امیر مؤمنان (علیهالسلام) فرمودند:
«هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.»
نهج البلاغة، ص۴۸۹، الحکمة۱۱۷
«دو نفر بهخاطر من هلاک میشوند؛
دوستداری که (دربارهام) غلو میکند
و دشمنی که (نسبت به من) کینهورزی میکند.»
امیر مؤمنان (علیهالسلام) فرمودند:
«هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.»
نهج البلاغة، ص۴۸۹، الحکمة۱۱۷
«دو نفر بهخاطر من هلاک میشوند؛
دوستداری که (دربارهام) غلو میکند
و دشمنی که (نسبت به من) کینهورزی میکند.»
در مطلب پیشین، به توصیه اکید اهل بیت (علیهمالسلام) به «کتمان حدیث و افشاء نکردن آن نزد نامحرمان» اشاره شد.
حال به سرانجام خطرناک بیتوجهی به این توصیه توجه فرمایید:
...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«مَا قَتَلَنَا مَنْ أَذَاعَ حَدِیثَنَا قَتْلَ خَطَإٍ وَ لَکنْ قَتَلَنَا قَتْلَ عَمْدٍ.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شدهاست که فرمودند:
«کسی که حدیث ما (اهلبیت) را افشاء کند، ما را بهاشتباه نکشتهاست، بلکه بهعمد کشتهاست!»
جالب است بدانید این مسئله در زمان پیامبران پیشین نیز سابقه داشته است.
به حدیث زیر توجه نمایید:
...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ تَلَا هَذِهِ الآیةَ «ذلِک بِأَنَّهُمْ کانُوا یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ ذلِک بِما عَصَوْا وَ کانُوا یعْتَدُونَ» قَالَ:
«وَ اللَّهِ مَا قَتَلُوهُمْ بِأَیدِیهِمْ وَ لَا ضَرَبُوهُمْ بِأَسْیافِهِمْ وَ لَکنَّهُمْ سَمِعُوا أَحَادِیثَهُمْ فَأَذَاعُوهَا فَأُخِذُوا عَلَیهَا فَقُتِلُوا فَصَارَ قَتْلًا وَ اعْتِدَاءً وَ مَعْصِیةً.»
الکافی، ج۲، ص۳۷۱
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شدهاست که این آیه را تلاوت کردند:
«(بنیاسرائیل ذلیل شدند و مورد خشم خداوند قرار گرفتند؛) بهاینخاطر که آیات خداوند را منکر شدند و پیامبران را بهناحق کشتند، بهاینخاطر که معصیت کردند و (از حدود) تجاوز کردند.» (بقره:61)
و فرمودند:
«به خدا قسم، آنان پیامبران را نه با دستانشان کشتند و نه با ضربه شمشیرهایشان، بلکه احادیث پیامبران را شنیدند و آنها را افشاء کردند و بهاینترتیب پیامبران دستگیر شدند و به قتل رسیدند. این کار موجب قتل، تجاوز (از حدود) و معصیت شد.»
کتمان احادیث اهل بیت (علیهمالسلام)[1] و بازگو نکردن آنها برای نامحرمان، لازمه شرایط سخت تقیه بودهاست. این کار، برای کم کردن حساسیت دشمنان و کجاندیشان انجام میشدهاست.
خفقان شدید پس از شهادت امام حسین، سختترین شرایط تقیه را برای امام سجاد (علیهماالسلام) و شیعیان فراهم کردهبود؛
...عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ ع قَالَ:
«وَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنِّی افْتَدَیتُ خَصْلَتَینِ فِی الشِّیعَةِ لَنَا بِبَعْضِ لَحْمِ سَاعِدِی النَّزَقَ وَ قِلَّةَ الْکتْمَان.»
الکافی، ج۲، ص۲۲۱
ابوحمزه ثمالی از امام سجاد (علیهالسلام) نقل میکند که فرمودند:
«به خدا قسم، دوست دارم برای دو خصلتی در شیعیان ما هست، بخشی از گوشت ساعدم را فدیه[2] دهم (تا دیگر چنین نباشند)؛ شتابزدگی و کم کتمان کردن.»
شرایط سخت تقیه، منحصر به عصر امام سجاد نبودهاست، بلکه در طول عصر حضور، ادامه داشتهاست.
به نمونهای از توصیههای اکید امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) به «کتمان حدیث» توجه فرمایید:
توصیه امام باقر به «کتمان حدیث»:
...عَنْ أَبِی عُبَیدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یقُولُ:
«وَ اللَّهِ إِنَّ أَحَبَّ أَصْحَابِی إِلَی أَوْرَعُهُمْ وَ أَفْقَهُهُمْ وَ أَکتَمُهُمْ لِحَدِیثِنَا.»
الکافی، ج۲، ص۲۲۳
ابوعبیده حذّاء گوید از امام باقر (علیهالسلام) شنیدم که میفرمودند:
«به خدا قسم، محبوبترین یارانم نزد من، پرهیزگارترین، فقیهترین و کتمانکنندهترین آنها نسبت به احادیث ماست.»
توصیه امام صادق به «کتمان حدیث»:
...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ حَدِیثٍ کثِیرٍ. فَقَالَ: «هَلْ کتَمْتَ عَلَی شَیئاً قَطُّ؟» فَبَقِیتُ أَتَذَکرُ. فَلَمَّا رَأَی مَا بِی قَالَ: «أَمَّا مَا حَدَّثْتَ بِهِ أَصْحَابَک فَلَا بَأْسَ إِنَّمَا الْإِذَاعَةُ أَنْ تُحَدِّثَ بِهِ غَیرَ أَصْحَابِک.»
المحاسن، ج۱، ص۲۵۸
ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیهالسلام) درباره نقل فراوان حدیث سؤال کردم. حضرت فرمودند:
«آیا هرگز چیزی (از احادیث ما) را کتمان کردهای؟»
درنگی کردم تا یادم بیاید. وقتی مرا در این حال دیدند، فرمودند:
«آنچه برای یارانت (که مورد اعتمادند) نقل کردهای، اشکالی ندارد. مقصود از افشاء حدیث، این است که برای غیر یارانت نقل کنی.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] مقصود از احادیث اهل بیت، مجموعه سخنان ایشان است، نه صِرفاً کلمات قصار یا فتواهای رسمیشان.
[2] فدیه: تاوان، غرامت، مالی که در قبال رهایی یک چیز (مثل آزاد کردن اسیر) یا جبران عملی فوتشده (مثل جبران برخی گناهان) پرداخت میشود. مقصود امام سجاد (علیهالسلام) در این حدیث، آن است که «حاضرم جسمم را فدا کنم تا این دو خصلت در شیعیان نباشد.»
