دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

در دست عهد دولت او دستوار باد...

دستوار

اللهم‌صل‌علی‌محمد‌ و آل‌محمد و عجل‌فرجهم

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۸ فروردين ۰۳، ۰۱:۰۶ - M
    👍

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تقیه» ثبت شده است

 

پیش‌تر در مورد محبت برخی خلفای بنی‌عباس به اهل بیت (علیهم السلام) و آگاهی‌شان نسبت به حقانیت و منزلت ایشان روایاتی ذکر شد.

 

ملاحظه شد که آنان به خاطر ترس از قیام اهل بیت (علیهم السلام) ـ به قول امام حسن عسکری (علیه السلام) ـ همواره شمشیرهای‌شان را بر سر آن بزرگواران قرار داده بودند و یکی را پس از دیگری به شهادت می‌رساندند.
در روایت ذیل نیز نقل شده است که منصور دوانیقی پس از این‌که امام صادق (علیه السلام) به دستور او به شهادت می‌رسد، برای ایشان می‌گرید و در عین حال، دستور قتل جانشین‌شان را نیز صادر می‌کند!

 

ابو ایوب نحوی نقل کرده است:
ابو جعفر منصور (دوانیقی)، نیمه‌شبی (کسانی را) دنبال من فرستاد. نزد او رفتم و بر او وارد شدم، در حالی که بر تخت نشسته بود و شمعی مقابلش بود و در دستش نامه‌ای بود. وقتی به او سلام کردم، در حالی که گریه می‌کرد، نامه را به سویم پرتاب کرد.

 

به من گفت: «این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که به ما خبر داده جعفر بن محمد (علیهما السلام) مرده است. إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، کجا شخصی مثل جعفر را می‌توان یافت؟»
سپس گفت: «بنویس»

 

من مقدمه نامه (به حاکم مدینه) را نوشتم.

 

گفت: «بنویس: اگر (جعفر بن محمد) کسی را به طور مشخص وصیِ خود کرده است، او را (نزد خود)حاضر کن و گردنش را بزن!»

 

(بعدها) پاسخِ نامه آمد که «او (امام صادق) پنج نفر را وصیِ خود کرده است که یکی‌شان ابو جعفر منصور (دوانیقی) است و (بقیه:) محمد بن سلیمان (حاکم مدینه)، عبدالله (فرزند بزرگشان؛ عبدالله افطح)، موسی (فرزند دیگرشان؛ امام کاظم) و حمیده (همسرشان؛ مادر امام کاظم).»

 

آن‌گاه منصور گفت: «این‌ها را نمی‌توان کشت.»

 

 الکافی، ج‏۱، ص۳۱۰

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت: یکی از دلائل انشعاب فرقه فطحیه (که عبدالله افطح را جانشین امام صادق و امام هفتم می‌دانند) همین وصیت امام صادق است.

چنان‌چه قبلاً ذکر شده است، اهل بیت برای رفع خطرات از سلسله امامت و جامعه شیعی، گاه اختلافاتی را میان شیعیان شکل می‌دادند، تا حکومت از انسجام شیعیان احساس خطر نکند و کمر به نابودی‌شان نبندد.

بعد از شهادت امام صادق، جمعی از علمای شیعه نزد عبدالله افطح رفتند و سؤالاتی از او پرسیدند و وقتی دیدند قادر به پاسخ‌گویی نیست، متوجه شدند او شأن امامت را ندارد. با این روشن‌گری، بسیاری از خطاکاران بازگشتند. بعضی دیگر هم که بر امامت عبدالله اصرار داشتند، پس از مرگش (که به فاصله هفتاد روز از شهادت امام صادق رخ داد) به امام کاظم رجوع کردند. به این ترتیب فرقه فطحیه پس از مدتی، آرام آرام مضمحل شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۶
ابوالفضل رهبر

 

پیش‌تر در مورد نفوذ «علی بن یقطین» در دستگاه خلافت (تا حد مقام وزارت هارون الرشید) و تقیه شدیدش، روایتی نقل شده بود. اما او تنها نفوذی شیعیان در دستگاه عباسیان نبوده است.

 

یکی دیگر از اصحاب اهل بیت (علیهم السلام) که با رعایت تقیه، در حکومت نفوذ کرده بود، «عبدالله بن سِنان» است.

 

«نجاشی» (رجالی بزرگ شیعه) در «الفهرست» (ص214)، او را چنین توصیف می کند:
«عبدالله بن سنان بن طریف» اهل کوفه، هم‌پیمان با قبیله بنی هاشم و خزانه‌دار منصور (دوانیقی)، مهدی، (موسی) الهادی و (هارون) الرشید بوده است. وی از اصحاب مورد اعتماد و جلیل‌القدر ماست و بر وثاقتش خدشه‌ای وارد نیست. او از امام صادق و به گفته برخی، از امام کاظم (علیهما السلام) روایت نقل کرده است و سه کتاب در باب نماز و سایر ابواب حلال و حرام تألیف کرده است.»

 

تسلّط بر اموال حکومتیِ چهار تن از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)، عبدالله بن سنان را به تقیه‌ای شدید وا داشته بود، تا جایی که رابطه‌اش با ائمه، با گذشت چندین قرن، از اهل سنت مخفی مانده بود؛
رجالیان بزرگ اهل سنت مثل «خطیب بغدادی» (متوفای ۴۶۳ق) در «تاریخ بغداد» (ج۹، ص۴۷۵) و «مِزّی» (متوفای ۷۴۲ق) در «تهذیب الکمال» (ج۳۴، ص۲۸۳)، از «عبدالله بن سنان» نام برده‌اند و در مورد او و منصبش مطالبی بیان کرده‌اند، اما علی‌رغم حساسیت به کوچک‌ترین تمایل افراد به تشیع، به این مسئله اشاره‌ای ندارند.

 

بااین‌حال، تقیه شدید، «عبدالله بن سنان» را از فعالیت در عرصه نقل حدیث و تألیف کتاب و تربیت شاگرد باز نداشته بود؛ چنان‌که تنها در «الکافی»، «کتاب من لایحضره الفقیه» و «التهذیب»، بیش از ۱۲۰۰ حدیث از (احادیث موجود در کتاب‌های) او نقل شده است.
در زیر روایتی از عبدالله بن سنان ذکر می‌گردد که حاکی از فعالیت فراوان و مرجعیت او در عرصه حدیث است:

 

...عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ‏ سِنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: «یَجِیئُنِی الْقَوْمُ فَیَسْتَمِعُونَ مِنِّی حَدِیثَکُمْ فَأَضْجَرُ وَ لَا أَقْوَى» قالَ:

«فَاقْرَأْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَوَّلِهِ حَدِیثاً وَ مِنْ وَسَطِهِ حَدِیثاً وَ مِنْ‏ آخِرِهِ‏ حَدِیثاً.»

