ماجرای آقای «میم»؛ ماجرای همه «ما»
آقای «میم» از دوستان طلبهام است.
مدتی است مواضعش نسبت به انقلاب و نظام تغییر کرده و میتوان گفت رادیکال شده؛
- در انتخابات شرکت نمیکند،
- دائم از همهکس و همهچیز انتقاد میکند،
- از ظلمها و خطاها و از تقصیرها و قصورها میگوید،
- میگوید حکومت آخوندی بهتر از این نمیشود، آقایان اشتباه کردند که انقلاب کردند و حالا جرأت ندارند بگویند غلط کردیم،
- میگوید وضع روزبهروز بدتر خواهد شد و...
آنشب در مورد مشکلات و ظلمها، حرفهایی زده شد و من در این رابطه، بحثی نکردم؛
- نگفتم که تو فقط تاریکیها را میبینی، این روشنیها را هم ببین،
- نگفتم که خیلی از نقلقولها و خبرهایی که میگویی، سانسورشده، یکطرفه و با عینک خودت و همفکرانت است،
- نگفتم که تصور کن اگر انقلاب نمیشد، با همان فرمانی که داشتیم میرفتیم، وضع چهطور بود،
نگفتم؛ چون میدانستم اینها را بارها شنیده و برایش کلیشهای و گوشندادنی شده.
فقط گفتم هر حکومتی سر کار باشد، وضع، کموبیش همین است. مشکل، فرهنگی و از متن جامعه است. آن رؤسا و مدیران هم یکی از ما هستند. (آقای «میم» تأیید کرد.)
گفتم به قول آن بزرگ: «ما همه فرعونیم، مصرهایمان کوچک و بزرگ است.» هرکس، هرجا که هست، آنقدر که سلطه و نفوذ دارد و آنقدر که دستش میرسد، ظلم میکند؛ راننده، کاسب، کارمند، کارفرما، پدر، مادر، برادرِ بزرگتر و... (آقای «میم» با سر و زبان تأیید کرد.)
کات | چند دقیقه بعد...
بحث عوض شده بود؛
آقای «میم» از این گفت که برای امتحانات شفاهیِ درس خارج، سر درسی نرفته و با فلان استادِ درسِ خارج که با او آشناست، صحبت کرده و تأییدیه چهارسال را گرفته که در درس او شرکت میکرده.
(طلاب مقطع درس خارج، در درس استادی شرکت میکنند و آخر سال از آن استاد تأییدیه حضور در آن درس را میگیرند، تا بتوانند امتحان شفاهی دهند و از یک مقطع تحصیلی عبور کنند.)
کات | چند دقیقه بعد...
آقای «میم» گفت خانمم دارد دکترا میخواند و من چند مقاله به نام او نوشتهام، تا از آزمون جامع دکتری معاف شود.
(دانشجویان مقطع دکترا، پس از گذراندن واحدهای آموزشی، در آزمونی شرکت میکنند، تا بتوانند در صورت قبولی، پایاننامه بنویسند و مدرک دکترا بگیرند.)
خانم آقای «میم» شاغل است و ارتقاء مدرک، منجر به افزایش حقوقش میشود.
کات | پایان!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت۱: چند ماجرای دیگر هم از این قبیل در ذهنم هست؛ این، ماجرای «ما»ست.
پانوشت۲: غرضم از این یادداشت، مُبرّا دانستن و عقلکل جا زدن خودم نبود. من هم فرعونی هستم، در قدوقواره خودم. قصدم این بود که به عمق مشکل هم نگاهی بیاندازیم.