...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ ع أَنَّهُ قَالَ:
«وَ اللَّهِ إِنْ کانَ عَلِی ع لَیأْکلُ أَکلَ الْعَبْدِ وَ یجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ إِنْ کانَ لَیشْتَرِی الْقَمِیصَینِ السُّنْبُلَانِیینِ فَیخَیرُ غُلَامَهُ خَیرَهُمَا ثُمَّ یلْبَسُ الْآخَرَ فَإِذَا جَازَ أَصَابِعَهُ قَطَعَهُ وَ إِذَا جَازَ کعْبَهُ حَذَفَهُ وَ لَقَدْ وَلِی خَمْسَ سِنِینَ مَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَی آجُرَّةٍ وَ لَا لَبِنَةً عَلَی لَبِنَةٍ وَ لَا أَقْطَعَ قَطِیعاً وَ لَا أَوْرَثَ بَیضَاءَ وَ لَا حَمْرَاءَ وَ إِنْ کانَ لَیطْعِمُ النَّاسَ خُبْزَ الْبُرِّ وَ اللَّحْمِ وَ ینْصَرِفُ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ یأْکلُ خُبْزَ الشَّعِیرِ وَ الزَّیتِ وَ الْخَلِّ وَ مَا وَرَدَ عَلَیهِ أَمْرَانِ کلَاهُمَا لِلَّهِ رِضًی إِلَّا أَخَذَ بِأَشَدِّهِمَا عَلَی بَدَنِهِ وَ لَقَدْ أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوک مِنْ کدِّ یدِهِ تَرِبَتْ فِیهِ یدَاهُ وَ عَرِقَ فِیهِ وَجْهُهُ وَ مَا أَطَاقَ عَمَلَهُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ وَ إِنْ کانَ لَیصَلِّی فِی الْیوْمِ وَ اللَّیلَةِ أَلْفَ رَکعَةٍ وَ إِنْ کانَ أَقْرَبُ النَّاسِ شَبَهاً بِهِ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ ع وَ مَا أَطَاقَ عَمَلَهُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ بَعْدَهُ...»
الأمالی(للصدوق)، ص۲۸۱
محمدبنقیس از امام باقر (علیهالسلام) نقل میکند که فرمودند:
«به خدا قسم، امام علی (علیهالسلام) مانند بردگان غذا میخورد و مانند آنان مینشست.
اگر دو پیراهن بلند میخرید، غلامش را مخیّر مینمود که بهترینشان را بردارد، آنگاه خودش دیگری را میپوشید.
اگر (آستین) پیراهنش (آنقدر بلند بود که) به انگشتانش میرسید، آن را میبرید.
اگر (دامنش آنقدر بلند بود که) به برآمدگی روی پا میرسید، آن را میچید.
بهراستی که پنج سال حکومت کرد، اما نه آجری بر آجر گذاشت و نه خشتی بر خشت و نه گله گوسفندی اختیار کرد و نه سکه طلا یا نقرهای به ارث گذاشت.
اگر به مردم نان گندم و گوشت میخورانید، وقتی به منزلش بازمیگشت، نان جو و روغنزیتون و سرکه میخورد.
هرگاه با دو کار خداپسندانه روبهرو میشد، کاری که برای بدنش سختتر بود را انتخاب میکرد.
بهراستی که او هزار بنده را با دسترنج خودش آزاد نمود که در آن دستش خاکآلود شده بود و پیشانیاش عرق کرده بود.
هیچکس طاقت کار او را نداشت، با آنکه در هر شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند.
شبیهترینِ مردم به او علی بن الحسین (امام سجاد علیهالسلام) بود و هیچکس بعد از او طاقت کار او را نداشت.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعالیتهای اقتصادی حضرت که منجر به تولید سرمایهای فراوان برای ایشان و نسلشان شدهبود، مربوط به دوره بیستوپنج سال خانهنشینیشان است. در ادامه همین حدیث، اشاره شدهاست که امیر مؤمنان در دوران حکومت، روزها در مسجد به امور حاکمیتی مینشستند و شبها به عبادت میایستادند.
باشد که این سیره، مبنای عمل مسئولان حکومت اسلامی قرار گیرد.
امیر مؤمنان (علیهالسلام) فرمودند:
«لَوْ ضَرَبْتُ خَیشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیفِی هَذَا عَلَی أَنْ یبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ عَلَی أَنْ یحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِک أَنَّهُ قُضِی فَانْقَضَی عَلَی لِسَانِ النَّبِی الْأُمِّی ص أَنَّهُ قَالَ: «یا عَلِی لَا یبْغِضُک مُؤْمِنٌ وَ لَا یحِبُّک مُنَافِق.»»
نهج البلاغة، ص۴۷۷، الحکمة۴۵
«اگر با همین شمشیرم، بینی مؤمن را از بیخ بزنم تا با من دشمنی کند، دشمنی نخواهد کرد!
و اگر همه دنیا را به پای منافق بریزم تا مرا دوست بدارد، مرا دوست نخواهد داشت!
و این، از آن روست که قضای الهی چنین رقم خورده و بر زبان پیامبر امّی (صلّیاللهعلیهوآله) جاری شدهاست که فرمودند:
«ای علی، مؤمن با تو دشمنی نمیکند و منافق تو را دوست نمیدارد.»»
کانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یخْرُجُ فِی الْهَاجِرَةِ فِی الْحَاجَةِ قَدْ کفِیهَا یرِیدُ أَنْ یرَاهُ اللَّهُ تَعَالَی یتْعِبُ نَفْسَهُ فِی طَلَبِ الْحَلَالِ.
منلایحضرهالفقیه، ج۳، ص۱۶۳
امام علی (علیهالسلام) در زِلّ آفتاب برای برآوردن حاجتی که نیازی هم به آن نداشت، بیرون میرفت و قصدش این بود که خداوند او را ببیند که برای کسب روزی حلال، خود را به رنج میاندازد.
...رُوِی عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّةَ قَالَ دَخَلْنَا عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ یعْمَلُ فِی حَائِطٍ لَهُ فَقُلْنَا جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاک دَعْنَا نَعْمَلْ لَک أَوْ تَعْمَلْهُ الْغِلْمَانُ. قَالَ:
«لَا دَعُونِی فَإِنِّی أَشْتَهِی أَنْ یرَانِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْمَلُ بِیدِی وَ أَطْلُبُ الْحَلَالَ فِی أَذَی نَفْسِی.»
منلایحضرهالفقیه، ج۳، ص۱۶۳
از فضل بن ابیقُرّه روایت شدهاست که گفت: حضور امام صادق (علیهالسلام) رسیدیم، درحالیکه ایشان در باغ خود کار میکردند. عرض کردیم: فدایتان شویم، اجازه دهید ما برای شما انجام دهیم یا غلامان انجام دهند. حضرت فرمودند:
«خیر، مرا به حال خود بگذارید؛ چراکه من خوش دارم خداوند (عزّوجلّ) مرا ببیند که با دست خودم کار میکنم و با رنج، روزی حلال کسب میکنم.»
...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:
«أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوکٍ مِنْ کَدِّ یَدِهِ.»
الکافی، ج۵، ص۷۴
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شدهاست که فرمودند:
«بهراستی امیر مؤمنان (علیهالسلام) هزار بنده را از دسترنج خود (خرید و) آزاد کرد.»
...قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«یُسْأَلُ الْمَیِّتُ فِی قَبْرِهِ عَنْ خَمْسٍ عَنْ صَلَاتِهِ وَ زَکَاتِهِ وَ حَجِّهِ وَ صِیَامِهِ وَ وَلَایَتِهِ إِیَّانَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَتَقُولُ الْوَلَایَةُ مِنْ جَانِبِ الْقَبْرِ لِلْأَرْبَعِ مَا دَخَلَ فِیکُنَّ مِنْ نَقْصٍ فَعَلَیَّ تَمَامُهُ.»
الکافی، ج۳، ص۲۴۱
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
«از مُرده، در قبرش، از پنج مسئله سؤال میشود؛ از نمازش، زکاتش، حجّش، روزهاش و ولایتش نسبت به ما اهل بیت.
آنگاه ولایت از گوشهای از قبر، به چهارتای دیگر میگوید: هر نقصی در شما باشد، کامل کردنش با من!»
این پنج مسئله، به تصریح احادیث، بنیانهای اصلی اسلام هستند و جالب است بدانید در آن احادیث نیز «ولایت اهل بیت علیهمالسلام» مهمترین رکن معرفی شدهاست. به عنوان نمونه:
...عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
«بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَکُوا هَذِهِ یَعْنِی الْوَلَایَةَ.»
الکافی، ج۲، ص۱۸
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شدهاست که فرمودند:
«اسلام بر پنج (پایه) استوار شدهاست؛ نماز، زکات، روزه، حج و ولایت.
هرگز برای چیزی مثل ولایت فریاد (دعوت) بر نیامدهاست، اما مردم آن چهارتا را گرفتهاند و «ولایت» را رها کردهاند.»
...عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْعَبَّاسِ بِالْحِیرَةِ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی الصِّیَامِ الْیَوْمَ فَقُلْتُ ذَاکَ إِلَى الْإِمَامِ إِنْ صُمْتَ صُمْنَا وَ إِنْ أَفْطَرْتَ أَفْطَرْنَا فَقَالَ یَا غُلَامُ عَلَیَّ بِالْمَائِدَةِ فَأَکَلْتُ مَعَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ وَ اللَّهِ أَنَّهُ یَوْمٌ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَکَانَ إِفْطَارِی یَوْماً وَ قَضَاؤُهُ أَیْسَرَ عَلَیَّ مِنْ أَنْ یُضْرَبَ عُنُقِی وَ لَا یُعْبَدَ اللَّهُ.»
الکافی، ج۴، ص۸۳
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شدهاست که فرمودند:
«نزد ابوالعباس سفّاح[1] در حیره[2] رفتم.
(به من) گفت: ای اباعبدالله![3] نظرت درباره روزهی امروز چیست؟[4]
گفتم: این امر به امام (پیشوای مسلمانان) مربوط است؛ اگر روزه بگیری، من هم روزه میگیرم، اگر افطار کنی، من هم افطار میکنم!
(به غلامش) گفت: ای غلام! سفره را برایم پهن کن.
پس من هم با او غذا خوردم، درحالیکه ـ به خدا قسم ـ میدانستم که آن روز، یکی از روزهای ماه رمضان است. اما اینکه روزهی یک روز را بخورم و (بعداً) قضایش را بهجا آورم، برایم آسانتر بود از اینکه گردنم زدهشود و خداوند عبادت نشود.»[5]
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ابوالعباس عبداللهبنمحمد سفّاح: اولین خلیفه عباسی.
[2] حیره: شهری اطراف کوفه. (لازم به توضیح است که امام صادق (علیهالسلام) در ابتدای خلافت بنی عباس، که پایتخت خود را کوفه قرار دادهبودند، حدود دو سال ساکن شهر کوفه شدند و در این مدت به پرورش شاگرد و نشر علوم و معارف پرداختند.)
[3] ابوعبدالله: کنیه امام صادق (علیهالسلام).
[4] احتمالاً در مورد آن روز تردید بودهاست که آیا آخرین روز ماه مبارک رمضان است یا اولین روز ماه شوال.
[5] اشاره حضرت به این مسئله است که اگر در آن مقطع کشته میشدند، امکان حفظ اسلام ناب و پرورش انسانهایی که خداوند را عبادت کنند، نبود.
شیخ صدوق از حسن بن احمد کتابنویس نقل کردهاست:
در سال وفات «شیخ علی بن محمد سَمُری» (قدّساللهروحه)[1] در شهر بغداد بودم و چند روز پیش از وفاتش نزد او حاضر شدم.
یک «توقیع»[2] (از جانب امام زمان عجلاللهتعالیفرجه) به مردم صادر شد که در آن نوشته شدهبود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
ای علی بن محمد سَمُری! خداوند اجر برادرانت را در (عزای) تو بزرگ گرداند، چراکه تو در شش روز آینده از دنیا خواهی رفت. پس کارهایت را جمعوجور کن و به هیچکس برای جانشینیات وصیت نکن،[3] چراکه غیبت دوم (غیبت کبری) آغاز شدهاست.
پس ظهور انجام نمیشود، مگر با اجازه خداوند (عزّوجلّ) و این اتفاق هم وقتی میافتد که مدتی طولانی بگذرد و قلبها سخت شوند و زمین از بیعدالتی سرشار گردد.
به زودی شیعیانی ادعای مشاهده میکنند. بدان هرکس قبل از خروج سفیانی و (شنیده شدن) صیحه، ادعای مشاهده کند، دروغگو و افترازننده است.[4]
و لا حول و لا قوة الا بالله.»
(حسن بن احمد کتابنویس) گوید:
ما از این توقیع نسخهبرداری کردیم و از نزد علی بن محمد سَمُری رفتیم. وقتی روز ششم رسید، نزد او برگشتیم و او را در حال احتضار یافتیم.
به او گفتهشد: پس از تو، وصیّات کیست؟
گفت: «خدا را امری است که خود رسانندهی آن است.»
علی بن محمد سَمُری (رضیاللهعنه) درگذشت و این آخرین کلامی بود که از او شنیده شد.
کمالالدینوتمامالنعمة، ج۲، ص۵۱۶
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] چهارمین و آخرین نائب خاص امام زمان (عجلاللهتعالیفرجه) که در نیمه شعبان ۳۲۹هـ ق رحلت کرد.
[2] توقیع: نامهای رسمی که دارای مهر و امضاء باشد.
[3] طبق سنت گذشتگان و دستور اسلام، افراد پیش از مرگ خود، فردی را برمیگزینند تا برخی مسئولیتهای آنها را پس از مرگشان عهدهدار شود. به این کار «وصیت» و به شخصی که به جانشینی برگزیده میشود، «وصیّ» گفته میشود.
[4] مقصود از «مشاهده امام زمان»، «ادعای ظهور حضرت و مشاهده علنی و عمومی ایشان» است. استاد گرانقدرم حجتالاسلام محمود کریمیان در مقالهای با عنوان «اعتبارسنجی و فقهالحدیث آخرین توقیع» به این مسئله پرداختهاند که شما را به مطالعهی نتیجهگیری و متن کامل آن دعوت میکنم.
