دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۱۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدر» ثبت شده است

 

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلرَّجُلِ یَحْتَاجُ إِلَى مَالِ اِبْنِهِ قَالَ: «یَأْکُلُ مِنْهُ مَا شَاءَ مِنْ غَیْرِ سَرَفٍ…»

 الکافی، ج۵، ص۱۳۵

 

از محمد بن مسلم نقل شده است:

از امام باقر (علیه‌السلام) درباره مردی که به اموال پسرش نیاز پیدا کرده، سؤال کردم.

ایشان فرمودند:

«هرقدر خواست مصرف کند، بدون این‌که اسراف (خروج از حد تعادل) کند...»

 

 

 

...عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی اَلْعَلاَءِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: مَا یَحِلُّ لِلرَّجُلِ مِنْ مَالِ وَلَدِهِ؟ قَالَ: «قُوتُهُ بِغَیْرِ سَرَفٍ إِذَا اُضْطُرَّ إِلَیْهِ.» قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: فَقَوْلُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِلرَّجُلِ اَلَّذِی أَتَاهُ فَقَدَّمَ أَبَاهُ فَقَالَ لَهُ: «أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ»؟ فَقَالَ: «إِنَّمَا جَاءَ بِأَبِیهِ إِلَى اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَا أَبِی وَ قَدْ ظَلَمَنِی مِیرَاثِی مِنْ أُمِّی فَأَخْبَرَهُ اَلْأَبُ أَنَّهُ قَدْ أَنْفَقَهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى نَفْسِهِ فَقَالَ أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَ اَلرَّجُلِ شَیْءٌ أَ فَکَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَحْبِسُ اَلْأَبَ لِلاِبْنِ؟!»

 الکافی، ج۵، ص۱۳۶

 

از حسین بن ابی‌علاء نقل شده است:

به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم:

(مصرفِ) چه‌مقدار از اموال فرزند، برای انسان حلال است؟

حضرت فرمودند:

«(فقط) به‌مقدار قوتش (خوراک مختصرش)، (آن‌هم) اگر مضطر شد و به آن نیاز یافت.»

عرض کردم:

پس این سخن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه می‌شود که به مردی که نزد ایشان رفته بود و پدرش نیز آمده بود، فرمودند: «تو و اموالت، برای پدرت هستید»؟

حضرت فرمودند:

«او پدرش را نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آورده بود و عرض کرد: ای رسول خدا! این پدرم، در مورد ارثی که از مادرم به من رسیده است، ظلم کرده است. پدرش نیز عرض کرد: من آن مبلغ را خرج او و خودم کرده‌ام.

(این‌چنین شد) که پیامبر فرمودند: «تو و اموالت برای پدرت هستید.» چون نزد آن مرد (پدرش)، چیزی (برای امرار معاش) نبود.

آیا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید پدر را نزد پسرش گیر می‌انداخت؟!»

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

به‌عنوان جمع‌بندیِ مطلب حاضر و مطلب پیشین، می‌توان گفت:

[۱] اصل اولیه این است که سرپرست فرزند، حق استفاده از اموال او را ندارد؛ چراکه این‌کار از مصادیق «فَساد» است.

[۲] در صورتی که انسان مضطر شود؛ یعنی چاره دیگری نداشته باشد، آن‌هم به‌قدر رفع نیاز (بدون این‌که زیاده‌روی کند) می‌تواند از اموال فرزندش مصرف کند.

[۳] این جواز مصرف از اموال فرزند، با شرایطی که ذکر شد، فقط برای پدر است، و الّا مادر در صورت ضرورت هم فقط می‌تواند به‌عنوان قرض از اموال فرزندش بردارد و موظف است آن را بازگرداند.

[۴] فرزند حق ندارد از اموال پدرش چیزی بردارد، مگر این‌که اجازه بگیرد.

[*] یادآوری این نکته هم لازم است که نفقه‌ی فرزند برعهده‌ی سرپرست اوست و او حق ندارد از اموال فرزندش خرج نفقه‌ی خودش کند، مگراین‌که مضطر گردد؛ مثلاً انسان نمی‌تواند عیدی‌های فرزندش را خرج خوراک و پوشاک متعارف او کند. البته سرپرست فرزند می‌تواند اموال او را - اگر به صلاح فرزندش باشد - خرج هزینه‌هایی کند که شرعاً به‌عهده‌اش نیست؛ مثلاً هزینه تحصیلاتش کند یا فلان اسباب‌بازی را برایش بخرد یا… در این صورت، هزینه‌ی اموال فرزند برای خودش جایز خواهد بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۰ ، ۰۷:۵۸
ابوالفضل رهبر

 

فرزندان ما هم اموالی دارند که متعلق به خودشان است؛ مثلاً به آن‌ها عیدی یا هدیه‌ای داده می‌شود یا دستمزدی بابت کاری می‌گیرند یا ارثی می‌رسد یا…

پدرها به عنوان ولیِّ فرزندانشان، این اختیار را دارند که اموال آن‌ها را در راستای مصالحشان مدیریت کنند.

