب، به شأنیت این مجمع، در سنخ تصمیمات نوع اول است؛
یعنی تشخیص مصلحت راجع به «موارد اختلاف میان مجلس و شورای نگهبان».[۳]
و صرفاً آندسته از «موارد اختلافی» مراد است که فقهای شورای نگهبان آنها را «مغایر با موازین اسلام» دانستهاند، نه مصوباتی که اعضای این شورا، آنها را «مغایر با قانون اساسی» تشخیص دادهاند.
توضیح آنکه:
قانون اساسی جمهوری اسلامی توسط عدهای از خبرگان تنظیم و تصویب شده است و وحی منزل نیست. لذا در اینکه مجمع تشخیص مصلحت نظام، بنا به مصلحت روز کشور و بر اساس اختیاری که همین قانون به او داده است، مصوبهای داشته باشد که مغایر با قانون اساسی باشد، اشکالی نیست.
اما بنابر استدلالی که در بخش (ب) صورت گرفت، در مورد آنچه مغایر «شرع مقدس اسلام» تشخیص داده شده است، تنها کسی صلاحیت فتوا به حکم ثانویه (خلاف احکام صریح اسلام) برای رعایت مصلحتی بزرگتر را دارد، که فقیهی خبره، عادل، و بصیر باشد.
با دقت در روند رسیدگی به «موارد اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان» در مجمع، درمییابیم که این قاعده رعایت نمیشود؛
بنابر مادهی نوزده آئیننامه داخلی مجمع، هنگام بحث دربارهی موارد اختلافی، جلسه با حضور دو سوم اعضاء رسمیت مییابد و تصمیم اکثریت مطلق حاضرین معتبر خواهد بود. همجنین مطابق مادهی سی، این تصمیم با امضای رئیس مجمع، به ریاست مجلس ابلاغ میشود.
چنانکه ملاحظه میشود، این تصمیم نه توسط جمعی از فقهای جامعالشرائط اخذ میشود، و نه برای اجرا، به تأیید رهبری (فقیه جامعالشرایط) میرسد.[۴]
زیرا همانطور که در بخش (الف) ذکر شد، در حال حاضر، مجمع ۴۸ عضو دارد که کمتر از نیمی از آنها روحانی هستند و این روحانیون هم لزوماً مجتهد نیستند، چه رسد به اینکه جامعالشرایط باشند.
با نگاهی به ادوار و اعضای مجمع از بدو تأسیس، چنین به نظر میرسد که این اشکال در دورههای اول و دوم، چندان وارد نبوده است، چراکه اغلب افراد حاضر مجتهد بودهاند. اما به مرور با اضافه شدن غیر روحانیون، مشکل حادتر شده است.
خلاصه اینکه:
- تصمیم اعضای «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، در تأیید مصوبات خلاف شرع مجلس[۵]، وضع حکم ثانویه محسوب میشود.
- تنها، کسی صلاحیت دارد(برای رعایت مصلحت مسلمین) حکم ثانویهای[۶] برخلاف احکام صریح اسلام[۷] صادر کند، که «فقیه خبرهی عادل بصیر» باشد.
- اعضای «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، این صفت را ندارند.
- پس اعضای مجمع، عقلاً و شرعاً صلاحیت تأیید مصوبات خلاف شرع مجلس(وضع حکم ثانویه) را ندارند.[۸]
د) راهحلهای پیشنهادی:
برای رفع اشکالی که در بخش (ج) مطرح شد، راهحلهایی پیشنهاد میشود:
۱- دربارهی آندسته از مصوبات مورد تأکید مجلس که شورای نگهبان آنها را خلاف شرع تشخیص داده شده، تنها، نظر اعضای مجتهدِ جامعالشرایطِ[۹] مجمع، ملاک تصمیم قرار گیرد.
این پیشنهاد، چندان غریب و بیسابقه نیست، چنانکه بنابر اصل ۹۶ قانون اساسی، تشخیص مغایرتِ مصوبات مجلس با احکام اسلام، تنها به عهدهی فقهای شورای نگهبان است، نه همهی اعضاء.[۱۰]
نکتهی دیگر اینکه، اگر وظیفهی مجمع، همانند سالهای اولیهاش، تنها تشخیص مصلحت در مورد اختلافات مجلس و شورای نگهبان بود، میشد پیشنهاد کرد رهبری مانند دورههای ابتداییِ مجمع، تنها مجتهدین را به عضویت این مجمع در آورد.
اما بهدلیل وظائف گوناگونی که در بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ بر عهدهی مجمع گذاشته شده است، حضور افراد غیرمجتهد، باتجربه، متخصص در امور گوناگون، و از طیفهای مختلف سیاسی، در مجمع مفید است. حتی در مواردِ مورد بحث در این یادداشت نیز کمک میکند مجتهدین بتوانند میزان اهمیت و خطیر بودنِ مصوبهی خلاف شرع مجلس را دریابند، تا با مقایسه مصلحت این مصوبه با مصلحت احکام اولیه اسلام، اولویت واقعیِ دو طرف را بسنجند و تصمیمی صحیح اتخاذ کنند.
۲- راهحل دیگر، این است که اگر مجمع تشخیص مصلحت، نظرِ (خلاف شرع) مجلس را تأیید کرد، این تصمیم نیز مانند دیگر نظرات مشورتی مجمع، با تأیید رهبری (فقیه جامعالشرایط) برای اجرا به مجلس ابلاغ شود.[۱۱]
این راهحل، چندان مطلوب نیست؛ زیرا اولاً تلاش اعضای مجمع برای تشخیص مصلحت، بیهوده خواهد بود، ثانیاً تصمیم مجمع باری دارد که ممکن است رهبری را برای اعلام نظرش، در محضوراتی قرار دهد، و ثالثاً امکان جار و جنجال بدخواهان، در صورت مخالفت رهبری با تصمیم مجمع، دور از انتظار نیست.
۳- به نظر میرسد، بهترین راهحل این است که پس از مخالفت شورای نگهبان با مصوبات خلاف شرع مجلس، و پافشاری مجلس، تشخیص مصلحت اینگونه مصوبات، به عهدهی فقهای شورای نگهبان باشد.
این راهحل، همان تذکر پدرانهای است که امام خمینی (ره) در بدو تشکیل «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، به فقهای شورای نگهبان نمودهاند.[۱۲] هرچند این تذکر پدرانه هرگز به قانون تبدیل نشد.
تذکر:
ممکن است گفته شود این راهحلها به تغییر قانون اساسی نیاز دارد و این، خود پروسهای طولانی را طلب میکند.
اما همانطور که رهبر انقلاب در دیدار با دانشجویان کرمانشاه، بحث راجع به «نظام پارلمانی»[۱۳] را روا دانستند، اینگونه نقدها نیز، در مقام بحث و نظر، بهجاست.
در پایان، باید عرض کرد که این یادداشت، خالی از اشکال نیست و از نقد آن استقبال میشود.