** ** ** ** **
مقاله «اعتبارسنجی و فقهالحدیث آخرین توقیع»؛ محمود کریمیان، مجله حدیث حوزه، شماره۱۰، بهار و تابستان۱۳۹۴
در بخش «نتیجهگیری» این مقاله آمدهاست:
«بخشی از آخرین توقیع منسوب به امام مهدی (عج) چنین است: «سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَةَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَةِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ».
در معنای این عبارت احتمالهایی مطرح شدهاست و بر اساس برخی از احتمالات دیدار با آن حضرت در دوران غیبت کبری انکار میشود. این احتمالات عبارتاند از:
1- تکذیب ادعای نیابت خاص در دوران غیبت کبری،
2- تکذیب ادعای ملاقات حضرت، همراه با شناخت وی به عنوان امام عصر (عج)،
3- تکذیب ادعای ملاقات علنی با حضرت در دوران غیبت کبری،
4- تکذیب مدعیِ ملاقات از طرف دیگران، خواه مدعی راست بگوید یا دروغ،
5- تکذیب ادعای ظهور حضرت (عج) و مشاهده علنی و عمومی وی.
قرائن و شواهد بیشتری برای پذیرش احتمال اخیر در معنای توقیع وجود دارد، بنابراین بهعنوان قویترین احتمال، پذیرفته و تقویت شد.
مهمترین این قرائن و شواهد، مطرح شدن دو علامت از علائم ظهور در این بخش از توقیع است.
بر این اساس، به نظر میرسد توقیع مذکور در پی رد امکان ملاقات با امام عصر (عج) در دوران غیبت کبری نیست و ممکن است در این دوران ملاقات با آن حضرت برای برخی افراد رخ دادهباشد که البته اثبات آن نیاز به قرائن و شواهد اطمنانآور دارد و اصل بر عدم آن است.»
متن کامل مقاله را از اینجا دانلود کنید.
شیخ صدوق در «کتابمنلایحضرهالفقیه» بیان میکند:
«روایات درمورد مکان قبر حضرت فاطمه سرور زنان جهانیان (علیهاالسلام) مختلفاند؛
- در بعضی، روایت شدهاست که ایشان در «بقیع» دفن شدهاند.
- در برخی، روایت شدهاست که «میان قبر و منبر (پیامبر)» دفن شدهاند...
- در بعضی نیز روایت شدهاست که در «خانهشان» دفن شدهاند...
نزد من، روایات دسته اخیر صحیح هستند...»[1]
در همین رابطه، مرحوم صدوق در «عیون أخبار الرضا»[2] و مرحوم کلینی در «الکافی»[3] روایتی را با سندهای صحیحی نقل کردهاند:
...عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ:
«دُفِنَتْ فِی بَیْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَیَّةَ فِی الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِی الْمَسْجِدِ.»
از بزنطی نقل شدهاست که گفت: از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام) درباره قبر حضرت فاطمه (علیهاالسلام) پرسیدم. حضرت فرمودند:
«ایشان در خانهشان دفن شدند، اما وقتی بنیامیه بر (مساحت) مسجد[4] افزودند، داخل مسجد واقع شد.»
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۷۲.
[2] عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۳۱۱.
[3] الکافی، ج۱، ص۴۶۱.
[4] مقصود، مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله) است.
...عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْمُتْعَةِ.
فقَالَ «هِیَ حَلَالٌ مُبَاحٌ مُطْلَقٌ لِمَنْ لَمْ یُغْنِهِ اللَّهُ بِالتَّزْوِیجِ فَلْیَسْتَعْفِفْ بِالْمُتْعَةِ فَإِنِ اسْتَغْنَى عَنْهَا بِالتَّزْوِیجِ فَهِیَ مُبَاحٌ لَهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا.»
الکافی، ج۵، ص۴۵۲
فتح بن یزید گوید: از امام کاظم (علیهالسلام) درباره متعه (ازدواج موقت) پرسیدم.
حضرت فرمودند: «متعه، برای کسی که خداوند او را با ازدواج (دائم) بینیاز نکردهاست، حلال و مباح و آزاد است، تا با متعه، عفتِ خود را حفظ کند. اما اگر با ازدواج، از متعه بینیاز شدهباشد، در صورتی برایش مباح است که همسرش از او دور باشد.»
...عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ قَالَ: کَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِلَى بَعْضِ مَوَالِیهِ:
«لَا تُلِحُّوا عَلَى الْمُتْعَةِ إِنَّمَا عَلَیْکُمْ إِقَامَةُ السُّنَّةِ فَلَا تَشْتَغِلُوا بِهَا عَنْ فُرُشِکُمْ وَ حَرَائِرِکُمْ فَیَکْفُرْنَ وَ یَتَبَرَّیْنَ وَ یَدْعِینَ عَلَى الْآمِرِ بِذَلِکَ وَ یَلْعَنُونَا.»
الکافی، ج۵، ص۴۵۳
محمد بن حسن بن شَمّون گوید: امام کاظم (علیهالسلام) خطاب به بعضی دوستدارانشان، در نامهای نوشتند:
«بر متعه (ازدواج موقت) اصرار نورزید! آنچه بر شما واجب است، بر پا داشتنِ سنت است.[1] پس با متعه، از همسرانتان غافل نشوید، که (در نتیجه) کفر بورزند و بیزاری جویند و کسی را که به متعه امر کردهاست را نفرین کنند و ما (اهل بیت) را لعن نمایند.»
...عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ فِی الْمُتْعَةِ:
«دَعُوهَا أَ مَا یَسْتَحْیِی أَحَدُکُمْ أَنْ یُرَى فِی مَوْضِعِ الْعَوْرَةِ فَیُحْمَلَ ذَلِکَ عَلَى صَالِحِی إِخْوَانِهِ وَ أَصْحَابِهِ.»
الکافی، ج۵، ص۴۵۳
مفضل بن عُمر گوید: از امام صادق (علیهالسلام) شنیدم که درباره متعه (ازدواج موقع) میفرمودند:
«آن را رها کنید! آیا حیا نمیکنید که در موقعیتی شرمآور، دیده شوید و این به دیگر برادران و یاران خوبتان نیز نسبت داده شود؟!»[2]
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] مقصود این است که با یک بار متعه، سنت حفظ میشود و نیاز به انجام چندبارهی آن نیست؛ چراکه در بعضی احادیث توصیه شدهاست برای احیاءِ سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، این کار انجامشود، اما گویا برخی زیادهروی میکردهاند!
[2] از آنجاکه اهل سنت این کار را جایز نمیدانند، اگر کسی را در این موقعیت ببینند، گمانی ناشایست (ارتباط نامشروع) نسبت به او میبرند و این، سبب بدنامیِ شیعیان خواهد شد. بنابراین اگر متعه موجب شود خودِ انسان یا همکیشانش در موضع اتهام و بدنامی قرار گیرند، جایز نخواهد بود.