 الکافی، ج۱، ص۵۱

از عبدالله بن سنان نقل شده است که گفت: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: عده زیادی نزد من می‌آیند تا احادیث شما را از من استماع کنند، اما من خسته می‌شوم و قدرت این کار را ندارم. (چاره چیست؟)» حضرت فرمودند:

«حدیثی از اول، حدیثی از وسط و حدیثی از آخرِ (کتابت) برای آن‌ها قرائت کن (کفایت می‌کند.)»

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ضروری: عده‌ای که عبدالله بن سنان به آن‌ها اشاره می‌کند، راویان و محدّثان بوده‌اند. شیوه صحیح «نقل حدیث» نیز در آن زمان (تا قرن‌ها) چنین بود که اگر کسی می‌خواست احادیث موجود در کتاب استادی را برای دیگران روایت کند، باید از آن استاد «اجازه» می‌داشت. برای این منظور باید نزد او می‌رفت و طی چندین جلسه، استاد تمام احادیث کتابش را برای او «قرائت» می‌کرد تا شاگرد «استماع» کند، به «کتابت» در آورد و بعد یادداشت‌هایش را مجدداً برای استاد «قرائت» کند (یا به او بدهد) تا تأیید کند. آن‌گاه «اجازه» می‌یافت که احادیث موجود در آن کتاب را برای دیگران روایت کند. امام صادق (علیه السلام) به دلیل الزامات شرایط تقیه و مشغله فراوان عبدالله بن سنان، در مورد او استثناء قائل شده بودند و نقل روایت به شیوه‌ای که در این حدیث بیان شد را به او اجازه داده بودند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۹
ابوالفضل رهبر

 

...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عِیسَى، قَالَ، کُنَّا عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) وَ عِنْدَهُ یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، فَأَوْمَى أَبُو الْحَسَنِ (ع) إِلَى یُونُسَ: ادْخُلِ الْبَیْتَ! فَإِذَا بَیْتٌ مُسْبَلٌ عَلَیْهِ سِتْرٌ، وَ إِیَّاکَ أَنْ تَتَحَرَّکَ حَتَّى تُؤْذَنَ لَکَ! فَدَخَلَ الْبَصْرِیُّونَ وَ أَکْثَرُوا مِنَ الْوَقِیعَةِ وَ الْقَوْلِ فِی یُونُسَ، وَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) مُطْرِقٌ، حَتَّى لَمَّا أَکْثَرُوا وَ قَامُوا فَوَدَّعُوا وَ خَرَجُوا: فَأَذِنَ لِیُونُسَ بِالْخُرُوجِ، فَخَرَجَ بَاکِیاً فَقَالَ: جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ إِنِّی أُحَامِی عَنْ هَذِهِ الْمَقَالَةِ وَ هَذِهِ حَالِی عِنْدَ أَصْحَابِی! فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (ع): «یَا یُونُسُ وَ مَا عَلَیْکَ مِمَّا یَقُولُونَ إِذَا کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً! یَا یُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ، وَ اتْرُکْهُمْ مِمَّا لَا یَعْرِفُونَ، کَأَنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تُکَذَّبَ عَلَى اللَّهِ فِی عَرْشِهِ، یَا یُونُسُ وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ الْیُمْنَى دُرَّةٌ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ بَعْرَةٌ أَوْ قَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ، أَوْ بَعْرَةٌ فَقَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ، هَلْ یَنْفَعُکَ ذَلِکَ شَیْئاً؟» فَقُلْتُ: لَا، فَقَالَ: «هَکَذَا أَنْتَ یَا یُونُسُ، إِذْ کُنْتَ عَلَى الصَّوَابِ وَ کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً لَمْ یَضُرَّکَ مَا قَالَ النَّاسُ.»

 

جعفر بن عیسی بن عُبید، نقل می‌کند:

(با جمعی از شیعیان) نزد امام رضا (علیه‌السلام) بودیم و «یونس بن عبدالرحمن» نیز با ما بود. همان‌موقع عده‌ای از اهل بصره اجازه ورود خواستند. 

امام به یونس اشاره کرد که داخل اطاقی که با پرده پوشیده شده بود، برود و تا وقتی اجازه نفرموده‌اند، حرکتی نکند.

سپس اهالی بصره وارد شدند و در مورد یونس، بسیار حرف‌ها زدند و بدگویی‌ها کردند. اما امام به زمین می‌نگریست و هیچ نمی‌گفت، تا وقتی‌ که آنان بلند شدند و

خداحافظی کردند و رفتند. 

آن‌گاه حضرت به یونس اجازه داد که (از اطاق) خارج شود.

 

- یونس درحالی‌که گریه می‌کرد، (از اطاق) خارج شد و گفت: «خداوند مرا فدای شما گرداند! من از این مذهب دفاع می‌کنم و حال و وضعم، در میان یارانم چنین است!»

- حضرت فرمودند: 

«ای یونس! وقتی امامت از تو راضی است، چه ضرری به تو می‌رسد؟ 

ای یونس! با مردم در مورد چیزهایی که می‌توانند بفهمند، سخن بگو، و سخنانی را که نمی‌توانند بفهمند، با آنان در میان مگذار. 

ای یونس! اگر در دست راستت، گوهری گران‌بها باشد و مردم بگویند پشکل است، آیا ضرری به تو می‌رسد؟ یا اگر در آن پشکلی باشد و مردم بگویند گوهر است، آیا نفعی برایت دارد؟»

 

- عرض کرد: «خیر»

- حضرت فرمودند:

«تو نیز چنین هستی، حال که در راه صحیح هستی و امامت از تو راضی است، حرف مردم ضرری به تو نمی‌رساند.»