اما آیا حق دارند اموال فرزندانشان را در مخارجی که به عهده خودشان است، مصرف کنند؟

 

 

 

...عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلرَّجُلِ یَأْکُلُ مِنْ مَالِ وَلَدِهِ قَالَ: «لاَ إِلاَّ أَنْ یُضْطَرَّ إِلَیْهِ فَیَأْکُلَ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ لاَ یَصْلُحُ لِلْوَلَدِ أَنْ یَأْخُذَ مِنْ مَالِ وَالِدِهِ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَأْذَنَ وَالِدُهُ.»

 الکافی، ج۵، ص۱۳۵

 

از علی بن جعفر (فرزند امام صادق علیهماالسلام) نقل شده است:

از [برادرم] امام کاظم (علیه‌السلام) درباره مردی که از اموال فرزندش مصرف می‌کند، سؤال کردم.

ایشان فرمودند:

«خیر (جایز نیست) مگراین‌که مضطر شود که از آن مصرف کند.

اما فرزند، درست نیست که از اموال پدرش بردارد، مگر با اجازه پدرش.»

 

 

 

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لاِبْنِهِ مَالٌ فَیَحْتَاجُ إِلَیْهِ اَلْأَبُ. قَالَ: «یَأْکُلُ مِنْهُ فَأَمَّا اَلْأُمُّ فَلاَ تَأْکُلُ مِنْهُ إِلاَّ قَرْضاً عَلَى نَفْسِهَا.»

 الکافی، ج۵، ص۱۳۵

 

از محمد بن مسلم نقل شده است:

از امام صادق (علیه‌السلام) در مورد مردی سؤال کردم که پسرش مالی دارد و آن پدر به آن نیاز دارد.

حضرت فرمودند:

«(جایز است) از آن (مال فرزندش) مصرف کند.

البته مادرش نمی‌تواند از آن مصرف کند، مگراین‌که (آن را) به‌عنوان قرضی که به گردنش است، بردارد.»

 

 

 

...عَنْ أَبِی حَمْزَةَ اَلثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِرَجُلٍ: «أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ.» ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: «وَ مَا أُحِبُّ لَهُ أَنْ یَأْخُذَ مِنْ مَالِ اِبْنِهِ إِلاَّ مَا اِحْتَاجَ إِلَیْهِ مِمَّا لاَ بُدَّ مِنْهُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ «لاٰ یُحِبُّ اَلْفَسٰادَ».»

 الکافی، ج۵، ص۱۳۵

 

از ابوحمزه ثمالی نقل شده است:

امام صادق (علیه‌السلام) از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کردند که ایشان به مردی فرمودند:

«تو و اموالت، برای پدرت هستید.»

سپس امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:

«و من دوست ندارم که او از اموال پسرش بردارد، مگر آن‌مقدار که به آن نیاز یابد و چاره‌ای جز این‌کار برایش نباشد؛

چراکه «خداوند (عزّوجلّ) فَساد را دوست ندارد.»[بقره:۲۰۵]»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۰ ، ۱۲:۵۷
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ مُصْعَبٍ اَلْهَمْدَانِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ:

«ثَلاَثَةٌ لاَ عُذْرَ لِأَحَدٍ فِیهَا أَدَاءُ اَلْأَمَانَةِ إِلَى اَلْبَرِّ وَ اَلْفَاجِرِ وَ اَلْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ إِلَى اَلْبَرِّ وَ اَلْفَاجِرِ وَ بِرُّ اَلْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ.»

 الکافی، ج۵، ص۱۳۲

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است که فرمودند:

«سه چیز است که هیچ‌کس در مورد آن‌ها عذری ندارد:

- ادای امانت؛ به نیکوکار و بدکار،

- وفای به عهد؛ به نیکوکار و بدکار

- و نیکی به والدین؛ چه نیکوکار باشند و چه بدکار.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۰ ، ۱۷:۵۹
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قَالَ لِی:

«یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِی رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَایَةِ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِی خُلِقَ مِنْهُ.»

 المحاسن، ج۱، ص۱۳۱

 

از سلیمان بن جعفر نقل شده است:

امام رضا (علیه‌السلام) به من فرمودند:

«ای سلیمان! به‌راستی که خداوند (تبارک‌وتعالی) مؤمنان را از نور خود آفرید و در رحمت خود رنگ‌آمیزی کرد[۱] و از آنان برای ما (اهل‌بیت) پیمانِ ولایت گرفت.

پس مؤمن، برادرِ [تنیِ] مؤمن است، از یک پدر و مادر؛ پدرش نورِ (الهی) است و مادرش رحمتِ (الهی.)[۲]

پس بپرهیز از فراستِ[۳] مؤمن؛ چراکه او با نور خدا، که از آن خلق شده است، می‌بیند.»

 

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] در متن حدیث، ماده «صبغ» به‌کار رفته است؛ به این معنا که چیزی را در رنگ بخوابانند تا رنگ در آن نفوذ کند و به آن رنگ در آید.

