پیشتر در مورد علی بن یقطین عرض شد که وی از اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) بود، با تأیید ایشان به وزارت هارونالرشید رسیده بود، مذهبش را با تقیه پنهان میکرد و از این طریق خدماتی به شیعیان ارائه مینمود.
حال جالب است بدانید نخستوزیرِ پادشاهی که تقریباً بر نیمی از کره زمین حکومت میکرد، چرا از یک شتردار خواست پا روی صورتش بگذارد؟!
...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصُّوفِیِّ قَالَ: اسْتَأْذَنَ إِبْرَاهِیمُ الْجَمَّالُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ الْوَزِیرِ فَحَجَبَهُ فَحَجَّ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ فِی تِلْکَ السَّنَّةِ فَاسْتَأْذَنَ بِالْمَدِینَةِ عَلَى مَوْلَانَا مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ فَحَجَبَهُ فَرَآهُ ثَانِیَ یَوْمِهِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ یَا سَیِّدِی مَا ذَنْبِی فَقَالَ: «حَجَبْتُکَ لِأَنَّکَ حَجَبْتَ أَخَاکَ إِبْرَاهِیمَ الْجَمَّالَ وَ قَدْ أَبَى اللَّهُ أَنْ یَشْکُرَ سَعْیَکَ أَوْ یَغْفِرَ لَکَ إِبْرَاهِیمُ الْجَمَّالُ.» فَقُلْتُ: سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ مَنْ لِی بِإِبْرَاهِیمَ الْجَمَّالِ فِی هَذَا الْوَقْتِ وَ أَنَا بِالْمَدِینَةِ وَ هُوَ بِالْکُوفَةِ. فَقَالَ: «إِذَا کَانَ اللَّیْلُ فَامْضِ إِلَى الْبَقِیعِ وَحْدَکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَعْلَمَ بِکَ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ وَ غِلْمَانِکَ وَ ارْکَبْ نَجِیباً هُنَاکَ مُسْرَجاً.» قَالَ: فَوَافَى الْبَقِیعَ وَ رَکِبَ النَّجِیبَ وَ لَمْ یَلْبَثْ أَنْ أَنَاخَهُ عَلَى بَابِ إِبْرَاهِیمَ الْجَمَّالِ بِالْکُوفَةِ فَقَرَعَ الْبَابَ وَ قَالَ: أَنَا عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ الْجَمَّالُ مِنْ دَاخِلِ الدَّارِ وَ مَا یَعْمَلُ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ الْوَزِیرُ بِبَابِی فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ یَا هَذَا إِنَّ أَمْرِی عَظِیمٌ وَ آلَى عَلَیْهِ أَنْ یَأْذَنَ لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ إِنَّ الْمَوْلَى ع أَبَى أَنْ یَقْبَلَنِی أَوْ تَغْفِرَ لِی فَقَالَ: یَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ فَآلَى عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ عَلَى إِبْرَاهِیمَ الْجَمَّالِ أَنْ یَطَأَ خَدَّهُ فَامْتَنَعَ إِبْرَاهِیمُ مِنْ ذَلِکَ فَآلَى عَلَیْهِ ثَانِیاً فَفَعَلَ فَلَمْ یَزَلْ إِبْرَاهِیمُ یَطَأُ خَدَّهُ وَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ یَقُولُ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ ثُمَّ انْصَرَفَ وَ رَکِبَ النَّجِیبَ وَ أَنَاخَهُ مِنْ لَیْلَتِهِ بِبَابِ الْمَوْلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع بِالْمَدِینَةِ فَأَذِنَ لَهُ وَ دَخَلَ عَلَیْهِ فَقَبِلَهُ.
عیونالمعجزات، ص۱۰۱
نقل شده است: ابراهیم جمّال(شتردار) از علیبنیقطین که وزیر (هارونالرشید) بود، اجازه خواست که نزدش برود، اما علیبنیقطین او را راه نداد.
در همانسال، علیبنیقطین به حج رفت و وقتی (پس از انجام حج، برای تجدید بیعت با اهلبیت) به مدینه رفت، از امام کاظم (علیهالسلام) اجازه خواست نزد ایشان برود، اما امام او را راه نداد!
فردای آن روز علیبنیقطین امام را دید و به ایشان عرض کرد: ای سرور من! گناه من چیست؟
حضرت فرمودند: «تو را راه ندادم، زیرا تو برادرت، ابراهیم جمّال را راه ندادی و خداوند ابا دارد از اینکه سعی تو را در (حج) سپاس گذارد، مگراینکه ابراهیم جمّال تو را ببخشد.»
علیبنیقطین گوید: عرض کردم: ای سرور و مولای من! من ابراهیم جمّال را در این وقت از کجا پیدا کنم؟! من در مدینهام و او در کوفه است!
حضرت فرمودند: «هرگاه شب شد، بدون اینکه کسی از یاران و غلامانت بفهمد، تنها به بقیع برو و با مرکب (شترِ) خوب و زینشدهای که آنجا هست، حرکت کن.»
علیبنیقطین گوید: (وقتی سوار شدم،) چیزی نگذشت که مرکب را جلوی درب خانهی ابراهیم جمّال در کوفه، به زانو نشاندم. درب خانهاش را زدم و گفتم: من علیبنیقطین هستم.
ابراهیم جمّال از داخلِ خانه گفت: علیبنیقطین وزیر، دربِ خانهی من چه کار دارد؟!
علیبنیقطین گفت: ای مرد! کار مهمی دارم.
و او را قسم داد که اجازه دهد وارد شود.
وقتی وارد شد، گفت: ای ابراهیم! مولایمان ابا دارد که مرا بپذیرد، مگراینکه تو مرا ببخشی.
ابراهیم گفت: خداوند تو را ببخشد.
علیبنیقطین، ابراهیم جمال را قسم داد که پا روی گونهاش بگذارد.
ابراهیم از اینکار خودداری کرد.
بار دوم او را قسم داد.
ابراهیم چنین کرد و وقتی پای ابراهیم روی گونهاش بود، علیبنیقطین گفت: «خدایا! شاهد باش!»
سپس از خانهاش خارج شد و سوار بر آن مرکب شد و در همان شب آن را جلوی درب خانه امام کاظم (علیهالسلام) در مدینه، به زانو نشاند. از حضرت اجازه ورود خواست و وارد شد.
حضرت نیز او را پذیرفتند.
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیان این حدیث از زبان شیرین مرحوم آیتالله حائری شیرازی و درس عملی زیبایی که به مسلمانان میدهند، دیدنی است.