ماجرای حمل مشک آب بیوهزن توسط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و پختن نان و بازی با بچهها را حتماً شنیدهاید. اما معمولاً اتفاقات این ماجرا را بهصورتِ دقیق نخواندهایم.
جالب این است که اتفاق مشابهِ دیگری نیز رخ داده است که معمولاً این دو ماجرا را با هم تلفیق میکنند. در این مطلب ماجرای اول را بخوانید و در مطلب بعد، ماجرای دوم را...
...عَنْ حُرَیْثٍ قَالَ: نَظَرَ عَلِیٌّ إِلَى امْرَأَةٍ عَلَى کَتِفِهَا قِرْبَةُ مَاءٍ فَأَخَذَ مِنْهَا الْقِرْبَةَ فَحَمَلَهَا إِلَى مَوْضِعِهَا وَ سَأَلَهَا عَنْ حَالِهَا فَقَالَتْ بَعَثَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ صَاحِبِی إِلَى بَعْضِ الثُّغُورِ فَقُتِلَ وَ تَرَکَ عَلِیٌّ صِبْیَاناً یَتَامَى وَ لَیْسَ عِنْدِی شَیْءٌ فَقَدْ أَلْجَأَتْنِی الضَّرُورَةُ إِلَى خِدْمَةِ النَّاسِ فَانْصَرَفَ وَ بَاتَ لَیْلَتَهُ قَلِقاً فَلَمَّا أَصْبَحَ حَمَلَ زِنْبِیلًا فِیهِ طَعَامٌ فَقَالَ بَعْضُهُمْ أَعْطِنِی أَحْمِلْهُ عَنْکَ فَقَالَ مَنْ یَحْمِلُ وِزْرِی عَنِّی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَتَى وَ قَرَعَ الْبَابَ فَقَالَتْ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا ذَلِکَ الْعَبْدُ الَّذِی حَمَلَ مَعَکِ الْقِرْبَةَ فَافْتَحِی فَإِنَّ مَعِی شَیْئاً لِلصِّبْیَانِ فَقَالَتْ رَضِیَ اللَّهُ عَنْکَ وَ حَکَمَ بَیْنِی وَ بَیْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَدَخَلَ وَ قَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ اکْتِسَابَ الثَّوَابِ فَاخْتَارِی بَیْنَ أَنْ تَعْجَنِینَ وَ تَخْبِزِینَ وَ بَیْنَ أَنْ تُعَلِّلِینَ الصِّبْیَانَ لِأَخْبِزَ أَنَا فَقَالَتْ أَنَا بِالْخُبْزِ أَبْصَرُ وَ عَلَیْهِ أَقْدَرُ وَ لَکِنْ شَأْنَکَ وَ الصِّبْیَانَ فَعَلِّلْهُمْ حَتَّى أَفْرُغَ مِنَ الْخَبْزِ فَعَمَدَتْ إِلَى الدَّقِیقِ فَعَجَنَتْهُ وَ عَمَدَ عَلِیٌّ ع إِلَى اللَّحْمِ فَطَبَخَهُ وَ جَعَلَ یُلْقِمُ الصِّبْیَانَ مِنْ اللَّحْمِ وَ التَّمْرِ وَ غَیْرِهِ فَکُلَّمَا نَاوَلَ الصِّبْیَانَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً قَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ اجْعَلْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فِی حِلٍّ مِمَّا مَرَّ فِی أَمْرِکَ فَلَمَّا اخْتَمَرَ الْعَجِینُ قَالَتْ یَا عَبْدَ اللَّهِ سُجِرَ التَّنُّورُ فَبَادَرَ لِسَجْرِهِ فَلَمَّا أَشْعَلَهُ وَ لَفَحَ فِی وَجْهِهِ جَعَلَ یَقُولُ ذُقْ یَا عَلِیُّ هَذَا جَزَاءُ مَنْ ضَیَّعَ الْأَرَامِلَ وَ الْیَتَامَى فَرَأَتْهُ امْرَأَةٌ تَعْرِفُهُ فَقَالَتْ وَیْحَکِ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَبَادَرَتِ الْمَرْأَةُ وَ هِیَ تَقُولُ وَا حَیَایَ مِنْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ بَلْ وَا حَیَایَ مِنْکِ یَا أَمَةَ اللَّهِ فِیمَا قَصَّرْتُ فِی أَمْرِکِ.