[۲] به همین دلیل است که در ادبیات دینی مؤمنان برادر ایمانی یکدیگر محسوب می‌شوند؛ پدر مشترکشان نور و مادر مشترکشان رحمت است.

[۳] فراست؛ یعنی توانایی پی بردن به باطن و عمق هرچیز، با نگاه به ظاهر و سطح آن.

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ

پس از مطالعه این کلام نورانی حضرت رضا (علیه‌السلام) و توضیحاتی که دوست فاضلم حجت‌الاسلام دین‌پرستی (در کانال «انباز») درباره‌اش مرقوم فرموده بودند، چندروزی درگیر فهم آن بودم و در نهایت «برداشت»هایی به ذهنم رسید که شاید بیانشان خالی از لطف نباشد.

 

ابتدا چهار «مقدمه» خدمتتان عرض می‌کنم و بعد پنج «برداشت» را به‌طور مختصر تقدیم می‌نمایم...

 

 

مقدمه۱:

بر اساس روایتی که ذکر شد، «ایمان» مولودِ پدری است که عبارت است از «نورِ» خدا و مادری که عبارت است از «رحمتِ» او. این نور در رحمت الهی قرار می‌گیرد تا رنگ رحمت را به خود گیرد.

از این بیان چنین برداشت می‌شود که سنخیتی وجود دارد میان «نور» و «نقش پدری» و میان «رحمت» و «نقش مادری».

 

مقدمه۲:

در روایتی که پیش‌تر با عنوان «حدیثی ساده و مهم در باب هستی‌شناسی عقل» منتشر شده بود، از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شد که: خلقتِ «عقل»، فرشته‌ای است که به تعداد تمام مخلوقات سر دارد و به هر انسانی سری تعلق دارد و هر سر صورتی دارد و روی آن صورت نام آن انسان نوشته شده است. در انتها نیز فرمودند که: مَثَلِ «عقل» در «قلب»، مَثَلِ چراغ است در وسط خانه. [علل‌الشرائع، ج۱، ص۹۸]

بر اساس این حدیث نبوی، «عقل» یک وجود واحد است که در «قلبِ» هر انسانی، شعبه‌ای دارد؛ مثل ژنراتوری که از آن به تک‌تک خانه‌ها سیم‌کشی شده و با نیروی آن، در هر خانه‌ای چراغی روشن شده‌است و صاحب این خانه، به نسبتِ اندازه و کیفیتِ چراغی که در خانه‌ی دلش دارد، می‌تواند اطراف خود را ببیند و بشناسد.

 

مقدمه۳:

بر اساس روایات متعدد (همان‌طور که انسان از خاک خلق شده است و جن از آتش،) «خلقت فرشتگان از نور است.» [تفسیرفرات‌، ج۱، ص۵۶]

با توجه به این مقدمه و مقدمه اول، «عقل» از جنسِ «نور» است؛ چراکه عقل فرشته‌ای است و جنس فرشتگان از نور هستند.

 

مقدمه۴:

از آیات قرآن و روایات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) چنین برداشت می‌شود که «قلب» که مرکز احساسات و عواطف و هیجانات روحی است، مثل یک ظرف عمل می‌کند و مظروف‌هایش عبارت‌اند از: ایمان، علم و عواطفی مثل حب و بغض، خوف و رجا، اضطراب و اطمینان و...

این ظرف می‌تواند از مظروف خود اثر (خوب یا بد) بپذیرد یا بر آن اثر (خوب یا بد) بگذارد؛ آن را تقویت کند یا موجب فسادش گردد. [معناشناسی قلب در قرآن؛ شعبان نصرتی]

 

 

برداشت۱:

با کنار هم قرار دادن مقدماتی که ذکر شد، سنخیت و شباهت‌هایی می‌یابید میان نور الهی، نور، چراغ، پرتوافکنی، عقل، عقلانیت، بینش، روشن‌گری، پدر و نقش پدری

و همچنین سنخیت و شباهت‌هایی می‌یابید میان رحمت الهی، رنگ، خانه، لطافت، قلب (دل)، مهربانی، گرایش، مهرورزی، مادر و نقش مادری

و اگر دقت کنید سنخیت و شباهت‌هایی می‌یابید میان:

- خوابانیده شدن نور الهی در رحمت الهی و تلطیف شدن نور با رنگ،

- استقرار عقل در خانه‌ی دل (قلب) و تلطیف عقلانیت با عواطف قلبی،

- قرار گرفتن چراغ در وسط خانه و پرتوافکنی‌ای که در خانه دارد و رنگی که فضای خانه به پرتوهای نور می‌بخشند،

- آمیخته شدن بینش و گرایش، و تعادل و کمالی که حاصل خواهد شد،

- نسبت میان مرد با زن، پدر با مادر، نقش پدری با نقش مادری؛ ورود پدر به خانه و آوردن رزق و آگاهی، با خانه‌داری مادر و مهرپراکنی و تلطیف و رنگ‌آمیزی و زیبایی‌بخشی او، [نسبتی که در مراحل تولید مثل مرد و زن و حتی در دخول اسپرم در تخمک و اثرگذاری و اثرپذیریشان نیز قابل درک است]

و در نتیجه تربیت فرزندانی صالح که حاصل این دو وجود هستند.