پاورقیـــــــــــــــــــــ
[۱] راجعبه مفسدهی مال حرام و تأثیر روحی آن، نه فقط از منابر، که از روضهخوانها نیز زیاد شنیدهایم؛ آنجا که سیدالشهداء(علیهالسلام) پس از موعظهی لشکرِ مقابل و عدم تأثیر آن، علت نپذیرفتن حق را (آن هم از زبان کسی که نهتنها رطبخورده نیست، بلکه لب به رطب نزده) پُر بودن شکمهایشان از حرام ذکر میفرماید.
[۲] الکافی، ج۱، ص۵۹.
[۳] همانطور که در بخش (الف) ذکر شد، اساساً فلسفه تشکیل مجمع، تصمیمگیری راجع به همین اختلافات بوده است و دیگر وظائف مجمع، بعدها در بازنگری قانون اساسی، اضافه شده است.
[۴] بهخلاف مصوبات نوع دوم و سوم («حل معضلات نظام»، «تعیین سیاستهای کلی نظام» و «اموری که رهبری به مجمع ارجاع داده») که در حکم ارایه مشاوره به رهبری هستند.
[۵] منظور اخلافات که شورای نگهبان بهخاطر مغایرت با شرع با آنها مخالفت کرده.
[۶] مثل جواز استفاده از فاینانس.
[۷] مثل حرمت ربا.
[۸] هرچند مصوبات این مجمع قانوناً لازمالاجرا هستند، اما سزاوار است قوانین در جمهوری اسلامی ایران، مطابق عقل و شرع باشد.
[۹] شرایطی که در بخش (ب)، به آنها اشاره شد؛ فقاهت، خبرگی، عدالت و بصیرت.
[۱۰] اصل ۹۶ قانون اساسی: «تشخیص عدم مغایرت مصوبات مجلس شورای اسلامی با احکام اسلام با اکثریت فقهای شورای نگهبان و تشخیص عدم تعارض آنها با قانون اساسی بر عهده اکثریت همه اعضای شورای نگهبان است.»
[۱۱] همانطور که در بخش (ج)، اشاره شد، بنابر آئیننامه داخلی مجمع، تصمیم مجمع در مورد تمام موارد اختلافی میان مجلس و شورای نگهبان، با امضای رییس مجمع، مستقیماً برای اجرایی شدن، به ریاست مجلس ابلاغ میگردد.
[۱۲] ایشان در ضمن نامهی ۸ دی ۱۳۶۷، که در واقع خطاب به مجمع تشخیص است، چنین میفرمایند: «تذکری پدرانه به اعضای عزیز شورای نگهبان میدهم که خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند، چراکه یکی از مسایل بسیار مهم در دنیای پرآشوب کنونی نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیمگیریهاست.»
[۱۳] که محتاج به تغییر قانون اساسی است.
یوزهای محصور ایرانی
یکیدو هفته پیش، به لطف برنامهی «روزی یک ساعت تلویزیونِ» بچهها، انیمیشنی از شبکه پویا تماشا کردیم به نام «یوز». قسمتی بود از یک مجموعه انیمیشن، که با هدف جلوگیری از شکار یوزپلنگ ایرانی توسط کودکان امروز و شکارچیان فردا ساخته شده است.[۱]
قسمتی که آن روز پخش شد، داستان بچهیوزپلنگی بود که روباهی حقهباز قصد فریبش را داشت؛ او را به خارج از منطقه حفاظت شده بکشاند تا به دست انسانها گیر بیفتد. پدر و مادر بچهیوز همیشه او را از رفتن به جاهای «ناشناخته» و خارج از قلمرو نهی میکردند، اما وسوسههای روباه و کنجکاوی کودکانه کار خودش را کرد. خلاصه اینکه بچهیوز رفت و سرش به سنگ خورد و برگشت و فهمید که باید حرف پدر و مادرش را گوش میکرده و به جاهای «ناشناخته» قدم نمیگذاشته.
غارنشینان کاشف آمریکایی
دو سه روز بعد از تماشای انیمیشن «یوز»، فرصت شد تا بعد از خوابیدن بچهها، دیویدی انیمیشن «غارنشینان» (The Croods 2013) را که یکی دو ماهی در صف انتظار بود، در دستگاه بگذارم و تماشا کنم.
«غارنشینان»، داستان دختری را روایت میکند که در عصر ماقبل تاریخ با خانوادهای غارنشین زندگی میکند. پدری مهربان و قوی دارد که بهدلیل زندگی در محیطی خطرناک (با حیواناتی وحشی و عظیمالجثه)، بسیار محافظهکار است. او برای حفظ خانوادهاش (که تنها خانواده باقیمانده در آن منطقه است،) قوانین سختی وضع کرده است. آنها هر دو سه روز یکبار، تنها برای تهیه غذا، با هم از غار تاریک خود خارج میشوند، قبل از غروب آفتاب به آن برمیگردند و ورودی غار را با سنگ بزرگی میبندند. پدر همیشه خانوادهاش را از نزدیک شدن به چیزهای «جدید» و «ناشناخته» پرهیز میدهد و شبها برای آنها داستان حیواناتی را تعریف میکند که حرف پدر و مادرشان را گوش نکردهاند؛ به جاهای ناشناخته رفتهاند و بهطرز وحشتناکی کشته شدهاند.
دختر خانواده در سن بلوغ است و سنتشکنیاش گل کرده. او از زندگی با چنین خانوادهای زجر میکشد. بهدنبال چیزهای جدید و شیفتهی نور است. تا اینکه با پسری جسور آشنا میشود که برای مواجهه با مشکلات، از فکر خود کمک میگیرد. او چیزهای جدیدی کشف کرده، میتواند آتش تهیه کند، از جاهای دیگر خبر دارد، از زلزلهای که قرار است ویرانی ایجاد کند خبر دارد و ... همه اینها برای دخترک، جذاب و راضیکننده است.
با ورود پسر، روال زندگی غارنشینان بههم میخورد. خانواده که به کارآمدی فکر، به درستی حرفهای پسرک و به خطرناک نبودن همهی چیزهای جدید، پی بردهاند از دور پدر پراکنده میشوند و به پسر اقتدا میکنند. آنها با طی سختیها و خطرات فراوان، به سرزمینی جدید پای میگذارند تا از نابودی محتوم خود بگریزند.
در آخر این پدر است که با درک شرائط جدید و پی بردن به حقیقت، روش خود را تغییر میدهد و با آنها همراه میشود.[۲]
دو یادآمدِ همینجوری!
۱- با دیدن این دو انیمیشن، بلافاصله یاد فرمایشی از رهبر انقلاب افتادم که از سالها قبل در ذهنم مانده بود. ایشان با تأکید بر لزوم تبادل فرهنگی، نقاط مثبتی از فرهنگ غربی را ذکر کردند؛ «خطرپذیری»، «ریسکپذیری»، «پشتکار» و...[۳]
۲- امروز هم که داشتم مینوشتم، یاد حرف خطرناک و سادهلوحانه یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری ۹۲ افتادم که در مناظره فرهنگی-اجتماعی میگفت دولت نمیتواند و نباید دست به فرهنگ بزند. مردم خود بلدند فرهنگ خود را حفظ کنند و ارتقاء دهند!