زرارة بن اعین نقل میکند:
«عبدالله بن عُمیر لیثی» نزد امام باقر (علیهالسلام) آمد و گفت: نظرت در مورد متعه زنان (ازدواج موقت) چیست؟
حضرت فرمودند: خداوند آن را حلال کردهاست؛ هم در کتابش[1] و هم بر زبان پیامبرش، بنابراین تا روز قیامت حلال خواهدبود.
گفت: ای ابو جعفر! تو چنین میگویی، اما عُمَر آن را حرام کرده و از آن نهی نمودهاست.[2]
حضرت فرمودند: (حکم خدا همان است،) هرچند او چنینکاری کردهباشد.
گفت: من تو را دعوت میکنم به خدا پناه ببری از اینکه چیزی را که عُمر حرام کرده است، حلال کنی.
حضرت فرمودند: پس تو به سخن همنشینات پایبند باش، من هم به سخن رسول خدا پایبند خواهم بود. من حاضرم با تو ملاعنه[3] کنم که قول حق، همان است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودهاست و قول باطل، همان است که همنشین تو (عُمر بن خطاب) گفتهاست.
در این هنگام عبدالله بن عمیر رو به حضرت کرد و گفت: آیا خوشحال میشوی که زنان و دختران و خواهران و دخترعموهایت چنین کنند؟
امام صادق (علیهالسلام) وقتی نام زنان و دخترعموهایشان برده شد، از او روی برگرداند.[4]
الکافی، ج۵، ص۴۴۹
پاورقیــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] «...وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً»؛ سوره نساء، آیه۲۴.
[2] شیعه و اهل سنت از عُمر نقل کردهاند که گفت: «دو چیز در زمان پیامبر خدا حلال بود، اما من آنها را حرام اعلام میکنم و هرکه را انجام دهد، مجازات خواهمکرد؛ متعه زنان (ازدواج موقت) و متعه حج (طواف نساء).»
[3] ملاعنه یا مباهله، این است که دو طرفی که ادعا میکنند حرفشان حق است، یکدیگر را لعن کنند تا عذاب الهی بر کسی که حرفش باطل است، نازل شود. مردِ عُمریمذهب، از ملاعنه سر باز میزند و سخن مستدلّ حضرت را با جسارتی زشت پاسخ میدهد.
[4] حضرت از کنار این حرف توهینآمیز، کریمانه عبور کردند. إن شاء الله، در مطلب بعد، پاسخ این شبهه، از زبان یکی از شاگردان امام صادق (علیهالسلام) ذکر خواهد شد.
در مطلب پیشین از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) نقل شد که فرموده بودند اگر حدیثی به نقل از ما به شما رسید که برایتان ناآشنا بود، اما محال نبود، نباید آن را جعلی بخوانید و انکار کنید، حتی اگر شخصی دروغگو برایتان نقل کرده باشد.
این که بعضی افراد، روایاتی که به نظرشان معقول نیست را راحت رد میکنند، گاه به این دلیل است که اصلاً معنایش را متوجه نشدهاند.
برای نمونه به حدیثی که مرحوم کلینی در معتبرترین کتاب حدیثی شیعه و با سندی صحیح نقل کرده (و در منابع اهل سنت نیز آمدهاست)، توجه کنید...
...عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَرْضِ عَلَى أَیِّ شَیْءٍ هِیَ قَالَ هِیَ عَلَى حُوتٍ قُلْتُ فَالْحُوتُ عَلَى أَیِّ شَیْءٍ هُوَ قَالَ عَلَى الْمَاءِ قُلْتُ فَالْمَاءُ عَلَى أَیِّ شَیْءٍ هُوَ قَالَ عَلَى صَخْرَةٍ قُلْتُ فَعَلَى أَیِّ شَیْءٍ الصَّخْرَةُ قَالَ عَلَى قَرْنِ ثَوْرٍ أَمْلَسَ قُلْتُ فَعَلَى أَیِّ شَیْءٍ الثَّوْرُ قَالَ عَلَى الثَّرَى قُلْتُ فَعَلَى أَیِّ شَیْءٍ الثَّرَى فَقَالَ هَیْهَاتَ عِنْدَ ذَلِکَ ضَلَّ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ.
الکافی، ج۸، ص۸۹
ابان بن تَغلِب گوید: از امام صادق (علیه السلام) در مورد «زمین» سؤال کردم که بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «ماهی».
عرض کردم: این ماهی بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «آب».
عرض کردم: این آب بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «صَخره»ای.
عرض کردم: این صخره بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «شاخ گاوی راهور».
عرض کردم: این گاو بر چه چیزی است؟
فرمودند: بر «خاک نمناک».
عرض کردم: این خاک نمناک بر چه چیزی است؟
فرمودند: هیهات! در اینجاست که دانشِ دانشمندان به خطا میرود.
در نگاه اولیه، خیلی راحت می توان این حدیث را از جعلیات نامید، چنانچه بعضی محققین چنین کردهاند.
اما...
آیا ممکن نیست فهم ما از این حدیث ساده انگارانه بوده باشد؟
آیا ممکن نیست این عبارات، بر اساس «اصطلاحات علمی رایج در آن روزگار»[1] بیان شده باشند؟
آیا ممکن نیست «حوت» (ماهی) و «ثَور» (گاو)، از «برجهای فلکی دوازدهگانه»[2] باشند؟
آیا ممکن نیست به «مراحل خلقت» یا «دوره های تاریخی حیات» یا «سیر تطور زیست بشری» یا «قوانین حاکم بر طبیعت» یا «لایه های زیرین زمین» اشاره داشته باشند؟[3]
آیا ممکن نیست «رمزگونه» باشند و برای فهمشان نیاز به رمزگشایی باشد؟
آیا اینگونه احادیث نیاز به دقت بیشتری ندارند؟
شرمسارانه باید پذیرفت که دانشمندان ما، در بررسی و رمزگشایی این دست احادیث، کوتاهی داشته اند.
ما مجاز نبودهایم این احادیث را به راحتی جعلی بنامیم و خود را از این میراث گرانبها محروم سازیم.
چه بسا بتوان با بهرهگیری از این داشتهها، به کرانه های علم دست یافت و تا آنجا پیش رفت که «دانشِ دانشمندان به خطا میرود».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت: باید بر کلینی (مؤلف کتاب کافی) و کلینیها درود فرستاد که از طعن سادهاندیشان نهراسیدند، اینگونه احادیث را کنار نگذاشتند و آیندگان را از این میراث محروم نساختند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] گاه به دلیل ناآشنایی با بسیاری از اصطلاحات علمی گذشته، در فهم کلام گذشتگان دچار اشتباه میشویم؛ اصطلاحات نجومی، طبی، جغرافیایی و...
[2] برجهای دوازدهگانهی دائرة البروج (دایره مسیر حرکت ظاهری سالانه خورشید در آسمان)، به ترتیب عبارتاند از: حَمَل، ثَور، جَوزا، سَرَطان، اَسَد، سُنبُله، میزان، عَقرب، قَوس، جَدی، دَلو و حوت.