 

برداشت۲:

«ایمان»، حاصل آمیختن «نور عقل» و «رحمت قلب» است، ترکیبی از «عقلانیت» و «مهربانی»؛ عقلانیتی که در مهربانی خوابانده شده تا به رنگ آن درآید. پس «مؤمن» این دو خصلت را توأمان دارد.

 

برداشت۳:

برای پرورش فرزندی مؤمن، پدری لازم است که رفتارش عاقلانه و گفتارش روشنی‌بخش باشد، و مادری پرمهر که عواطف و احساساتش تنظیم باشند.

 

برداشت۴:

تأکیدی که در آموزه‌های دینی بر حفظ و حراست از نقش اصیل مرد و نقش اصیل زن در خانواده شده، حکمی است منطبق با عالم تکوین. مرد و زن ویژگی‌هایی دارند و به نسبت این ویژگی‌ها، نقش‌هایی را می‌پذیرند. جنگیدن با این ویژگی‌ها و نپذیرفتن نقش خود - چه از جانب مرد و چه از جانب زن - نه فقط جنگیدن با تشریع شارع، بلکه در افتادن با تکوین و طبیعت خویش نیز هست.

 

برداشت۵:

می‌توانیم از این منظر به احادیثی که در آن‌ها زنان ناقص‌العقل معرفی شده‌اند، نگاهی دوباره بیاندازیم. جنس «مرد» به‌خاطر نقشی که قرار است ایفا کند، با «عقلانیت» سازگاری بیش‌تری دارد و جنس «زن» به‌همین‌خاطر، با «رحمانیت». بنابراین عقلانیت در مرد بیش‌تر تجلی می‌یابد و رحمانیت در زن بیش‌تر.

نزد خداوند کسی مقرب‌تر است که ویژگی‌ها و اهداف خود و عالم هستی را بشناسد، نقشش را در این عالم بپذیرد و در راستای وظیفه‌اش بکوشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۱
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

«إِنَّ الْعَبْدَ لَیَکُونُ بَارّاً بِوَالِدَیْهِ فِی حَیَاتِهِمَا ثُمَّ یَمُوتَانِ فَلَا یَقْضِی عَنْهُمَا الدَّیْنَ وَ لَا یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ عَاقّاً وَ إِنَّهُ لَیَکُونُ فِی حَیَاتِهِمَا غَیْرَ بَارٍّ لَهُمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى عَنْهُمَا الدَّیْنَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَارّاً.»

 الزهد، ص۳۳

 

از امام باقر (علیه‌السلام) نقل شده است:

«به‌راستی که گاهی بنده، در زمان حیات پدر و مادرش، به آن‌ها نیکی می‌کند، اما پس از مرگشان بدهی‌شان را نمی‌پردازد و برایشان طلب آمرزش نمی‌کند و (به‌همین‌خاطر) خداوند او را عاقّ (نافرمان از والدین) محسوب می‌کند.

و گاهی بنده، در زمان حیات پدر و مادرش، به آن‌ها نیکی نمی‌کند، اما پس از مرگشان بدهی‌شان را می‌پردازد و برایشان طلب آمرزش می‌کند و (به‌همین‌خاطر) خداوند او را نیکی‌کننده (به والدین) محسوب می‌کند.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۰۸:۱۵
ابوالفضل رهبر

 

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

«وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ یَزِیدَ اللَّهُ فِی عُمُرِکَ فَسُرَّ أَبَوَیْکَ‏.»

 الزهد، ص۳۳

 

از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:

«اگر دوست داری که خداوند بر عمرت بیافزاید، پدر و مادرت را خوشحال کن.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۱۳:۱۵
ابوالفضل رهبر

 ️

گاهی به ذهن انسان خطور می‌کند که: خب، پدر و مادر من که الحمدلله سر پا هستند یا وضع مالی‌شان که فعلاً خوب است و نیازی ندارند من کمکشان کنم و نیازهایشان را برطرف کنم؛

- من چرا ببرمشان دکتر؟

- من چرا داروهایشان را بخرم؟

- من چرا غذا بپزم؟

- من چرا خریدشان را انجام دهم؟

- من چرا...

 

اما امام صادق (علیه‌السلام) در توضیح این فرمان الهی که «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»؛ «و به پدر و مادر نیکی کنید» (إسراء:۲۳)، فرموده‌اند:

 

««الْإِحْسَانُ»؛‏ أَنْ‏ تُحْسِنَ‏ صُحْبَتَهُمَا وَ أَنْ لَا تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یَسْأَلَاکَ شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجَانِ إِلَیْهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیَیْنِ.»

 الکافی، ج‏۲، ص۱۵۸

«نیکی کردن؛ یعنی با آن‌ها به نیکویی همنشینی نمایی و آن‌ها را به زحمت نیاندازی که آن‌چه نیاز دارند را از تو بخواهند، حتی اگر توان‌گر باشند.»

 

مقصود این است که حتی اگر فقیر یا ناتوان نیستند و توانایی رفع نیازها و تأمین مایحتاجشان را دارند، پیش‌دستی کن و نیازهایشان را برطرف نما.

چه رسد به این‌که والدین انسان، توان تأمین نیازهایشان را نیز نداشته باشند!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۰۷:۲۷
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ: قَرَأْتُ فِی کِتَابِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع:

«یَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِی أَنَّ الْمَوَالِیَ إِذَا رَکِبْتَ أَخْرَجُوکَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِیرِ فَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ بُخْلٍ مِنْهُمْ لِئَلَّا یَنَالَ مِنْکَ أَحَدٌ خَیْراً وَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّی عَلَیْکَ لَا یَکُنْ مَدْخَلُکَ وَ مَخْرَجُکَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْکَبِیرِ فَإِذَا رَکِبْتَ فَلْیَکُنْ مَعَکَ ذَهَبٌ وَ فِضَّةٌ ثُمَّ لَا یَسْأَلُکَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَیْتَهُ وَ مَنْ سَأَلَکَ مِنْ عُمُومَتِکَ أَنْ تَبَرَّهُ فَلَا تُعْطِهِ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِینَ دِینَاراً وَ الْکَثِیرُ إِلَیْکَ وَ مَنْ سَأَلَکَ مِنْ عَمَّاتِکَ فَلَا تُعْطِهَا أَقَلَّ مِنْ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِینَ دِینَاراً وَ الْکَثِیرُ إِلَیْکَ إِنِّی إِنَّمَا أُرِیدُ بِذَلِکَ أَنْ یَرْفَعَکَ اللَّهُ فَأَنْفِقْ وَ لَا تَخْشَ مِنْ ذِی الْعَرْشِ إِقْتَاراً.»

 الکافی، ج۴، ص۴۳

 

ابن ابی‌نصر بزنطی گوید:

در نامه‌ی امام رضا به امام جواد (علیهماالسلام) خواندم (که نوشته شده بود):

«ای ابو جعفر! به من خبر رسیده که خدمتکاران هرگاه تو را با مرکب جابه‌جا می‌کنند، از درب کوچک (اختصاصی) عبور می‌دهند[*] و این به‌خاطر بُخلِ آن‌هاست؛ تا از تو به کسی خیری نرسد.

از تو می‌خواهم - قسم به حقی که بر گردنت دارم - ورود و خروجت فقط از درب بزرگ (عمومی) باشد

و وقتی سوار بر مرکب عبور می‌کنی، حتماً با خودت (سکه‌های) طلا و نقره همراه داشته باشی و آن‌گاه هرکس از تو چیزی خواست، به او ببخش.

اگر یکی از عموهایت از تو خواست نیکی‌ای به او کنی، کم‌تر از پنجاه دینار (سکه طلا) به او نده و اختیار با خودت است که بیشتر بدهی

و اگر یکی از عمه‌هایت از تو چیزی خواست، کم‌تر از بیست‌وپنج دینار به او نده و اختیار با خودت است که بیشتر بدهی.

قصدم از این توصیه‌ها فقط این است که خداوند (مقامِ) تو را والا گرداند.

پس انفاق کن و از جانب (خداوندِ) صاحب عرش، نگران نباش که (با انفاق) تنگ‌دست شوی.»

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[*] امام جواد (علیه‌السلام) در آن روزگار حدود شش هفت سال داشته‌اند و چون فرزند ولی‌عهدِ خلیفه‌ی مسلمین بوده‌اند، یکی از آقازاده‌های روزگار خویش محسوب می‌شدند و با احترام ویژه‌ای با ایشان رفتار می‌شده.

به همین خاطر، امام رضا (علیه‌السلام) توصیه‌های لازم را به فرزندشان اعلام داشته‌اند تا در حلقه‌ی اطرافیان بخیل و تشریفات احمقانه محصور نشوند و چهره‌ی مردمی‌شان تقویت گردد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۲۵
ابوالفضل رهبر

 

...عَنِ السَّکُونِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا مَغْمُومٌ مَکْرُوبٌ. فَقَالَ لِی: «یَا سَکُونِیُّ مِمَّا غَمُّکَ؟» قُلْتُ: وُلِدَتْ لِی ابْنَةٌ. فَقَالَ: «یَا سَکُونِیُّ عَلَى الْأَرْضِ ثِقْلُهَا وَ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا تَعِیشُ فِی غَیْرِ أَجَلِکَ وَ تَأْکُلُ مِنْ غَیْرِ رِزْقِکَ.» فَسَرَّى وَ اللَّهِ عَنِّی فَقَالَ لِی: «مَا سَمَّیْتَهَا؟» قُلْتُ: فَاطِمَةَ. قَالَ: «آهِ آهِ.» ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ فَقَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ إِذَا کَانَ ذَکَراً أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهُ وَ یَسْتَحْسِنَ اسْمَهُ وَ یُعَلِّمَهُ کِتَابَ اللَّهِ وَ یُطَهِّرَهُ وَ یُعَلِّمَهُ السِّبَاحَةَ وَ إِذَا کَانَتْ أُنْثَى أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهَا وَ یَسْتَحْسِنَ اسْمَهَا وَ یُعَلِّمَهَا سُورَةَ النُّورِ وَ لَا یُعَلِّمَهَا سُورَةَ یُوسُفَ وَ لَا یُنْزِلَهَا الْغُرَفَ وَ یُعَجِّلَ سَرَاحَهَا إِلَى بَیْتِ زَوْجِهَا.» أَمَّا إِذَا سَمَّیْتَهَا فَاطِمَةَ فَلَا تَسُبَّهَا وَ لَا تَلْعَنْهَا وَ لَا تَضْرِبْهَا.»