[۲] «غارنشینان» جزئیات و حرفهای زیادی دارد و نقدهای بسیاری بر آن نوشته شده است. (بهعنوان مثال)
[۳] خواندن دیگر فرازهای این سخنرانی و ملاحظه عنوان «تبادل فرهنگی» در بخش جستار سایت خامنهایداتآیآر را توصیه میکنم. فعلاً این را علیالحساب بخوانید: «یک روز عدّهاى غربزده چشمهاى خود را بستند و گفتند ما باید همهچیز را از غرب بگیریم. آنها چهچیزى را از غرب گرفتند؟ یکى از خصوصیات خوبى که اروپاییها دارند، خطرپذیرى است. منشأ عمده موفقیتهاى آنها این بوده است. آیا غربزدههاى ما این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانیها ریسکپذیر شدند؟ خصوصیت خوب دیگر آنها عبارت از پشتکار و از کار نگریختن است. آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگترین و ماهرترین مکتشفان و دانشمندان غربى کسانىاند که سالهاى متمادى با زندگیهاى سخت در اتاق خود نشستند و چیزى را کشف کردند. انسان وقتى زندگى آنها را مىخواند، مىبیند چگونه زندگى کردند. آیا این روحیه تلاشِ خستگىناپذیرِ فقط براى علم را به ایران آوردند؟ اینها بخشهاى خوب فرهنگ غربى بود. اینها را که نیاوردند؛ پس چهچیزى را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادىِ عیّاشى و پشتمیزنشینى و ارزش کردن لذّات و شهوات را آوردند!» (بیانات در دیدار جوانان و فرهنگیان در مصلّاى رشت، ۱۲ اردیبهشت۱۳۸۰)
ریحانه خانم، امروز:
"مامااان! «جوش» یه جور حیوونه؟ میاد میزنه، میره؟!"
سهشنبه ۲۶ دی (۱۶ ژانویه)
ساعت نه و چهل و پنج، میرفندرسکی، وزیر خارجه، از تهران تلفن کرد. به رسم معمول همیشگیاش، میگوید «حاجی پرویز، قلم بردار و آنچه میگویم بنویس.»
«بله قربان»
"برای من بسیار دردناک است مأموریت تو را به عنوان سفیر ایران در انگلستان، به دلایلی که خودت میدانی، خاتمه دهم. عقیدهی شخصیام این است که تو بدون تردید یکی از مؤثرترین سفرای ایران در انگلیس بودهای و کشور اینک بیش از هر موقع دیگر به خدمات ارزندهات نیازمند است. با تأسف عمیق، امیدوارم بفهمی و ببخشی.
دوستدارت، احمد میرفندرسکی
وزیر امور خارجه"
چون کارکنان مخابرات در اعتصابند، نتوانسته بود متن را تلگراف کند.
به او اطمینان دادم که وضع را کاملاً درک میکنم و متذکر شدم که من چندی پیش نامهای به او نوشتم و خواهش کردم کلیهی ملاحظات مربوطه به رفاقت شخصی را کنار بگذارد. یک ماه مهلت دارم که «تودیع»هایم را انجام دهم. سراسر گفتگویمان بیش از پنج دقیقه طول نکشید.
به محض آنکه گوشی را گذاشتم، نامهای به وزارت خارجهی انگلیس فرستادم و آنها را از عزیمت خویش «پیش از پایان ماه ژانویه» مستحضر ساختم و درخواست قرار ملاقات برای تودیع با مقامات مربوطه کردم. سپس مهدوی را خواستم و پیغام وزیر را برایش خواندم.
مصاحبهی مطبوعاتی تهرانِ اعلیحضرت ناگهان لغو شده است. اندکی بعد خبر یافتم که شاه و شهبانو کشور ار ترک گفتتهاند: مراسمی مختصر با حضور بختیار و شماری از امیران ارتش و چند تن از اعضای شورای سلطنت، در فرودگاه انجام میشود. سپس شاه، اشک از گونههایش سرازیر، از پلکان بالا میرود، خود پشت فرمان مینشیند و هواپیما را به پرواز درمیآورد. شاه، همانند پدرش، مشتی از خاک ایران را به نشان عشق به وطن با خود به یادگار برده است.
اخبار ساعت سه اوضاع و احوال تهران را «شبیه کارناوال» خواند. پرزیدنت سادات با کبکبه و دبدبهی زیاد «میان شور و هلهلهی عمومی» از شاه در اسوان استقبال کرده است. بیثباتیِ عواطفِ تودهها چه نفرتانگیز است.
عصر مهدوی به دفترم آمد. گفت «کارمندان سفارت» مایلند برای نشان دادن همبستگی خود با برادران انقلابیشان در ایران، یک روز سفارت را تعطیل کنند. معلوم نبود اجازهی مرا میخواست یا صرفاً مراتب را به اطلاعم میرساند. گفتم اینکه کارمندان سفارت ابراز شور و هیجان انقلابیشان را گذاشتند تا بعد از عزیمت شاه از کشور، بر احترام من برای شهامت یا وفاداری آنها اندک میافزاید. گفتم من شخصاً تا آخرین روز خدمتم سر کار میآیم و کسی جلو مرا نمیتواند بگیرد. ناراحت و دمغ از اتاق رفت.
هر چه فکر میکنم، نحوه خروج شاه از ایران بسیار ناپسند بوده است. نیرنگِ مصاحبهی مطبوعاتی مسلماً برای رد گم کردن به رسانههای گروهی ترتیب داده شده بود، و شک نیست که حضور او در یک مصاحبه مطبوعاتی، با هیاهو و جنجال خبرنگاران و سؤالاتی که مطرح میشد، اعصاب فرسودهی شاه را بیشتر داغان میکرد، و این شایستهی آخرین خودنمایی او در انظار عمومی نبود. ولی میتوانست اقلاً بر صفحه تلویزیون ظاهر شود و در یک نمایش ماهرانه با شور و هیجان و توش و توانِ باقیمانده، به ملت خود بگوید از کشور میرود تا از خونریزی بیشتر جلو گیرد، و از آنها بخواهد تمامیت ارضی کشور را به خطر نیندازند. به جای این کار، سر به زیر انداخت و یواشکی در رفت. باری... شاید هم فرقی نمیکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* به نقل از: «در خدمت تخت طاووس»؛ یادداشتهای روزانهی پرویز راجی، آخرین سفیر شاه در لندن، ص۳۸۵
«یکى از برکات همین مذاکرات اخیر این بود که دشمنى آمریکایىها و مسئولین دولت ایالات متّحدهى آمریکا با ایران و ایرانى، با اسلام و مسلمین آشکار شد، براى همه مدلّل شد، همه این را فهمیدند.»[۱]
عمق فاجعه این نیست که عدهای بعد از شش دهه و با صرف هزینههای کلان، گزارهای بدیهی[۲] را نفهمند.[۳]
عمق فاجعه این است که این امکان فراهم است که این عده بر ما حاکم شوند!
[۱] بیانات رهبر انقلاب، ۱۹ دیماه ۱۳۹۲: سالروز قیام مردم آگاه قم در سال ۱۳۵۶.