[3] علامه شهرستانی در کتاب «الهیئة و الإسلام» بخشهایی از این حدیث را بر اساس هیئت جدید توضیح داده است. همچنین مرحوم کمرهای در ترجمه اصول کافی، ذیل این حدیث، چند احتمال را مطرح کرده است.
گاهی وقتی روایتی نقل میشود که به نظرمان عجیب میآید، خیلی راحت آن را رد میکنیم؛ مثلا میگوییم «لابد ساختگی است» یا «امام نمیتواند چنین حرفی زده باشد» یا...
حال ببینیم خود اهل بیت (علیهمالسلام) در این رابطه چه نظری دارند...
ابوعبیده حذّاء گوید: از امام باقر (علیهالسلام) شنیدم که میفرمود:
«به خدا قسم، محبوبترین یارانم نزد من، کسی است که از گناهان بیشتر دوری کند و کسی که فقیهتر باشد و کسی که احادیث ما را بیشتر کتمان کند[1] و بدترین و مغضوبترینشان نزد من کسی است که وقتی حدیثی را که به ما نسبت دادهشده و از ما روایت شدهاست میشنود، قبول نمیکند و از آن بیزاری میجوید و انکارش میکند و کسی را که به آن معتقد باشد را تکفیر میکند، درحالیکه نمیفهمد ممکن است آن حدیث از ما صادر شدهباشد. او با این کار از ولایت ما خارج میشود.»
الکافی، ج۲، ص۲۲۳
همچنین به این حدیث توجه کنید:
سفیان بن سِمط گوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: فدایتان شوم! مردی از جانب شما نزد ما میآید که ما او را به دروغ میشناسیم و حدیثی (از شما) نقل میکند که ما آن را ناپسند میدانیم. (در این مواقع چه باید کنیم؟)
حضرت فرمودند:
«آیا به تو میگوید که من گفتهام شب، روز است و روز، شب؟»
عرض کردم: نه.
فرمودند:
«(حتی) اگر گفت من این را گفته ام، باز هم آن را تکذیب نکن، که دراینصورت مرا تکذیب کردهای.»
مختصر البصائر، ص۲۳۳
البته این به این معنا نیست که به هر حدیثی، ولو اینکه در کتابی نامعتبر باشد یا از طریق فردی کذّاب نقل شده باشد، عمل کنیم، بلکه مقصود این است که آن را جعلی و ساختگی ندانیم.
امیر مؤمنان (علیهالسلام) در ضمن حدیث معروف اربعمائة فرمودهاند:
«اگر حدیثی ناآشنا شنیدید، آن را به ما برگردانید[2] و در مورد آن توقف کنید[3] و تسلیم باشید، تا حقیقت بر شما آشکار گردد و خبرپَراکَن و عجول نباشید.»
الخصال، ج۲، ص۶۲۷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در زمان خلافت دشمنان اهل بیت، به خاطر حساسیت آنان نسبت به مرجعیت اهل بیت، اصحاب دستور داشتند احادیث ایشان (به خصوص احادیث اختلافی و حساسیتبرانگیز) را کتمان کنند تا مبادا آبباریکهی اسلام اصیل، بهکلی بخشکد.
[2] یعنی برای تأیید، آن را به ما عرضه کنید. (در زمان غیبت که دسترسی به اهل بیت مقدور نیست، اینگونه احادیث را باید به دیگر احادیث ایشان عرضه کنیم تا با کمک آنها به فهم صحیحی دست یابیم. اگر باز هم به نتیجهای نرسیدیم، باید در مورد آن توقف کنیم و صبر کنیم تا شاید آیندگان به فهم صحیحی برسند و الّا، بعد از ظهور، به حضرت (عجلاللهتعالیفرجه) عرضه کنیم و از صحت و سقم آن مطلع شویم. در هر صورت، این کار ما نیست که خیلی راحت یک حدیث را جعلی بخوانیم.)
[3] مقصود از توقف این است که به آن عمل نکنید.
یکی از نقاط قوت مکتب تشیع، نسبت به اهل سنت، «کتابت حدیث در هنگام صدور آن» است. یک قرن ممنوعیت کتابت و نقل حدیث از جانب حاکمان خبیث، موجب شده بود که اهل سنت (که خود را از حدیث اهل بیت نیز محروم کرده بودند،) در این مدت بتوانند تنها تعداد انگشتشماری کتاب حدیثی تدوین کنند و روایات را اغلب بهصورت شفاهی، از نسلی به نسل دیگر، انتقال دهند. این امر موجب شده است میراث حدیثی آنان، دچار آفات فراوانی شود؛
- فراموشی و سانسور بسیاری از احادیث نبوی
- نقل غیردقیق همان مقدار حدیث
- جعل و وضع و دسّ در روایات
- عدم توانایی در اعتبارسنجی علمی روایات
- اتهام ساختگی بودن این میراث از جانب مستشرقان
- و...
در مقابل، با هدایت هوشمندانه اهل بیت (علیهمالسلام)، «فرهنگ کتابت حدیث در هنگام صدور آن از معصوم» در میان محدّثان شیعه جا افتاده بود و اصحاب غالباً با کاغذ و قلم نزد ایشان حاضر میشدند، احادیث را مینوشتند و در فرصتی مناسب به جزوه و کتابچه تبدیل میکردند. بعدتر نیز محدّثان شیعه با استفاده از همین جزوات و کتابچهها، کتابهای حدیثی جامعی تدوین کردند و امروز ما به اندازه همّت و توانمان از این میراث گرانقدر بهره میبریم.
در ادامه، به نمونههایی از تأکید امام صادق (علیهالسلام) به «کتابت حدیث» توجه فرمایید:
...عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«اکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِیکَ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَا یَأْنَسُونَ فِیهِ إِلَّا بِکُتُبِهِمْ.»
الکافی، ج۱، ص۵۲
مفضل بن عمر گوید: امام صادق (علیهالسلام) به من فرمودند:
«بنویس و علمت را در میان تمام برادرانِ (ایمانی) خود منتشر کن و اگر مُردی، کتابهایت را به فرزندانت ارث بده. چراکه زمان آشوب و هرج و مرجی برای مردم فرا میرسد که در آن روزگار، جز با (استفاده از) کتابهایشان، آسودهخاطر نخواهندشد.»
...عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«احْتَفِظُوا بِکُتُبِکُمْ فَإِنَّکُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَیْهَا.»
الکافی، ج۱، ص۵۲
عبید بن زراره از امام صادق (علیهالسلام) نقل میکند که فرمودند:
«از کتابهایتان محافظت کنید، زیرا روزگاری به آنها نیاز خواهیدداشت.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت: شاید مقصود از این زمان هرج و مرج و آشوب، عصر غیبت باشد که مسلمانان برای بهرهمندی از دریای علم و معرفت اهل بیت (علیهمالسلام) جز کتابهای حدیثی، دستآویزی ندارند. شاید هم روزگار دیگری در راه است...