 الکافی ، ج‏۶، ص۴۹

 

از سکونی نقل شده است:

خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیدم، درحالی‌که بسیار ناراحت و اندوهگین بودم.

حضرت به من فرمودند:

«ای سکونی! ناراحتی‌ات از چیست؟»

عرض کردم:

برایم دختری به دنیا آمده.

حضرت فرمودند:

«ای سکونی! سنگینیِ آن دختر بر دوش زمین و روزی‌اش بر عهده‌ی خداوند است. خارج از محدوده‌ی عمر تو زندگی می‌کند[1] و از غیر روزیِ تو می‌خورد.»

سکونی گوید:

به خدا قسم، حضرت (با این سخنان) ناراحتی‌ام را برطرف کردند.

بعد به من فرمودند:

«او را چه نامیده‌ای؟»

عرض کردم:

فاطمه.

فرمودند:

«آه.. آه..»

سپس دستشان را بر پیشانی‌شان گذاشتند و فرمودند:

«رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند:

 

«حق فرزند بر (گردنِ) پدرش این است که:

اگر پسر بود، مادرش را تحویل بگیرد،[2] اسمی زیبا برایش انتخاب کند، کتاب خدا را به او بیاموزد، او را طاهر[3] گرداند و به او شنا یاد دهد

و اگر دختر بود، مادرش را تحویل بگیرد، اسمی زیبا برایش انتخاب کند، سوره نور را به او بیاموزد، سوره یوسف را به او یاد ندهد،[4] او را در اتاق‌های بالای خانه جای ندهد[5] و در فرستادنش به خانه شوهرش عجله کند.»

 

اما حال که او را فاطمه نامیده‌ای، پس به او ناسزا نگو، نفرینش نکن و او را نزن.»

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] یعنی: از عمر تو نمی‌کاهد.

[2] «استفراه» (که در متن حدیث آمده است) یعنی: در رفاه قرار دادن و ارزشمند شمردن.

[3] «طهارت»: پاکیزگی مادی و معنوی، در مقابل آلودگی و پلیدی.

[4] پس حتی هنگام ارائه مضامین کاملاً دینی به فرزندان نیز باید رعایت مضمون آن را نمود.

[5] مقصود، اتاق‌هایی است که از بیرون دید دارد و در معرض نگاه نامحرم است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۴
ابوالفضل رهبر

 

غروب یک روز تابستانی، تهِ یک خیابانِ سوت‌وکور، جایی که می‌شد مطمئن بود آشنایی عبور نمی‌کند، سیگار دوم را روشن کردم و با هیجان چند پُک زدم. نگاهی به جیب پیراهنم انداختم. پنج‌شش نخِ دیگر هم داشتم.

صبح آن روز با پدربزرگم به باغش که خارج شهر بود، رفته بودم. از بچه‌گی او را دوست داشتم. اصولاً به‌خلاف هم‌سن‌وسال‌هایم دوست داشتم کنار مُسن‌ترها بنشینم و از خاطرات و تجربیاتشان بچشم.

باغ پدربزرگم، علاوه بر باغبانِ مهربانش، امتیازات دیگری هم داشت؛ یک استخر کوچک، درختان میوه و بوته‌های خیاری که بویشان مستت می‌کرد.

پدربزرگم سیگاری بود و به رسم پیش‌کسوتان، «شیراز» می‌کشید و گاه «بهمن». همیشه توی انبار باغش یک کارتن سیگار داشت و با خیال راحت، از صبح تا شب یکی‌دو بسته دود می‌کرد.

نوجوان بودم، و پیرمردی که جلوی باغش، روی یک تخت چوبی، به متکا لم می‌داد و آتش‌به‌آتش سیگار می‌کشید، به چشمم بزرگ می‌نمود. از این حالتش خوشم می‌آمد. اصلاً شاید علت سیگاری شدن دایی کوچکم هم همین بود.

آن روز دیگر طاقت نیاوردم. میان چُرت‌های بعدازظهرش، به انبار رفتم. دو سه نخ برداشتم و خودم را به ته باغ رساندم. یکی روشن کردم و چند پُک زدم و سرفه و... احساس کردم پدربزرگم بیدار شده. سریع انداختمش زمین و آمدم جلوی باغ.

هنوز خواب بود. دوباره برگشتم. یکی دیگر روشن کردم و این‌بار با خیالی راحت‌تر کشیدم... و خوشم آمد. نه از بوی گندش، که از دود سحرانگیز و از این حالتش؛ این‌که مثل بزرگترها شده بودم، مثل پدربزرگم.

این شد که موقع برگشت، وقتی پیرمرد مشغول چیدن میوه و بادمجان در کیسه‌ها بود، دوباره به انبار رفتم و چندتای دیگر از کارتن برداشتم. آن چندتا، در میان آن همه، گم بود و مطمئن بودم که متوجه نخواهد شد.

از مسیر طولانی و کسل‌کننده‌ی همیشه‌گی، به خانه برگشتیم. به بهانه‌ای زدم بیرون. رفتم تهِ همان خیابان سوت‌وکوری که گفتم، و سیگار اول و دوم و...

در میانه‌ی دومی بودم که فکری مزاحمم شد. از همان دور به صورتم خَنج می‌کشید. بعد نزدیک و نزدیک‌تر شد. جلویم ایستاد. مچم را گرفت. نگاهم به دستم افتاد و به آتش سرخی که از میان دودها سو سو می‌زد. آن‌قدر مچم را فشار داد که سیگار از دستم افتاد. بعد دستِ تسلیم‌شده‌ام را در جیب پیراهنم فرو کرد. همه سیگارها را در آورد، خُرد کرد و گوشه‌ای ریخت.

آن فکر مزاحم، حرف پدرم بود که در یک جای‌گاه مناسب زده شده بود؛ در جایِ مناسب و گاهِ مناسب.

کوچک‌تر که بودم، وقتی مردی مچاله‌شده از مواد مخدر را دیدم، و وقتی از آن حالتش منزجر شدم، گفت: «بابا جون! اینا همه‌ش از سیگار شروع می‌شه؛ هیچ معتادی نیست که از سیگار شروع نکرده‌باشه.» این را با همان لحن دلسوزانه و مخلصانه‌اش گفت.

این بود که سال‌ها بعد، مرا به فکر انداخت و آینده‌ی منزجرکننده‌ی احتمالی‌ام را جلوی چشمم آورد. این‌طور شد که سبک‌سنگین کردم و تصمیم گرفتم دیگر نکشم.

 

این، مصداق سخن حکیمانه پدر مهربان امت، امیر مؤمنان (علیه‌الصلاةوالسلام) است که:

«الْعِلْمُ فِی الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِی الْحَجَرِ.»

 کنزالفوائد، ج۱، ص۳۱۹

«علم (اگر) در خردسالی (آموخته شود)، مانند نقشی است که بر سنگ، حَک می‌شود.»

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] حواسمان باشد که به بچه‌هایمان چه می‌گوییم، چه‌گونه می‌گوییم و در چه جای‌گاهی می‌گوییم. این حرف‌ها - چه خوب و چه بد - در ذهن بچه‌ها حکّ می‌شوند و در بزن‌گاه‌ها به سراغشان می‌روند.

[2] سیگاری‌ها هم حواسشان باشد که ممکن است با هر پُکشان به سیگار، آینده‌ی کودکی را نیز دود کنند!

[3] کاش بیش‌تر قدر پدرهایمان را بدانیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۱
ابوالفضل رهبر

 

پیش‌تر درباره قانون کلی و غیرقابل‌تغییرِ «کَمَا تَدِینُ‏ تُدَانُ‏» (از هر دست بدهی، با همان دست می‌گیری)، چند حدیث ارائه شده‌بود.

یکی دیگر از شاخه‌های این قانون، نوع رفتار فرزندان با پدرانشان است؛

 

...عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏:

«بَرُّوا آبَاءَکُمْ یَبَرَّکُمْ أَبْنَاؤُکُمْ.»

 الکافی، ج‏۵، ص۵۵۴

 

عبید بن زراره از امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرده‌است که فرمودند:

«با پدرانتان خوش‌رفتاری کنید تا پسرانتان با شما خوش‌رفتاری کنند.»

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای مطالعه بیشتر، مراجعه شود به:

هشدارهایی هول‌ناک درباره ناموس، که باید جدی گرفت

خود دانی ...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۱۷
ابوالفضل رهبر

غروب یک روز تابستانی، تهِ یک خیابانِ سوت و کور، جایی که می‌شد مطمئن بود آشنایی عبور نمی‌کند، سیگار دوم را روشن کردم و با هیجان چند پُک زدم. نگاهی به جیب پیراهنم انداختم. پنج‌شش نخِ دیگر داشتم.

صبح آن روز با پدربزرگم به باغش که خارج شهر بود، رفته بودم. از بچه‌گی او را دوست داشتم. اصولاً به‌خلاف هم‌سن‌وسال‌هایم دوست داشتم کنار مُسن‌ترها بنشینم و از خاطرات و تجربیاتشان بچشم.

باغ پدربزرگم علاوه بر باغبانِ مهربانش، امتیازات دیگری هم داشت؛ یک استخر کوچک، درختان میوه و بوته‌های خیاری که بویشان مستت می‌کرد.

پدربزرگم سیگاری بود و به رسم پیش‌کسوتان، «شیراز» می‌کشید و گاه «بهمن». همیشه توی انبار باغش یک کارتن سیگار داشت و با خیال راحت، از صبح تا شب یکی‌دو بسته دود می‌کرد.

نوجوان بودم، و پیرمردی که جلوی باغش، روی یک تخت چوبی، به متکا لم می‌داد و آتش‌به‌آتش سیگار می‌کشید، به چشمم بزرگ می‌نمود. از این حالتش خوشم می‌آمد. اصلاً شاید علت سیگاری شدن دایی کوچکم هم همین بود.

آن روز دیگر طاقت نیاوردم. میان چرت‌های بعدازظهرش، به انبار رفتم. دو سه نخ برداشتم و خودم را به ته باغ رساندم. یکی روشن کردم و چند پک زدم و سرفه و... احساس کردم پدربزرگم بیدار شده. سریع انداختمش زمین و آمدم جلوی باغ.

هنوز خواب بود. دوباره برگشتم. یکی دیگر روشن کردم و این‌بار با خیالی راحت‌تر کشیدم... و خوشم آمد. نه از بوی گندش، که از دود سحرانگیز و از این حالتش. از این که مثل بزرگترها شده بودم، مثل پدربزرگم.

این شد که موقع برگشت، وقتی پیرمرد مشغول چیدن میوه و بادمجان در کیسه بود، دوباره به انبار رفتم و چند تا دیگر از کارتن برداشتم. آن چند تا در میان آن همه، گم بود و مطمئن بودم که متوجه نخواهد شد.

از راه کسل‌کننده‌ی همیشه‌گی، به خانه برگشتیم. به بهانه‌ای زدم بیرون. رفتم به ته همان خیابان که گفتم، و اولی و دومی...

در میانه‌ی دومی بودم که فکری مزاحم شد. از همان دور به صورتم خَنج می‌کشید. بعد نزدیک و نزدیک تر شد. جلویم ایستاد. مچ دستم را گرفت. نگاهم افتاد به دستم و به آتش سرخی که از میان دودها سو سو می‌زد. آن‌قدر مچم را فشار داد که سیگار از دستم افتاد. بعد دست تسلیم شده ام را در جیب پیراهنم فرو کرد. همه‌شان را در آوردم. خُرد کردم و گوشه‌ای ریختم.

آن فکر مزاحم، حرف پدرم بود که در یک جای‌گاه مناسب زده شده بود؛ در جایِ مناسب و در گاهِ مناسب.

کوچک‌تر که بودم، وقتی مردی مچاله‌شده‌ازمواد را دیدم، و وقتی از آن حالتش منزجر شدم، گفته بود: «بابا! اینا همه‌ش از سیگار شروع می‌شه. هیچ معتادی نیست که از سیگار شروع نکرده باشه. مقدمه‌ش همین لامصبه!»
این‌ها را با لحنی دلسوزانه و مخلصانه گفت.

این بود، که سال‌ها بعد، مرا به فکر انداخت و آینده‌ی منزجر کننده‌ام را به چشمم آورد.
این شد که سبک‌سنگین کردم و تصمیم گرفتم دیگر نکشم.


حواسمان باشد که به بچه‌هامان چه می‌گوییم و چه‌گونه می‌گوییم و در چه جای‌گاهی می‌گوییم.

این حرف‌ها، چه خوب و چه بد، در ذهنشان حکّ می‌شوند و در بزن‌گاه‌ها به سراغشان می‌روند.
______________________________________

پانوشت: سیگاری‌ها هم حواسشان باشد که ممکن است با هر سیگارشان، آینده‌ی کودکی را نیز دود کنند!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۳۰
ابوالفضل رهبر

نهادهای بین‌المللی، در فاصله سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲، مبالغ زیر را برای کنترل جمعیت ایران، مرحمت فرموده‌اند! 

 

 

1- ۱۵۰ میلیون دلار مساعدت یونسکو و سازمان ملل در امر کنترل جمعیت در روستاهای ایران، در سال ۱۳۶۸؛

2- اعطای 4 میلیون دلار کمک برای کنترل جمعیت در سال ۱۳۷۱؛

3- مصوبه کمک ۱۰ میلیون دلاری صندوق جمعیت ملل متحد برای ایران در ژنو (در چارچوب این طرح، وسایل پیشگیری از بارداری در اختیار وزارت بهداشت ایران قرار گرفته است.)؛

4- سرمایه‌گذاری ۴ میلیون دلاری صندوق جمعیت سازمان ملل متحد برای انجام پروژه‌های آموزشی و تحقیقاتی کنترل جمعیت در ایران، در سال ۱۳۷۱؛

5- وام ۱۵۰ میلیون دلاری صندوق جمعیت ملل متحد برای تنظیم خانواده در ایران، در سال ۱۳۷۲ و انتخاب ایران به عنوان مرکزی برای آموزش کنترل جمعیت کشورهای آسیای میانه؛

6- قرار گرفتن کمک ۱/۸ میلیون دلاری به ایران در محورهای برنامه پنج‌ساله یونیسف، در سال ۱۳۷۲؛

منبع: نشریه عهد ، شماره ۱۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۵۷
ابوالفضل رهبر