[۲] که «آمریکا دشمن ایران و اسلام است.»
[۳] اگر بفهمند!
دو سه سال است از آن ماجرا میگذرد. تابستان گرمی بود و مثل هر سال همسایه برای فرار از قم و دیدار با قوم، به زادگاهش رفته بود. فرصت مناسبی بود تا تنوعی به زندگی بدهیم و شام را در حیاط بخوریم. غروب حیاط را آبپاشی کرده بودم تا گرما را از سنگهای مرمر پس بگیرم و با مولکولهای آب دوباره به هوا بفرستم. سرِ شب همسرم گفت: «حالا که بیرون میریم، سور و سات رو کامل کن، برای شام کباب بخر.»
دو سه روز داشتیم تا اول ماه و 15 هزار تومان بیشتر ته جیبم نبود. آخرین باری هم که کباب خریده بودم، ۱۲ تومان شده بود. پنج سیخ کوبیده، دو سیخ گوجه، یک نان سنگک، ریحان و پیاز، برای دو نفر و نصفی آدم. فکر کردم «اگر خرج کنم و در این دو سه روز اتفاقی بیافتد، چه؟ اگر بچه مریض شود، اگر چیزی نیاز شود، اگر...» این شد که جواب منفی دادم. دلیلش را گفتم و او هم پذیرفت.
دو سه ساعت بعد، کوکوسبزیمان را خورده بودیم و احتمالاً داشتیم چیز دیگری میخوردیم، که کسی زنگ زد. از شیشهی مات وسط درِ حیاط، معلوم بود که زنی چادری است. زیرانداز را که جلوی در انداخته بودم کمی جمع کردم، تا همسرم در را باز کند.
دو سه دقیقه با زنِ جلوی در پچپچ کرد. در را بست و آمد توی حیاط. مقداری پول کف دستم گذاشت و توضیح داد که «خانم میم بود. یادته با بچهش پشت در مونده بودند، آقای میم هم شهرستان بود، زنگ زدند، کلیدساز بردی، درِشون رو باز کردی؟ ۷ تومن برای اون داد. من هم اونموقع که برام همراه اول خریدی، ایرانسلم ۵ تومن شارژ داشت، منتقل کردم به ایرانسلش. خلاصه ۱۲ تومن اوردهبود بده.»
دو سه ثانیه به هم خیره شدیم. به این فکر میکردیم که از کجا فهمیده بود هزینه باز کردن درِشان ۷ هزار تومان شده بود؟ چرا بعد از چند ماه تازه یاد بدهیاش افتاده بود؟ چرا آنوقت شب آمده بود بدهیاش را بدهد؟
چرا دقیقاً همانشب؟! چرا دقیقاً همان ۱۲ هزار تومان؟!
دم صبح بود. برعکس خیلی خوابها، همهچیز واضح بود؛ هوای نیمهابری، دیوار سیمانی سفید، درب فلزی سفیدی که یک لنگهاش باز بود، کفشهای رها شدهی جلوی درب، باز هم بگم؟ بگم؟ (میدانم به این کلمه حساسیت داری. اصلاً برای همین دو بار تکرارش کردم.)
یادت هست؟ کروبی زودتر از تو بیرون زد. با همان دستپاچهگیِ همیشگی، کفشهایش را پیدا کرد، هولهولی پوشید و بدون اینکه سلامی کند، راهش را گرفت و رفت.
او را کاری ندارم. کسی با او کاری ندارد. اصلاً فکر کنم اگر روزی برای سران داخلی فتنه (میدانم با شنیدن این کلمه (فتنه) هم مور مورت میشود. شنیدنش چیزی است در مایههای کشیده شدن ناخنهای معلم شیمیات روی تخته سیاه)، داشتم میگفتم؛ فکر کنم اگر روزی برای سران داخلی فتنه هم دادگاهی تشکیل شود، فراموش کنند نام او را در پرونده بیاورند.
سرت پائین بود. انگار میترسیدی تیزی نگاهم در چشمهایت فرو برود. خب حق هم داشتی. بعد از چند سال رهایت کرده بودند، بدون محاکمهای، بدون تقاصی، بدون شلاقی، بدون دیده شدن در لباس راهراه آبی با آرم ترازوهای عهد بوق، بدون.... و حالا قرار است راستراست در خیابان راه بروی. من هم بودم شرمنده بودم.
بیرون که آمدی، آنقدر سلام نکردی که همسرت هم بیرون آمد. چرا؟، نمیدانم. اما علت تأخیرت را میشد فهمید. رویت نمیشد سلام کنی. اصلاً سلام یعنی «تو از جانب من در امان و سلامتی»، یعنی «من با تو کاری ندارم، نمیخواهم پاچهات را بگیرم»، و من دیگر به سلام تو را باور نداشتم. اگر سلام میکردی، نمیدانستم اینبار راست میگویی یا از این سلامت هم مثل سلامهای بیانیههایت آتش و خون میپاشد.
بالاخره دلت را یکی کردی و ناامید از شنیدن جواب، همانطور که به بهانه پیدا کردن کفش سرت پائین بود، سلامی گفتی. از صدایت خجالت میبارید.
جوابت را دادم. تنها گفتوگوی رد و بدل شده بینمان همین بود، اما در لحنِ سلام و در بهتِ نگاهم یک دنیا حرف موج میزد که نمیدانم فهمیدی یا نه.
نمیدانم اینکه همانطور که سرت پائین بود، رفتی، از نفهمیات بود، یا از فهمیدهگیات.
تو رفتی و من دیگر همسرت را ندیدم، که دنبالت آمد یا نه؟ شاید او جلوتر میرفت و تو دنبالش بودی.
ندیدم، چون نگاهم به کفشها خیره شده بود. در فکر بودم که آیا در دادگاهی محاکمه خواهی شد؟ آیا مدعیالعموم علاوه بر جرمهای اجتماعیات[۱]، شکایتهای شخصی من را هم قرائت خواهد کرد؟ اگر محکوم شوی، چهطور میخواهی این خسارتها را جبران کنی؟
- فشار روحی و استرس گاهوبیگاهی که به لطف بیانیههای احساسی و رفتار جنونآمیز هواداران تحریک شدهات به من وارد کردی.[۲]
- تپش قلب، فشار خون و عدم تمرکز برای درس خواندن و ...
- دقایق و ساعاتی که پای تلویزیون و اینترنت صرف شد، برای پیگیری اخبار افتضاحی که بار آورده بودی.
- مهمتر از همه، اختلافات جدی خانوادگی با کسانی که تا دیروز با دیدن یکدیگر آرامش مییافتیم و بعد از ظهور پدیدهای چون تو، روزبهروز بر فاصلهمان افزوده شد. اختلافاتی که ضربههای جبران ناپذیری به خانوادهام وارد کرد. اختلافاتی که هنوز محو نشدهاند.
- فشارهایی که جمعیت در راهپیمایی بیسابقهی مردم در ۹ دی ۱۳۸۸، به من و دختر دو سالهام وارد کرد. اضافه کن نگرانیام را از تخریب پلی که از قمرود میگذشت و در هیچ ۲۲ بهمنی، چنین جمعیتی را روی خود ندیده بود.[۳]
- باز هم بگم؟ بگم؟
حقیقتاً آدم به قیامت اعتقاد پیدا میکند. خب معلوم است که در این دنیا ظرفیت تقاص «همین»ها هم نیست، چه رسد به تقاص «همین»های میلیونها آدم دیگر. چه رسد به آسیبهای اجتماعی و بینالمللیای که وارد کردی.
پس دیدارمان به قیامت، میرحسین!
[۲] دو سه سالی هست که ترجیح میدهم گزارشهای تلویزیون در مناسبتهای مختلف راجع به فتنه را نبینم، که میدانم باز اذیت خواهم شد.
[۳] این یکی را میبخشم. بهخاطر لذتی که آن روز بردم!
هر یک از آثار وجودی ما، گوشهای از حقیقتِ پنهانمان را برای دیگران به نمایش میگذارد.
خواه این اثر انجام کاری باشد یا بروز حالتی، گفتن حرفی یا نوشتن مطلبی، کشیدن شکلی یا ساختن چیزی،...[۱]
حال، هرچه این اثر، ناخودآگاهانهتر باشد، واقعنماییاش بیشتر است و تشخیصِ پشتِ ماجرا راحتتر خواهد بود.
و هرچه آگاهانهتر، هدفمندتر و بابرنامهتر باشد، فریبندگی بیشتری خواهد داشت و تشخیص حقیقتِ پشتِ نقاب، سختتر خواهد بود.
بهعنوان مثال مقایسه کنید حرفهایی را که یک نفر در حالت هوشیاری یا بیداری میزند با حرفهایی که در بیهوشی یا خواب از او میشنویم.
وقتی انسان با توجه این که دیگران رفتار و گفتارش را زیر نظر دارند، کاری میکند یا حرفی میزند، میتواند نقش بازی کند؛ خود را خوب، زرنگ، خیرخواه، متواضع، ازخودگذشته یا ... بنمایاند.
رانندگی از آن دست کارهایی است که معمولاً به صورت کاملاً ناخودآگاه انجام میشود.
اگر از رانندههای تازهکاری که دائماً حواسشان به گاز و کلاج و دنده و آینه و تابلوهای خیابان است، بگذریم، رانندهها معمولاً بدون اینکه به کلاج و دنده توجه داشته باشند و بدون اینکه به طرز رانندگیشان، رفتارشان با سوارهها و پیادههای کف خیابان توجه داشته باشند، مسیری را طی میکنند و به مقصد میرسند.
بههمینخاطر میتوان با کمی دقت، از طرز رانندگی افراد، به بسیاری از خُلقیات آنها پی برد.
در واقع رانندهها بیهیچ پوشش و نقابی، خُلقیات درونیشان را در خیابانهای شهر به ویترینِ نمایش میسپارند و دیگران را به مطالعه و شناختِ روان خود فرا میخوانند.
با کمی دقت میتوان به "عجول" یا "بیخیال" بودن یک راننده پی برد،
به "منظم" بودن یا "بینظمی"اش،
به "احتیاط بیش از حد" یا "وسواس"اش،
به "تهوّر" یا "ترسو بودن"اش،
به میزان "گذشت" و "مهربانی"اش،
به "پایبندیاش به قانون و شرع"،
به "صداقت"اش در سخنرانیهای خانوادگی پیرامون "لزوم احترام به حقوق دیگران"، " قبح ظلم"، "لزوم راستگویی"[۲]،...
و...
برای هر یک، نمونههایی از دوست و آشنا و قوم و خویش، و البته از خودم، سراغ دارم، که به دلایل اخلاقی از بیانشان صرفنظر میکنم.
___________________________________
پانوشت: با نگاهی کلیتر می توان از نوع رانندگی مردم یک شهر یا یک کشور، تا حدودی به فرهنگ حاکم بر آن جامعه پی برد.
«کوهان»خوریِ «محسن»!
با هم وارد حوزه شدیم. اسمش محسن بود. واقعاً طلبهی خوشفکری بود (و هست). فارغالتحصیل دانشگاه علم و صنعت بود (فکر میکنم برق). قبل از اینکه بیاید حوزه، خیلی از درسها را خوانده بود و حتی تدریس کرده بود. بهخاطر همین از شاگردخوبهای کلاس بود.
پنج، شش سال اول (که با هم بودیم)، بهخاطر مشغلههای زندگی، فرصت نمیکرد مثل بقیه دوستان به درس و بحثش برسد. اما همچنان در درسها وضعیت خوبی داشت.
خیلی هم بانمک بود. میگفت من فعلاً دارم از «کوهان» میخورم! یکی دو سال دیگر ذخیره کوهانم تمام میشود و...
«کوهان»خوری «حسن»!
امتیازاتی که در توافق ژنو دادیم، همهی آنچیزی بود که در هشت سال دولت احمدینژاد بهدست آمده بود؛ «غنیسازی بیست درصد»[۱]، «پیشرفت شتابان در اراک و نطنز و فردو و مراکز تحقیقاتی»[۲]، «مقاومت در برابر فشارها برای ارائه اطلاعات از مراکز هستهای و دانشمندان در معرض ترور»[۳]، «انگیزه یافتن دانشمندان جوان برای پیشرفت علمی در زمینه هستهای»[۴]، «شکلگیری تدریجی ارتباطات پیدا و پنهان علمی و تجاری میان سازمان انرژی اتمی با شرکتهای خارجی»[۵]، و مهمتر از همه «مقاومت مردم در برابر تحریمهای همهجانبه و یکجانبه»[۶].
بگذریم از «اعتبار جمهوری اسلامی ایران در میان مستضعفین جهان»[۷] که حاصل سی و پنج سال ایستادگی ملت ایران در برابر مستکبرین عالَم بوده است. که نمیگذریم!
در برابر، گوشهی ناچیزی از تحریمها رفع شد.
سؤال اینجاست:
دولت فعلی که در مرحله مقدماتی، بخش اعظم دستاوردهای دولت قبلی را خرج کرده است و ژست پیروزی گرفته[۸]، در مراحل بعدی قرار است چه امتیازاتی برای رفع باقیِ تحریمها بدهد؟
«کوهان» چاق و چلهای که حالا از آن تنها «ادامه غنیسازی پنج درصد» (آن هم بهصورت محدود[۹]) باقی مانده است، کفاف نخواهد داد، برادر!
[۱] که از آن دست کشیدیم.
[۲] که متوقفش کردیم.
[۳] که به آن تن دادیم.
[۴] که به ناامیدی و رکود نشاندیماش.
[۵] که قطعشان کردیم.
[۶] که به "امید به ترحم دشمن و رفع تحریمها" تبدیلش کردیم.
[۷] که با تماسها و دیدارهای کودکانه و مذاکرات منفعلانه، خدشهدار شد.
[۸] جالب اینجاست که چنین معدن نمکی را سر کشیدهاند، و آنچنان نمکدان میشکنند. جز تخریب و توهین و سرزنش چیزی نثار دولت قبلی نمیکنند.
[۹] تعهد کردهایم به همان سانترفیوژهای فعلی اکتفا کنیم. سانترفیوژ جدیدی نصب نکنیم، سانترفیوژهای موجود را اگر خراب شوند (که روزانه برای حدود پنجاه تا از آنها این اتفاق میافتد)، حق جایگزینی نداریم، ولو اینکه قابل تعمیر نباشند.
در یادداشت قبلی ذکر شد که برای بهرهمندی از شفاعت اهلبیت (علیهمالسلام) باید تمام سرمایههایمان را با آنان شریک شویم، با آنها یکی شویم.
برای پاسخ به این سؤال که «چهطور میتوان مانند "سلمان" با اهلبیت (علیهمالسلام) یکی شد؟»، بهتر است بهسراغ خودشان برویم و رمز این اتحاد را از خودشان بپرسیم...
قَالَ الْإِمَامُ الشَّهِیدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ:
«مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.»
«هر که ما را دوست بدارد، از ما اهل بیت است.»
راوی با شنیدن این حدیث تعجب میکند و میپرسد:
«مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟!»
«از شما اهلبیت میشود؟!»
امام در پاسخ سه مرتبه میفرماید:
«مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»
« [بله،] از ما اهل بیت خواهد بود.»
و بعد برای رفع تعجب راوی میفرماید:
«أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ: "فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی"؟»
«مگر نشنیدی کلام عبد صالح(امام قبلی) را که فرمود: "هر که از من تبعیت کند، از من است."؟»[۱]
امام در اینجا به همعرض بودن «محبت» و «تبعیت» اشاره میفرماید.
کسی که محبت تام داشته باشد، بالتَّبَع تبعیت تام خواهد داشت.
کسی که تبعیت تام کند، از اهل بیت(علیهمالسلام) خواهد بود.
در اینصورت اهلبیت (علیهمالسلام) او را شفاعت خواهند کرد.
به این روایت نیز دقت کنید:
الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «الْزَمُوا مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّهُ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ وَ هُوَ یُحِبُّنَا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَتِنَا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا یَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعَمَلِهِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»
«خود را نسبت به دوستی و مودت ما اهل بیت ملزم کنید، که همانا کسی که خدا را ملاقات کند، در حالیکه ما را دوست میدارد، بهواسطه شفاعت ما داخل در بهشت میشود. و قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچ بندهای بهواسطه عمل خود سودی نمیبرد، مگر با معرفت ما»[۲]
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) علاوه بر اینکه شفاعت را پاداش محبین اهلبیت (علیهمالسلام) بیان میفرماید، در آخر حدیث به نکته مهمی اشاره میفرماید؛ «معرفت و شناخت اهلبیت (علیهمالسلام)».
در حقیقت این معرفت و شناخت است که محبت و دوستی را بهدنبال خواهد داشت.
ما بر اساس شناختهایمان محبوبهایمان را انتخاب میکنیم.
او را که از بقیه زیباتر، قویتر، داناتر، آگاهتر، مهربانتر و در یک کلام «بهتر» باشد، ناخودآگاه بهعنوان عشق برتر خود برمیگزینیم[۳] و حتی دیگر محبوبهایمان را فدای آن میکنیم.[۴]
کسی که نسبت به اهلبیت (علیهمالسلام) معرفت پیدا کند، قطعاً نسبت به آنها محبت پیدا میکند، محبتی که موجب یکی شدن (از اهلبیت شدن) میشود، محبتی که قطعاً با تبعیت همراه خواهد بود، و این اتحاد با اهلبیت (علیهمالسلام) و تبعیت از آنان است که زمینه شفاعت و نجات ما خواهد بود.
بهطور خلاصه، چنین فرآیندی طی میشود:
معرفت >> محبت >> تبعیت >> یکی شدن >> شفاعت
مقدمه1:
ما دو نوع شراکت داریم:
1- شراکت استقلالی: به اینصورت که مال مورد شراکت، بین شرکا تقسیم شده باشد؛ بخشی از آن، برای یکی از شرکا، و بخش دیگر، برای شریک دیگر. مثل زمینی که از وسط تقسیم شده است، یا خانهای که یک طبقه از آن برای یکی، و طبقه دیگر برای دیگری باشد.
2- شراکت مُشاعی: به این نحو که هر دو شریک، در جزء جزءِ مال شریک باشند و روی هر قسمتی از آن دست بگذاریم، به هر دو تعلق داشته باشد. مثل خانهای که سه دانگ آن برای یکی، و سه دانگ دیگر برای دیگری باشد، و یا مثل راهپله آپارتمانها که مُشاع است و برای همه ساکنین است.
اگر کسی که به نحو مُشاعی، مالی را با دیگری شریک است، سهم خود را بفروشد، برای شریک دیگر این حق وجود دارد [معامله را بر هم زده،] قیمت سهم معامله شده را به خریدار بپردازد و سهم شریکش را برای خود بردارد. در فقه اسلامی به چنین حقی، «حق شُفعه» و به شریک دوم (که این حق را دارد،) «شفیع» میگویند.
به عنوان مثال، آقای «الف» و آقای «ب» زمینی را بهصورت مشاع شریکاند. اگر آقای «الف» سهم خود را به قیمت ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بفروشد، آقای «ب» میتواند از «حق شفعه»ی خود استفاده کند؛ ۱۰۰ میلیون به آقای «ج» بدهد و سهم شریکش (آقای«الف») را مالک شود. به آقای «ب»، «شفیع» میگویند.
***
مقدمه2:
ما در این دنیا دائماً مشغول دادوستد، بدهبستان و تجارتیم.
سرمایهای که با آن تجارت میکنیم، نعمتهایی است که به ما داده شده؛ وقت و عمرمان، جان و مالمان، آبرو و اعتبارمان، تواناییهای جسمی و روحیمان، هدایت و ولایت و...
ما گاهی در این تجارت سود میکنیم و گاهی ضرر. گاهی در قبال چیزی که میپردازیم، چیز با ارزشتری بهدست میآوریم و گاهی آن را مفت از دست میدهیم، و بدتر این که گاهی چیزی میخریم که بلای جانمان میشود.
خداوند در قرآن کریم به هر دو نوع تجارت(زیانده و سودده) اشاراتی دارد[۱]. به عنوان نمونه؛
- در آیه ۱۶ سوره بقره، بعد از ذکر حالاتی از منافقین، میفرماید:
«أُولَٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِینَ»؛
«آنها کسانى هستند که گمراهى را به بهاى هدایت خریدند، نه تجارتشان سود داد و نه از رهیافتهگان بودند.»
- و در آیات ۱۰ الی ۱۳ سوره صف نیز میفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * وَ أُخْرَىٰ تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتى راهنمایى کنم که شما را از عذابی دردناک نجات دهد؟»
و بعد ثَمَن (بهایی که باید پرداخت شود) و مُثمَن (آنچه بهدست میآید) را ذکر میکند:
ثَمَن؛ ایمان به خدا و رسولش، جهاد در راه خدا با اموال و جانها
مُثمَن؛ بخشش گناهان، داخل شدن به بهشت و بهرهمندی از نعمتهایش، و یاری خداوند و پیروزیای نزدیک
***
و اما شفاعت...
کسی که در داد و ستدهای دنیا ضرر کرده و سرمایهاش را مُفت از دست داده، تنها امیدش این است که شریکش «شفیع» او شود، از حق شفعهاش استفاده کند، و ضررش را جبران نماید.
ما اگر بتوانیم با اهل بیت (علیهمالسلام) در سرمایههایمان (جان و مال و آبرو و وقت و ...مان) شریک شویم، آنها میتوانند از حق شفعه (شفاعت) خود استفاده کنند و خطاهایمان را جبران کنند.
اگر با اهل بیت (علیهمالسلام) در هرآنچه داریم شریک شویم، با آنان یکی شویم و به اتحاد برسیم، سرمایهی خود را سرمایهی آنان بدانیم، خواستههایشان را خواستههای خود، دشمنانشان را دشمنان خود، دوستانشان را دوستان خود و...، در اینصورت خاندان کرامت و سخاوت نهتنها شفیع ما میشوند، که آنها نیز داشتههایشان را با ما بهاشتراک میگذارند.[۲]
***
اینکه چهطور میتوانیم مانند «سلمان» با اهل بیت (علیهمالسلام) یکی شویم[۳]، در یادداشت بعدی عرض خواهد شد، إن شاء الله.
[۱] مراجعه کنید به بقره: 16، 41، 79، 86، 90، 102، 174، 175، 207 ، آلعمران: 77، 177، 187، 199 ، نساء: 44، 74 ، مائده: 44، 106 ، توبه: 9، 111 ، نحل: 95 ، لقمان: 6 ، فاطر: 29 ، صف: 10، 11، 12، 13 ، ...
[۲] اینکه ما بتوانیم در دارائی بیکران اهل بیت (علیهمالسلام) شریک شویم، جای تعجب نیست، که در دارائی خدا نیز میشود شریک شد. همانطور که امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند: «مَن کَانَ لِلَّهِ، کانَ اللهُ لَهُ»؛ «کسی که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود.»
[۳] رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله): «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»؛ «سلمان از ما اهل بیت است.»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»
مرحوم علامه بَحرانی در تفسیر برهان میگویند: این سورهی مبارکه سورهی امام زمان است، زیرا مراد از «عصر»، عصارهی عالَم و عصارهی همهی انبیاء و مصلحین عالَم، وجود نازنین حضرت بقیةالله امام زمان (عجلاللهفرجه) است.
خداوند متعال در این سورهی مبارکه به عصارهی عالم، به حقیقت امام زمان قسم خورده است. معلوم میشود مطلب خیلی مهم است. این نوع قسم در واقع ایجاد حساسیت برای مخاطب مؤمن است تا در این مطلب بیشتر دقت کند و به آن اهمیت دهد و پیامش را دریافت کند: «إنَّ الإنسانَ لفَی خُسرٍ». نوع انسانها، کارشان خراب کردن عمرشان است. کسی که عمرش را ضایع کرده است؛ سرمایه را آب کرده و موقع عبور از این عالم برای زندگی جاودان، هیچ ندارد و ورشکسته است.
جنس انسانها معمولاً در خطری جدی قرار دارند و آن، خطر نابودی اساس سعادت است. آدم وقتی نگاه میکند، میبیند بشر غافل است و نمیداند برای چه آمده؟ هدفش از این حضور چه بوده؟ و برای رسیدن به آن هدف کدام راه را باید انتخاب کند؟ باری به هر جهت بودن، همه را گرفتار کرده است؛ ولی قرآن کریم «اهل نجات» را با این صفات معرفی کرده است: «إلاّ الذّینَ آمَنُوا» تنها کسانی ورشکسته نیستند، عمر بر باد نمیدهند و در گذر عمر مبتلا به خسارت و زیان نمیشوند که ایمان داشته باشند؛ ایمان به حقیقت هستی، مبدأ متعال، الله عزّوجلّ. این قدم اول در رهایی از خسران و زیان و بدبختی است.
ولی ایمان بهتنهایی کفایت نمیکند؛ در کنار ایمان «وَ عَمِلوُا الصّالحِات» مطرح است. ایمان و عقیده باید انگیزه و عمل تولید کند؛ کسانی که باور دارند و با این باور زندگی میکنند و عمل صالح انجام میدهند. عمل صالح عملی است که با انگیزهی درست و با نیّت صالح انجام شود و در مسیر درست قرار بگیرد و برای هدف صحیح انجام شود. بنابراین اگر نیّت درست باشد، ولی عمل در چهارچوب نباشد و با فرمول الهی نباشد، این عمل، صالح نیست. اگر عمل، نیّتش درست باشد، در چهارچوب هم باشد، ولی برای رسیدن به یک مقصد غیر الهی باشد، آن هم عمل صالح نیست. کسانی اهل نجات هستند و از بدبختی رهایی پیدا میکنند که هم مؤمن باشند و هم تلاشگر؛ تلاششان هم در چهارچوب باشد.
ایمان و عمل صالح دو پایه هستند، ولی کافی نیستند. اگر این دو رکن را نیز کسی احراز کرد و دو پایهی محکم برای زندگیاش ساخت، نباید به این بسنده شود. شرط دیگری وجود دارد؛ «وَ توَاصَوا باِلحَقّ». یعنی خودسازی فردی کافی نیست، بلکه باید به دیگران هم توجه کند و آنها را هم در مسیر حق قرار دهد. انسان نمیتواند بهتنهایی برای رسیدن به سعادت امکانات لازم را فراهم کند، بلکه لازمهی مؤمن و صالح بودن اصلاح جامعه هم هست. «تواصی به حق» یعنی انسان برای هدایت دیگران، برای رشد فکری و برای بصیرت دیگران و برای رفع موانع هدایت از مسیر دیگران باید تلاش کند. باید در مسیر حق باشد و باید هم دردها را بشناسد و هم درمان را. البته اگر کسی داعیهی اصلاح جامعه را داشت و به حکم دینش نتوانست فساد جامعه را تحمل کند، مشکلاتی پیدا میکند. به این سادگی نمیتوان جامعه را اصلاح کرد. افرادی هستند که عناد و خباثت دارند و منافعشان را در خطر میبینند؛ قهراً به معارضه برمیخیزند و با کسی که هدایتگر است، درمییافتند و با او جنگ میکنند. اینجاست که تواصی به صبر هم لازم است.
بنابراین بینش الهی و برداشت درست ما از قرآن این است که اگر افراد بخواهند خودسازی کنند منهای ساختن اجتماع، خودسازی فردی نیز عملی نیست. اگر آدم اهل نماز شب باشد و از حرام هم پرهیز کند، ولی نسبت به جامعه بیتفاوت باشد مثلاً در جامعه حرامخواری میشود، ظلم میشود، حقی پایمال میشود، رشوه و بیعفتی رایج میشود، اما او نسبت به این امور حساسیتی نداشته باشد، گرفتار خسران و زیان است. چنین انسانی عمر خودش را ضایع کرده است.
خودسازی از جامعهسازی قابل انفکاک نیست. انسانی اهل نجات است که هم خودش اهل نجات باشد و هم برای نجات دیگران قدم بردارد. ما در روایات هم داریم که فرمودهاند جامعه مانند یک کشتی میماند. گروهی که در کشتی نشستهاند، اگر بخواهند سالم به مقصد برسند، هم خودشان باید در تحکیم و اصلاح این کشتی حواسشان جمع باشد و هم هر کسی بخواهد این کشتی را سوراخ کند، باید جلویش را بگیرند. اگر انسانی که در سفر دریایی کشتینشین است، توجه به همراهان خودش نکند و یکی از همراهان یا جمعی از آنها کشتی را سوراخ کند، همه را زیر آب میبرد. حرکت انسان برای رسیدن به ساحل نجات، حرکتی جمعی است. هر یک از افراد جامعه یا هر یک از امتها قصد تخریب کشتی اجتماع را داشته باشند، همه را نابود میکنند. «فساد» سوراخ کردن کشتیِ سعادت و نجات است. انسانهای بصیر و عاقل نمیتوانند ناظر باشند و بگویند من خودم سالم هستم و به کشتی دست نمیزنم، اما کاری به دیگران ندارم. این، شرط عقل نیست.
کسی که کشتی را سوراخ میکند، تنها خودش غرق نمیشود؛ دیگران را هم غرق میکند.
*یادداشتی از حجتالاسلاموالمسلمین کاظم صدیقی؛ نشریه عهد، شماره چهاردهم
...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَیْنَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَ عَائِشَةَ إِذَا اِسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «بِئْسَ أَخُو اَلْعَشِیرَةِ.» فَقَامَتْ عَائِشَةُ فَدَخَلَتِ اَلْبَیْتَ وَ أَذِنَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِلرَّجُلِ فَلَمَّا دَخَلَ أَقْبَلَ عَلَیْهِ بِوَجْهِهِ وَ بِشْرُهُ إِلَیْهِ یُحَدِّثُهُ حَتَّى إِذَا فَرَغَ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ قَالَتْ عَائِشَةُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ بَیْنَا أَنْتَ تَذْکُرُ هَذَا اَلرَّجُلَ بِمَا ذَکَرْتَهُ بِهِ إِذْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ بِوَجْهِکَ وَ بِشْرِکَ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عِنْدَ ذَلِکَ: «إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اَللَّهِ مَنْ تُکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ.»
الکافی، ج۲، ص۳۲۶
امام صادق(ع) فرمودند: روزى پیامبر(ص) نزد عایشه بود، که مردى اجازه شرفیابى خواست.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمود:
«بد مردى است از عشیرهاش.»
پس عایشه برخاست و به درون اتاق رفت، و رسول خدا به آن مرد اجازه ورود داد.
همینکه وارد شد، حضرت با روى باز و خوشرویی با او برخورد فرمود.
به گفتگو با او پرداخت، تا وقتی که آن مرد فارغ شد و از نزد ایشان بیرون رفت.
عایشه عرض کرد: اى رسول خدا! شما این مرد را آنچنان یاد کردید، آنگاه با روى باز و خوشرویی با او برخورد کردید؟!
حضرت فرمود:
«از بدترین بندگان خدا کسى است که مردم بهخاطر بددهانیاش، از همنشینى با او اکراه داشته باشند.»
علامه مجلسى(ره) در شرح این حدیث میفرماید: این حدیث دلالت بر جواز مدارا کردن با فاسق و جواز غیبتِ او را دارد، و گفته شده نام آن مرد "عیینة بن حصن فزارى" یکى از سران شرور عرب بوده است.
عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ:
«مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی
وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی»
معلى بن خنیس نقل کرده است:
شنیدم از امام صادق (علیهالسلام) که میفرمود:
خداى تبارک و تعالى میفرماید:
«هر که به یک دوست من اهانت کند به جنگ با من کمین کرده،
و من به یارى دوستانم از هر چیز شتابانترم.»
الکافی، ج۲، ص۳۵۴
شادی زایدالوصف نمایندهی «کدخدا» در جشن چندمنظورهی
«اذعان قدرتهای جهانی به حقوق هستهای و حق غنیسازی ملت ایران»،
«شکست سازمان تحریم در صدمین روز دولت تدبیر و امید»،
«تعطیل نشدن هیچیک از برنامههای هستهای ایران» و نیز
«دیگر دستآوردهای تیم مذاکرهکننده جمهوری اسلامی»!!!
بـعـلـه . . .
نور قرمز چراغهای پیزُری اتوبوس، سرخی صورتم را پوشانده بود. انگار قلب، تمام خون را به سرم پمپ میکرد. ترمز اتوبوس، ایستادهها را کمی به جلو هُل داد. چشمهایم را بُراق کردم و برای چندمین بار به مردی که ایستگاه قبلی سوار شده بود، زُل زدم، شاید ذرهای خجالت در صورتش پیدا کنم. راننده صدایش را بلند کرد «آقا یه کم برید عقب، این بندهخداها سوار شن».
جا نبود، اما سعی کردم بیشتر خودم را عقب بکشم. مردک باز هم تکانی به خودش نداد. میله صندلی مقابلش را چسبیده بود و خودش را جلو کشیده بود تا دیگران را ترغیب کرده باشد به عقب رفتن. نمیخواست پنجرهفولادی را که تازه به آن رسیده بود، رها کند! یک نفر به سختی رد شد تا جایی باز کند برای جمعیتی که از بیرون ناامیدانه به ما نگاه میکردند. نفر دوم هم با شنیدن صدای فِسِّ درب اتوبوس، منصرف شد.
اتوبوس راه افتاد و نگاهم آن بیچارههای بازمانده در ایستگاه را که حالا در تاریکی فرو رفته بودند، رها کرد. دوباره شروع کردم به بررسی توجیهات و احتمالات؛ «جلویش جا نیست»، که خیلی هم هست. «کر و کور است، صدای راننده را نمیشنود و هجوم جمعیت را نمیبیند»، پس چرا خودش را جلو کشیده، تا بقیه رد شوند! «شب است و خسته است و حال ندارد»، خُب مگر بقیه خسته نیستند؟!، «میخواهد ایستگاه بعدی پیاده شود»، خب بیاید این طرفتر، موقع پیاده شدن راهی برایش باز میشود. تو نیکی میکن و در دجله انداز...
تنها احتمال باقیمانده این بود که «مردکِ بی شعور! خرش از پل گذشته و حالا که خودش سوار شده، بقیه به درَک!»
قضاوتم را کرده بودم، که متهم شروع کرد به جواب دادن به بغل دستیاش. مثل اینکه پرونده، شاکی هم داشت.
«شرمنده، دستم درد میکنه، نمیتونم میلههای بالایی رو بگیرم. اونورتر هم صندلیِ نزدیکی نیست که میلهاش رو بگیرم.»
آب سردی بود که رویم ریخت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت: خواندن قضاوت دکتر حسامالدین آشنا راجع به شیخ هادی، امام جماعت بدون وضوی مسجدشان هم خالی از لطف نیست.