پیشتر این نکته تبیین شده بود که اهل بیت (علیهمالسلام) برای اینکه دشمنان از انسجام و قدرت شیعیان احساس خطر نکنند و آسیبی به آنان وارد نسازند، گاه به عمد، میان پیروانشان اختلاف ایجاد میکردند.
همچنین ذکر شده بود: ازآنجاکه ائمه (علیهم السلام) محور وحدت و محل رجوعِ اصحاب و گروههای مختلف بودهاند، این اختلافات لرزههایی جزئی بر ساختار مجموعه شیعه وارد مینموده، اما در نهایت به ثبات آن انجامیده است.
حدیث زیر، تأکیدی بر توجه شیعیان به محوریت ائمه (علیهم السلام) در این التهابات است:
...عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع إِنِّی تَرَکْتُ مَوَالِیَکَ مُخْتَلِفِینَ یَتَبَرَّأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض.ٍ
قالَ فَقَالَ: «وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاکَ إِنَّمَا کُلِّفَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مَعْرِفَةَ الْأَئِمَّةِ وَ التَّسْلِیمَ لَهُمْ فِیمَا وَرَدَ عَلَیْهِمْ وَ الرَّدَّ إِلَیْهِمْ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ.»
الکافی، ج۱، ص۳۹۰
سدیر بن حُکَیم نقل میکند: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: من پیروان شما (در کوفه) را در حالی ترک کردم (و نزد شما در مدینه آمدهام) که با هم اختلاف داشتند و از یکدیگر دوری میجستند.
حضرت فرمودند:
«به این مسئله کاری نداشته باش!
مردم سه وظیفه دارند:
1- ائمه (علیهمالسلام) را بشناسند،
2- هر اتفاقی برایشان میافتد، تسلیم آنان باشند،
3- اگر در موردی اختلاف داشتند، اختلافشان را به ایشان ارجاع دهند.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی: مطالب مرتبط پیشین: «چرا امام صادق زراره را میان دیگر اصحاب خراب کرد؟!»، «اختلاف افکنی میان شیعیان، توسط امام باقر!»، «چه شد که یونس به گریه افتاد؟!»، «چرا امام صادق قاتل خود را وصی خود اعلام کرد؟!»
«یونُس بن یعقوب» نقل کرده است: گروهی از یاران امام صادق (علیهالسلام) نزد ایشان بودند؛ ازجمله «حُمران بن أعیَن»، «محمد بن نُعمان»، «هِشام بن سالم» و «طیّار» (که از علمای بزرگ شیعه بودند) و گروه دیگری نیز بودند، که در میانشان «هِشام بن حَکَم»[1] که در سن جوانی بود، حضور داشت.
امام صادق (علیهالسلام، خطاب به هشام بن حکم) فرمودند: «ای هِشام! برایم تعریف نمیکنی که با «عَمرو بن عُبید»[2] چه کردی و چگونه از او سؤال کردی؟»
هشام عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! هیبت شما مرا گرفته است، از شما حیا دارم و زبانم در حضور شما کار نمیکند.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «وقتی شما را به کاری امر میکنم، انجام دهید!»
هشام عرض کرد: «به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره کرسی بحثی تشکیل داده. تحملش برایم سخت بود، پس (از کوفه) به سویش حرکت کردم و در یک روز جمعه وارد بصره شدم. وقتی وارد مسجد شدم، با حلقه بزرگی مواجه شدم که در میانش عمرو بن عبید با لباس سیاه پشمینی که به کمر بسته بود و لباس دیگری که به دوش انداخته بود، نشسته بود و مردم از او سؤال میپرسیدند. جمعیت را شکافتم و در انتهای جمعیت، دو زانو نشستم.
سپس گفتم: ای مرد دانشمند! من مردی غریب هستم، اجازه میدهید سؤالی بپرسم؟
گفت: بله.
گفتم: آیا شما چشم دارید؟
گفت: پسرم! این چه سؤالی است؟ مگر نمیبینی؟
گفتم: سؤالات من همینطور است.
گفت: پسرم! بپرس، هرچند سؤالاتت احمقانه است.
گفتم: پاسخ مرا بدهید.
گفت: بپرس.
گفتم: آیا شما چشم دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن رنگها و اشخاص را میبینم.
گفتم: بینی هم دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن بوها را استشمام میکنم.
گفتم: آیا دهان دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن مزهها را میچشم.
گفتم: گوش هم دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن صداها را میشنوم.
گفتم: آیا قلب دارید؟
گفت: بله.
گفتم: با آن چه میکنید؟
گفت: با آن هرچه را بر این اعضای بدن و حواسم وارد میشود تمییز (تشخیص) میدهم.
گفتم: آیا این اعضای بدن از قلب بینیازند؟
گفت: نه.
گفتم: چهطور ممکن است، درحالیکه این اعضای بدن صحیح و سالم هستند؟
گفت: پسرم! وقتی اعضای بدن در (تشخیص) چیزی که استشمام میکنند یا میبینند یا میچشند یا میشنوند، تردید میکنند، به قلب رجوع میکنند تا قلب یقین ایجاد کند و تردید را از بین ببرد.
گفتم: پس خداوند قلب را به انسان داده است تا تردید اعضای بدن را از بین ببرد؟
گفت: بله.
گفتم: پس قلب باید باشد، وگرنه اعضای بدن به یقین نمیرسیدند؟
گفت: بله.
گفتم: ای ابو مروان! پس خداوند اعضای بدن انسان را (به حال خود) رها نکرده و برایشان امامی قرار داده است تا کار درست را انجام دهند و تردیدشان به یقین تبدیل شود، اما این همه انسان را (به حال خود) رها کرده است و علیرغم تردیدها و سرگردانیها و اختلافاتشان، امامی برایشان نصب نکرده تا تردیدها و سرگردانیهایشان را به او ارجاع دهند؟! بااینحال برای تو امامی برای اعضای بدنت قرار داده تا سرگردانی و تردیدت را به او ارجاع دهی؟!»
هشام بن حکم ادامه داد: «پس او ساکت شد و چیزی به من نگفت.
بعد به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟
گفتم: نه.
گفت: آیا از همنشینان او هستی؟
گفتم: نه.
گفت: پس اهل کجایی؟
گفتم: اهل کوفه هستم.
گفت: پس تو خودِ او (هشام) هستی.
بعد مرا در آغوش گرفت و از جایگاه خود برخواست و مرا بر آن نشاند و تا وقتی که برخیزم، هیچ حرفی نزد.»
یونس بن یعقوب نقل میکند:
پس امام صادق (علیهالسلام) خندیدند و فرمودند: «ای هشام! چه کسی اینها را به تو آموخته است؟»
هشام عرض کرد: «چیزهایی بود که از شما آموخته و (خود) تنظیم کرده بودم.»
حضرت فرمودند: «به خدا قسم، آنچه گفتی در صحیفههای ابراهیم و موسی (علیهماالسلام) نوشته شده است.»