مناقب آلأبیطالب (لابنشهرآشوب)، ج۲، ص۱۱۶
امام علی (علیهالسلام) زنی را دیدند که مشک آبی بر دوش دارد. مشک را از او گرفتند و تا محل سکونتش بردند. از او احوالش را پرسیدند. زن گفت: علیبنابیطالب همسرم را به منطقه مرزی با دشمن فرستاد. او کشته شد و کودکان یتیمی برایم باقی گذاشت. من چیزی (مال و درآمدی) ندارم و ضرورت، مرا به کلفتیِ مردم واداشته است.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بازگشت و آن شب را با نگرانی و اضطراب گذراند. وقتی صبح شد، زنبیلی که در آن مواد غذایی بود، به دست گرفت و راه افتاد. بعضی نزدیکان عرض کردند: زنبیل را بدهید تا ما برایتان بیاوریم. اما حضرت فرمودند: «چه کسی میتواند بار مرا در روز قیامت به دوش بگیرد؟»
رفتند و درب خانه آن زن را زدند. زن گفت: کیست؟ حضرت فرمودند: «من همان بندهای هستم که (دیروز) مشک را برایت آوردم. درب را باز کن، برای کودکان چیزهایی آوردهام.» زن گفت: خداوند از تو راضی باشد و میان من و علیبنابیطالب، داوری کند.
حضرت وارد شدند و فرمودند: «من دوست دارم ثواب به دست آورم. پس یکی از این دو را انتخاب کن: اینکه خمیر درست کنی و نان بپزی یا اینکه بچهها را سرگرم کنی تا من نان بپزم.» زن گفت: من نان پختن را بهتر بلدم و برای اینکار تواناترم. همراهی با کودکان برای تو مناسبتر است. پس آنها را سرگرم کن، تا من پختنِ نان را تمام کنم. زن سراغ آرد رفت و آن را خمیر کرد.
امام علی (علیهالسلام) هم سراغ گوشت رفت و آن را پخت و از گوشت و خرما و دیگر خوراکیها، برای کودکان لقمه میگرفت و هرگاه کودکان چیزی میخوردند، به آنها میفرمودند: «پسرکم! علیبنابیطالب را بهخاطر آنچه بر تو گذشته است، حلال کن.»
وقتی زن خمیر را آماده کرد، به حضرت گفت: ای بندهخدا! در تنور هیزم بگذار و آن را روشن کن. حضرت برای روشن کردنِ تنور شتافتند. وقتی آن شعلهور کردند و شعلههای تنور صورتشان را سوزاند، فرمودند: «بچِش ای علی! این، جزای کسی است که به بیوهزنان و یتیمان بیتوجهی کند.»
(در همین حین) زنی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میشناخت، ایشان را (در خانه آن زن) دید و (به آن زن) گفت: وای بر تو! این، امیرِ مؤمنان (خلیفه مسلمین) است. زن شتابان به سوی حضرت شتافت و عرض کرد: وای! شرمندهی شما هستم، ای امیرِ مؤمنان. حضرت فرمودند: «اتفاقاً من بهخاطر کوتاهیای که در حقت کردهام، شرمندهات هستم، ای بنده خدا!»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــ
ممکن است به ذهن کسی خطور کند که آیا اشکال نداشته که حضرت به خانهی بیوهزنی نامحرم بروند و در خانهاش مشغولِ کمک شوند؟
از شواهد و قرائن برمیآید که اولاً حضرت در حیاط خانه بودهاند و خانه هم بهخلاف خانههای امروزی، خانهای بسته و پوشیده نبوده؛ چنانچه زنی که حضرت را میشناخته، ایشان را دیده است و ثانیاً فرد یا افراد دیگری نیز همراه حضرت بودهاند که ماجرا را روایت کردهاند.
در ماجرای مشابهِ دیگر، تصریح شده است که قنبر، غلام حضرت، همراه ایشان بوده است. إنشاءالله این ماجرا در مطلب بعدی منتشر خواهد شد.