 [رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۸۷]

 

 

 

پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱) «یونس بن عبدالرحمن»، از برجسته‌ترین &اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا (علیهم‌السلام) بوده‌است. وی پس از وفات امام کاظم (علیه‌السلام) پیشنهاد کلان مالی سران فتنه‌ی وقف را رد می‌کند و به امام رضا (علیه‌السلام) وفادار می‌ماند. هم‌چنین با روشن‌گری‌های خود، عده‌ی بسیاری از فریب‌خوردگان را نیز نجات می‌دهد. امام رضا (علیه‌السلام) او را سلمان زمان خویش نامیدند و به‌عنوان وکیل خاص خود (در امور مالی) و نیز مرجع رفع مشکلات و اختلافات علمی و اعتقادی اصحاب و بزرگان شیعه معرفی فرمودند.

۲) از آن‌جا که سطح فهم و معرفت یونس، از دیگر اصحاب بالاتر بود، از مخزن حکمت اهل بیت علیهم‌السلام، گوهرهایی در دست داشت، که دیگران از درک آن‌ها عاجز بودند و در مقطعی به دشمنی با وی برخواستند.

۳) سکوت امام در قبال بدگویی‌ها از یونس، نیز قابل تأمل است. پیش‌تر، در احادیثی که در مورد زراره ذکر شد، اشاره گشت که ائمه (علیهم‌السلام) برای حفظ مذهب، گاه اختلافات را دامن می‌زدند و گاه میان اصحاب ایجاد اختلاف می‌کردند، تا دشمن به چشم تشکلی منسجم و مخاطره‌آمیز به شیعه نگاه نکند و عزم متلاشی کردن آن را ننماید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۷
ابوالفضل رهبر

 

«علی بن یقطین» از یاران امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) بود، که در دستگاه عباسیان نفوذ کرده و چنان پیش رفته بود که به مقام وزارت هارون‌الرشید (لعنةالله‌علیه) رسیده بود. امام کاظم (علیه‌السلام) او را دوست داشتند و بهشت را بر او بشارت داده بودند. وی که چهار سال از امام بزرگ‌تر بود، در سن ۵۸ سالگی و یک سال پیش از شهادت امام، از دنیا رفت. علی بن یقطین، چنان مورد اعتماد عباسیان بود که امین، ولی‌عهدِ هارون، بر جنازه‌اش نماز خواند.

 

 

 

وروى محمدُ بن إِسماعیل ، عن (محمدِ بن الفضل ) قال: إِختلفَتِ الروایةُ مِن بینِ أَصحابنا فی مسحِ الرجلَینِ فی الوضوء ، أَهوَ من الأصابِع إِلى الکَعْبَینِ ، أَمْ مِنَ الکَعبینِ إِلى الأصابِع؟ فکتبَ علیُّ بن یقطین إِلى أَبی الحسن موسى: جُعِلْتُ فِداکَ ، إنّ أَصحابَنا قَدْ اختلفُوا فی مسحِ الرجلینِ ، فإِن رأَیتَ أَنْ تَکتُبَ إِلیَّ بخطِّکَ ما یکونُ عَملی بحَسَبِهِ فَعَلْت إِنْ شاءَ اللهُ. فکتبَ إِلیهِ أَبو الحسنِ: «فَهِمْتُ ما ذَکَرْتَ مِنَ الاختِلافِ فی الوُضوء ، والذی امرُکَ بهِ فی ذلکَ أَنْ َتتمضمض ثلاثاً ، وتَستَنْشِقَ ثلاثاً ، وتغسِلَ وَجْهَکَ ثلاثاً ، وتُخَلِّلَ شَعْرَ لحیَتِکَ (و تَغْسِلَ یدَکَ إِلى المِرفقَینِ ثلاثاً) وتمسَحَ رأسَکَ کُلَّه ، وتمسَحَ ظاهِرَ أُذُنَیْکَ وباطِنَهُما ، وتَغْسِلَ رِجْلَیْکَ إِلى الکَعْبَینِ ثلاثاً ، ولا تُخالفْ ذلکَ إلى غیرِه». فلمّا وصَلَ الکتابُ إِلى علیِّ بنِ یقطین ، تعجَّبَ ممّا رُسِمَ لَهُ فیهِ ممّا جمیعُ العصابةِ على خلافهِ ، ثم قال : مولایَ أَعلمُ بما قال ، وأَنا ممتثلٌ أَمرَهُ ، فکانَ یعملُ فی وضوئهِ على هذا الحدِّ ، ویخالفُ ما علیه جمیعُ الشِیعةِ ، امتثالاً لأمرِ أَبی الحسنِ. وسُعِیَ بعَلیِّ بنِ یقطین إِلى الرشیدِ وقیِلَ لَهُ: إِنّه رافِضی مخالِف لَکَ ، فقالَ الرشیدُ لِبعضِ خاصَّتِه : قَدْ کَثُر عِندی القولُ فی علیِّ بن یَقطین ، والقرْفُ له بخلافنا ، ومَیْلُهَ إِلى الرَّفْضِ ، ولَسْتُ أَرى فی خِدْمته لی تقصیراً ، وقَدِ امْتَحَنْتُه مِراراً ، فما ظَهَرْتُ منه على مایُقْرَفُ به ، وأُحبّ أَن أستَبرىءَ أَمرَهُ مِنْ حیثُ لایَشْعُرُ بذلک فَیَتَحرّز منّی. فقیلَ له : إِنّ الرافِضَةَ ـ یا أَمیرَ المؤمنین ـ تُخالِفُ الجماعةَ فی الوُضوء فتُخَفِّفُه ، ولا ترى غَسْلَ الرِجْلین ، فامْتَحِنْهُ مِنْ حَیث لا یَعْلمُ بالوقوفِ على وضوئه. فقال : أَجَلْ ، إِنَّ هذا الوَجْهَ یَظْهَرُ به أَمْرُه. ثم ترکه مدَّةً وَناطَهُ بشیءٍ من الشُّغْلِ فی الدارِ حتى دَخَلَ وَقْتُ الصلاة ، وکانَ علیُّ بن یَقْطین یَخلُو فی حُجْرةٍ فی الدارِ لِوُضُوئهِ وَصَلاتِه ، فلَمّا دَخَلَ وَقْتُ الصلاةِ وَقَفَ الرشید مِنْ وَراء حائطِ الحُجْرَةِ بحیث یَرى عَلیَّ بن یقطین ولا یَراه هو ، فَدَعا بالماءِ لِلْوُضُوء ، فَتَمَضْمَضَ ثلاثاً ، وَاسْتَنْشَقَ ثلاثاً ، وغَسَلَ وَجْهَهُ ، وخَلَّل شَعْرَ لِحْیَتِه ، وغَسَلَ یَدَیْه إِلى المِرْفَقَیْن ثلاثاً ، ومَسَحَ رَأْسَهُ وأُذنَیْه ، وغَسَلَ رِجْلَیْهِ ، والرشیدُ یَنْظُرُ إِلیه ، فَلَمَا رآه قد فَعَلَ ذلک لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ حتى أشْرفَ علیه بحیث یَراه ، ثم ناداهُ : کَذبَ ـ یا علیّ بن یقطین ـ مَنْ زَعَمَ أَنّکَ مِنَ الرّافِضَةِ. وصلُحَتْ حالهُ عِنْدَه. ووَرَدَ علیه کتابُ أَبی الحسن: «ابتدِئ من الان یا علیَّ بن یقَطین ، تَوَضَّأ کما أَمَرَ اللهُّ ، اغْسلْ وَجْهَکَ مَرّةً فریضةً وأًخْرى إِسباغاً ، وَاغْسلْ یَدَیْکَ مِنَ المِرْفَقَیْنِ کذلکَ ، وَامْسَحْ بِمُقَدَمِ رَأْسِکَ وَظاهِرِ قَدَمَیْکَ مِنَ فَضلِ نَداوَةِ وُضُوئکَ ، فَقَدْ زالَ ما کان یُخافُ عَلَیْکَ ، والسَّلام».

 الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد (للشیخ المفید)، ج‏۲، ص۲۲۷

 

از محمد بن فضل نقل شده است که گفت:

میان شیعیان اختلاف شد که آیا مسح پا از انگشتان تا برآمدگی پاست، یا از برآمدگی پا تا انگشتان؟

 

به همین خاطر علی بن یقطین (در نامه‌ای) خطاب به امام کاظم (علیه‌السلام) نوشت:

«فدایتان شود! شیعیان در مورد مسح پا دچار اختلاف شده‌اند. پس اگر صلاح می‌دانید، به خطِ خودتان برایم بنویسید که تکلیفم در مورد آن چیست؟ تا إن‌شاءالله، انجام دهم.»

 

(در پاسخ) امام کاظم (علیه‌السلام) نوشتند:

«آن‌چه را که در مورد اختلاف در وضو ذکر کردی، فهمیدم، و آن‌چه را که تو را به آن امر می‌کنم، این است که آب را سه بار مضمضه کنی (در دهان بگردانی)، و سه بار استنشاق کنی (در بینی بکشی)، سه بار صورت خود را بشویی و دست در موی ریشت کنی، و دستت را (از انگشتان) تا آرنج بشویی، و تمام سرت را مسح کنی، و بیرون و داخلِ گوشَت را مسح کنی، و سه بار پایت را تا برآمدگی پا بشویی، و از این (روشِ وضو گرفتن) تخلف نکنی.»

 

وقتی نامه به علی بن یقطین رسید، از آن‌چه در مورد مسئله، برایش مرقوم شده بود، تعجب کرد، چراکه دقیقاً مطابق فتوای اهل سنت بود!

 

آن‌گاه گفت: «مولایم بهتر می‌داند که چه گفته و من مطیعِ امر او هستم.»

 

پس (علی بن یقطین، از آن پس) به‌خلاف تمامِ شیعیان، طبق آن دستورالعمل وضو می‌گرفت، تا از دستور امام کاظم (علیه‌السلام) اطاعت کرده‌باشد.

 

(از طرفی) عده‌ای نزد هارون‌الرشید، از علی بن یقطین سعایت (بدگویی و سخن‌چینی) کردند و گفتند که او شیعه است و از مخالفین شماست.

 

هارون‌الرشید به برخی از نزدیکانش گفت: «گزارش‌های زیادی در مورد علی بن یقطین به من رسیده و او را متهم می‌کنند که مخالف ماست و به تشیّع گرایش دارد، اما من تا به حال کوتاهی‌ای از او ندیده‌ام. او را بارها آزموده‌ام، اما چیزی از آن اتهامات برایم ثابت نشده‌است. دوست دارم به صورتی که متوجه نشود مذهبش را بیازمایم و بی‌گناهی‌اش بر من ثابت شود.»

 

اطرافیان گفتند: «ای امیر‌المؤمنین! شیعیان در وضو گرفتن، خلاف دیگران عمل می‌کنند و آن را خلاصه می‌کنند؛ چنان‌که نمی‌بینید پاهاشان را (مانند غیرشیعیان) بشویند (بلکه تنها مسح می‌کنند.) پس به نحوی که متوجه نشود، در گوشه‌ای وضویش را نظاره کنید و او را بیازمایید.»

 

هارون‌الرشید گفت: «بله، این کار مذهبش را مشخص می‌کند.»

 

مدتی او را رها کردند و (بعد) برای کاری به خانه‌ای فرستادند، تا این‌که وقت نماز شد - و علی بن یقطین چنین بود که همواره در اتاقی به تنهایی وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند - پس زمانی که وقت نماز شد، هارون‌الرشید از پشت پرده‌ی اتاق، طوری که علی بن یقطین او را نبیند، به نظاره ایستاد.

 

علی، مقداری آب خواست تا وضو بگیرد. آن‌گاه (مانند اهل سنت) سه بار مضمضه کرد و صورتش را شست و دست در ریش برد و دستانش را به سمت آرنج سه بار شست و سر و گوشش را مسح کرد و پاهایش را شست، در حالی که هارون‌الرشید او را می‌دید.

 

هارون، وقتی این صحنه را دید، اختیارش را از دست داد و از پشت پرده بیرون آمد و به او گفت: «هر که گمان کند تو از شیعیان هستی، دروغ گفته‌است، ای علی بن یقطین!»

 

بعد از آن‌که رابطه‌ی میانشان خوب شد، نامه‌ای از امام کاظم (علیه‌السلام) به او رسید که (در آن نوشته شده‌بود):

«ای علی بن یقطین! از این لحظه، چنان‌که خداوند امر فرموده‌است، وضو بگیر؛ صورتت را کامل بشوی، و دستانت را نیز از آرنج بشوی، و جلوی سر و روی پاهایت را با آب باقی مانده‌ی وضویت مسح کن. دیگر از این‌جهت بر تو هراسی نیست. والسلام.»

 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در مورد رابطه‌ی علی بن یقطین با امام و خدماتش به شیعیان، ماجراهای جالب دیگری نیز نقل شده‌است، که با اندکی جستجو در اینترنت، قابل مشاهده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۵
ابوالفضل رهبر

 
...عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی وَ أَجَابَ صَاحِبِی فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِیعَتِکُمْ قَدِمَا یَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَیْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ فَقَالَ: «یَا زُرَارَةُ إِنَّ هَذَا خَیْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَکُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَکُمُ النَّاسُ عَلَیْنَا وَ لَکَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِکُمْ.» 

 الکافی، ج‏۱، ص۶۵

 

زرارة بن اَعیَن، نقل می‌کند:
از امام باقر، علیه‌السلام، مسئله‌ای پرسیدم و ایشان پاسخم را دادند.
سپس مردی نزد امام آمد و (همان‌مسئله) را از ایشان پرسید و ایشان پاسخی خلاف پاسخی که به من داده بودند، به او دادند.
سپس مردی دیگر آمد (و همان‌مسئله را پرسید) و امام پاسخی خلاف پاسخی که به من و به نفر اول داده بودند، به او دادند.

وقتی آن دو مرد از نزد حضرت رفتند، عرض کردم:
ای فرزند رسول خدا! آن دو مرد، هر دو اهل عراق و از شیعیان شما بودند، آمدند و سؤال پرسیدند، اما شما به هر یک از آن‌دو پاسخی خلاف پاسخ رفیقش دادید!!

حضرت فرمودند:
«ای زراره! به راستی که این، هم برای ما (اهل بیت) بهتر است و هم موجب بقای بیشتر ما و شما (شیعیان) می‌شود.
شما اگر بر امری واحد گرد آیید، مردم شما را بر ما تصدیق می‌کنند (می‌فهمند که شیعیان ما هستید) و این موجب بقاءِ کمتر ما و شما می‌گردد.»
 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- اختلاف در نقل احادیث، گاهی نیز موجب بدگمانی اصحاب نسبت به یک‌دیگر و درگیری‌هایی می‌شده است. به این ترتیب که مثلاً دو نفر یک مسئله را به دو صورت از امام شنیده و در شهر خود یا در میان حلقه‌ی شاگردان خود بیان می‌کردند. آن‌گاه برای هر یک از دو گروه، این سؤال پیش می‌آمد که مگر می‌شود امام به یک مسئله به دو صورت متفاوت پاسخ داده باشند! لذا گمان‌شان به این سمت می‌رفت که شاید طرف مقابل این حدیث را جعل کرده و به امام نسبت داده است. 
اختلاف‌افکنی‌های کنترل‌شده و وانمود کردن به وجود اختلاف میان اصحاب، از سیاست‌های اهل بیت، علیهم السلام، برای کاستن از حساسیت‌ها و بقای مذهب بوده است.

۲- از آن‌جا که ائمه، علیهم‌السلام، محور وحدت و محل رجوعِ اصحاب و گروه‌های مختلف بوده‌اند، این اختلاف‌ها، لرزه‌هایی جزئی بر ساختار مجموعه شیعه وارد می‌نموده، اما در نهایت به ثبات آن انجامیده است.

۳- هرچند در زمان ائمه‌ی متأخر، به‌تدریج، با تلاش طاقت‌فرسای راویان(فقها)، تا حدود زیادی این‌گونه احادیث پالایش شده‌اند و بسیاری از این مختلَفات حل شده‌اند، اما هم‌چنان موارد زیادی باقی مانده است. لذا یک فقیه باید در میان احادیثِ متعددِ حولِ یک مسئله (که با هم مخالف‌اند)، احادیث صحیح و غیر‌تقیه‌ای را بیابد و بر اساس آن‌ها فتوا دهد. این‌جاست که یکی‌دیگر از ظرائف و سختی‌های کار فقهای معظّم شیعه روشن می‌گردد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۶
ابوالفضل رهبر

...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ وَ ابْنَیْهِ‌ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ، قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): «اقْرَأْ مِنِّی عَلَى وَالِدِکَ السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُ إِنِّی إِنَّمَا أَعِیبُکَ دِفَاعاً مِنِّی عَنْکَ، فَإِنَّ النَّاسَ وَ الْعَدُوَّ یُسَارِعُونَ إِلَى کُلِّ مَنْ قَرَّبْنَاهُ وَ حَمِدْنَا مَکَانَهُ لِإِدْخَالِ الْأَذَى فِی مَنْ نُحِبُّهُ وَ نُقَرِّبُهُ، وَ یَرْمُونَهُ لِمَحَبَّتِنَا لَهُ وَ قُرْبِهِ وَ دُنُوِّهِ مِنَّا، وَ یَرَوْنَ إِدْخَالَ الْأَذَى عَلَیْهِ وَ قَتْلَهُ، وَ یَحْمَدُونَ کُلَّ مَنْ عِبْنَاهُ نَحْنُ وَ إِنْ نَحْمَدَ أَمْرَهُ، فَإِنَّمَا أَعِیبُکَ لِأَنَّکَ رَجُلٌ اشْتَهَرْتَ بِنَا وَ لِمَیْلِکَ إِلَیْنَا، وَ أَنْتَ فِی ذَلِکَ مَذْمُومٌ عِنْدَ النَّاسِ غَیْرُ مَحْمُودِ الْأَثَرِ لِمَوَدَّتِکَ‌ لَنَا وَ بِمَیْلِکَ إِلَیْنَا، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعِیبَکَ لِیَحْمَدُوا أَمْرَکَ فِی الدِّینِ بِعَیْبِکَ وَ نَقْصِکَ، وَ یَکُونَ‌ بِذَلِکَ مِنَّا دَافِعَ شَرِّهِمْ عَنْکَ، یَقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی‌ الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ‌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ (صَالِحَةٍ) غَصْباً، هَذَا التَّنْزِیلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ صَالِحَةٌ، لَا وَ اللَّهِ مَا عَابَهَا إِلَّا لِکَیْ تَسْلَمَ مِنَ الْمَلِکِ وَ لَا تَعْطَبَ‌ عَلَى یَدَیْهِ وَ لَقَدْ کَانَتْ صَالِحَةً لَیْسَ لِلْعَیْبِ مِنْهَا مَسَاغٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ، فَافْهَمِ الْمِثْلَ یَرْحَمْکَ اللَّهُ فَإِنَّکَ وَ اللَّهِ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ وَ أَحَبُّ أَصْحَابِ أَبِی (ع) حَیّاً وَ مَیِّتاً، فَإِنَّکَ أَفْضَلُ سُفُنِ ذَلِکَ الْبَحْرِ الْقَمْقَامِ الزَّاخِرِ، وَ أَنَّ مِنْ وَرَائِکَ مَلَکاً ظَلُوماً غَصُوباً یَرْقُبُ عُبُورَ کُلِّ سَفِینَةٍ صَالِحَةٍ تَرِدُ مِنْ بَحْرِ الْهُدَى لِیَأْخُذَهَا غَصْباً ثُمَّ یَغْصِبَهَا وَ أَهْلَهَا، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْکَ حَیّاً وَ رَحْمَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ عَلَیْکَ مَیِّتاً...»

 

[به «زراره»[۱] خبر می‌رسد که امام صادق (علیه‌السلام) در مذمّت او بیاناتی فرموده‌اند و از او بدگویی نموده‌اند. گویا از روی شرم، خود به محضر امام نمی‌رسد، بلکه فرزندش را نزد ایشان می‌فرستد تا علت را جویا شود. ادامه‌ی ماجرا از زبان فرزندش...]

 

عبدالله، فرزند زراره، نقل کرده است:

امام صادق، علیه‌السلام، فرمودند:

 

«از جانب من به پدرت سلام برسان و به او بگو:

من تو را به این خاطر معیوب می‌سازم، تا از تو دفاع نمایم.

مردم[۲] و دشمنان، نسبت به کسی که ما (اهل بیت) به او نزدیک شویم و جای‌گاهش را ستایش کنیم، سرعت می‌گیرند، تا کسی که دوستش داریم و به او نزدیک می‌شویم را آزار رسانند، و او را به‌خاطر محبت‌مان به او، و نزدیکی‌اش به ما، متهم سازند و به قتل رسانند.

آنان هرکس را که ما از او عیب بگیریم، ستایش می‌کنند، هرچند شیعه باشد.

پس ما تو را به این جهت معیوب ساختیم که به رابطه با ما شهرت یافته‌ای و به ما نزدیک هستی، و به‌همین‌خاطر، نزد مردم مورد مذمّت هستی... ما از این جهت تو را معیوب می‌سازیم و بر تو نقص وارد می‌کنیم، که شرّ آنان را از تو دفع نماییم.

 

[آن‌گاه حضرت آیه‌ی مربوط به علتِ معیوب ساختنِ کشتی، توسط حضرت خضر(ع)، برای مصون ماندن کشتی از پادشاه ظالم را تلاوت فرمودند؛]

 

خداوند، جلّ و عزّ، می فرماید:

«أَمَّا السَّفِینَةُ فَکاَنَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبهََا وَ کاَنَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کلُ‏َّ سَفِینَةٍ غَصْبًا»؛

«اما کشتى، برای بینوایانى بود که در دریا کار می‌‏کردند، خواستم آن را معیوب کنم، [چرا که‏] پیشاپیشِ آنان پادشاهى بود که هر کشتىِ [بی نقصی‏] را به زور می‌‏گرفت.»[۳]

 

...این مثل را درک کن، خدا تو را رحمت کند!

به‌راستی که تو ـ به خدا قسم ـ نزد من از تمام مردم و از تمام اصحاب پدرم ـ مرده و زنده‌شان ـ دوست‌داشتنی‌تری. به‌راستی که تو برترین کشتیِ این دریای بی‌کران هستی، و در پسِ تو پادشاهِ ستم‌کارِ غاصبی است که مراقب عبور هر کشتی بی‌نقصی است که از دریای هدایت عبور می‌کند، تا آن را به‌همراه سرنشینانش[۴] غصب کند.

رحمت خدا بر زنده‌ات و رحمت و رضوانش بر مُرده‌ات باد...»[۵]

 

 رجال الکشی(إختیار معرفة الرجال)، ص۱۳۸

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «زرارة بن اعین»، بزرگ‌ترین فقیه عصر خویش و از یاران نزدیک امام باقر، امام صادق و امام کاظم (علیهم‌السلام) بوده است. جدش از راهبان مسیحی بوده، که اسلام آورده و پدرش نیز اهل علم بوده است. زراره ساکن مرکز تشیع(شهر کوفه) بوده است. امام صادق (علیه‌السلام) در ستایش خدمات علمیِ او فرموده‌اند: «به‌گمانم، اگر زراره نبود، احادیث پدرم از بین می‌رفت.»؛ رجال ‏الکشی، ص۱۳۳.

[۲] در عصر ائمه، علیهم‌السلام، اکثر مردم را غیرشیعیان تشکیل می‌داده‌اند، و تشیع، مذهبی مخفی و غیرقانونی بوده‌است.

[۳] سوره کهف، آیه۷۹.

[۴] مقصود از سرنشینان کشتی زراره، نزدیکان، یاران و شاگردان اویند.

[۵] بعدها مشخص می‌شود که دستگاه غاصب بنی‌عباس، دستور قتل زراره را صادر کرده بودند و طرد زراره در میان اصحاب، موجب صرف نظر حکومت از تصمیم قطعی‌شان می‌شود. چرا که اختلافاتِ داخلیِ یک مجموعه، مقدمه‌ی ضعف آن مجموعه است، و بدخواهان همواره از اختلافات داخلی استقبال می‌کنند و به آن دامن می‌زنند.

 

پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یک: این حدیث پرده از گونه‌ای از دشواری‌های کار فقهای معظّم شیعه بر می‌دارد؛

یکی از مواردی که برای سنجش اعتبار یک حدیث بررسی می‌گردد، مورد اعتماد بودنِ راویانِ حدیث است. شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه، موجب می‌شد چنان که در حدیث مذکور مشاهده شد، ائمه برای حفظ مذهب و دفع خطر از اصحاب، نسبت به آنان تعریضاتی داشته باشند. تشخیص این‌که آیا این تعریضات تقیه‌ای بوده‌اند یا حقیقی، از وظایف فقیه است.

دو: حکیم، چوب‌زدنش نیز حکیمانه، و به مصلحت است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۰
ابوالفضل رهبر

 

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ‏

«إِنَّمَا شِیعَتُنَا الْخُرْسُ.»‏[۱]

 الکافی، ج۲، ص۱۱۳

 

از ابوحمزه ثمالی نقل شده است که گفت:

از امام باقر، علیه‌السلام، شنیدم که فرمودند:

«به‌راستی که شیعیان ما بی‌حرف اند.»[۲]

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «الخرس فی اللسان، و هو ذهاب النطق»؛ معجم مقاییس اللغة، ص۲۹۱.

[۲] علامه مجلسی در مرآةالعقول در مورد این حدیث دو برداشت دارند؛ «یعنی حرف لغو و باطلی نمی‌زنند و چیزی را که نمی‌دانند نمی‌گویند. و در مقام تقیه نیز، از ترسِ به خطر افتادن جانِ امامان‌شان، خودشان و برادران‌شان، حرفی نمی‌زنند.»؛ مرآةالعقول‌فی‌شرح‌أخبارآل‌الرسول، ج۸، ص۲۱۱.

* ممکن است با توجه به شخصیت راوی (ابوحمزه ثمالی؛ که از اصحاب سرّ اهل بیت، علیهم‌السلام، بوده است) معنای دوم (تقیه) محتمَل‌تر باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۰
ابوالفضل رهبر

 

قَالَ نَصْرُ بْنُ اَلصَّبَّاحِ ، رَفَعَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ : أَنَّ عِدَّةً مِنْ أَهْلِ اَلْکُوفَةِ کَتَبُوا إِلَى اَلصَّادِقِ (عَلَیْهِ السَّلاَمُ) فَقَالُوا إِنَّ اَلْمُفَضَّلَ یُجَالِسُ اَلشِّطَارَ وَ أَصْحَابَ اَلْحَمَّامِ وَ قَوْماً یَشْرَبُونَ اَلشَّرَابَ، فَیَنْبَغِی أَنْ تَکْتُبَ إِلَیْهِ وَ تَأْمُرَهُ أَلاَّ یُجَالِسَهُمْ، فَکَتَبَ إِلَى اَلْمُفَضَّلِ کِتَاباً وَ خَتَمَ وَ دَفَعَ إِلَیْهِمْ، وَ أَمَرَهُمْ أَنْ یَدْفَعُوا اَلْکِتَابَ مِنْ أَیْدِیهِمْ إِلَى یَدِ اَلْمُفَضَّلِ ، فَجَاءُوا بِالْکِتَابِ إِلَى اَلْمُفَضَّلِ ، مِنْهُمْ زُرَارَةُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ بُکَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ حُجْرُ بْنُ زَائِدَةَ ، وَ دَفَعُوا اَلْکِتَابَ إِلَى اَلْمُفَضَّلِ فَفَکَّهُ وَ قَرَأَهُ، فَإِذَا فِیهِ: «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ اِشْتَرِ کَذَا وَ کَذَا وَ اِشْتَرِ کَذَا» وَ لَمْ یَذْکُرُ قَلِیلاً وَ لاَ کَثِیراً مِمَّا قَالُوا فِیهِ، فَلَمَّا قَرَأَ اَلْکِتَابَ دَفَعَهُ إِلَى زُرَارَةَ وَ دَفَعَ زُرَارَةُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ حَتَّى دَارَ اَلْکِتَابُ إِلَى اَلْکُلِّ فَقَالَ اَلْمُفَضَّلُ مَا تَقُولُونَ قَالُوا هَذَا مَالٌ عَظِیمٌ حَتَّى نَنْظُرَ وَ نَجْمَعَ وَ نَحْمِلَ إِلَیْکَ لَمْ نُدْرِکْ إِلاَّ نَرَاکَ بَعْدُ نَنْظُرُ فِی ذَلِکَ، وَ أَرَادُوا اَلاِنْصِرَافَ، فَقَالَ اَلْمُفَضَّلُ حَتَّى تَغَدَّوْا عِنْدِی، فَحَبَسَهُمْ لِغَدَائِهِ وَ وَجَّهَ اَلْمُفَضَّلَ إِلَى أَصْحَابِهِ اَلَّذِینَ سَعَوْا بِهِمْ، فَجَاءُوا فَقَرَأَ عَلَیْهِمْ کِتَابَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلاَمُ) ، فَرَجَعُوا مِنْ عِنْدِهِ وَ حَبَسَ اَلْمُفَضَّلُ هَؤُلاَءِ لِیَتَغَدَّوْا، عِنْدَهُ فَرَجَعَ اَلفتیان وَ حَمَلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى قَدْرِ قُوَّتِهِ أَلْفاً وَ أَلْفَیْنِ وَ أَقَلَّ وَ أَکْثَرَ، فَحَضَرُوا أَوْ أَحْضَرُوا أَلْفَیْ دِینَارٍ وَ عَشَرَةَ آلاَفِ دِرْهَمٍ قَبْلَ أَنْ یَفْرُغَ هَؤُلاَءِ مِنَ اَلْغَدَاةِ، فَقَالَ لَهُمُ اَلْمُفَضَّلُ : تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْرُدَ هَؤُلاَءِ مِنْ عِنْدِی، تَظُنُّونَ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى یَحْتَاجُ إِلَى صَلاَتِکُمْ وَ صَوْمِکُمْ.

 إختیارمعرفةالرجال، ص۳۲۶

 

 

 

عده‌ای از اهل کوفه - که در میانشان (علمایی چون:) «زرارة بن اعین»[۱] ، «عبدالله بن بکیر»[۲] ، «محمد بن مسلم»[۳] ، «ابو بصیر»[۴] و «حُجر بن زائده»[۵]  نیز بودند -  به امام صادق(علیه‌السلام) نامه‌ای نوشتند و عرض کردند:

«مفضل بن عمر»[۶] با اراذل و کفتربازان و شراب‌خواران نشست و برخواست دارد. شایسته است به او نامه‌ای بنویسید و دستور دهید که با آنان مجالست نکند.»

امام صادق(علیه‌السلام) نامه‌ای خطاب به مفضل نوشت و مُهر و موم کرد. نامه را تحویلشان داد و دستور داد آن را با دست خود به دست مفضل برسانند.

 

آنان نامه را نزد مفضل بردند و به او تحویل دادند.

مفضل مُهر و مومِ نامه را گشود و آن را خواند. در آن نوشته شده بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم، فلان‌چیز و بهمان‌چیز را بخر.»

در آن نامه، به مطلبی که در مورد مفضل تذکر داده بودند، اشاره‌ای نشده بود.

 

مفضل پس از خواندن نامه، آن را به زراره داد، زراره نیز آن را به محمد بن مسلم داد، تا این‌که میان همه، دست‌به‌دست شد.

آن‌گاه مفضل گفت: «نظرتان چیست؟»

گفتند: «این، مالی بسیار هنگفت است. باید فکر کنیم و جلسه بگذاریم و ببینیم چه می‌توانیم بکنیم. آن‌وقت نظرمان را اعلام می‌کنیم.»

خواستند متفرق شوند، که مفضل گفت: «صبحانه را پیش من بمانید.»

پس آنان را برای صبحانه نگه داشت و از طرفی، هم‌نشینانِ خود (همان کفتربازها) را برای انجام کاری خواست.

 

وقتی (کفتربازها) آمدند، مفضل نامه‌ی امام صادق(علیه‌السلام) را برایشان خواند. آنان از نزد مفضل رفتند.

مفضل هنوز آن عده (علما) را برای صبحانه نگه داشته بود، که جوانمردان (کفتربازها) بازگشتند و هریک به قدر توان خود، حدود هزار یا دوهزار (سکه) آوردند.

قبل از این‌که آن عده (علما) از صبحانه فارغ شوند، دوهزار دینار (سکه طلا) و ده‌ها هزار درهم (سکه نقره) حاضر کردند.

آن‌گاه مفضل به آنان گفت:

«شما مرا امر می‌کنید که این افراد را از خود طرد کنم.

گمان کرده‌‌اید که خدای بلندمرتبه به نماز و روزه‌تان محتاج است.»

 

 

 

پانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــ

دو نکته مهم:

(۱) مطلب ذکر شده، هرگز به معنای رد و طعن بر اصحاب بزرگوار امام صادق(ع) نیست.

چراکه در زمان اختناق ایجاد شده توسط خلفای غاصب، شیعیان به تقیه و پنهان‌کاری روی آورده بودند و اطلاعات و اخبار، به صورت شفاف و علنی در جریان نبوده است.

بروز چنین شایعات و سوءتفاهم‌هایی طبیعی بود و ائمه (علیهم‌السلام) نیز به نحوی آن را مدیریت می‌کردند؛

- گاهی خود، برای حفظ شاگردانشان از گزند دشمنان، به این اتهامات دامن می‌زدند! تا به این ترتیب، حاکمان به این خیال که در صفوف شیعه تفرقه افتاده است، یا با این تصور که فلان شاگرد امام صادق (علیه‌السلام) دیگر مورد اعتماد ایشان و شیعیان نیست، از قتل و حبس و آزارشان صرف نظر کنند. (مانند ماجرایی که در مورد زراره نقل شده است.)

- و گاه، صلاح می‌دیدند که با تمهیداتی، اصحاب را از اشتباهشان آگاه سازند. (مانند آن‌چه ذکر شد.)

 

(۲) آن‌چه پیرامون هم‌نشینان مفضل نقل کرده‌اند (که راهزن و شراب‌خوار و بی‌نماز و... بوده‌اند)، به این شدت و غلظت هم نبوده است.

در روایتی دیگر نقل شده است که امام صادق (علیه‌السلام) پس از این‌که مفضل را برای شیعیان کوفه تعیین می‌کند تا در برابر فتنه ابوالخطاب، مرجع و راهنمایشان باشد، به آنان فرمود:

«بسیاری از آن‌چه درباره مفضل می‌گویند بر او وارد نیست؛ این‌که از او و اصحابش بدگویی می‌کنند و می‌گویند: "اصحابش نماز نمی‌خوانند و نبیذ می‌نوشند و کفترباز هستند و راهزنی می‌کنند و مفضل هم به چنین افرادی نزدیک می‌شود."»

 إختیارمعرفةالرجال، ص۳۲۷

 

 

 

پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] «زرارة بن اعین» (متوفای ۱۵۰ هـ ق)، فقیه و محدث بزرگ شیعه و از نزدیک‌ترین اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) بوده است. این دو امام، وی را به بهشت بشارت داده‌اند. در کتب روایی شیعه، حدود ۲۰۰۰ حدیث از طریق زراره نقل شده است.

[۲] «عبدالله بن بکیر بن اعین»، برادرزاده‌ی زراره، و از علما و محدثین شیعه است. وی پس از شهادت امام صادق (علیه‌السلام) به فرزند ایشان، «عبدالله الأفتح» گرایش پیدا کرد و فتحی‌مذهب شد. با این‌حال بسیاری از علمای شیعه، وی را مورد اعتماد دانسته‌اند و روایاتش را نقل می‌کنند.

[۳] «محمد بن مسلم ثقفی» (متوفای ۱۵۰ هـ ق)، از فقها و محدثین برجسته در دوره امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) بوده است. خود نقل می‌کند: «هرچه به خاطرم رسید از حضرت باقر (علیه‌السلام) پرسیدم تا آن‌جا که سى‌هزار حدیث از او شنیدم، ولى از حضرت صادق (علیه‌السلام) شانزده‌هزار حدیث یا مسئله پرسیدم.»

[۴] ظاهراً مقصود، «ابوبصیر اسدی» (متوفای ۱۵۰ هـ ق) است.  وی از محضر امام باقر، امام صادق و امام کاظم، علیهم السلام، بهره برده است و علیرغم نابینایی، از بزرگترین محدثین شیعه محسوب می‌شود. ابوبصیر از اصحاب اجماع است و روایاتش مورد قبول همه علماست.

[۵] «حجر بن زائدة»، از اصحاب امام صادق بوده است. وی و «عامر بن جذاعة» از جمله کسانی بوده‌اند که درباره «مفضل بن عمر» بدگویی می‌کردند و وی را به فساد مذهب متهم می‌نمودند.

[۶] «مفضل بن عمر جعفی»، نماینده خاص امام صادق (علیه‌السلام) در کوفه بود و با اموال امام مشکلات شیعیان را حل و فصل می‌‌کرد. وی از اصحاب سِرّ امام صادق (علیه‌السلام) بوده است، لذا به خاطر احادیثی که در فضل و عظمت اهل بیت (علیهم‌السلام) نقل می‌کرد، متهم به غلو و فساد مذهب می‌شده است. امام صادق، امام کاظم و امام رضا (علیهم‌السلام) او را به عظمت یاد کرده‌اند و تعابیری موردش به‌کار برده‌اند که حاکی از شدت علاقه‌ی متقابل میان مفضل و اهل بیت (علیهم‌السلام) است. امام صادق (علیه‌السلام) در چهار روز مطالبی راجع به توحید به او املاء فرموده‌اند، که مجموعه این فرمایشات، در کتاب «توحید مفضل» جمع‌آوری شده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۱۳
ابوالفضل رهبر