الکافی، ج۱، ص۱۶۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] «هشام بن حکم» تا سن نوجوانی از اهلسنت بوده است و پس از چند دیدار با امام صادق (علیهالسلام) شیعه میشود. او در میان اصحاب ایشان، در فن مناظره بینظیر بوده است.
[2] «ابومروان عَمرو بن عُبید» از بزرگترین متکلمین اهلسنت و معتزلیمسلک بوده است.
پیشتر در مورد محبت برخی خلفای بنیعباس به اهل بیت (علیهم السلام) و آگاهیشان نسبت به حقانیت و منزلت ایشان روایاتی ذکر شد.
ملاحظه شد که آنان به خاطر ترس از قیام اهل بیت (علیهم السلام) ـ به قول امام حسن عسکری (علیه السلام) ـ همواره شمشیرهایشان را بر سر آن بزرگواران قرار داده بودند و یکی را پس از دیگری به شهادت میرساندند.
در روایت ذیل نیز نقل شده است که منصور دوانیقی پس از اینکه امام صادق (علیه السلام) به دستور او به شهادت میرسد، برای ایشان میگرید و در عین حال، دستور قتل جانشینشان را نیز صادر میکند!
ابو ایوب نحوی نقل کرده است:
ابو جعفر منصور (دوانیقی)، نیمهشبی (کسانی را) دنبال من فرستاد. نزد او رفتم و بر او وارد شدم، در حالی که بر تخت نشسته بود و شمعی مقابلش بود و در دستش نامهای بود. وقتی به او سلام کردم، در حالی که گریه میکرد، نامه را به سویم پرتاب کرد.
به من گفت: «این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که به ما خبر داده جعفر بن محمد (علیهما السلام) مرده است. إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، کجا شخصی مثل جعفر را میتوان یافت؟»
سپس گفت: «بنویس»
من مقدمه نامه (به حاکم مدینه) را نوشتم.
گفت: «بنویس: اگر (جعفر بن محمد) کسی را به طور مشخص وصیِ خود کرده است، او را (نزد خود)حاضر کن و گردنش را بزن!»
(بعدها) پاسخِ نامه آمد که «او (امام صادق) پنج نفر را وصیِ خود کرده است که یکیشان ابو جعفر منصور (دوانیقی) است و (بقیه:) محمد بن سلیمان (حاکم مدینه)، عبدالله (فرزند بزرگشان؛ عبدالله افطح)، موسی (فرزند دیگرشان؛ امام کاظم) و حمیده (همسرشان؛ مادر امام کاظم).»
آنگاه منصور گفت: «اینها را نمیتوان کشت.»
الکافی، ج۱، ص۳۱۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت: یکی از دلائل انشعاب فرقه فطحیه (که عبدالله افطح را جانشین امام صادق و امام هفتم میدانند) همین وصیت امام صادق است.
چنانچه قبلاً ذکر شده است، اهل بیت برای رفع خطرات از سلسله امامت و جامعه شیعی، گاه اختلافاتی را میان شیعیان شکل میدادند، تا حکومت از انسجام شیعیان احساس خطر نکند و کمر به نابودیشان نبندد.
بعد از شهادت امام صادق، جمعی از علمای شیعه نزد عبدالله افطح رفتند و سؤالاتی از او پرسیدند و وقتی دیدند قادر به پاسخگویی نیست، متوجه شدند او شأن امامت را ندارد. با این روشنگری، بسیاری از خطاکاران بازگشتند. بعضی دیگر هم که بر امامت عبدالله اصرار داشتند، پس از مرگش (که به فاصله هفتاد روز از شهادت امام صادق رخ داد) به امام کاظم رجوع کردند. به این ترتیب فرقه فطحیه پس از مدتی، آرام آرام مضمحل شد.
مأمون، در روایتی دیگر، ماجرایی دیگر (که ظاهراً غیر از ماجرای پیشین است) را نقل کرده است، که خلاصهای از آن ذکر میگردد...
سفیان بن نزار گوید:
روزى مأمون گفت: «آیا میدانید چه کسى شیعه بودن را به من آموخت؟»
حاضرین همگى گفتند: «نه، به خدا! نمیدانیم.»
گفت: «هارون الرّشید آن را به من آموخت.»
حاضرین پرسیدند: «چگونه چنین چیزى ممکن است و حالآنکه هارون الرّشید این خاندان را میکشت؟»
مأمون گفت: «آنها را براى بقاء مُلک و پادشاهى خود میکشت؛ زیرا حکومت و ملکدارى عقیم است (یعنى فامیل و فرزند نمیشناسد).»
در ادامه مأمون ماجرای سفر به حج همراه پدرش و بار عام خلیفه در مدینه را بیان میدارد و تعریف میکند که هنگام ورود امام موسی کاظم (علیه السلام) هارون چطور از ایشان استقبال میکند و تحویل میگیرد و وعده کمک مالی هنگفت میدهد و هنگام خروج نیز فرزندانش (مأمون، امین و مؤتمن؛ که ولیعهدهای خلیفه محسوب میشدند) را روانه میکند تا حضرت را تا منزلشان بدرقه کنند. مأمون پس از بازگشت نزد هارون، با پدرش گفتگویی دارد...
وقتى مجلس خلوت شد، گفتم: «یا أمیر المؤمنین! این مرد که بود که آنقدر به او عزّت و احترام گذاشتى، در مقابل او از جا برخاستى و به استقبالش رفتى، او را در بالاى مجلس نشاندى و خود پایینتر نشستى و به ما دستور دادى برایش رکاب بگیریم؟»
هارون گفت: «او «امام مردم» و «حجّت خدا بر خلقش» و «خلیفهاش در بین بندگانش» است!»
گفتم: «مگر این صفات منحصراً در تو و براى تو نیست؟»
گفت: «من در ظاهر و از روى قهر و غلبه امام مردم هستم و موسى بن جعفر، «امام حق»ّ است. به خدا سوگند - پسرم - «او از من و از همه مردم به جانشینى حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) سزاوارتر است» و قسم به خدا که اگر تو نیز بخواهى حکومت را از من بگیرى، گردنت را میزنم، زیرا حکومت و پادشاهى عقیم است (و فرزند و غیر فرزند نمیشناسد).»
مأمون در ادامه نقل میکند که پدرش هنگام حرکت از مدینه به سمت مکه، برخلاف وعدههایش به امام کاظم (علیه السلام)، مقدار کمی پول برای ایشان میفرستد و عذر میآورد که دستم خالی است! او به این کار پدرش اعتراض میکند و این پاسخ را میشنود...
هارون گفت: «خفه شو! بیمادر! اگر آنچه را برایش ضمانت کردم به او بدهم، دیگر هیچ تضمینى وجود ندارد که فردا با صدهزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش رودرروى من نایستد. فقر این مرد و خانوادهاش براى من و شما اطمینانآورتر از بسط ید و توانمندى آنان است.»
عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۸۸ (ترجمه از: علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید)